نظريه دولت در انديشه سياسى حسن البنا
نظريه دولت در انديشه سياسى حسن البنا
حسن البنا در سال 1906م. در محموديه از توابع بحيره مصر به دنيا آمد و در مدرسه الرشاد، مركز تربيت معلم دمنهور و دارالعلوم قاهره تحصيل كرد. پس از فراغت از تحصيل در دارالعلوم، معلم مدارس شهر اسماعيليه شد. وى در همين شهر (در سال 1939م) هسته نخست اخوان المسلمين را شكل داد. پس از انتقال محل تدريس وى به قاهره، مركز عام و مقر رهبرى اخوان المسلمين نيز به قاهره انتقال يافت. در قاهره نشريه اخوان المسلمين را با هدف تبليغ دعوت خود كه رواج گستردهاى يافته و در همه جاى مصر شعبهها و مراكزى داشت، منتشر كرد. دعوت اخوان به تدريج مرزهاى مصر را در نورديد و در كشورهاى عربى طرفدارانى يافت. در سال 1949م. حسن البنا به دست نيروهاى حكومتى در قاهره ترور و به قتل رسيد. البنا آثار متعددى دارد كه از آن جمله است: رسالة التعاليم، رسالة الجهاد، دعوتنا فى طور جديد، بين الامس و اليوم، الرسائل الثلاث (دعوتنا، الى اى شىء ندعو الناس، نحو النور)، الاخوان المسلمون تحت راية القرآن، مشكلاتنا فى ضوء النظام الاسلامى، العقائد، المناجاة، المأثورات، احاديث الجمعة، الدعوة و الداعية، و السلام فى الاسلام.1
رابطه دين و سياست
در اسلام دو قدرت وجود ندارد كه در جامعه اسلامى با هم نزاع كنند. قدرت يگانه و يكپارچه است و در دولت تجسم مىيابد كه بر امور دين و دنيا اشراف دارد؛ بنابراين دولت، قدرتى است داراى رويكرد به جامعه و قدرتى است كه احكام را اجرا مىكند، حافظ امنيت و نظم است و عدالت را در بين مردم حاكم مىكند.2
حسن البنا مىديد كه مسلمانان عملاً دين را از سياست جدا كردهاند و اين جدايى به تعبير وى «نخستين گام سستى و منشأ فساد» بود. از ديدگاه وى، راهى براى خروج از اين وضع جز با برپايى «حكومتى اسلامى» وجود نداشت.3
اهداف دولت اسلامى
اخوان از همان ابتدا فراگيرى دعوتشان را اعلام كردند و منظورشان عدم جدايى دين از سياست يا دين از دولت بود. آنان اهدافشان را در ميثاقى با عنوان «عقيدتنا» ارائه كردند. از كنگره پنجم اخوان در سال 1939 براى نخستين بار اهداف اخوان المسلمين در بندهاى قانون اساسى آن تصريح شد. در بند دوم اين قانون يكى از اهداف جماعت را «برپايى دولت شايستهاى مىداند كه احكام و آموزههاى اسلام را عملاً پياده و در داخل از آن حراست و در خارج آن را تبليغ كند».5 دولت مورد نظر اخوان بعد اخلاقى داشت و صفت «صالحه» را براى آن به كار مىبردند و از به كار بردن عناوينى چون دولت دموكراتيك يا دولت ليبرال و يا حتى دولت شورايى اجتناب مىكردند. آنان وظيفه دولت را حراست از شريعت با همه امكانات مىدانند. حسن البنا به سخن امام محمد غزالى استشهاد مىكند كه مىگويد: «بدان كه شريعت اصل است و پادشاه نگاهبان، و آنچه كه اصل ندارد ويران است و آنچه نگاهبان ندارد، ضايع است». وى سپس نوع حكومت در اسلام را چنين تعريف مىكند:
پس دولت اسلامى جز بر اساس دعوت بر پا نمىشود. دولت اسلامى دولت رسالت است نه تشكيلات مديريت و نه حكومت ماده جامدِ گنگ بىروح. دعوت نيز جز در سايه نهاد حمايت كنندهاى كه حفظ و ترويج و تبليغ و تقويتش كند پا بر جا نمىشود.6
اخوان معتقد به ضرورت وجود حكومت اسلامى به عنوان ابزار برپايى جامعه فاضل يا برانگيختن امتى بود كه به اسلام به عنوان دين حق گردن نهاده است. البنا در كنگره ششم اخوان در ژانويه 1941 چنين گفت: اسلام به عنوان نظام و پيشوا، دين و دولت و شريعت و اجرا، آمده و نظام آن باقى مانده و اين دين همچنان پيشواست و دين تداوم دارد و دولت تباه شده و قوانين و اجرا كنندگان رونق يافتهاند... و اخوان المسلمين براى تأييد نظام به وسيله حاكمان و احياى دوباره دولت اسلام و اجراى احكام اسلام و برپايى حكومتى مسلمان و مورد تأييد امت مسلمان مىكوشند؛ امتى كه امور زندگىاش را شريعتى اسلامى تنظيم مىكند كه خدا پيامبرش را به پيروى از آن امر فرموده است:
ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الاْءَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ ـ إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَ إِنَّ الظّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ؛7 سپس تو را در طريقه آيينى كه [ناشى] از امر [خداست [نهاديم. پس آن را پيروى كن و هوسهاى كسانى را كه نمىدانند پيروى مكن. آنان هرگز در برابر خدا از تو حمايت نمىكنند و ستمگران بعضىشان دوستان بعضى [ديگر]ند و خدا دوست پرهيزگاران است.
اخوان المسلمين اعلام مىكند كه وظيفهاش بازگشت به وضع از دست رفتهاى است كه امت اسلامى در دوره نخستين خود، به عنوان كاملترين شكل نظام اجتماعى، در آن به سر مىبرد. آنان معتقد بودند فساد رايج در نظام اجتماعى نيازمند اصلاح گستردهاى است كه جز اخوان المسلمين ـ آن هم از راه حكومتى كه تأسيس خواهد كرد ـ از عهده آن بر نخواهد آمد. در نظر آنان، حكومت از اركان اسلام است و براى تأمين آينده اسلام بايد اين ركن را بر پا كرد. آنان همواره بر اين سخن تأكيد مىكردند كه «انّ اللّه ليزع بالسلطان ما لا يزع بالقرآن؛ خدا به وسيله سلطان امورى را رواج مىدهد كه با قرآن رواج نمىدهد». بنابراين دعوت، ضرورى است، ولى اگر به مرحله اجرا در نيايد ـ يعنى حكومتى بر اساس روش قرآنى كه متضمن عناصر دعوت به دين است، تشكيل نشود ـ بر باد خواهد رفت.
پايههاى دولت اسلامى
وى اين مسأله را چنين تفسير مىكند كه حاكم «در برابر خدا و مردم ـ كه اجير و عامل آنان است ـ مسؤول است... حكومت چيزى جز قرارداد بين حكومت شوندگان و حاكم بر اساس مراعات مصالح عمومى نيست».9 اين قرارداد اجتماعى در انديشه حسن البنا مبتنى بر حقوق و وظايف طرفين قرارداد ـ يعنى حاكم و محكومان (مردم) ـ است. اين قرارداد با اصل بيعت منعقد مىشود كه بر اساس آن مردم بايد تا زمانى كه حاكم به اجراى شريعت و احكام اسلام ملتزم است، از او اطاعت كنند.
اخوان المسلمين هيچ نظام سياسى معينى را جز به اندازهاى كه جوهره نظام اسلامى را تحقق مىدهد ترجيح نمىدهند؛ از اين رو البنا ـ چنان كه خود مىگويد ـ اهتمام صريحى به شكل و نام چنين حكومت و نظامى ندارد. از اين جاست كه مىتوان فهميد كه چرا اسلام گرايان عموماً، نظامهاى حكومتىِ با مراتب مختلف ديكتاتورى و يا دموكراسى را تأييد مىكنند، زيرا معيارشان نزديك يا دور بودن آن از نظام اسلامى و به طور مشخص موضع آن در مقابل شريعت اسلامى است؛ چنان كه اين ديدگاه در بين اسلام گرايان فهم و ترويج شده است.
ستون دوم حكومت اسلامى از نظر البنا، «وحدت امت» است. وى معتقد است:
امت اسلامى واحد است، زيرا برادريى كه اسلام دلها را بر آن گرد آورده، اصلى از اصول ايمان است كه ايمان جز بدان كامل و جز به وجود آن محقق نخواهد بود و اين مانع آزادى رأى و نظر و بذل خيرخواهى از صغير به كبير و از كبير به صغير نيست. اين همان چيزى است كه در عرف اسلام با عنوان خيرخواهى (نصيحت) و امر به معروف و نهى از منكر شناخته شده است.10
همان طور كه در عبارت بالا آمده، وى مىخواهد بين واحد امت و امكان اختلاف بر سر فروع جمع كند؛ البته اختلاف نبايد در امور جوهرى صورت پذيرد. بيومى غانم معتقد است اين ايده، مبنايى است كه نگرش حسن البنا را در مورد سه مسأله اساسى در باب نظام حكومتى اسلام روشن مىكند: مسأله نخست، به آزادى به عنوان يكى از ارزشهاى سياسى مربوط مىشود؛ مسأله دوم، به موضع وى در برابر تكثر حزبى به عنوان ساختار سازمان بخش چنين فعاليتهايى ارتباط مىيابد؛ مسأله سوم، به نقش مخالفت سياسى در چارچوب وحدت امت اختصاص مىيابد.11 قدرت سازوارى اخوان در شيوه تفسيرشان از نصوص دينى كه همخوان با اين مسائل است ـ آشكار مىشود، اما در نهايت، قول به اولويت وحدت امت، غلبه مىيابد.
حسن البنا قاطعانه مىگويد كه اسلام وحدت امت را مطلقاً واجب كرده «و آن را بخشى اساسى از حيات جامعه اسلامى دانسته كه تساهل در آن در هيچ حالى روا نيست، زيرا [اسلام] وحدت را قرين ايمان مىداند... چنان كه اختلاف و تفرقه را قرين كفر مىخواند». وى در تفسير آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ»12 مىگويد: مقصود از عبارت «يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ» اين است كه پس از وحدت، شما را به حالت تفرقه بر مىگردانند، زيرا وحدت هموزن ايمان است و كفر، هموزن تفرقه. البنا مىكوشد تا راهى براى رفع تناقض بين تكثرگرايى در نظام سياسى و وحدت در زندگى اجتماعى بيابد. اسلام گرايان نيز همواره از تفاوت ماهيت جوامع اسلامى و جوامع غربى سخن مىگويند و اولى را مايل به وحدت و دومى را مايل به اختلاف مىدانند؛ از اين رو است كه حسن البنا نظام پارلمانى را مانع وحدت امت نمىداند، به ويژه آن كه حيات اجتماعى ـ به گفته البنا ـ در امت اسلامى اصول و رويكردهاى عمومى واحدى دارد؛ اما از ديگر سو، حزب گرايى و تفرقه و اختلاف ملازم نظام پارلمانى در اروپا و غير آن بوده است، زيرا اروپا بر ويرانههاى تفرقه و اختلاف بنا شده و اختلافات خونين مداوم بين ملتها و حاكمان سبب عملى پيدايى آنها بر اساس تضاد مشربها و اختلاف آرا بوده است. اما امت اسلامى را خداوند از اين همه حفظ و صيانت كرده و آن را با وحدت و سماحت اسلام از چنين آشوب و اضطرابى بازداشته است.13
بنابراين البنا به لحاظ اصولى با تحزّب مخالفتى ندارد، بلكه آنچه او را به مخالفت با تعدد و تكثر احزاب وا مىدارد، اوضاع و شرايط آن روز مصر بود كه سايه اشغال انگليس بر آن گسترده بود. بيومى غانم معتقد است البنا اصل تكثرگرايى را رد نمىكرد، بلكه مخالف شكل فعاليتهاى حزبى بود:
البنّا برآن بود كه برپايى نظام حكومتى ليبرال و سالم و چند حزبى در سايه اشغال و نيز در سايه عقب ماندگى و انحطاطى كه جامعه را آزار مىدهد، دست نايافتنى است. چنين تصورى او را واداشت تا مدام به احزاب و نظام حزبى بتازد و حق داشت چنين كند.14
البنّا براى مستدل كردن مخالفت خويش با حزب گرايى افراطى در جامعه آشفته مصر، حقيقت تكثر حزبى در كشورهايى مانند انگلستان و آمريكا را نيز مورد تشكيك قرار مىدهد:
در انگلستان تنها دو حزب وجود دارند كه قدرت بين اين دو دست به دست مىشود، حزبيت اين دو هم تقريباً داخلى است و مسائل مهم ملى آنها را گرد هم مىآورد و اثرى از اين حزب گرايى در ميان آنان يافت نمىشود. در آمريكا هم جز دو حزب وجود ندارد كه سر و صدايشان تنها در زمان انتخابات شنيده مىشود؛ از اين دو مورد كه بگذريم، در جاهاى ديگر اثرى از تحزب و احزاب ديده نمىشود. كشورهايى هم كه در تحزب پيشرفت كرده و در حزب سازى راه اسراف را پيمودهاند، سزاى كار خود را در جنگ و صلح ـ به طور مساوى ـ چشيدهاند و فرانسه روشنترين نمونه آن است.15
وى معتقد بود احزاب در مصر به رغم كثرتشان، بر پايههايى واقعى شكل نگرفته و شرايط موجود كشور و به ويژه اشغال آن به دست استعمار انگليس را كه وحدت ملى را شديداً اقتضا مىكرد، درك نكردهاند. احزاب در نظر وى بر اساس اختلاف بين شخصيتها شكل گرفته و فاقد برنامه و نظام كارى بودهاند؛16 از اين رو به شدت بر احزاب مصر مىتازد:
اين حقيقت مورد اجماع است كه احزاب، سيئه اين ميهن بزرگ و اساس فساد اجتماعىاى هستند كه آتش آن اكنون شعلهور است. اين احزاب، حقيقتاً «حزب» به معناى شناخته شده در هيچ يك از كشورهاى دنيا نيستند. اين احزاب صرفاً زاييده سلسلهاى انشعابها و جدايىهايى است كه اختلافات شخصى بين افراد اين ملت پديد آورده است.17
البنا در جايى ديگر، آشكارا نشان مىدهد كه علت مخالفت با احزاب اين است كه وجود آنها را مانعى بر سر راه استقلال و آزادى مصر مىداند: «از اين پس چارهاى نيست جز اين كه همه اين احزاب منحل شده و نيروهاى ملت در حزب واحدى كه در راه تكميل استقلال و آزادى تلاش مىكند گرد هم آيند».18
سومين ركن دولت اسلامى از ديدگاه البنا، «احترام به اراده امت» است. اين ركن در حق نظارت امت بر حاكم و حق مشاوره با او تجسم مىيابد. وى اين ركن را به نظام انتخاباتى ربط مىدهد و توضيح مىدهد كه احترام به اراده امت به اين است كه آنان به گونه درست و شايستهاى در حكومت مشاركت داده شوند و حكومت نماينده آنان باشد. وى تفاوتى اساسى بين شكل مشاركت مردم در اسلام و نظامهاى سياسى جديد مىبيند:
اسلام، دريافت رأى همه افراد امت را در همه حوادث، كه در اصطلاح جديد به آن همه پرسى گفته مىشود، شرط ننهاده است، اما در اوضاع عادى به كسب نظر اهل حق و عقد كه آنان را نه به عنوان و نه به شخص معين نكرده ـ اكتفا ورزيده است.19
ويژگىهاى اهل حل و عقد
البنّا با گفتن اين كه گزينش اهل حل و عقد از راه انتخابات ممكن است، بر پيچيدگى و ابهام موضوع مىافزايد، زيرا ضمانتى وجود ندارد كه در انتخابات، هر چقدر سالم و آزادانه باشد، همه برگزيدگان از يك صنف و گروه نباشند. البته وى مىخواهد به اين وسيله بين ايده اهل حل و عقد و نظام پارلمانى سازگارى ايجاد كند:
نظام پارلمانى جديد راه رسيدن به اهل حل و عقد را نظم و سامان داده و فقهاى مشروطهخواه نظام انتخاباتى و شيوههاى مختلف آن را مشخص كردهاند. اسلام از اين شيوهها و سازمانها در صورتى كه به انتخاب اهل حل و عقد بينجامد اجتناب نمىورزد. اين امر با توجه به اين كه در هر نظام سياسىاى انتخاب از ميان دارندگان صفات اهل حل و عقد انجام مىشود و غير آنان نمىتوانند نامزد شوند، آسان و دست يافتنى است.21
اصول اساسى دولت اسلامى
عدالت در اسلام، اساس احكام است: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الاْءَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ»22، «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسانِ»23 و «إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى».24 ـ 25
اما آزادى از ديدگاه البنا چنان اهميت دارد كه اسلام هيچ گاه دولتش را تحت حاكميت جز آن و سرزمينش را تحت حكومتِ حاكمِ بيگانه از آن تصور نمىكند. «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ»26و «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الاْءَمْرِ مِنْكُمْ»27 ؛اى كسانى كه ايمان آوردهايد از خدا و رسول و اولياى امر خود اطاعت كنيد».28
درباره جهاد، وى تأكيد مىكند كه جهاد از اصول اساسى دولت اسلامى به شمار مىرود و به اين آيه استشهاد مىكند:
«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ»29 هر چه در توان داريد از قدرت و اسبان ورزيده، آماده كنيد تا به اين وسيله دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانيد.
وى مىگويد: «هيچ دولتى بدون مبارزه و پيكار پايدار نمىماند و هيچ آزادىاى بدون سلاح حفظ نمىشود».30 وى جهاد را صرفاً تكليفى فردى نمىداند، بلكه آن را علاوه بر فرد، بر دولت اسلامى ـ كه چارچوب نظاممند ابراز اراده امت و ابزار تحقق آرمانهاى سياسى آن كه مورد تصريح قرآن و سنت است ـ نيز واجب مىداند.31
ويژگىهاى دولت اسلامى
دولت اسلامى، دولت دعوت است: البنا اين مطلب را بارها و با تعابيرى مختلف بيان كرده است. وى مىگويد: «دعوت، اساس دولت است و دولت نگاهبان دعوت و اين هر دو مايه قوام زندگى انسانى درست و صحيحند».32
وصف دولت اسلامى به دولت «دعوت» يا دولت «رسالت»، از سويى، رابطه آن را با عقيده اسلامى روشنتر مىكند و از سوى ديگر، پذيرش اين تعريف، دو ركن از اركان «نظريه سهگانگى اركان دولت» كه انديشه سياسى غرب به آن معتقد بوده و هنوز هم در كشورهاى اسلامى از آن تقليد مىشود، را ويران مىسازد. بدين معنا كه اگر «رسالت» يا «دعوت» اسلامى همان صبغه دولت بوده و نيز رسالتى «جهانى» باشد، پذيرش تشكيل دولت اسلامى بر روى هر يك از اركان نظريه دولت ـ به مفهوم غربى آن دشوار خواهد بود. در انديشه سياسى غربى، يكى از اركان دولت، سرزمينِ مشخص جغرافيايى است، اما در مقابل، منطق جهانى اسلام حوزه دولت اسلامى را تمام روى زمين مىداند. ركن ديگر آن، «ملت» يا «مردم» است كه بر اساس وابستگى نژادى يا مليتى و يا هر دو مشخص مىشود؛ اما در دولت اسلامى، امت تنها با دين اسلام مشخص مىگردد. منطق جهانى بودن اسلام به اين نتيجه مىانجامد كه همه انسانها بالقوه ـ اگر نه بالفعل ـ تحت قدرت دولت اسلامى وارد خواهند شد.
بر اساس انگاره البنا، پذيرفتن اين كه دولت اسلامى، دولت دعوت است، «تن دادن به حكومت خدا» است و اين دولت اسلامى را از دولتهاى ديگر متمايز مىكند:
مقصود از حكومت خدا در دولت، اين است كه دولت، دولت دعوت باشد و چنين احساسى، حاكمان ـ هر چند درجات بالايى هم داشته باشند ـ و حكومت شوندگان ـ با همه تنوع كارهاىشان ـ را در خود مستغرق كرده و صبغه ثابت دولت باشد و در بين مردم بدان موصوف شود... و خاستگاه همه رفتارها و دخالت هايش اين احساس و صبغه بوده و دولت در گفتار و كردار به مقتضيات دعوت ـ محور بودن دولت اسلامى» پاى بند باشد.33
بدين ترتيب، وى اشكال مدرن دولت اروپايى را رد مىكند و به طريق اولى، تشكيل چنين دولتى در جوامع اسلامى به تقليد از اروپايىها را نيز نفى مىكند:
در جهان، دولتى به نام اتحاد شوروى هست كه اصل و رنگ و مكتبى شناخته شده دارد كه ما آن را نمىپذيريم و به آن دعوت نمىكنيم... انگليس و آمريكا خواستند از آن تقليد كنند و ادعا كردند كه مناديان دعوت به چيزى به نام «دموكراسى» هستند، هر چند مفهوم آن بنا به منافع و مطامع و شرايط و حوادث متفاوت است.34
البنّا در ضرورت تمسك به «دولت دعوت» مىگويد:
هرگاه اين مقصود پيدا شد و دولت با اين رهيافت و انديشه مرتبط گشت و اين صبغه (دعوت) را به خود گرفت، نتيجه آن بدون شك، تمسك حاكمان به فرايض اسلام و اتصافشان به آداب و كمالات آن خواهد بود و سپس همه مقررات و قوانين و نظامهاى اجتماعى در دولت تابع ارشادها و احكام اسلام خواهد شد و به اين ترتيب حكومت الهى در عرصههاى فردى و اجتماعى و دولتى تحقق خواهد يافت، و اين چيزى است كه ما مىخواهيم».35
دولت اسلامى دولتى جهان شمول است: حسن البنا با توجه به اعتقادى كه به «جهان شمولى اسلام و جاودانگى آن به عنوان خاتمه رسالتهاى آسمانى و مشمول آن بر امور دنيا و آخرت»36 دارد، معتقد است دنيا بدون ترديد به سوى وحدت بشرى جهانى پيش مىرود و اسلام نه تنها به اين وحدت در چارچوب اخوت اسلامى بشارت داده، كه راه عملى تحقق آن را نيز بر اساس اين دو اصل ترسيم كرده است: «نخست، آدميتى كه همه بشر را به پدر و مادر واحدى نسبت مىدهد و دوم، پيوند ربانىاى كه همه اين انسانها را بندگان خدايى يگانه قرار مىدهد».37 «از آن جا كه اسلام وحدت در جنس بشر، دين، رسالت، و شعائر را مقرر داشته و در حقوق و تكاليف و عبادتها، مساوات را شعار خود قرار داده و مفاهيم دوستى و محبت و ايثار را به نفع كل بشر مقرر كرده است».38 البنا چنين استنباط مىكند كه تنها اسلام شايسته تحقق بخشيدن به وحدت بشرى است.
تأكيد البنا بر اين امر آن هم در دوره پس از جنگ جهانى دوم كه به نظر مىرسيد سازمان ملل متحد وضع و حال بهترى از جامعه ملل متحد نخواهد داشت، اهميتى فراوان دارد. وى مقالات فراوانى در انتقاد از اين دو سازمان و دولتهاى بزرگ مسلط بر سازمان ملل، به ويژه ايالات متحده آمريكا كه خود را پيشواى آزادى در جهان مىخواند، نوشت و آمريكا را به «نفاق و نيرنگ» حتى در چارچوب سازمان ملل متصف كرد.39 وى سازمان ملل را نيز شورايى دروغين مىدانست كه بهتر بود نام خود را سازمان حكومتهاى مختلف (اختلاف دار) بنامد؛ اما شوراى ملل متحد حقيقى آن است كه هدف بلندى به آن وحدت بخشيده و آرمان بزرگ مشتركى آنان را گردهم آورده باشد.40 مقصود وى از اين همايش مبتنى بر هدف بلند و آرمان مشترك، وحدت اسلامى است.
البنا شك ندارد كه بشر در آينده در قالب وحدت جهانى مبتنى بر مبادى و ارزشهاى اسلام گردهم خواهند آمد و معتقد است رسيدن به اين جهان شمولى يا وحدت بشرى همان «هدف برتر... و حلقه پايانى زنجيره اصلاح است».41 بر اين اساس، وى مراحل رسيدن به اين وحدت را طرح مىكند كه نقطه آغاز آن «جماعتى مؤمن به اسلام و ملتى مؤمن به اسلام و مجموعه ملتهاى مؤمن به اسلام... با همه تفاوت در مليت و نژادشان است، زيرا همه اينان در عرف اسلام، امتى واحد به شمار مىروند.42 از ديد البنا، اين امت واحد همان امتى است كه «حامل رسالت خدا به بندگانش و نگاهبان امانت او در روى زمين است... و جهاد در راه خدا زمانى كه رسالت و امانت خدا مورد تعرض اهل بغى و تجاوز متجاوزان قرار گيرد، بر آن (امت) واجب شده است».43 اگر «جهاد و نشر و ترويج دعوت»44 چنان كه البنا مقرر داشته، از وظايف دولت اسلامى است، پس «دولت جهانى اسلام» ابزار رسيدن به مرحله وحدت جهانى و تحقق آن هدف عالى خواهد بود كه البنا از آن سخن گفته است.45
در نظر حسن البنا جهان شمولى دولت اسلامى سه بعد دارد و همواره بر آنها تأكيد مىورزيده: يكى، ترويج و نشر دعوت و سازمان دهى عمليات جهاد است؛ دوم، مسأله هويت است كه بر اساس آن، مفهوم اخوت اسلامى محورى اساسى براى يكسان سازى تمام افراد بشر در زير پرچم اسلام مىباشد و به تعبير البنا «دولت اسلامى، جهانى است، زيرا طرف خطاب آن همه انسانها هستند، انسانهايى كه در سايه چنين حكومتى، برادران يكديگرند».46؛ بعد سوم به غايت (هدف) دولت اسلامى مرتبط مىشود كه زمينه را براى تحقق آرمانهاى سياسى اسلام جهت «سعادتمند» شدن جهان به وسيله آموزههاى اسلام»47 و «آشنا شدن انسانها با خدايشان و استمدادشان از فيض اين ارتباط روحانى عظيم كه جانهايشان را جمود و جحود ماده گنگ به انسانيت فاضله و جمال آن تعالى مىبخشد»48 فراهم مىسازد. اين نكته دقيقاً معناى تأكيد البنا است بر اين كه اسلام دعوتى «ربانى و جهانى» است و مسلمانان را به همين معنا فرا مىخواند «تا معتقد شوند كه حقيقت اسلام، دين و دولت و خلافت (جانشينى) از سوى خدا براى مسلمانان در ميان همه ملتهاى روى زمين است:
«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً»؛49 اين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد.50
ابراهيم بيومى غانم اين پرسش را مطرح مىكند كه هدف البنا از اصرار بر ايده «جهان شمولى دعوت» و سپس «دولت اسلامى» آن هم در زمانى كه دولت اسلامىاى ـ حتى به لحاظ صورى و شكلى ـ وجود خارجى نداشته، چه بوده است؟ وى در پاسخ مىگويد:
برخى اين اصرار را نوعى پرواز در آسمان خيال و نشانه عقيمى تصور البنا از حقايق واقع مىدانند؛ اما به نظر ما، وسعت خيال سياسى امرى است كه هيچ متفكرى از آن بىنياز نيست، تا چه رسد به مصلحى اجتماعى. وانگهى البنا در انگارههايش صرفاً خيالپردازى نمىكرد، وى انگارههايش را مستقيماً از نصوص قرآن و سنت و گاه از پندهاى تاريخ بر مىگرفت. تأكيد وى نيز بر ضرورت تحقق دولت جهانى اسلام براى تعبير از جوهر آرمان گرايى سياسى اسلام در خصوص «دولت»، پس از رد آرمانگرايى غربى متضاد با آن، است؛ از اين رو وى سعى داشت «الگوى اعلا»ى مفهوم دولت اسلامى را در اذهان تثبيت كند و اين در زمانى بود كه غرب گرايان به صراحت يا ضمنى ـ نه تنها خواهان پذيرش مفهوم دولت جديد به تقليد از اروپا شده بودند، بلكه آينده امت را با مقياس غربى مىسنجيدند.51
دولت اسلامى تحت سلطه شريعت است، نه دولتى دينى: وى با تأكيد بر دينى نبودن دولت اسلامى، قصد ابطال نظر غرب گرايانى را داشت كه خواهان برخورد با اسلام ـ در مسأله دولت ـ به همان شيوه برخورد اروپا با كليسا بودند. هدف البنا اين است كه اثبات كند دولت اسلامى دولتى نيست كه همانند كليسا، به نام دين حكومت كند؛ بنابراين مقايسه دولت اسلامى با دولت كليساى قرون وسطى نادرست است، زيرا:
الف) دولت ـ بنا به نظر البنا ـ «مبتنى بر قواعد قرآنى نظام اجتماعى است كه خير دين و دنيا يكجاست. اسلام تنازعى را كه در اروپا بين قدرت معنوى و قدرت مقطعى (مادى) در گرفت و اختلافى را كه بين دولت و كليسا پديد آمد در خود سراغ ندارد».52
بيومى غانم معتقد است تأكيد البنا بر يگانگى قدرت در دولت اسلامى به دو علت اصلى بر مىگردد: نخست، تمايل وى به رويارويى و ابطال نظريات غرب گرايانى كه نگاهشان به اسلام همانند نگاه اروپاييان قرون وسطى به مسيحيت بود و چالشهاى پديد آمده به سبب دوگانگى قدرت به ضرورت جدايى دين از دولت انجاميد. آراى طه حسين در اين موضوع، مورد نقد مفصل حسن البنا قرار داشت. علت دوم، تلاش وى براى احياى يكى از عناصر آرمانى انديشه سياسى اسلام يعنى پيوند مشروعيت و تداوم دولت با يگانگى قدرت است كه دولت عميقاً به آن ايمان دارد و دقيقاً پيادهاش مىكند و در ميان جهانيان ترويج و تبليغ مىنمايد.53 اين سخن بدين معناست كه دولت اسلامى ابزارى در خدمت اسلام است و نه عكس آن كه در قرون وسطى در اروپا اتفاق افتاد و مسيحيت براى خدمت به اهداف دولت به زور وارد سياست شد و اين كار به سلطه روحانيون مسيحى و سيطره طبقه روحانيت بر ديگران انجاميد. از اين رو البنا هر گونه شباهتى بين اسلام به عنوان نظامى فراگير و سرنوشت رابطه مسيحيت و دولت در اروپا را به طور كامل رد مىكند.54
ب) البنا با اين كه تأكيد مىكند دولت اسلامى تحت سلطه شريعت است، منظورش اين نيست كه علماى اسلام قدرتى ويژه و فراتر از قدرت دولت يا حتى در عرض آن داشته باشند، بلكه قدرت در دولت اسلامى را «قدرتى يكپارچه و تعددناپذير» مىداند.55 وى در جايى ديگر مىگويد: «قدرتى در اسلام وجود ندارد، جز قدرت دولتى كه حافظ تعاليم اسلام و راهبر امت خود به سوى آن است».56
تئوكراتيك (يزدان سالارى) نبودن دولت اسلامى: همان طور كه گفته شد، حسن البنا دولت اسلامى را مبتنى بر قرارداد اجتماعى مىداند، از اين رو براى هيچ شخص يا طبقهاى، «حق الهى» براى حكومت قائل نيست. وى در رد تئوكراتيك بودن دولت اسلامى مىگويد:
طبيعت و ماهيت دين اروپايى (مسيحيت) و سلطه رجال دينى بر دولت و دانش و مبارزه طولانى بين مناطق و نواحى مختلف زندگى اروپايى هيچ كدام بر اساس راست آيين (حنيف) منطبق نيست.57
از اين رو محال است كه در دولت اسلامى طبقهاى مانند طبقه روحانيت مسيحى پديد آيد و در نتيجه به گفته البنا، «رجال دينى غير از خود دين هستند».58
از سوى ديگر، به اعتقاد البنا، نظام سياسى اسلامى قدرت خود را از خدا نمىگيرد بلكه مستقيماً از خود مردم (امت) مىگيرد كه آنان «منبع حاكميت يا صاحب قدرت»اند.59 بنابراين هيچ گروه يا طبقهاى نمىتواند با استناد به «حق الهى»، ادعاى سيادت و حاكميت كند.
وظايف دولت اسلامى
وظيفه نخست، برپايى نظام سياسى است كه تجسم عملى ارزشها و اصول آرمانى اسلام باشد. البنا در شرح آرمانهاى اسلامى، آن را در «هيكلى مبتنى بر چهار ركن و محفوظ شده با دو ديوار بزرگ» تصوير مىكند. اركان چهارگانه آن عبارتند از: «عقيده زلال»، «عبادت درست»، «وحدتِ گرد آورنده امت» و «تشريع عادلانه برگرفته از كتاب خداوند و نه از هوا و هوسها»، و دو ديوار عظيم آن، يكى «حكومت اسلامى [است] كه نگاهبانى مردم در امور دين و دنيا را بر عهده دارد» و ديگرى «ارتش [است] كه حافظ استقلال امت و مدافع حريم آن» است. روشن است كه عناصر سياسى آرمانى اسلام ـ چنان كه البنا تصوير مىكند ـ جز در چارچوب «دولت» و «به وسيله دولت» محقق نمىشود، زيرا دولت ابزارى براى تأمين اجتماعى و ايجاد امنيت است تا انسان مسلمان در پرتو آن بتواند با فعاليتهاى سياسى اسلامىاش به كمال ممكن دست يابد.
وظيفه دوم، تحقق عدالت است. به گفته غانم، البنا در تبيين اين وظيفه به آياتى از قرآن استناد مىكند كه به برپايى عدل «تا حاكميت آن بر همه افراد امت» تشويق مىكند. مفهوم عدالت از ديدگاه البنا بسيار گسترده بوده و فرد و خانواده و دولت و كل جامعه بين الملل را شامل مىشود. وى بر نقش يا وظيفه دولت در تحقق و تضمين عدالت در همه سطوح ياد شده تأكيد مىكند و مىگويد:
ترازوى عدالت دولت، همان قانون عادلانه و مهرآميز است... كه حدود حاكم و مردم را مشخص مىكند و حق مظلوم را از ظالم مىگيرد و عدالت را بين افراد و گروهها و طبقات برقرار مىسازد. «وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ».60
بنابراين هر گاه دولت ترازويى براى سنجش عدالت نداشت يا آن را نابجا به كار گرفت، هرج و مرج گسترش مىيابد و نظام دچار ناآرامى مىگردد.
عدالت گسترى دولت همه شهروندان حتى غير مسلمانان را پوشش مىدهد و البنا در اين جا بر قاعده مشهورِ «اهل كتاب حقوق و وظايفى مشابه مسلمانان دارند» تأكيد مىورزد، از نظر وى، اين قاعده همه حوزههاى زندگى جز امور عقيدتى را شامل مىشود، زيرا امور عقيدتى و متعلقات آن به حكم آيه «لا إكراه فى الدين» تساوى بردار نيست. وى درباره احكامى كه در شؤون مختلف زندگى با هدف تحقق عدالت اجتماعى و تضمين سعادت انسانها تنظيم مىشود مىگويد:
چنين احكامى را به عنوان دينى كه بايد همه به آن ايمان بياورند يا عقيده جديدى كه مخالف با عقايد اهل كتاب است به آنان (غير مسلمانان) عرضه نمىكنيم، بلكه اين احكام و مقررات به عنوان قانون اجتماعى و جهت مبارزه با جنايات و جرمهايى است كه همه اديان تحريمش كردهاند و نيز قانونى است كه خواسته تورات و انجيل و همه كتابهاى آسمانى را تحقق مىدهد و با هيچ نصى از آنها اصطكاك نمىيابد و متعرض عقيده و عبادت و عمل مؤمنان به آن كتابها نمىشود. در اين صورت، آيا هيچ كس اصلاح اجتماعىاى را كه خواستههاى دينش را نيز عملاً محقق مىكند صرفاً به بهانه اين كه در قرآن هم آمده است، ناخوش خواهد داشت؟... در چنين شرايطى چه كسى تعصب خواهد ورزيد؟
وظيفه سوم و چهارم دولت اسلامى، «نشر و ترويج دعوت» و «جهاد» است و اين دو از يكديگر جدايى ناپذيرند. البنا براى رفع ابهام، مقصودش از جهاد را مشخص مىكند كه «همان واجبى است كه تا روز قيامت دوام دارد و پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم در روايت «هر كس بميرد و جنگى نكرده باشد و نيت جنگ را هم نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است» آن را اراده كرده است.
البنا براى جهاد پنج هدف بر مىشمارد كه اين اهداف، از سويى، ميزان ارتباط بين جهاد و وظيفه ترويج دعوت را روشن مىكند و از ديگر سو، نشان مىدهد كه جهاد تا چه اندازه با «عدالت» به عنوان ارزش برتر و در عين حال يك وظيفه مهم پيوند دارد.
اين اهداف جهاد عبارتند از:
1. پاسخ به تجاوز و دفاع از خود و خانواده و مال و وطن و دين؛
2. تأمين آزادى عقيدتى آن دسته از مؤمنانى كه كفار مىكوشند تا آنان را از دينشان برگردانند؛
3. حمايت از دعوت تا اين كه به همه انسانها برسد و موضعشان را در قبال دعوت مشخص و روشن كنند، زيرا اسلام رسالتى اصلاحى ـ اجتماعى است كه شامل بهترين اصول حق و خير و عدل است و مخاطبش همه انسانها هستند و بايد موضع هر فرد و امتى پس از ابلاغ اين دعوت دانسته شود؛
4. تنبيه عهد شكنانِ معاهد يا بغاة (گروه سركش) كه بر امر الهى شوريده و از حكومت عدل و اصلاح سرباز زدهاند؛
5. يارى رساندن به مؤمنان ستمديده در هر جا.
البنا تأكيد مىكند جز در موارد فوق، «اسلام جنگ را در هيچ حالتى تجويز نمىكند».61
دولت مطلوب
اخوان معتقدند خلافت، نماد وحدت اسلامى و مظهر ارتباط بين ملتها و ريسمان پيوندى اسلامى است كه بر مسلمانان واجب است در كار آن و اهتمام به آن بينديشند. خليفه ملاك بسيارى از احكام در دين خداست.
وى سپس شواهدى تاريخى و دينى از وجوب خلافت بين مسلمانان ارايه داده و مىافزايد:
از اين رو اخوان، ايده خلافت و تلاش براى احيا و بازگرداندن آن را در رأس فعاليتهايشان قرار دادهاند؛ با اين حال معتقدند اين هدف نيازمند بسيارى از زمينهسازىهاى ضرورى است و پيش از برداشتن گام مستقيم به سوى خلافت بايد گامهاى ديگرى برداشت.62
اسناد فراوانى از گفتهها و نوشتههاى حسن البنا و اعلاميههاى اخوان در دست است كه احياى نظام خلافت را يكى از اهداف راهبردىشان برشمردهاند:
اخوان معتقدند خلافت، نماد وحدت اسلامى و مظهر ارتباط بين ملتها و قانونى اسلامى است كه انديشيدن و اهتمام بدان بر مسلمانان واجب است. احاديثى كه درباره وجوب نصب امام و بيان احكام امامت و تفصيل جزئيات آن وارد شده، مجالى براى شك نمىگذارد كه وظيفه مسلمانان اهتمام به انديشه در خلافت است و اخوان المسلمين از اين رو، ايده خلافت و تلاش براى بازگرداندن آن را در رأس اهتمامات خود قرار مىدهند.63
جنبش اخوان سه سال پس از انتشار كتاب الاسلام و اصول الحكم على عبدالرازق و نظريه نفى نسبت بين نظام خلافت و اسلام و جدايى سياست از دين، شكل گرفت. حسن البنا با تأكيد بر شمول اسلام نسبت به ابعاد فردى و اجتماعى انسانها و ارتباط دين با دولت از طريق خلافت، به نفى نظريه عبدالرزاق پرداخته و گام در مسير سيد جمال و عبده نهاده است. به اعتقاد البنا، اسلام «عبادت و رهبرى، دين و دولت، معنويت و كار، نماز و جهاد، اطاعت و حكومت و كتاب و شمشير است و هيچ يك از اين دو گانهها از ديگرى جدا نيست.64
ايده اخوان در باب دولت ـ خلافت مانند شرط پرورش افراد و جامعه براى اقدام به احياى نظام خلافت و نيز مشاركت مردمى به شكل جديدش ـ در قالب انتخابات و مجلس نمايندگى است.
با اين حال به معناى ناديده گرفتن ساز و كارهاى جديد مشاركت سياسى نيست و البنا ايده خلافت را با نظام پارلمانى و نمايندگى موافق مىداند: «در قواعد نظام پارلمانى چيزى وجود ندارد كه منافى قواعدى باشد كه اسلام درباره نظام حكومت وضع كرده است» و بنابراين «نظام پارلمانى نه از روح نظام اسلامى فاصله دارد و نه با آن بيگانه».65
سيره و ميراث فكرى البنا نشان مىدهد كه وى نظام پارلمانى را در عمل نيز پذيرفته بود و خود ـ به گفته يكى از رهبران اخوان ـ دو بار نامزد انتخابات مجلس شد كه اول بار خود را كنار كشيد و در بار دوم موفق نشد.66
اصل بيعت
أعاهد اللّه العليّ العظيم على التمسك بدعوة الإخوان المسلمين و الجهاد فى سبيلها و القيام بشرائط عضويتها، و الثقة التامة بقيادتها و السمع و الطاعة فى المنشط و المكره، و أقسم باللّه العظيم على ذلك و أبايع عليه و اللّه على ما أقول وكيل؛عضو جنبش اخوان به موجب اين سوگند از ارادهاش دست مىكشد و از اين رو عجيب نيست كه عمر تلسمانى مرشد عام اخوان [پس از هضيبى [درباره رابطهاش با حسن البنا چنين بگويد: من با او همانند مردهاى در برابر غسال خود بودم.67
البنا در جهت تعميق رابطه بيعت و توضيح شرايط آن به قصد تقويت تأثيرگذارىاش در تداوم جنبش مىكوشيد؛ از اين رو جزوه «رسالة التعاليم» را نگاشت كه در واقع آيين نامهى داخلى و مبناى عمل برادران مسلمان بود و در آن، دو ركن براى بيعت برشمرد كه اعضا بايد آن را حفظ مىكردند: فهم، اخلاص، عمل، جهاد، فداكارى، اطاعت، ثبات، دل بر كندن، برادرى و اعتماد.68 با تأمل در شروط و اركان اين بيعت روشن مىشود كه اخوان با اين بيعت مىكوشند تا عضو را بر پايه مبانى جديدى پرورش داده و نهال ايمان مطلق به دعوت را در درون او بنشانند؛ براى نمونه، معناى لغوى «فهم»، تلاش و جست و جو و مطالعه با هدف رسيدن به حقايق تازه يا روشن سازى و شفافيت بخشى به حقايق پيشين است؛ در حالى كه البنا مىگويد: «منظور من از فهم، اين است كه يقين كنى ايده ما ذاتاً اسلامى است و اسلام را در حدود اين اصول بيست گانه، كاملاً مختصر، همان گونه كه ما فهميدهايم، بفهمى»، و سپس مبنايى فكرى به مخاطب مىدهد كه «برادر مسلمان را در مقابل هرگونه افكار يا اجتهادات جديد مصونيت ببخشد». البنا از ميان اركان بيعت، بيشترين توجه و اهتمام را به «اطاعت» مىدهد و در آن مىنويسد: مقصود از اطاعت، فرمانبرى و اجراى كامل فرمان در شرايط دشوار و آسان و خوشايند و ناخوشايند است» و اين امر به خصوص در مراحل دوم و سوم از مراحل سهگانه دعوت69 اخوان، ضرورى بوده و به طور جدى اعمال مىشد.
عبدالله فهد النفيسى معتقد است در تشكيلات اخوان المسلمين بر وظايف اعضا بيش از حقوق عضويت آنان تأكيد مىشد، به طورى كه عضو هيچ گاه حقوق خود در برابر رهبرى جنبش را مطالبه نمىكرد و اصلاً احساس نمىكرد كه حقوقى هم دارد. در مقابل، در اعمال مجازات بر عضو متخلف يا سهلانگار هيچ تسامحى صورت نمىگرفت. «... با توجه به اين حقارتى كه به لحاظ سطح آگاهى حقوقى در بين اعضاى جماعت وجود داشت، فضاها و شرايط و روابط ناسالمى در شوراهاى رهبرى پديد آمد. سببش اين بود كه آنان خود را از هرگونه پاسخگويى و نظارتى مصون مىديدند. از ديگر سو، عمليات تصفيه عناصر ناراضى يا تعليق عضويت و عزل تدريجىشان به امرى عادى و روزمره تبديل شد، كه سليقه فلان عضو شوراى رهبرى بدان حكم مىكرد». با آن كه صدها تن از اعضا از تشكيلات جدا مىشدند ولى شيوه تربيتىشان به گونهاى بود كه اجازه بريدن كامل به آنان نمىداد، زيرا بسيارى از اينان به رغم نداشتن فعاليت حزبى، به لحاظ عاطفى بدان وابسته بودند.
پي نوشت :
1. فهمى جدعان، اسس التقدم عند مفكرى الاسلام (قاهره: دارالشروق، 1978م) ص 584.
2. حسن البنا، منبر الجمعة (مجموعة احاديث الجمعة المنشورة بجريدة الاخوان المسلمين اليومية ـ (اسكندريه: دارالدعوة، 1978) ص 24.
3. عبدالمجيد الشرفى، «مشكلة الحكم فى الفكر الاسلامى الحديث»، مجله الاجتهاد، ش 14 (چاپ بيروت) سال چهارم (زمستان 1992) ص 81.
4. حسن البنا، مجموعة الرسائل (قاهره: دارالشهاب) ص 120.
5. الاخوان المسلمون، اوراق تاريخيه، ص 12 و 1.
6. حسن البنا، مجموعة الرسائل، ص 120.
7. جاثيه (45) آيه 18 ـ 19.
8. حسن البنا، مجموعة الرسائل، ص 234.
9. همان، ص 234.
10. الفكر السياسى للامام حسن البنا، ص 314.
11. الاخوان المسلمون، ص 243.
12. آل عمران (3) آيه 100.
13. الاخوان المسلمون، ص 243.
14. الفكر السياسى للامام حسن البنا، ص 312 ـ 313.
15. حسن البنا، مجموعة الرسائل، ص 243 ـ 244.
16. حيدر ابراهيم على، التيارات الاسلامية و قضية الديمقراطية، ص 198.
17. همان، ص 243 ـ 244.
18. همان، ص 245.
19. همان، ص 246.
20. همان.
21. حيدر ابراهيم على، پيشين، ص 200.
22. نساء (4) آيه 58.
23. نحل (16) آيه 90.
24. انعام (6) آيه 152.
25. حسن البنا، حديث الجمعة (ذكرى جريدة الاخوان المسلمين اليومية) ـ (1 ـ 8 ربيع الاول 1366) ص 228.
26. منافقون (63) آيه 8.
27. نساء (4) آيه 59.
28. حسن البنا، حديث الجمعة، ص 228.
29. انفال (8) آيه 60.
30. حسن البنا، حديث الجمعة، ص 228.
31. حسن البنا، «رسالة الجهاد»، مجموعة الرسائل، ص 273 ـ 291.
32. حسن البنا، «آمال الدعوة الاسلامية فى عهد الفاروق»، الاخوان المسلمين، ش 278 (20 ربيع الاول 1366/11 فوريه 1947) ص 1.
33. حسن البنا، «معركه المصحف؛ اين حكم اللّه»، اخوان المسلمين، ش 627، سال سوم (7 رجب 1367/16 مه 1948).
34. همان.
35. همان.
36. حسنالبنا، «العروبةو الاسلام»، دوهفتهنامه اخوانالمسلمين، ش18 (4آوريل1945)، ص3.
37. همو، «من وحى حرا»، روزنامه اخوان المسلمين، ش 168 (21 نوامبر 1946) ص 1.
38. همو، «انسانية واحدة»، روزنامه اخوان المسلمين، ش 66 (19 ژوئيه 1946) ص 1.
39. براى تفصيل بيشتر ر.ك: حسن البنا، «اصول الاسلام كنظام اجتماعى»، مجله الشهاب، ش 3 (ژانويه 1948).
40. حسن البنا، روزنامه اخوان المسلمين، ش 454 (24 اكتبر 1947) ص 2.
41. براى توضيح بيشتر، ر.ك: حسن البنا، «دعاء و فداء»، روزنامه اخوان المسلمين، ش 454 (اكتبر 1947)، ص 2.
42. حسن البنا، «دعوتنا فى طور جديد»، مجموعة الرسائل، ص 139.
43. همو، «الامة الواحدة»، روزنامه اخوان المسلمين، ش 66 (ژوئيه 1946) ص 1.
44. همو، «الطريق من هنا»، روزنامه اخوان المسلمين، ش 689 (30 ژوئيه 1948) ص 3.
45. احمد امين، «الانسانية فى الاسلام»، مجلة الثقافة، ش 413 (چاپ قاهره) ص 1 ـ 4.
46. حسن البنا، «دعوتنا فى طور جديد»، مجموعة الرسائل، ص 125.
47. همو، «الاخوان المسلمون تحت راية القرآن»، مجموعة الرسائل، ص 116.
48. حسن البنا، «دعوتنا فى طور جديد» مجموعة الرسائل، ص125.
49. بقره (2) آيه 43.
50. همو، «المؤتمر السادس»، مجموعة الرسائل، ص 326.
51. ابراهيم بيومى غانم، «مفهوم الدولة الاسلامية»، مجله الاجتهاد، ص 156.
52. حسنالبنا، «دين و سياست»، روزنامه اخوان المسلمين، ش 7 (10 جمادى الاخرة 1365/12 مه 1946) ش 7، ص 1.
53. حسن البنا، «بين الامس و اليوم»، مجموعة الرسائل، ص 147.
54. براى تفصيل بيشتر ر.ك: حسن البنا، «هذه الثلاثة من الاسلام»، مجله التعارف على مبادئ الاخوان المسلمين، (1940).
55. حسن البنا، منبر الجمعه (8 جمادى الآخرة، 1365/10 مه 1946) ش 6، ص 1.
56. ابراهيم البيومى غانم، پيشين، ص 155 ـ 156.
57. حسن البنا، «هذه الثلاثة من الاسلام»، مجله التعارف.
58. همو، مجموعة الرسائل، ص 86، 87.
59. همان، ص 313 ـ 315.
60. نساء (4) آيه 58.
61. ابراهيم البيومى غانم، پيشين، ص 159 ـ 163.
62. حسن البنا، مجموعة الرسائل، ص 198 ـ 199.
63. همان، ص 178 ـ 179.
64. مذكرات الدعوة و الداعية (قاهره: دارالشهاب، بىتا) ص 145.
65. حسن البنا، «مشكلاتنا فى ضوء النظام الاسلامى»، مجموعة الرسائل، ص 398.
66. حيدر ابراهيم على، پيشين، ص 199، به نقل از عصام العريان از رهبران اخوان المسلمين.
67. عبدالله فهد النفيسى، «الحركة الاسلامية»، رؤية مستقبلية، ص 236.
68. حسن البنا، مجموعة الرسائل، ص 389.
69. دعوت اخوان سه مرحله داشت: آشنا سازى مردم با اين ايده كلى؛ 2. شكل دهى به ايده و انتخاب عناصر شايسته براى جهاد در راه آن؛ 3. مرحله اجراى ايده و جهاد بىرحمانه براى نيل به هدف (همان، ص 397).
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}