نظريه دولت در انديشه سياسى حسن البنا

به اعتقاد حسن البنا ـ بنيان‏گذار و رهبر اخوان المسلمين ـ دين و دولت جدايى ناپذيرند و تثبيت آن و نيز ترويج دعوت، مهم‏ترين اهداف برپايى نظام اسلامى است. دولت اسلامى مبتنى بر سه ركنِ مسؤوليت حاكم، وحدت امت و احترام به اراده امت و اصول اساسى آن هم عدالت، آزادى و جهاد مى‏باشد. البنا سه ويژگى براى دولت اسلامى بر مى‏شمارد كه عبارتند از: دعوت، جهان شمول، شرعى و در اين راستا، چهار وظيفه نيز براى آن احصا مى‏كند: برپايى نظام سياسى، تحقق عدالت در عرصه فردى،
دوشنبه، 14 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظريه دولت در انديشه سياسى حسن البنا
نظريه دولت در انديشه سياسى حسن البنا
نظريه دولت در انديشه سياسى حسن البنا

نويسنده: مجيد مرادى
به اعتقاد حسن البنا ـ بنيان‏گذار و رهبر اخوان المسلمين ـ دين و دولت جدايى ناپذيرند و تثبيت آن و نيز ترويج دعوت، مهم‏ترين اهداف برپايى نظام اسلامى است. دولت اسلامى مبتنى بر سه ركنِ مسؤوليت حاكم، وحدت امت و احترام به اراده امت و اصول اساسى آن هم عدالت، آزادى و جهاد مى‏باشد. البنا سه ويژگى براى دولت اسلامى بر مى‏شمارد كه عبارتند از: دعوت، جهان شمول، شرعى و در اين راستا، چهار وظيفه نيز براى آن احصا مى‏كند: برپايى نظام سياسى، تحقق عدالت در عرصه فردى، خانواده، ملى و بين المللى، نشر و ترويج دعوت و جهاد. دولت مطلوب از ديدگاه البنا، نظام خلافت است.
حسن البنا در سال 1906م. در محموديه از توابع بحيره مصر به دنيا آمد و در مدرسه الرشاد، مركز تربيت معلم دمنهور و دارالعلوم قاهره تحصيل كرد. پس از فراغت از تحصيل در دارالعلوم، معلم مدارس شهر اسماعيليه شد. وى در همين شهر (در سال 1939م) هسته نخست اخوان المسلمين را شكل داد. پس از انتقال محل تدريس وى به قاهره، مركز عام و مقر رهبرى اخوان المسلمين نيز به قاهره انتقال يافت. در قاهره نشريه اخوان المسلمين را با هدف تبليغ دعوت خود كه رواج گسترده‏اى يافته و در همه جاى مصر شعبه‏ها و مراكزى داشت، منتشر كرد. دعوت اخوان به تدريج مرزهاى مصر را در نورديد و در كشورهاى عربى طرفدارانى يافت. در سال 1949م. حسن البنا به دست نيروهاى حكومتى در قاهره ترور و به قتل رسيد. البنا آثار متعددى دارد كه از آن جمله است: رسالة التعاليم، رسالة الجهاد، دعوتنا فى طور جديد، بين الامس و اليوم، الرسائل الثلاث (دعوتنا، الى اى شى‏ء ندعو الناس، نحو النور)، الاخوان المسلمون تحت راية القرآن، مشكلاتنا فى ضوء النظام الاسلامى، العقائد، المناجاة، المأثورات، احاديث الجمعة، الدعوة و الداعية، و السلام فى الاسلام.1

رابطه دين و سياست

از ديدگاه حسن البنا، حوزه سياست و حوزه دين از يكديگر جدا نيست و دولت اسلامى هم قدرت دينى را اعمال مى‏كند و هم قدرت دنيوى را:
در اسلام دو قدرت وجود ندارد كه در جامعه اسلامى با هم نزاع كنند. قدرت يگانه و يكپارچه است و در دولت تجسم مى‏يابد كه بر امور دين و دنيا اشراف دارد؛ بنابراين دولت، قدرتى است داراى رويكرد به جامعه و قدرتى است كه احكام را اجرا مى‏كند، حافظ امنيت و نظم است و عدالت را در بين مردم حاكم مى‏كند.2
حسن البنا مى‏ديد كه مسلمانان عملاً دين را از سياست جدا كرده‏اند و اين جدايى به تعبير وى «نخستين گام سستى و منشأ فساد» بود. از ديدگاه وى، راهى براى خروج از اين وضع جز با برپايى «حكومتى اسلامى» وجود نداشت.3

اهداف دولت اسلامى

انديشه حسن البنا در دعوت به برپايى دولت اسلامى مبتنى بر اهدافى است كه وجه مميز آن به شمار مى‏رود: نخست، تثبيت رابطه شريعت با دولت يا تثبيت دينى بودن دولت، بى‏آن كه مقصودْ دولت دينى به معناى غربى‏اش باشد؛ دوم، تفاوت دولت اسلامى با همه مكاتب قديم و جديد است. حسن البنا در يكى از نامه‏هايش، اظهار شگفتى مى‏كند از اين كه كمونيسم داراى دولتى است كه منادى آن بوده و ترويجش مى‏كند و فاشيسم و نازيسم داراى ملت‏هايى هستند كه تقديسشان مى‏كنند و در راه آن مجاهدت مى‏كنند، ولى «حكومتى اسلامى را نمى‏يابيم كه به وظيفه دعوت به اسلام ـ كه محاسن همه اين نظام‏ها را دارد و فاقد معايب همه آنهاست ـ عمل كند و آن را به عنوان نظامى جهانى كه راه حل درست و روشن و بى‏ضرر همه مشكلات بشر در آن است، به ديگر ملت‏ها ارائه و معرفى كند».4
اخوان از همان ابتدا فراگيرى دعوتشان را اعلام كردند و منظورشان عدم جدايى دين از سياست يا دين از دولت بود. آنان اهدافشان را در ميثاقى با عنوان «عقيدتنا» ارائه كردند. از كنگره پنجم اخوان در سال 1939 براى نخستين بار اهداف اخوان المسلمين در بندهاى قانون اساسى آن تصريح شد. در بند دوم اين قانون يكى از اهداف جماعت را «برپايى دولت شايسته‏اى مى‏داند كه احكام و آموزه‏هاى اسلام را عملاً پياده و در داخل از آن حراست و در خارج آن را تبليغ كند».5 دولت مورد نظر اخوان بعد اخلاقى داشت و صفت «صالحه» را براى آن به كار مى‏بردند و از به كار بردن عناوينى چون دولت دموكراتيك يا دولت ليبرال و يا حتى دولت شورايى اجتناب مى‏كردند. آنان وظيفه دولت را حراست از شريعت با همه امكانات مى‏دانند. حسن البنا به سخن امام محمد غزالى استشهاد مى‏كند كه مى‏گويد: «بدان كه شريعت اصل است و پادشاه نگاهبان، و آنچه كه اصل ندارد ويران است و آنچه نگاهبان ندارد، ضايع است». وى سپس نوع حكومت در اسلام را چنين تعريف مى‏كند:
پس دولت اسلامى جز بر اساس دعوت بر پا نمى‏شود. دولت اسلامى دولت رسالت است نه تشكيلات مديريت و نه حكومت ماده جامدِ گنگ بى‏روح. دعوت نيز جز در سايه نهاد حمايت كننده‏اى كه حفظ و ترويج و تبليغ و تقويتش كند پا بر جا نمى‏شود.6
اخوان معتقد به ضرورت وجود حكومت اسلامى به عنوان ابزار برپايى جامعه فاضل يا برانگيختن امتى بود كه به اسلام به عنوان دين حق گردن نهاده است. البنا در كنگره ششم اخوان در ژانويه 1941 چنين گفت: اسلام به عنوان نظام و پيشوا، دين و دولت و شريعت و اجرا، آمده و نظام آن باقى مانده و اين دين همچنان پيشواست و دين تداوم دارد و دولت تباه شده و قوانين و اجرا كنندگان رونق يافته‏اند... و اخوان المسلمين براى تأييد نظام به وسيله حاكمان و احياى دوباره دولت اسلام و اجراى احكام اسلام و برپايى حكومتى مسلمان و مورد تأييد امت مسلمان مى‏كوشند؛ امتى كه امور زندگى‏اش را شريعتى اسلامى تنظيم مى‏كند كه خدا پيامبرش را به پيروى از آن امر فرموده است:
ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الاْءَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ ـ إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَ إِنَّ الظّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ؛7 سپس تو را در طريقه آيينى كه [ناشى] از امر [خداست [نهاديم. پس آن را پيروى كن و هوس‏هاى كسانى را كه نمى‏دانند پيروى مكن. آنان هرگز در برابر خدا از تو حمايت نمى‏كنند و ستمگران بعضى‏شان دوستان بعضى [ديگر]ند و خدا دوست پرهيزگاران است.
اخوان المسلمين اعلام مى‏كند كه وظيفه‏اش بازگشت به وضع از دست رفته‏اى است كه امت اسلامى در دوره نخستين خود، به عنوان كامل‏ترين شكل نظام اجتماعى، در آن به سر مى‏برد. آنان معتقد بودند فساد رايج در نظام اجتماعى نيازمند اصلاح گسترده‏اى است كه جز اخوان المسلمين ـ آن هم از راه حكومتى كه تأسيس خواهد كرد ـ از عهده آن بر نخواهد آمد. در نظر آنان، حكومت از اركان اسلام است و براى تأمين آينده اسلام بايد اين ركن را بر پا كرد. آنان همواره بر اين سخن تأكيد مى‏كردند كه «انّ اللّه ليزع بالسلطان ما لا يزع بالقرآن؛ خدا به وسيله سلطان امورى را رواج مى‏دهد كه با قرآن رواج نمى‏دهد». بنابراين دعوت، ضرورى است، ولى اگر به مرحله اجرا در نيايد ـ يعنى حكومتى بر اساس روش قرآنى كه متضمن عناصر دعوت به دين است، تشكيل نشود ـ بر باد خواهد رفت.

پايه‏هاى دولت اسلامى

البنا معتقد است: «حكومت در اسلام مبتنى بر قواعد شناخته شده و صريحى است كه همان شاكله اساسى نظام حكومت اسلامى است... اين حكومت مبتنى بر مسؤوليت حاكم و وحدت امت و احترام اراده آن است و ديگر پس از اين، اسامى و اشكال اعتبارى ندارند».8
وى اين مسأله را چنين تفسير مى‏كند كه حاكم «در برابر خدا و مردم ـ كه اجير و عامل آنان است ـ مسؤول است... حكومت چيزى جز قرارداد بين حكومت شوندگان و حاكم بر اساس مراعات مصالح عمومى نيست».9 اين قرارداد اجتماعى در انديشه حسن البنا مبتنى بر حقوق و وظايف طرفين قرارداد ـ يعنى حاكم و محكومان (مردم) ـ است. اين قرارداد با اصل بيعت منعقد مى‏شود كه بر اساس آن مردم بايد تا زمانى كه حاكم به اجراى شريعت و احكام اسلام ملتزم است، از او اطاعت كنند.
اخوان المسلمين هيچ نظام سياسى معينى را جز به اندازه‏اى كه جوهره نظام اسلامى را تحقق مى‏دهد ترجيح نمى‏دهند؛ از اين رو البنا ـ چنان كه خود مى‏گويد ـ اهتمام صريحى به شكل و نام چنين حكومت و نظامى ندارد. از اين جاست كه مى‏توان فهميد كه چرا اسلام گرايان عموماً، نظام‏هاى حكومتىِ با مراتب مختلف ديكتاتورى و يا دموكراسى را تأييد مى‏كنند، زيرا معيارشان نزديك يا دور بودن آن از نظام اسلامى و به طور مشخص موضع آن در مقابل شريعت اسلامى است؛ چنان كه اين ديدگاه در بين اسلام گرايان فهم و ترويج شده است.
ستون دوم حكومت اسلامى از نظر البنا، «وحدت امت» است. وى معتقد است:
امت اسلامى واحد است، زيرا برادريى كه اسلام دل‏ها را بر آن گرد آورده، اصلى از اصول ايمان است كه ايمان جز بدان كامل و جز به وجود آن محقق نخواهد بود و اين مانع آزادى رأى و نظر و بذل خيرخواهى از صغير به كبير و از كبير به صغير نيست. اين همان چيزى است كه در عرف اسلام با عنوان خيرخواهى (نصيحت) و امر به معروف و نهى از منكر شناخته شده است.10
همان طور كه در عبارت بالا آمده، وى مى‏خواهد بين واحد امت و امكان اختلاف بر سر فروع جمع كند؛ البته اختلاف نبايد در امور جوهرى صورت پذيرد. بيومى غانم معتقد است اين ايده، مبنايى است كه نگرش حسن البنا را در مورد سه مسأله اساسى در باب نظام حكومتى اسلام روشن مى‏كند: مسأله نخست، به آزادى به عنوان يكى از ارزش‏هاى سياسى مربوط مى‏شود؛ مسأله دوم، به موضع وى در برابر تكثر حزبى به عنوان ساختار سازمان بخش چنين فعاليت‏هايى ارتباط مى‏يابد؛ مسأله سوم، به نقش مخالفت سياسى در چارچوب وحدت امت اختصاص مى‏يابد.11 قدرت سازوارى اخوان در شيوه تفسيرشان از نصوص دينى كه همخوان با اين مسائل است ـ آشكار مى‏شود، اما در نهايت، قول به اولويت وحدت امت، غلبه مى‏يابد.
حسن البنا قاطعانه مى‏گويد كه اسلام وحدت امت را مطلقاً واجب كرده «و آن را بخشى اساسى از حيات جامعه اسلامى دانسته كه تساهل در آن در هيچ حالى روا نيست، زيرا [اسلام] وحدت را قرين ايمان مى‏داند... چنان كه اختلاف و تفرقه را قرين كفر مى‏خواند». وى در تفسير آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ»12 مى‏گويد: مقصود از عبارت «يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ» اين است كه پس از وحدت، شما را به حالت تفرقه بر مى‏گردانند، زيرا وحدت هموزن ايمان است و كفر، هموزن تفرقه. البنا مى‏كوشد تا راهى براى رفع تناقض بين تكثرگرايى در نظام سياسى و وحدت در زندگى اجتماعى بيابد. اسلام گرايان نيز همواره از تفاوت ماهيت جوامع اسلامى و جوامع غربى سخن مى‏گويند و اولى را مايل به وحدت و دومى را مايل به اختلاف مى‏دانند؛ از اين رو است كه حسن البنا نظام پارلمانى را مانع وحدت امت نمى‏داند، به ويژه آن كه حيات اجتماعى ـ به گفته البنا ـ در امت اسلامى اصول و رويكردهاى عمومى واحدى دارد؛ اما از ديگر سو، حزب گرايى و تفرقه و اختلاف ملازم نظام پارلمانى در اروپا و غير آن بوده است، زيرا اروپا بر ويرانه‏هاى تفرقه و اختلاف بنا شده و اختلافات خونين مداوم بين ملت‏ها و حاكمان سبب عملى پيدايى آنها بر اساس تضاد مشرب‏ها و اختلاف آرا بوده است. اما امت اسلامى را خداوند از اين همه حفظ و صيانت كرده و آن را با وحدت و سماحت اسلام از چنين آشوب و اضطرابى بازداشته است.13
بنابراين البنا به لحاظ اصولى با تحزّب مخالفتى ندارد، بلكه آنچه او را به مخالفت با تعدد و تكثر احزاب وا مى‏دارد، اوضاع و شرايط آن روز مصر بود كه سايه اشغال انگليس بر آن گسترده بود. بيومى غانم معتقد است البنا اصل تكثرگرايى را رد نمى‏كرد، بلكه مخالف شكل فعاليتهاى حزبى بود:
البنّا برآن بود كه برپايى نظام حكومتى ليبرال و سالم و چند حزبى در سايه اشغال و نيز در سايه عقب ماندگى و انحطاطى كه جامعه را آزار مى‏دهد، دست نايافتنى است. چنين تصورى او را واداشت تا مدام به احزاب و نظام حزبى بتازد و حق داشت چنين كند.14
البنّا براى مستدل كردن مخالفت خويش با حزب گرايى افراطى در جامعه آشفته مصر، حقيقت تكثر حزبى در كشورهايى مانند انگلستان و آمريكا را نيز مورد تشكيك قرار مى‏دهد:
در انگلستان تنها دو حزب وجود دارند كه قدرت بين اين دو دست به دست مى‏شود، حزبيت اين دو هم تقريباً داخلى است و مسائل مهم ملى آنها را گرد هم مى‏آورد و اثرى از اين حزب گرايى در ميان آنان يافت نمى‏شود. در آمريكا هم جز دو حزب وجود ندارد كه سر و صدايشان تنها در زمان انتخابات شنيده مى‏شود؛ از اين دو مورد كه بگذريم، در جاهاى ديگر اثرى از تحزب و احزاب ديده نمى‏شود. كشورهايى هم كه در تحزب پيشرفت كرده و در حزب سازى راه اسراف را پيموده‏اند، سزاى كار خود را در جنگ و صلح ـ به طور مساوى ـ چشيده‏اند و فرانسه روشن‏ترين نمونه آن است.15
وى معتقد بود احزاب در مصر به رغم كثرت‏شان، بر پايه‏هايى واقعى شكل نگرفته و شرايط موجود كشور و به ويژه اشغال آن به دست استعمار انگليس را كه وحدت ملى را شديداً اقتضا مى‏كرد، درك نكرده‏اند. احزاب در نظر وى بر اساس اختلاف بين شخصيت‏ها شكل گرفته و فاقد برنامه و نظام كارى بوده‏اند؛16 از اين رو به شدت بر احزاب مصر مى‏تازد:
اين حقيقت مورد اجماع است كه احزاب، سيئه اين ميهن بزرگ و اساس فساد اجتماعى‏اى هستند كه آتش آن اكنون شعله‏ور است. اين احزاب، حقيقتاً «حزب» به معناى شناخته شده در هيچ يك از كشورهاى دنيا نيستند. اين احزاب صرفاً زاييده سلسله‏اى انشعاب‏ها و جدايى‏هايى است كه اختلافات شخصى بين افراد اين ملت پديد آورده است.17
البنا در جايى ديگر، آشكارا نشان مى‏دهد كه علت مخالفت با احزاب اين است كه وجود آنها را مانعى بر سر راه استقلال و آزادى مصر مى‏داند: «از اين پس چاره‏اى نيست جز اين كه همه اين احزاب منحل شده و نيروهاى ملت در حزب واحدى كه در راه تكميل استقلال و آزادى تلاش مى‏كند گرد هم آيند».18
سومين ركن دولت اسلامى از ديدگاه البنا، «احترام به اراده امت» است. اين ركن در حق نظارت امت بر حاكم و حق مشاوره با او تجسم مى‏يابد. وى اين ركن را به نظام انتخاباتى ربط مى‏دهد و توضيح مى‏دهد كه احترام به اراده امت به اين است كه آنان به گونه درست و شايسته‏اى در حكومت مشاركت داده شوند و حكومت نماينده آنان باشد. وى تفاوتى اساسى بين شكل مشاركت مردم در اسلام و نظام‏هاى سياسى جديد مى‏بيند:
اسلام، دريافت رأى همه افراد امت را در همه حوادث، كه در اصطلاح جديد به آن همه پرسى گفته مى‏شود، شرط ننهاده است، اما در اوضاع عادى به كسب نظر اهل حق و عقد كه آنان را نه به عنوان و نه به شخص معين نكرده ـ اكتفا ورزيده است.19

ويژگى‏هاى اهل حل و عقد

البنا در وصف اهل حل و عقد به اقوال فقها در تعريف آن تكيه كرده و آن را بر سه گروه منطبق مى‏داند: 1. فقهاى مجتهدى كه در فتوا و استنباط احكام مورد اعتماد و اتكايند؛ 2. اهل خبره (كارشناسان) در امور عام؛ 3. كسانى كه نوعى رهبرى يا رياست بر مردم دارند، مانند بزرگان خاندان‏ها و شيوخ قبايل و رؤساى جمعيت‏ها و انجمن‏ها.20
البنّا با گفتن اين كه گزينش اهل حل و عقد از راه انتخابات ممكن است، بر پيچيدگى و ابهام موضوع مى‏افزايد، زيرا ضمانتى وجود ندارد كه در انتخابات، هر چقدر سالم و آزادانه باشد، همه برگزيدگان از يك صنف و گروه نباشند. البته وى مى‏خواهد به اين وسيله بين ايده اهل حل و عقد و نظام پارلمانى سازگارى ايجاد كند:
نظام پارلمانى جديد راه رسيدن به اهل حل و عقد را نظم و سامان داده و فقهاى مشروطه‏خواه نظام انتخاباتى و شيوه‏هاى مختلف آن را مشخص كرده‏اند. اسلام از اين شيوه‏ها و سازمان‏ها در صورتى كه به انتخاب اهل حل و عقد بينجامد اجتناب نمى‏ورزد. اين امر با توجه به اين كه در هر نظام سياسى‏اى انتخاب از ميان دارندگان صفات اهل حل و عقد انجام مى‏شود و غير آنان نمى‏توانند نامزد شوند، آسان و دست يافتنى است.21

اصول اساسى دولت اسلامى

به اعتقاد حسن البنا، دولت اسلامى و موجوديت آن بر سه اصل اساسى عدالت، آزادى و جهاد استوار است.
عدالت در اسلام، اساس احكام است: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الاْءَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ»22، «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسانِ»23 و «إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى».24 ـ 25
اما آزادى از ديدگاه البنا چنان اهميت دارد كه اسلام هيچ گاه دولتش را تحت حاكميت جز آن و سرزمينش را تحت حكومتِ حاكمِ بيگانه از آن تصور نمى‏كند. «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ»26و «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الاْءَمْرِ مِنْكُمْ»27 ؛اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از خدا و رسول و اولياى امر خود اطاعت كنيد».28
درباره جهاد، وى تأكيد مى‏كند كه جهاد از اصول اساسى دولت اسلامى به شمار مى‏رود و به اين آيه استشهاد مى‏كند:
«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ»29 هر چه در توان داريد از قدرت و اسبان ورزيده، آماده كنيد تا به اين وسيله دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانيد.
وى مى‏گويد: «هيچ دولتى بدون مبارزه و پيكار پايدار نمى‏ماند و هيچ آزادى‏اى بدون سلاح حفظ نمى‏شود».30 وى جهاد را صرفاً تكليفى فردى نمى‏داند، بلكه آن را علاوه بر فرد، بر دولت اسلامى ـ كه چارچوب نظام‏مند ابراز اراده امت و ابزار تحقق آرمان‏هاى سياسى آن كه مورد تصريح قرآن و سنت است ـ نيز واجب مى‏داند.31

ويژگى‏هاى دولت اسلامى

همان طور كه گفته شد حسن البنا اصل مفهوم دولت اسلامى را بر گرفته از خود اسلام مى‏دانست و طبيعى است كه از نگره وى، چنين دولتى ويژگى‏هاى اسلام به عنوان دعوتى جهانى را دارا باشد. بنابراين از نظر وى، سه ويژگى اساسى براى دولت اسلامى مى‏توان برشمرد:
دولت اسلامى، دولت دعوت است: البنا اين مطلب را بارها و با تعابيرى مختلف بيان كرده است. وى مى‏گويد: «دعوت، اساس دولت است و دولت نگاهبان دعوت و اين هر دو مايه قوام زندگى انسانى درست و صحيحند».32
وصف دولت اسلامى به دولت «دعوت» يا دولت «رسالت»، از سويى، رابطه آن را با عقيده اسلامى روشن‏تر مى‏كند و از سوى ديگر، پذيرش اين تعريف، دو ركن از اركان «نظريه سه‏گانگى اركان دولت» كه انديشه سياسى غرب به آن معتقد بوده و هنوز هم در كشورهاى اسلامى از آن تقليد مى‏شود، را ويران مى‏سازد. بدين معنا كه اگر «رسالت» يا «دعوت» اسلامى همان صبغه دولت بوده و نيز رسالتى «جهانى» باشد، پذيرش تشكيل دولت اسلامى بر روى هر يك از اركان نظريه دولت ـ به مفهوم غربى آن دشوار خواهد بود. در انديشه سياسى غربى، يكى از اركان دولت، سرزمينِ مشخص جغرافيايى است، اما در مقابل، منطق جهانى اسلام حوزه دولت اسلامى را تمام روى زمين مى‏داند. ركن ديگر آن، «ملت» يا «مردم» است كه بر اساس وابستگى نژادى يا مليتى و يا هر دو مشخص مى‏شود؛ اما در دولت اسلامى، امت تنها با دين اسلام مشخص مى‏گردد. منطق جهانى بودن اسلام به اين نتيجه مى‏انجامد كه همه انسان‏ها بالقوه ـ اگر نه بالفعل ـ تحت قدرت دولت اسلامى وارد خواهند شد.
بر اساس انگاره البنا، پذيرفتن اين كه دولت اسلامى، دولت دعوت است، «تن دادن به حكومت خدا» است و اين دولت اسلامى را از دولت‏هاى ديگر متمايز مى‏كند:
مقصود از حكومت خدا در دولت، اين است كه دولت، دولت دعوت باشد و چنين احساسى، حاكمان ـ هر چند درجات بالايى هم داشته باشند ـ و حكومت شوندگان ـ با همه تنوع كارهاى‏شان ـ را در خود مستغرق كرده و صبغه ثابت دولت باشد و در بين مردم بدان موصوف شود... و خاستگاه همه رفتارها و دخالت هايش اين احساس و صبغه بوده و دولت در گفتار و كردار به مقتضيات دعوت ـ محور بودن دولت اسلامى» پاى بند باشد.33
بدين ترتيب، وى اشكال مدرن دولت اروپايى را رد مى‏كند و به طريق اولى، تشكيل چنين دولتى در جوامع اسلامى به تقليد از اروپايى‏ها را نيز نفى مى‏كند:
در جهان، دولتى به نام اتحاد شوروى هست كه اصل و رنگ و مكتبى شناخته شده دارد كه ما آن را نمى‏پذيريم و به آن دعوت نمى‏كنيم... انگليس و آمريكا خواستند از آن تقليد كنند و ادعا كردند كه مناديان دعوت به چيزى به نام «دموكراسى» هستند، هر چند مفهوم آن بنا به منافع و مطامع و شرايط و حوادث متفاوت است.34
البنّا در ضرورت تمسك به «دولت دعوت» مى‏گويد:
هرگاه اين مقصود پيدا شد و دولت با اين رهيافت و انديشه مرتبط گشت و اين صبغه (دعوت) را به خود گرفت، نتيجه آن بدون شك، تمسك حاكمان به فرايض اسلام و اتصافشان به آداب و كمالات آن خواهد بود و سپس همه مقررات و قوانين و نظام‏هاى اجتماعى در دولت تابع ارشادها و احكام اسلام خواهد شد و به اين ترتيب حكومت الهى در عرصه‏هاى فردى و اجتماعى و دولتى تحقق خواهد يافت، و اين چيزى است كه ما مى‏خواهيم».35
دولت اسلامى دولتى جهان شمول است: حسن البنا با توجه به اعتقادى كه به «جهان شمولى اسلام و جاودانگى آن به عنوان خاتمه رسالت‏هاى آسمانى و مشمول آن بر امور دنيا و آخرت»36 دارد، معتقد است دنيا بدون ترديد به سوى وحدت بشرى جهانى پيش مى‏رود و اسلام نه تنها به اين وحدت در چارچوب اخوت اسلامى بشارت داده، كه راه عملى تحقق آن را نيز بر اساس اين دو اصل ترسيم كرده است: «نخست، آدميتى كه همه بشر را به پدر و مادر واحدى نسبت مى‏دهد و دوم، پيوند ربانى‏اى كه همه اين انسان‏ها را بندگان خدايى يگانه قرار مى‏دهد».37 «از آن جا كه اسلام وحدت در جنس بشر، دين، رسالت، و شعائر را مقرر داشته و در حقوق و تكاليف و عبادت‏ها، مساوات را شعار خود قرار داده و مفاهيم دوستى و محبت و ايثار را به نفع كل بشر مقرر كرده است».38 البنا چنين استنباط مى‏كند كه تنها اسلام شايسته تحقق بخشيدن به وحدت بشرى است.
تأكيد البنا بر اين امر آن هم در دوره پس از جنگ جهانى دوم كه به نظر مى‏رسيد سازمان ملل متحد وضع و حال بهترى از جامعه ملل متحد نخواهد داشت، اهميتى فراوان دارد. وى مقالات فراوانى در انتقاد از اين دو سازمان و دولت‏هاى بزرگ مسلط بر سازمان ملل، به ويژه ايالات متحده آمريكا كه خود را پيشواى آزادى در جهان مى‏خواند، نوشت و آمريكا را به «نفاق و نيرنگ» حتى در چارچوب سازمان ملل متصف كرد.39 وى سازمان ملل را نيز شورايى دروغين مى‏دانست كه بهتر بود نام خود را سازمان حكومت‏هاى مختلف (اختلاف دار) بنامد؛ اما شوراى ملل متحد حقيقى آن است كه هدف بلندى به آن وحدت بخشيده و آرمان بزرگ مشتركى آنان را گردهم آورده باشد.40 مقصود وى از اين همايش مبتنى بر هدف بلند و آرمان مشترك، وحدت اسلامى است.
البنا شك ندارد كه بشر در آينده در قالب وحدت جهانى مبتنى بر مبادى و ارزش‏هاى اسلام گردهم خواهند آمد و معتقد است رسيدن به اين جهان شمولى يا وحدت بشرى همان «هدف برتر... و حلقه پايانى زنجيره اصلاح است».41 بر اين اساس، وى مراحل رسيدن به اين وحدت را طرح مى‏كند كه نقطه آغاز آن «جماعتى مؤمن به اسلام و ملتى مؤمن به اسلام و مجموعه ملت‏هاى مؤمن به اسلام... با همه تفاوت در مليت و نژادشان است، زيرا همه اينان در عرف اسلام، امتى واحد به شمار مى‏روند.42 از ديد البنا، اين امت واحد همان امتى است كه «حامل رسالت خدا به بندگانش و نگاهبان امانت او در روى زمين است... و جهاد در راه خدا زمانى كه رسالت و امانت خدا مورد تعرض اهل بغى و تجاوز متجاوزان قرار گيرد، بر آن (امت) واجب شده است».43 اگر «جهاد و نشر و ترويج دعوت»44 چنان كه البنا مقرر داشته، از وظايف دولت اسلامى است، پس «دولت جهانى اسلام» ابزار رسيدن به مرحله وحدت جهانى و تحقق آن هدف عالى خواهد بود كه البنا از آن سخن گفته است.45
در نظر حسن البنا جهان شمولى دولت اسلامى سه بعد دارد و همواره بر آنها تأكيد مى‏ورزيده: يكى، ترويج و نشر دعوت و سازمان دهى عمليات جهاد است؛ دوم، مسأله هويت است كه بر اساس آن، مفهوم اخوت اسلامى محورى اساسى براى يكسان سازى تمام افراد بشر در زير پرچم اسلام مى‏باشد و به تعبير البنا «دولت اسلامى، جهانى است، زيرا طرف خطاب آن همه انسان‏ها هستند، انسان‏هايى كه در سايه چنين حكومتى، برادران يكديگرند».46؛ بعد سوم به غايت (هدف) دولت اسلامى مرتبط مى‏شود كه زمينه را براى تحقق آرمان‏هاى سياسى اسلام جهت «سعادتمند» شدن جهان به وسيله آموزه‏هاى اسلام»47 و «آشنا شدن انسان‏ها با خدايشان و استمدادشان از فيض اين ارتباط روحانى عظيم كه جان‏هايشان را جمود و جحود ماده گنگ به انسانيت فاضله و جمال آن تعالى مى‏بخشد»48 فراهم مى‏سازد. اين نكته دقيقاً معناى تأكيد البنا است بر اين كه اسلام دعوتى «ربانى و جهانى» است و مسلمانان را به همين معنا فرا مى‏خواند «تا معتقد شوند كه حقيقت اسلام، دين و دولت و خلافت (جانشينى) از سوى خدا براى مسلمانان در ميان همه ملت‏هاى روى زمين است:
«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً»؛49 اين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد.50
ابراهيم بيومى غانم اين پرسش را مطرح مى‏كند كه هدف البنا از اصرار بر ايده «جهان شمولى دعوت» و سپس «دولت اسلامى» آن هم در زمانى كه دولت اسلامى‏اى ـ حتى به لحاظ صورى و شكلى ـ وجود خارجى نداشته، چه بوده است؟ وى در پاسخ مى‏گويد:
برخى اين اصرار را نوعى پرواز در آسمان خيال و نشانه عقيمى تصور البنا از حقايق واقع مى‏دانند؛ اما به نظر ما، وسعت خيال سياسى امرى است كه هيچ متفكرى از آن بى‏نياز نيست، تا چه رسد به مصلحى اجتماعى. وانگهى البنا در انگاره‏هايش صرفاً خيال‏پردازى نمى‏كرد، وى انگاره‏هايش را مستقيماً از نصوص قرآن و سنت و گاه از پندهاى تاريخ بر مى‏گرفت. تأكيد وى نيز بر ضرورت تحقق دولت جهانى اسلام براى تعبير از جوهر آرمان گرايى سياسى اسلام در خصوص «دولت»، پس از رد آرمان‏گرايى غربى متضاد با آن، است؛ از اين رو وى سعى داشت «الگوى اعلا»ى مفهوم دولت اسلامى را در اذهان تثبيت كند و اين در زمانى بود كه غرب گرايان به صراحت يا ضمنى ـ نه تنها خواهان پذيرش مفهوم دولت جديد به تقليد از اروپا شده بودند، بلكه آينده امت را با مقياس غربى مى‏سنجيدند.51
دولت اسلامى تحت سلطه شريعت است، نه دولتى دينى: وى با تأكيد بر دينى نبودن دولت اسلامى، قصد ابطال نظر غرب گرايانى را داشت كه خواهان برخورد با اسلام ـ در مسأله دولت ـ به همان شيوه برخورد اروپا با كليسا بودند. هدف البنا اين است كه اثبات كند دولت اسلامى دولتى نيست كه همانند كليسا، به نام دين حكومت كند؛ بنابراين مقايسه دولت اسلامى با دولت كليساى قرون وسطى نادرست است، زيرا:
الف) دولت ـ بنا به نظر البنا ـ «مبتنى بر قواعد قرآنى نظام اجتماعى است كه خير دين و دنيا يكجاست. اسلام تنازعى را كه در اروپا بين قدرت معنوى و قدرت مقطعى (مادى) در گرفت و اختلافى را كه بين دولت و كليسا پديد آمد در خود سراغ ندارد».52
بيومى غانم معتقد است تأكيد البنا بر يگانگى قدرت در دولت اسلامى به دو علت اصلى بر مى‏گردد: نخست، تمايل وى به رويارويى و ابطال نظريات غرب گرايانى كه نگاهشان به اسلام همانند نگاه اروپاييان قرون وسطى به مسيحيت بود و چالش‏هاى پديد آمده به سبب دوگانگى قدرت به ضرورت جدايى دين از دولت انجاميد. آراى طه حسين در اين موضوع، مورد نقد مفصل حسن البنا قرار داشت. علت دوم، تلاش وى براى احياى يكى از عناصر آرمانى انديشه سياسى اسلام يعنى پيوند مشروعيت و تداوم دولت با يگانگى قدرت است كه دولت عميقاً به آن ايمان دارد و دقيقاً پياده‏اش مى‏كند و در ميان جهانيان ترويج و تبليغ مى‏نمايد.53 اين سخن بدين معناست كه دولت اسلامى ابزارى در خدمت اسلام است و نه عكس آن كه در قرون وسطى در اروپا اتفاق افتاد و مسيحيت براى خدمت به اهداف دولت به زور وارد سياست شد و اين كار به سلطه روحانيون مسيحى و سيطره طبقه روحانيت بر ديگران انجاميد. از اين رو البنا هر گونه شباهتى بين اسلام به عنوان نظامى فراگير و سرنوشت رابطه مسيحيت و دولت در اروپا را به طور كامل رد مى‏كند.54
ب) البنا با اين كه تأكيد مى‏كند دولت اسلامى تحت سلطه شريعت است، منظورش اين نيست كه علماى اسلام قدرتى ويژه و فراتر از قدرت دولت يا حتى در عرض آن داشته باشند، بلكه قدرت در دولت اسلامى را «قدرتى يكپارچه و تعددناپذير» مى‏داند.55 وى در جايى ديگر مى‏گويد: «قدرتى در اسلام وجود ندارد، جز قدرت دولتى كه حافظ تعاليم اسلام و راهبر امت خود به سوى آن است».56
تئوكراتيك (يزدان سالارى) نبودن دولت اسلامى: همان طور كه گفته شد، حسن البنا دولت اسلامى را مبتنى بر قرارداد اجتماعى مى‏داند، از اين رو براى هيچ شخص يا طبقه‏اى، «حق الهى» براى حكومت قائل نيست. وى در رد تئوكراتيك بودن دولت اسلامى مى‏گويد:
طبيعت و ماهيت دين اروپايى (مسيحيت) و سلطه رجال دينى بر دولت و دانش و مبارزه طولانى بين مناطق و نواحى مختلف زندگى اروپايى هيچ كدام بر اساس راست آيين (حنيف) منطبق نيست.57
از اين رو محال است كه در دولت اسلامى طبقه‏اى مانند طبقه روحانيت مسيحى پديد آيد و در نتيجه به گفته البنا، «رجال دينى غير از خود دين هستند».58
از سوى ديگر، به اعتقاد البنا، نظام سياسى اسلامى قدرت خود را از خدا نمى‏گيرد بلكه مستقيماً از خود مردم (امت) مى‏گيرد كه آنان «منبع حاكميت يا صاحب قدرت»اند.59 بنابراين هيچ گروه يا طبقه‏اى نمى‏تواند با استناد به «حق الهى»، ادعاى سيادت و حاكميت كند.

وظايف دولت اسلامى

با توجه به اين كه در انديشه حسن البنا، قدرت دولت اسلامى تجزيه و تقسيم‏ناپذير بوده و امور دينى و سياسى از يكديگر جدايى‏ناپذير است، عمده‏ترين وظيفه دولت اسلامى، «حراست دين و سياست (تدبير) دنيا» است. البته وى به شدت مخالف استفاده ابزارى از دين بود و وظيفه دولت را نگهبانى از دين مى‏دانست و حتى از به كار بردن اصطلاح «رجال دينى» (روحانيت) در اسلام كه يا دور وجود گروهى با وظايفى مشخص و انحصارى مانند شوراهاى كليسا بود، پرهيز مى‏كرد. كار ويژه حراست از دين بسيار كلى است، از اين رو ابراهيم بيومى غانم از لابلاى آثار حسن البنا، چهار وظيفه مشخص ذيل را براى دولت اسلامى استخراج كرده است:
وظيفه نخست، برپايى نظام سياسى است كه تجسم عملى ارزش‏ها و اصول آرمانى اسلام باشد. البنا در شرح آرمان‏هاى اسلامى، آن را در «هيكلى مبتنى بر چهار ركن و محفوظ شده با دو ديوار بزرگ» تصوير مى‏كند. اركان چهارگانه آن عبارتند از: «عقيده زلال»، «عبادت درست»، «وحدتِ گرد آورنده امت» و «تشريع عادلانه برگرفته از كتاب خداوند و نه از هوا و هوس‏ها»، و دو ديوار عظيم آن، يكى «حكومت اسلامى [است] كه نگاهبانى مردم در امور دين و دنيا را بر عهده دارد» و ديگرى «ارتش [است] كه حافظ استقلال امت و مدافع حريم آن» است. روشن است كه عناصر سياسى آرمانى اسلام ـ چنان كه البنا تصوير مى‏كند ـ جز در چارچوب «دولت» و «به وسيله دولت» محقق نمى‏شود، زيرا دولت ابزارى براى تأمين اجتماعى و ايجاد امنيت است تا انسان مسلمان در پرتو آن بتواند با فعاليت‏هاى سياسى اسلامى‏اش به كمال ممكن دست يابد.
وظيفه دوم، تحقق عدالت است. به گفته غانم، البنا در تبيين اين وظيفه به آياتى از قرآن استناد مى‏كند كه به برپايى عدل «تا حاكميت آن بر همه افراد امت» تشويق مى‏كند. مفهوم عدالت از ديدگاه البنا بسيار گسترده بوده و فرد و خانواده و دولت و كل جامعه بين الملل را شامل مى‏شود. وى بر نقش يا وظيفه دولت در تحقق و تضمين عدالت در همه سطوح ياد شده تأكيد مى‏كند و مى‏گويد:
ترازوى عدالت دولت، همان قانون عادلانه و مهرآميز است... كه حدود حاكم و مردم را مشخص مى‏كند و حق مظلوم را از ظالم مى‏گيرد و عدالت را بين افراد و گروه‏ها و طبقات برقرار مى‏سازد. «وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ».60
بنابراين هر گاه دولت ترازويى براى سنجش عدالت نداشت يا آن را نابجا به كار گرفت، هرج و مرج گسترش مى‏يابد و نظام دچار ناآرامى مى‏گردد.
عدالت گسترى دولت همه شهروندان حتى غير مسلمانان را پوشش مى‏دهد و البنا در اين جا بر قاعده مشهورِ «اهل كتاب حقوق و وظايفى مشابه مسلمانان دارند» تأكيد مى‏ورزد، از نظر وى، اين قاعده همه حوزه‏هاى زندگى جز امور عقيدتى را شامل مى‏شود، زيرا امور عقيدتى و متعلقات آن به حكم آيه «لا إكراه فى الدين» تساوى بردار نيست. وى درباره احكامى كه در شؤون مختلف زندگى با هدف تحقق عدالت اجتماعى و تضمين سعادت انسان‏ها تنظيم مى‏شود مى‏گويد:
چنين احكامى را به عنوان دينى كه بايد همه به آن ايمان بياورند يا عقيده جديدى كه مخالف با عقايد اهل كتاب است به آنان (غير مسلمانان) عرضه نمى‏كنيم، بلكه اين احكام و مقررات به عنوان قانون اجتماعى و جهت مبارزه با جنايات و جرم‏هايى است كه همه اديان تحريمش كرده‏اند و نيز قانونى است كه خواسته تورات و انجيل و همه كتاب‏هاى آسمانى را تحقق مى‏دهد و با هيچ نصى از آنها اصطكاك نمى‏يابد و متعرض عقيده و عبادت و عمل مؤمنان به آن كتاب‏ها نمى‏شود. در اين صورت، آيا هيچ كس اصلاح اجتماعى‏اى را كه خواسته‏هاى دينش را نيز عملاً محقق مى‏كند صرفاً به بهانه اين كه در قرآن هم آمده است، ناخوش خواهد داشت؟... در چنين شرايطى چه كسى تعصب خواهد ورزيد؟
وظيفه سوم و چهارم دولت اسلامى، «نشر و ترويج دعوت» و «جهاد» است و اين دو از يكديگر جدايى ناپذيرند. البنا براى رفع ابهام، مقصودش از جهاد را مشخص مى‏كند كه «همان واجبى است كه تا روز قيامت دوام دارد و پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در روايت «هر كس بميرد و جنگى نكرده باشد و نيت جنگ را هم نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است» آن را اراده كرده است.
البنا براى جهاد پنج هدف بر مى‏شمارد كه اين اهداف، از سويى، ميزان ارتباط بين جهاد و وظيفه ترويج دعوت را روشن مى‏كند و از ديگر سو، نشان مى‏دهد كه جهاد تا چه اندازه با «عدالت» به عنوان ارزش برتر و در عين حال يك وظيفه مهم پيوند دارد.
اين اهداف جهاد عبارتند از:
1. پاسخ به تجاوز و دفاع از خود و خانواده و مال و وطن و دين؛
2. تأمين آزادى عقيدتى آن دسته از مؤمنانى كه كفار مى‏كوشند تا آنان را از دينشان برگردانند؛
3. حمايت از دعوت تا اين كه به همه انسان‏ها برسد و موضعشان را در قبال دعوت مشخص و روشن كنند، زيرا اسلام رسالتى اصلاحى ـ اجتماعى است كه شامل بهترين اصول حق و خير و عدل است و مخاطبش همه انسان‏ها هستند و بايد موضع هر فرد و امتى پس از ابلاغ اين دعوت دانسته شود؛
4. تنبيه عهد شكنانِ معاهد يا بغاة (گروه سركش) كه بر امر الهى شوريده و از حكومت عدل و اصلاح سرباز زده‏اند؛
5. يارى رساندن به مؤمنان ستمديده در هر جا.
البنا تأكيد مى‏كند جز در موارد فوق، «اسلام جنگ را در هيچ حالتى تجويز نمى‏كند».61

دولت مطلوب

اخوان المسلمين درباره دولت مطلوب، از دعوت به «خلافت» آغاز كردند و در پايان به «نظام اسلامى» رسيدند كه امروزه شعار همه احزاب و جريان‏هاى اسلامى است. حسن البنا در كنگره پنجم موضع اخوان المسلمين در مورد شكل حكومت را چنين بيان مى‏كند:
اخوان معتقدند خلافت، نماد وحدت اسلامى و مظهر ارتباط بين ملت‏ها و ريسمان پيوندى اسلامى است كه بر مسلمانان واجب است در كار آن و اهتمام به آن بينديشند. خليفه ملاك بسيارى از احكام در دين خداست.
وى سپس شواهدى تاريخى و دينى از وجوب خلافت بين مسلمانان ارايه داده و مى‏افزايد:
از اين رو اخوان، ايده خلافت و تلاش براى احيا و بازگرداندن آن را در رأس فعاليت‏هايشان قرار داده‏اند؛ با اين حال معتقدند اين هدف نيازمند بسيارى از زمينه‏سازى‏هاى ضرورى است و پيش از برداشتن گام مستقيم به سوى خلافت بايد گام‏هاى ديگرى برداشت.62
اسناد فراوانى از گفته‏ها و نوشته‏هاى حسن البنا و اعلاميه‏هاى اخوان در دست است كه احياى نظام خلافت را يكى از اهداف راهبردى‏شان برشمرده‏اند:
اخوان معتقدند خلافت، نماد وحدت اسلامى و مظهر ارتباط بين ملت‏ها و قانونى اسلامى است كه انديشيدن و اهتمام بدان بر مسلمانان واجب است. احاديثى كه درباره وجوب نصب امام و بيان احكام امامت و تفصيل جزئيات آن وارد شده، مجالى براى شك نمى‏گذارد كه وظيفه مسلمانان اهتمام به انديشه در خلافت است و اخوان المسلمين از اين رو، ايده خلافت و تلاش براى بازگرداندن آن را در رأس اهتمامات خود قرار مى‏دهند.63
جنبش اخوان سه سال پس از انتشار كتاب الاسلام و اصول الحكم على عبدالرازق و نظريه نفى نسبت بين نظام خلافت و اسلام و جدايى سياست از دين، شكل گرفت. حسن البنا با تأكيد بر شمول اسلام نسبت به ابعاد فردى و اجتماعى انسان‏ها و ارتباط دين با دولت از طريق خلافت، به نفى نظريه عبدالرزاق پرداخته و گام در مسير سيد جمال و عبده نهاده است. به اعتقاد البنا، اسلام «عبادت و رهبرى، دين و دولت، معنويت و كار، نماز و جهاد، اطاعت و حكومت و كتاب و شمشير است و هيچ يك از اين دو گانه‏ها از ديگرى جدا نيست.64
ايده اخوان در باب دولت ـ خلافت مانند شرط پرورش افراد و جامعه براى اقدام به احياى نظام خلافت و نيز مشاركت مردمى به شكل جديدش ـ در قالب انتخابات و مجلس نمايندگى است.
با اين حال به معناى ناديده گرفتن ساز و كارهاى جديد مشاركت سياسى نيست و البنا ايده خلافت را با نظام پارلمانى و نمايندگى موافق مى‏داند: «در قواعد نظام پارلمانى چيزى وجود ندارد كه منافى قواعدى باشد كه اسلام درباره نظام حكومت وضع كرده است» و بنابراين «نظام پارلمانى نه از روح نظام اسلامى فاصله دارد و نه با آن بيگانه».65
سيره و ميراث فكرى البنا نشان مى‏دهد كه وى نظام پارلمانى را در عمل نيز پذيرفته بود و خود ـ به گفته يكى از رهبران اخوان ـ دو بار نامزد انتخابات مجلس شد كه اول بار خود را كنار كشيد و در بار دوم موفق نشد.66

اصل بيعت

اصل بيعت يكى از اصول مهم تشكيلاتى در انديشه و برنامه حزبى و سياسى حسن البنا است. جنبش اخوان المسلمين در روابط درون سازمانى خود، اصل بيعت را به عنوان ضامن تداوم و انسجام جنبش و دور نگه داشتن آن از هرگونه اختلافات، مبناى خود قرار داد و اين امر در پيوند اعضا با مرشد (رهبر) و يكپارچگى تشكيلات اهميت فوق العاده‏اى يافت. بيعت در تعريف اخوان، به معناى تفويض اراده و خضوع و كوتاه آمدن است. متن بيعت نامه چنين است:
أعاهد اللّه العليّ العظيم على التمسك بدعوة الإخوان المسلمين و الجهاد فى سبيلها و القيام بشرائط عضويتها، و الثقة التامة بقيادتها و السمع و الطاعة فى المنشط و المكره، و أقسم باللّه العظيم على ذلك و أبايع عليه و اللّه على ما أقول وكيل؛عضو جنبش اخوان به موجب اين سوگند از اراده‏اش دست مى‏كشد و از اين رو عجيب نيست كه عمر تلسمانى مرشد عام اخوان [پس از هضيبى [درباره رابطه‏اش با حسن البنا چنين بگويد: من با او همانند مرده‏اى در برابر غسال خود بودم.67
البنا در جهت تعميق رابطه بيعت و توضيح شرايط آن به قصد تقويت تأثيرگذارى‏اش در تداوم جنبش مى‏كوشيد؛ از اين رو جزوه «رسالة التعاليم» را نگاشت كه در واقع آيين نامه‏ى داخلى و مبناى عمل برادران مسلمان بود و در آن، دو ركن براى بيعت برشمرد كه اعضا بايد آن را حفظ مى‏كردند: فهم، اخلاص، عمل، جهاد، فداكارى، اطاعت، ثبات، دل بر كندن، برادرى و اعتماد.68 با تأمل در شروط و اركان اين بيعت روشن مى‏شود كه اخوان با اين بيعت مى‏كوشند تا عضو را بر پايه مبانى جديدى پرورش داده و نهال ايمان مطلق به دعوت را در درون او بنشانند؛ براى نمونه، معناى لغوى «فهم»، تلاش و جست و جو و مطالعه با هدف رسيدن به حقايق تازه يا روشن سازى و شفافيت بخشى به حقايق پيشين است؛ در حالى كه البنا مى‏گويد: «منظور من از فهم، اين است كه يقين كنى ايده ما ذاتاً اسلامى است و اسلام را در حدود اين اصول بيست گانه، كاملاً مختصر، همان گونه كه ما فهميده‏ايم، بفهمى»، و سپس مبنايى فكرى به مخاطب مى‏دهد كه «برادر مسلمان را در مقابل هرگونه افكار يا اجتهادات جديد مصونيت ببخشد». البنا از ميان اركان بيعت، بيشترين توجه و اهتمام را به «اطاعت» مى‏دهد و در آن مى‏نويسد: مقصود از اطاعت، فرمان‏برى و اجراى كامل فرمان در شرايط دشوار و آسان و خوشايند و ناخوشايند است» و اين امر به خصوص در مراحل دوم و سوم از مراحل سه‏گانه دعوت69 اخوان، ضرورى بوده و به طور جدى اعمال مى‏شد.
عبدالله فهد النفيسى معتقد است در تشكيلات اخوان المسلمين بر وظايف اعضا بيش از حقوق عضويت آنان تأكيد مى‏شد، به طورى كه عضو هيچ گاه حقوق خود در برابر رهبرى جنبش را مطالبه نمى‏كرد و اصلاً احساس نمى‏كرد كه حقوقى هم دارد. در مقابل، در اعمال مجازات بر عضو متخلف يا سهل‏انگار هيچ تسامحى صورت نمى‏گرفت. «... با توجه به اين حقارتى كه به لحاظ سطح آگاهى حقوقى در بين اعضاى جماعت وجود داشت، فضاها و شرايط و روابط ناسالمى در شوراهاى رهبرى پديد آمد. سببش اين بود كه آنان خود را از هرگونه پاسخ‏گويى و نظارتى مصون مى‏ديدند. از ديگر سو، عمليات تصفيه عناصر ناراضى يا تعليق عضويت و عزل تدريجى‏شان به امرى عادى و روزمره تبديل شد، كه سليقه فلان عضو شوراى رهبرى بدان حكم مى‏كرد». با آن كه صدها تن از اعضا از تشكيلات جدا مى‏شدند ولى شيوه تربيتى‏شان به گونه‏اى بود كه اجازه بريدن كامل به آنان نمى‏داد، زيرا بسيارى از اينان به رغم نداشتن فعاليت حزبى، به لحاظ عاطفى بدان وابسته بودند.

پي نوشت :

1. فهمى جدعان، اسس التقدم عند مفكرى الاسلام (قاهره: دارالشروق، 1978م) ص 584.
2. حسن البنا، منبر الجمعة (مجموعة احاديث الجمعة المنشورة بجريدة الاخوان المسلمين اليومية ـ (اسكندريه: دارالدعوة، 1978) ص 24.
3. عبدالمجيد الشرفى، «مشكلة الحكم فى الفكر الاسلامى الحديث»، مجله الاجتهاد، ش 14 (چاپ بيروت) سال چهارم (زمستان 1992) ص 81.
4. حسن البنا، مجموعة الرسائل (قاهره: دارالشهاب) ص 120.
5. الاخوان المسلمون، اوراق تاريخيه، ص 12 و 1.
6. حسن البنا، مجموعة الرسائل، ص 120.
7. جاثيه (45) آيه 18 ـ 19.
8. حسن البنا، مجموعة الرسائل، ص 234.
9. همان، ص 234.
10. الفكر السياسى للامام حسن البنا، ص 314.
11. الاخوان المسلمون، ص 243.
12. آل عمران (3) آيه 100.
13. الاخوان المسلمون، ص 243.
14. الفكر السياسى للامام حسن البنا، ص 312 ـ 313.
15. حسن البنا، مجموعة الرسائل، ص 243 ـ 244.
16. حيدر ابراهيم على، التيارات الاسلامية و قضية الديمقراطية، ص 198.
17. همان، ص 243 ـ 244.
18. همان، ص 245.
19. همان، ص 246.
20. همان.
21. حيدر ابراهيم على، پيشين، ص 200.
22. نساء (4) آيه 58.
23. نحل (16) آيه 90.
24. انعام (6) آيه 152.
25. حسن البنا، حديث الجمعة (ذكرى جريدة الاخوان المسلمين اليومية) ـ (1 ـ 8 ربيع الاول 1366) ص 228.
26. منافقون (63) آيه 8.
27. نساء (4) آيه 59.
28. حسن البنا، حديث الجمعة، ص 228.
29. انفال (8) آيه 60.
30. حسن البنا، حديث الجمعة، ص 228.
31. حسن البنا، «رسالة الجهاد»، مجموعة الرسائل، ص 273 ـ 291.
32. حسن البنا، «آمال الدعوة الاسلامية فى عهد الفاروق»، الاخوان المسلمين، ش 278 (20 ربيع الاول 1366/11 فوريه 1947) ص 1.
33. حسن البنا، «معركه المصحف؛ اين حكم اللّه»، اخوان المسلمين، ش 627، سال سوم (7 رجب 1367/16 مه 1948).
34. همان.
35. همان.
36. حسن‏البنا، «العروبة‏و الاسلام»، دوهفته‏نامه اخوان‏المسلمين، ش18 (4آوريل1945)، ص3.
37. همو، «من وحى حرا»، روزنامه اخوان المسلمين، ش 168 (21 نوامبر 1946) ص 1.
38. همو، «انسانية واحدة»، روزنامه اخوان المسلمين، ش 66 (19 ژوئيه 1946) ص 1.
39. براى تفصيل بيشتر ر.ك: حسن البنا، «اصول الاسلام كنظام اجتماعى»، مجله الشهاب، ش 3 (ژانويه 1948).
40. حسن البنا، روزنامه اخوان المسلمين، ش 454 (24 اكتبر 1947) ص 2.
41. براى توضيح بيشتر، ر.ك: حسن البنا، «دعاء و فداء»، روزنامه اخوان المسلمين، ش 454 (اكتبر 1947)، ص 2.
42. حسن البنا، «دعوتنا فى طور جديد»، مجموعة الرسائل، ص 139.
43. همو، «الامة الواحدة»، روزنامه اخوان المسلمين، ش 66 (ژوئيه 1946) ص 1.
44. همو، «الطريق من هنا»، روزنامه اخوان المسلمين، ش 689 (30 ژوئيه 1948) ص 3.
45. احمد امين، «الانسانية فى الاسلام»، مجلة الثقافة، ش 413 (چاپ قاهره) ص 1 ـ 4.
46. حسن البنا، «دعوتنا فى طور جديد»، مجموعة الرسائل، ص 125.
47. همو، «الاخوان المسلمون تحت راية القرآن»، مجموعة الرسائل، ص 116.
48. حسن البنا، «دعوتنا فى طور جديد» مجموعة الرسائل، ص125.
49. بقره (2) آيه 43.
50. همو، «المؤتمر السادس»، مجموعة الرسائل، ص 326.
51. ابراهيم بيومى غانم، «مفهوم الدولة الاسلامية»، مجله الاجتهاد، ص 156.
52. حسن‏البنا، «دين و سياست»، روزنامه اخوان المسلمين، ش 7 (10 جمادى الاخرة 1365/12 مه 1946) ش 7، ص 1.
53. حسن البنا، «بين الامس و اليوم»، مجموعة الرسائل، ص 147.
54. براى تفصيل بيشتر ر.ك: حسن البنا، «هذه الثلاثة من الاسلام»، مجله التعارف على مبادئ الاخوان المسلمين، (1940).
55. حسن البنا، منبر الجمعه (8 جمادى الآخرة، 1365/10 مه 1946) ش 6، ص 1.
56. ابراهيم البيومى غانم، پيشين، ص 155 ـ 156.
57. حسن البنا، «هذه الثلاثة من الاسلام»، مجله التعارف.
58. همو، مجموعة الرسائل، ص 86، 87.
59. همان، ص 313 ـ 315.
60. نساء (4) آيه 58.
61. ابراهيم البيومى غانم، پيشين، ص 159 ـ 163.
62. حسن البنا، مجموعة الرسائل، ص 198 ـ 199.
63. همان، ص 178 ـ 179.
64. مذكرات الدعوة و الداعية (قاهره: دارالشهاب، بى‏تا) ص 145.
65. حسن البنا، «مشكلاتنا فى ضوء النظام الاسلامى»، مجموعة الرسائل، ص 398.
66. حيدر ابراهيم على، پيشين، ص 199، به نقل از عصام العريان از رهبران اخوان المسلمين.
67. عبدالله فهد النفيسى، «الحركة الاسلامية»، رؤية مستقبلية، ص 236.
68. حسن البنا، مجموعة الرسائل، ص 389.
69. دعوت اخوان سه مرحله داشت: آشنا سازى مردم با اين ايده كلى؛ 2. شكل دهى به ايده و انتخاب عناصر شايسته براى جهاد در راه آن؛ 3. مرحله اجراى ايده و جهاد بى‏رحمانه براى نيل به هدف (همان، ص 397).

منبع: سایت باشگاه اندیشه




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.