ابوالحسن نجفى
ابوالحسن نجفى
ابوالحسن نجفى
ابوالحسن نجفى، زبان شناس، مترجم و منتقد ادبى
- متولد اصفهان ۱۳۰۸ هجری شمسی
- اخذ مدرك ليسانس زبان هاى خارجى از دانشكده ادبيات دانشسراى عالى
- اخذ مدرك كارشناسى ارشد زبان شناسى از دانشگاه سوربن فرانسه
- عضو دائم فرهنگستان زبان و ادبيات فارسى
- مترجم بيش از ۱۵جلد كتاب ادبى و هنرى، برخى از آنها عبارتند از: شيطان و خدا (ژان پل سارتر)، گوشه نشينان آلتونا (ژان پل سارتر)، شنبه و يكشنبه در كنار دريا (روبرمرل)، كاليگولا (آلبركامو)، عيش و نيستى (تيرى مونيه)، شازده كوچولو (اگزوپرى)، خانواده تيبو (روژه مارتن دوگار)، نژاد و تاريخ (لكودلوى استروس)، ضدخاطرات (آندره مالرو) و...
از وى بيش از صدها نقد ادبى در مجلات و روزنامه هاى گوناگون به چاپ رسيده است. در ميان مترجمان پرآوازه اى كه در عالم ادبيات و فرهنگ ايران آثار نويسندگان بزرگ و فلاسفه مشهور را به زبان سليس و روان فارسى برگردانده اند، ابوالحسن نجفى، چيز ديگرى است. زبان شناسى توانمند و مترجمى قهار.
گرچه ترجمه در ايران داراى قرين سابقه تاريخى است، با اين همه معدود بوده اند مترجمانى كه چون «حبيب اصفهانى» توانايى برگردان آثار ادبى و فلسفى غربى را به نثرى شيرين و بيانى شيوا داشته باشند و ابوالحسن نجفى چون مرحوم قاضى و... نادره درى است ناياب.
البته از زمان ارتباط فرهنگ ايران با شرق و غرب و ترويج تبادلات فرهنگى و علمى با آنها آغاز شده است. اما اگر بعد از زمان مشروطه و اوايل قرن فعلى به دگرگونيها و تحولات ادبى نظرى بيفكنيم، پى خواهيم برد كه ارتباط وسيع ايران و اروپا، اعزام محصلان به خارج از كشور - بيشتر فرانسه - رواج صنعت چاپ، انتشار روزنامه و ديگر عوامل چه تأثير شگرفى بر تبادل انديشه ها، فرهنگ و ادبيات ايران داشتند.
شايد با صراحت بتوان گفت كه ترجمه و انتشار آثار ادبيات جهانى بود كه به نحو بسزايى در ادبيات معاصر ايران نفوذ كرد و اكثر مترجمان از زبان فرانسه ترجمه مى كردند و عمده ترجمه از شاهكارهاى ادبى جهان بود، هرچند كه بسيارى ازترجمه هاى ضعيف و نارسا، بدون پايبندى به اصالت و امانت و يا اصول مورد توجه در مبحث ترجمه، ازطرف مترجمان نسل اول منتشر مى شد. اما با ظهور و وجود مترجمان بزرگ و صاحب سبك مانند ابوالحسن نجفى و ديگران علاقه مردم و اهل كتاب به سمت ادبيات و انديشه خارجى بيشتر شد.
ابوالحسن نجفى اولين كتابى كه بطور رسمى به دست ترجمه سپرده است «شيطان و خدا» ژان پل سارتر است. نمايشنامه اى عميقاً فلسفى كه علاوه بر چيره دستى مترجم در احوال ترجمه، درك و شناخت عميق او از مسائل و دغدغه هاى فلسفى انسان را نيز به نمايش مى گذارد. اين كتاب در سال ۱۳۴۵ چاپ شد و لااقل تا سال ۱۳۵۷ چهار بار تمام تجديد چاپ شد.
نجفى پس از آن ترجمه كتاب ديگرى از سارتر را به دست گرفت كه آن هم در سال ۱۳۴۵ توسط نشر نيل به بازار نشر روان گشت و مهارت و استادى جوان را نشان مى داد. اين كتاب و ساير كتابهايى كه سالها بعد نجفى از ژان پل سارتر ترجمه كرد نشان دهنده علاقه و دقت نجفى نسبت به فيلسوف محبوب آن سالهاى ايران است. بطورى كه پس از آن نجفى كتابهاى ديگرى از همين نويسنده ازجمله «ادبيات چيست؟» درباره نمايش و در نهايت زندگى خود ژان پل سارتر به چشم مى خورد.
سخن گفتن درباره ابوالحسن نجفى كه مترجم و منتقد و زبانشناسى فرهنگ نگار نيز هست را شايد بتوان از ۳ديدگاه بررسى كرد.
ترجمه، نقد و زبان شناسى. در باب ترجمه ادبى بايد نوشت در ميان مترجمان معاصر ايران، ابوالحسن نجفى، جزو مترجمين نسل دوم ايران در اين دوره محسوب مى شود كه اغلب او را قافله سالار ترجمه ادبى مى نامند كه از جايگاه ويژه اى برخوردار است و شايد همان تحصيلات آكادميك بود كه او را در بين مترجمان نسل دوم بيشتر شاخص سازد.
نجفى كه متولد سال ۱۳۰۸ هجرى شمسى و اهل اصفهان است، زبان آموخته غرب و دانشجوى سوربن بود كه مدرك كارشناسى ارشدش را از همين دانشگاه و در رشته زبان شناسى اخذ كرد و گرچه دوره ليسانسش را در دانشكده ادبيات دانشسراى عالى تهران و در رشته زبانهاى خارجى گذرانده بود اما تحصيل در سوربن كمك شايانى به او براى درك صحيح اصول مورد نياز براى ترجمه يك اثر ادبى كرد.
در همين سالها است كه نجفى با تكيه بر نگرش حفظ زبان فارسى، ترجمه ها و نوشته هايش را منتشر كرد و تاكنون نيز دراين انديشه هم باقى مانده است و در اين اواخر با انتشار «فرهنگ فارسى عاميانه» به مخاطبانش ابلاغ كرد كه هنوز روند تكاملى و دانش آموختگى اش را مى پيمايد.
انديشه نجفى، شايد از زمانى كه در دانشگاه تهران تحصيل مى كرد، نضج گرفت و با توجه به رويدادهاى مهم سياسى و اجتماعى و فعاليتهاى فكرى آن دوران و تحصيل در دانشگاهى غنى و مستمرساز، راه تحول و تطور را در پيش گرفت.
به همين دليل هم هست كه ترجمه هاى به جامانده از نجفى اغلب از نويسندگانى است كه در دوره خود و همچنان از سرآمدان روزگار ادب و هنر و فرهنگ محسوب مى شوند. در ميان آثار ترجمه شده او نام هاى وزينى چون ژان پل سارتر، كلودلوى استروس، روژه مارتن دوكار، ژيل پرو، آرتور آدامف، رومن كارى و... ديده مى شود. از همين روست كه به جرأت مى توان مدعى شد كه نجفى بيش از آنكه دغدغه ترجمه داشته باشد، دغدغه ارتقاى فرهنگ و زبان فارسى را داشته است.
اين ميراثى است كه او به واسطه آشناي اش با ادب فارسى در دوران جلال همايى، سعيد نفيسى، پرويز خانلرى، معين و... داشته و اين بزرگان تأثيرى عميق بر انديشه و افكار و ذوق ادبى وى گذاشتند و باعث شدند تا پيگير استعداد خود در ادامه راه ترجمه و تحقيق شود و جالب اينكه هنوز اين علاقه و شيفتگى، بعد از نيم قرن تلاش و كوشش در او همچنان باقى مانده است و همچنان حضورى نيمه فعال، اما نوجو در عرصه ادبيات دارد و شايد نسل چهارم مترجمان معاصر - نسل جوان امروز - اين بخت را داشته كه در زمانى پا به عرصه بنهد كه مترجمان پخته و آگاه و ژرف انديش هنوز در صحنه حضورى پررنگ دارند و با ترجمه هاى شيوا و سليس، آثارى به غايت بى نظير يا دست كم، كم نظير ترجمه مى كنند و به ميراث مى گذارند.
البته همانطور كه پيش از اين آمد دغدغه نجفى تنها ترجمه نبوده چه به عنوان مثال با ترجمه «ادبيات چيست؟» ژان پل سارتر توسط او، زمينه ايجاد بحث در ميان روشنفكران آن زمان به وجود آمد. كتابى كه در آن نويسنده بر لزوم تعهد نويسنده صحه گذارده بود.
نجفى البته آثارى از كامو را هم ترجمه كرده است كه نمايشنامه كاليگولا از آن جمله است.
كاليگولا كه در سال ۱۳۴۶ ترجمه شد، سروصدايى به راه انداخت. مخالفين رژيم با تأسى از اين كتاب و اصرار بر اجراى اين نمايشنامه در تماشاخانه هاى تهران، وضعيت حاكمى مستبد و خودرأى را به نمايش كشيدند كه سرنوشت شوم و محتومى چون نيستى و نابودى در انتظارش بود و اين نمايشنامه كامو فى الواقع نويدى بود بر آنها كه بر تغيير وضع موجود تأكيد و اصرار داشتند.
با تحليل مسير انتخابى نجفى به اين نتيجه مى رسيم كه او با پرداختن به كتابها و آثار اين گونه نويسندگان بانى راهى شد كه مترجمان ديگر از نسل دوم و سوم مانند «سيدحسينى»، رحيمى، قاضى، فولادوند، توكل، گلستان، سى بى و... در پيش گرفتند و به تكاپو و عرضه آثار مطرح و مهم نويسندگان دوره اواخر سده بيستم فرانسه همچون سارتر، پروست، رولان، مالرو، والرى و... كردند و با ترجمه هاى زيباى خود، آثار اين بزرگان را به ايرانيان شناساندند.
در نگاهى انتقادى مى توان دريافت كه اينگونه آثار در واقع نقطه عطفى در ميان ترجمه هاى معاصر ايران بود و تأثيرى بسزا در ميان ترجمه هاى معاصر ايران و انديشه هاى اجتماعى و ادبى داشته و دارد.
نجفى البته در مقايسه با مترجمانى چون قاضى، رضا سيدحسينى و ديگر مترجمان هم نسلش مترجم پركارى نيست، اما همان معدود ترجمه هايش نيز مانند «خانواده تيبو» نوشته روژه دوگار تسلط خود را در ترجمه ادبى به اثبات رسانيد. ترجمه اى از بزرگترين رمان قرن كه به تاريخ تب آلود سياسى و اجتماعى در دو دهه اول قرن اخير در اروپا مى پردازد، بحرانى كه به جنگ جهانى اول منجر شد و در ديگر آثارش همچون عيش و نيستى، شازده كوچولو، ضدخاطرات، نژاد و تاريخ، اين دقت و حساسيت در رعايت اصول ترجمه ادبى به چشم مى خورد.
ابوالحسن نجفى يد طولايى هم در نقد ادبى دارد و در ميان ديگر چهره هاى نقد ادبى نقدهاى او همچون ترجمه هايش از وسواس و دقت بى نظيرى برخوردار است و مى توان مدعى شد كه نجفى همانند ديگرانى چون شميسا، براهنى، مقدادى، آشورى، امامى و... مبناى خود را مبناى علمى و تخصصى قرار داده است تا اندك اندك به همراه آنها بتواند دوران طفوليت نقد ادبى را در ايران به بلوغ برسانند تا از فضاى بسته و تاريك نقد سابق رها شود و با ترجمه هاى كسانى چون فرزانه طاهرى و... كم كم پرداختى به اين موضوع به عنوان مبحثى علمى و تخصصى مطرح شده است و آن شيوه هاى سنتى براساس دريافتهاى شخصى به سوى منسوخ شدن مى رود.
از همين مى توان با استناد به مقاله هايش در مجلات سخن، جنگ اصفهان، بهار و نشر دانش و... به استادى و مهارتش در نقد ادبى ايمان آورد و معترف شد كه نجفى با نقدهاى بى نظيرش مانند وظيفه ادبيات، ادبيات و دنياى گرسنه و... توانسته است نام خود را در قله رفيع نقد ادبى ايران جاودانه و ماندگار سازد.
علاوه بر تمام مباحثى كه شد در مورد ابوالحسن نجفى نبايد اين نكته را فراموش كرد كه او زبان شناسى حاذق است. گرچه به دلايل خارج از حوصله بحث او هرگز نتوانست به درجه دكتراى زبانشناسى آنچنان كه مورد علاقه اش است دست يابد اما در اين باره نجفى آثار گرانبهايى دارد كه بسيارى از اساتيد زبان شناسى از نوشتن و پرداختن به آن عاجز بوده اند.
در اين باره بايد نجفى را جزو نسل اول زبانشناسان ايران دانست و او به اعتراف خيليها در كنار چهره هايى چون باطنى، حق شناس، خانلرى، ثمره، كيوانى و طباطبايى و... كه به نوبه خود به رشد اين رشته تازه ظهور در ايران كمك وافرى كرده است و شايد بتوان مدعى شد كه گرچه او هم مانند باطنى دير به دانشگاه آمد اما خيلى زود از آن ميانه برون رفت و جاى خالى آنان را شايد زبان شناسان نسل دوم شايد به نيكويى نتوانستند با آن اقتدار، پر كنند. اما نجفى در گرايش فرهنگ نگارى با عرضه فرهنگ عاميانه، كاملاً اين مسأله را روشن كرد كه تأليف فرهنگ لغت نه براساس تجربه و علاقه شخصى است، بلكه تا دانش تخصصى آن رشته فراگرفته نشود، نمى توان از آسيب عيبها و نواقص بر حذر ماند و بايد شيوه هاى مدرن اين علم را آموخت تا كه بتوان كارى كرد كارستان.
يكى از دغدغه هاى اصلى نجفى در زبان فارسى غلط نوشتن است و در اين باره مى گويد: سخن گفتن به فارسى براى كسانى كه اين زبان را از كودكى آموخته اند ظاهراً كار آسانى است. ما به همان سادگى كه نفس مى كشيم با ديگران نيز سخن مى گوييم. اما نوشتن به فارسى به اين آسانى نيست. هنگامى كه قلم به دست مى گيريم تا چيزى بنويسيم، حتى اگر يك نامه كوچك باشد، غالباً درنگ مى كنيم و با خود مى گوييم: آيا آذوقه درست است يا آزوقه؟...
همين دغدغه او را واداشته تا كتاب معروفش «غلط ننويسيم» را بنويسد و اين كتاب به قدرى مورد توجه دانشجويان و فارسى پژوهان قرار گرفت كه تاكنون بيش از دوازده بار تجديد چاپ شده است.
خودش مى گويد: ترديد ما هميشه از بابت املا يا معناى كلمات نيست. وانگهى براى رفع اين مشكل كافى است كه به يك لغتنامه معتبر مراجعه كنيم و جواب خود را در آن بيابيم. هنگام نوشتن، سؤالهاى بسيار ديگرى نيز براى ما مطرح مى شود كه جواب به آنها را در لغتنامه هاى موجود به دشوارى مى توان يافت يا اصلاً نمى توان يافت.
براى پايان اين نوشته چيزى نمى توان نوشت جز اينكه در ميان آنها كه گامى براى رشد و ارتقاى زبان و ادبيات فارسى برداشته اند، بى ترديد ابوالحسن نجفى جايگاه رفيع و دست نيافتنى دارد
منبع : http://www.e-resaneh.com
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}