آثار منفى جنبش ملى گرايى(2)
آثار منفى جنبش ملى گرايى(2)
مترجم: مصطفى فضائلى
2ـ پراكندگى ملّى
البته مشكل ناشى از ملى گرايى تنها در ضعف نيروى اسلامى و تقسيم آن به تعدادى مليّت تجلى نمى يابد بلكه در هر كشور اسلامى نيز كه مليّت هاى متعددى وجود دارند متجلى مى گردد براى مثال در عراق مليّت هاى عرب, كُرد و تركمن حضور دارند و در ايران شش مليّتِ اصلى زندگى مى كنند, شمال آفريقا بين عرب و بربر تقسيم مى شود, در تركيه كردها در كنار ترك ها به سر مى برند و به اين ترتيب در هر يك از اين كشورها مشكل مليّت وجود دارد, زيرا اقليت هاى ملى به حكومت مركزى به ديده شكلى از حكومت امپراتورى مى نگرند, و آيا حكومت ملى عربى در كشورى كه از سه مليّت تشكيل مى شود يا حكومت ملى ـ فارسى در روزگار رژيم شاهنشاهى, در كشورى كه از شش مليت تشكيل مى شود معنايى جز اين دارد؟ امرى كه با ظهور قالب وحدت آفرين جديد دفع گرديده است قالب ميهنى است امّا حقيقت آن است كه با الگوى جديد به عوامل تجزيه و پراكندگى افزوده شده است. پس علاوه بر اين كه انقسامات موجود حاصل ضرب تعداد مليت ها در تعداد كشورها است فرد متحير گرديده است كه كدام جهت استحقاق وفادارى او را دارد: ميهنى يا ملى؟ همان گونه كه اين وضع ده ها مشكل سرزمينى را ميان مسلمانان پديدآورده است.
3ـ پيروى از غرب
از آن چه گذشت روشن گرديد كه ملى گرايى سبب انحطاط در توان و نيروهاى جامعه و به هدر رفتن امكانات آن مى گردد, و اين چيزى است كه به ضعف امت در برابر استعمار مى انجامد كه خود نخستين عامل تبعيت است, همان سان كه ملى گرايى از آن جا كه عنصرى از عناصر غرب گرايى منادى دعوت به پيروى از غرب است. پس غرب گرايى يك معنا بيش ندارد و آن اين كه مسلمانان از غرب دنبال روى كنند و از ويژگى هاى تمدن آن متابعت كنند, اين عامل دوم تبعيت است.
ملى گرايى ابزار غرب بوده است براى براندازى خلافت عثمانى و از بين بردن وحدت مسلمانان و برانگيختن دشمنى و جنگ ميان آنان و منحرف كردن آنان از خط اسلام, و استوار كردن پايه هاى سلطه و سيطره بر آنان. اين منشاء مصيبت هايى است كه مسلمانان در قرن بيستم ـ و در صدر همه آنها قضيه فلسطين ـ با آن مواجه شدند. البته نمى توان از حركتى كه براساس تفكرى غربى استوار است و در دامان مؤسسات استعمارى نشو و نما يافته و در سايه گمراه سازى و هيمنه غربى عمل مى كند انتظارى غير از اين داشت. ما چه انتظارى مى توانيم داشته باشيم از جنبش ملى گرايى اى كه لورنس مؤسس آن است كه مى گويد: (من به تفكر ملى گرايى عربى ايمانى عميق داشتم و پيش از حضورم در حجاز اطمينان داشتم كه اين تفكرى است كه تركيه را به فروپاشى خواهد كشاند)24 و نيز مى گويد: (من قصد داشتم امتى جديد تشكيل دهم و به بيست ميليون نفر از سامى ها بنيان هايى را عرضه كنم تا رؤياهاى خود را در گرايشات ملى, بر آن ها پايه گذارى كنند, همه سرزمين هاى امپراتورى عثمانى در نظر من با مرگ يك نفر انگليسى برابرى نمى كند.)25
پس ما چه انتظارى از وحدت عربى اى داريم كه انتونى ايدن ـ وزير خارجه بريتانيا در سال 1941 ـ به آن دعوت مى كند, و جامعه عربى بر پايه آن استوار مى گردد؟
4ـ ملى گراييِ ويران گر
و چه درست مى گويد اقبال در خطابش به ملى گرايان مسلمان كه:
ييعنى: در روزگاران گذشته شما امّتى واحد بوديد امّا چه شد كه به چند امّت متفرق شديد. هر كس هويت خويش را فراموش كند در معرض نابودى قرار مى گيرد و هر كس از مرام بيگانگان پيروى كند هرگز در جهان مليّت خود را نخواهد يافت.
به همين سبب يعنى از بين رفتن شعور ملّيِ حقيقى و به سبب تبعيت, مليت هايِ جهان سوم در دست يابى به رهبرى هاى مخلص و منزه ناكام بوده اند و پيوسته گرفتار رهبران دست نشانده, سرسپرده بيگانه و خائن بوده اند; براى مثال آيا اين (عبدالحميد ثانى) نبود كه تلاش هاى (هرتزل) را براى گشودن راه فلسطين در مقابل 22 ميليون ليره انگليسى رد كرد و اسكادرانى كامل را براى دفاع از دولت دست نشانده ايجاد كرد و وامى به مبلغ صد ميليون فرانك براى صرف در امر تسليحات گرفت در حالى كه دولت عثمانى در نابسامان ترين شرايط اقتصادى به سر مى برد. آيا اين سلطان مسلمان ترك با همه قصور و تقصيرى كه داشت بهتر از داعيان عربيت و مدعيان ملى گرايى عربى نبود كه سرزمين هاى شان را با ذلّت تسليم غرب كردند و به جاى مشاركت در آزادسازى فلسطين در نابود سازى آن سهيم شدند؟
آيا امام خمينى(رض) براى عزّت ايران و عرب بهتر از مدعيان ملى گرايى نبوده است؟
آيا ميرزا محمد تقى شيرازى رهبر انقلاب دهه بيست در عراق براى عربيت بهتر و مفيدتر از ملك فيصل و پدرش رهبر انقلاب عربى يعنى شريف حسين نبوده است در حالى كه ميرزا, ايرانى و فارس بوده است؟ آيا شيخ مهدى خالصى, كه عرب و عراقى بود و در ايّام تبعيدش در ايران به نفوذ بيگانه در ايران اعتراض كرده است, براى مليّت فارس و كشور ايران بهتر از رضا شاه پهلوى نبود؟
5ـ تفكر مادى
از شواهد جنبه مادى انديشه ملى گرايى در جهان اسلام سخن دكتر (احمد زكى ابو شادى) است:
عربيت و كنانه دو ملت هستند كه شخص وفادار و متعبد به هر يك از آن ها آن را دين منحصر و واحد خود مى داند.
ييكى از ملى گرايان سوريه در مقاله اى آورده است: (…تنها راه تحكيم تمدن عرب و پايه گذارى جامعه عربى آفريدن انسان عرب جديد سوسياليست است كه بر اين باور است كه خدا و اديان و تيول دارى و سرمايه دارى و رفاه طلبى و همه ارزش هايى كه بر جامعه گذشته حاكم بوده است چيزى جز پيكره هاى موميايى شده اى در لابه لاى تاريخ نيستند.)27
على ناصر الدين مى گويد: (ملى گرايى نسبت به ما ملى گرايان عرب يك دين است كه بهشت و دوزخ خود را دارد اما در همين دنيا)28. عمر فاخورى مى نويسد: (عرب رشد نخواهد كرد مگر آن كه عربيت يا اصل عربى به منزله دينى شود كه بر آن تأكيد و اهتمام ورزند همان سان كه مسلمانان بر قرآن كريم و مسيحيان بر انجيل مسيح تأكيد و اهتمام مى ورزند.)29
6ـ تحريف انديشه اسلامى
ييارى نمودند, در پيروزى اسلام سهيم بودند.)31
7ـ تحريف تاريخ اسلام
8ـ معارضه با جنبش هاى اسلامى
اين بارزترين آثار منفى ملى گرايى در قلمرو جهان اسلام است كه ما به شكلى گذرا, با تكيه بر وضوح آن ها در ذهن خواننده مسلمان كه خود شاهد عينى آن است, بيان كرديم.
در پايان به اظهار نظر چند تن از انديش مندان مسلمان و غير مسلمان اشاره مى كنيم:
ـ برتراند راسل: (… دنياى جديد ما كاملاً سست شده است, و تنها زشتى ها فعال هستند و به طور گسترده رو سوى نابودى دارند … براى همه كسانى كه مست نيستند خطر آشكار است, و ملى گرايى نيروى اصلى است كه تمدن ما را به سوى نابودى مى كشاند.)32
ـ آرنولد توين بى: (تحفه هاى تمدن غربى مستى و ملى گرايى است….)33
ـ اقبال لاهورى: وى ملى گرايى را به (نوعى وحشى گرى)34 توصيف كرده است.
ـ ابوالاعلى مودودى: (دو شيطان بر ملل غربى مسلط شده اند, دو شيطان نيرومندى كه اين ملت ها را به جايى مى برند كه موجب هلاكت است: يكى قطع نسل است و ديگرى شيطان ملى گرايى.)35
ـ تولستوى: (من مكرر تصريح كرده ام كه عاطفه ميهن پرستى در زمان ما عاطفه اى غير طبيعى و بلكه غير صحيح و زيان بار است, و همين احساس, علت بيش تر بيمارى هاى اجتماعى ماست… بنابراين نبايد آموخته شود, كارى كه اكنون صورت مى گيرد, بلكه بايد منع گردد و ريشه هاى آن با همه وسايل ممكن كه به نظر صاحبان خرد و انديشه مى رسد, خشكانيده شود.)36
پى نوشت ها:
1. براى توضيح بيش تر, ر.ك: شهيد سيد محمد باقر صدر, الفتاوى الواضحه, ص706ـ714; مقدمات فى التفسير الموضوعى, ص120ـ 148.
2. اسراء(17) آيه 22.
3. شهيد سيد محمد باقر صدر, همان, ص78.
4. به نقل از: صدرالدين قپانچى, المذهب السياسى فى الاسلام, ص125.
5. محمد جواد مغنيه, الاسلام والعقل, ص210.
6. صمدى حنبلى, الانسان العقائدى, ص183.
7. دكتر محمد عبداللّه العربى, نظام الحكم فى الاسلام, ص57.
8. ابوالحسن ندوى, ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين, ص228.
9 . دكتر على محمد نقوى, الاسلام والقوميه, ص78.
10. جان هرمان راندال, تكوين العقل الحديث, ج2, ص411.
11. دكتر على محمد نقوى, همان, ص24.
12. همان, ص22.
13. همان, ص23.
14. لويس اشنايدر, العالم فى القرن العشرين, ترجمه سعيد عبود سامرايى, ص208.
15. همان, ص129.
16. تقى الدين نبهانى, نظام العالم, ص20.
17. همان, ص21.
18. دكتر على محمد نقوى, همان, ص65.
19. لويس اشنايدر, همان, ص34.
20. دكتر على محمد نقوى, همان, ص78.
21. ماكيور, تكوين الدولة, ص522.
22. عباس محمود عقاد, ردود و حدود, ص139.
23. همان, ص140.
24. نجاح عطا الطايى, الفكر القومى, ص91.
25. همان, ص238.
26. محمد حسن اعظمى, فلسفه اقبال, ص109.
27. دكتر صلاح الدين منجد, اعمدة النكبة, ص28.
28. محمد مبارك, المجتمع الاسلامى المعاصر, ص115.
29. همان, ص115.
30. حزب بعث عراق, المنهاج الثقافى المركزى, ج2, ص16.
31. همان, ج1, ص10.
32. برتراند راسل, التربية والنظام الاجتماعى, ص138.
33. نجاح عطا الطايى, همان, ص23.
34. همان, ص204.
35. همان, ص204.
36. تولستوى, الافات الاجتماعيه وعلاجها, ص215
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}