دلائل وقوع معاد (2)
دلائل وقوع معاد (2)
بگو: آن چه در آسمانها و زمين است، از آن كيست؟ بگو، براى خدا است و رحمت را بر خود فرض كرده و همه شما را در روز قيامت كه شكى در آن نيست جمع خواهد كرد.
تفسير و جمعبندى
اين آيه در حقيقت داراى چهار بخش است در قسمت اول كه با استفهام شروع مىشود پيامبر اكرم را مخاطب ساخته مىفرمايد: بگو آن چه در آسمانها و زمين است از آن كيست؟ قل لمن ما فى السموات والارض.
سپس بىآن كه در انتظار پاسخى باشد مىافزايد: خودت بگو از آن خدا است قل الله.
يعنى آن چنان مطلب مسلم است كه نيازى به گفتگو و بحث ندارد.
و در قسمت دوم مىفرمايد: خداوند، اعطاى رحمت را بر خود حتم كرده است كه عموم بندگان را مشمول رحمت واسعه و لطف و عنايت بىپايان خود قرار دهد. كتب على نفسه الرحمة.
و در قسمت سوم به سراغ مسأله معاد مىرود و مىافزايد: به طور قطع همه شما را در روز قيامت كه شك و ترديدى در آن نيست جمع خواهد كرد ليجمعنكم الى يوم القيامة لا ريب فيه.
و در چهارمين قسمت چنين نتيجه مىگيرد: تنها كسانى كه سرمايه وجود خود را از كف داده و خسران كردهاند ايمان نمىآورند الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤمنون.
در اين كه رابطه ميان اين چهار جمله چگونه است؟ جمعى از مفسران معتقدند كه بخش اول آيه ناظر به توحيد و بخش ديگرى به معاد يا نبوت و معاد مىباشد و اصول اساسى دين در آن منعكس است. (21)
ولى مرحوم علامه طباطبايى معتقد است تمام آيه ناظر به مسأله معاد است و اين تفسير صحيحتر به نظر مىرسد و توضيح آن با بيانى از ما چنين است:
در قسمت اول خداوند مالكيت و حاكميت خود را بر سرتاسر عالم هستى تبيين مىكند و ضمن يك سؤال و جواب سؤالى كه پاسخش از درون و فطرت و جان برمى خيزد و حتى مشركان نيز به آن معتقد بودند مطلب را روشن مىسازد اين درست به آن مىماند كه گاه پدرى فرزندش را مؤاخذه مىكند و مىگويد آيا تمام وسائل تحصيل و ترقى تو را فراهم نكردم و بعد بى آن كه منتظر پاسخ فرزند بنشيند خودش مىگويد: البته چنين كردم.
و به اين ترتيب ثابت مىشود كه چيزى در عالم هستى نمىتواند در برابر اراده و فرمان حق مانعى ايجاد كند.
سپس مىافزايد: خداوند قادر توانا، رحمت را بر خود مقرر داشته چگونه ممكن است مقرر ندارد در حالى كه او منبع فيض است و هيچ بخلى در آن منبع نيست و اگر تا ابد افاضه فيض كند چيزى از او كم نمىشود.
آيا رحمت غير از اين است كه نعمت را به كسى كه مستحق و لايق آن است بدهند و هر موجودى را به كمال مطلوبى كه استعداد دارد برساند؟
هنگامى كه اين دو مقدمه ثابت شد خداوند عالم از يك سو كانون رحمت است و از سوى ديگر هيچ مانعى بر سر راه فيض رحمت او نمىتواند ظاهر شود در جمله سوم نتيجه مىگيرد پس همه شما را در روز رستاخيز كه ترديدى در آن نيست جمع مىكند زيرا اگر با مرگ انسان همه چيز پايان يابد بشر به كمال مطلوب خود نرسيده و از استعداد حيات جاودان باز مانده و رحمت الهى از او دريغ داشته شده و يا مانعى بر سر راه آن ظاهر گشته است ولى چون مانعى در كار نيست و رحمت او حتمى است رسيدن به حيات جاويدان در سرائى ديگر و وصول به جوار قرب حق براى انسانها نيز قطعى است.
و البته گروهى از مردم اين سرمايه استعداد خود را براى حيات ابدى از دست مىدهند و گرفتار خسران و زيان مىشوند و به همين جهت به معاد، ايمان نمىآورند.
بنابراين برهان رحمت كه چكيده اين آيه است و كاملاً مستدل و منطقى است چيزى غير از برهان عدالت و برهان حكمت است. دقت كنيد.
ضمناً پاسخ اين سؤال نيز روشن شد كه قيام و رستاخيز تنها براى گروهى مايه رحمت است در حالى كه براى گروه ديگرى مايه عذاب است اين مطلب چگونه با رحمت خداوند سازگار مىباشد؟
پاسخ همان است كه در ذيل آيه تلويحاً آمده است و آن اين كه خداوند استعداد نيل به رحمت را به همه داده و سرمايههاى لازم را در اختيار همگان گذارده حال اگر گروهى خودشان سرمايهها را آتش بزنند و بر باد دهند با اين كه هم عقل دارند و هم تحت پوشش تعليمات وحى قرار گرفتهاند مقصر خودشانند، و خودشان كردهاند كه لعنت بر خودشان باد!
همه مواهب حيات چنين است گروهى از آن بهره مىگيرند و گروهى سوء استفاده مىكنند و اين امر مانع فيض خدا و رحمت او نخواهد بود.
قابل توجه اين كه جمله ليجمعنكم از يك سو با لام قسم از سوى ديگر با نون تأكيد ثقيله و از سوى سوم با جمله لا ريب فيه تأكيد شده و نشان مىدهد كه با توجه به رحمت پروردگار قيامت از هر نظر حتمى است.
و از آن جا كه آن چه در بالا گفته شد براى توضيح اين برهان كافى به نظر مىرسد نيازى به توضيحات ديگر نمىبينيم.
6 - برهان وحدت
از ويژگىهاى زندگى دنيا وجود اختلاف آراء و افكار است حتى پيروان يك مذهب غالبا به شاخههاى متعددى با عقائد مختلف تقسيم شدهاند.
گاه اين اختلاف آراء و عقاييد از اجتماع بزرگ به درون يك خانه و خانواده كشيده مىشود و هر يك از اعضاى خانواده پير و عقيده و مكتبى هستند.
بدون شك هر انسانى از وجود اين اختلافات در اين جهان رنج مىبرد و همه آرزو مىكنند اين اختلافات روزى برچيده شود.
مسلماً خدايى كه انسان را براى تكامل و هدايت آفريده به مقتضاى مقام ربوبيتش انسانها را از نيل به چنين خواستهاى محروم نخواهد كرد و چون اين هدف در دنيا به دلائلى كه بعد اشاره خواهد شد انجام نمىگيرد و شواهد موجود نيز بر اين معنى گواهى مىدهد حتماً جاى رفع اختلافات و رسيدن به وحدت سراى ديگرى است.
قرآن مجيد تأكيد زيادى روى اين مطلب نموده است بيش از ده آيه از قرآن اشاره به اين موضوع مىكند كه محل رفع هر گونه اختلاف سراى ديگر است و خداوند قطعاً اين كار را انجام مىدهد.
با اين اشاره به قرآن باز مىگرديم و به آيات زير گوش جان مىسپاريم.
توجه داشته باشيد از آياتى كه مضمونهاى مشابهى دارند يك آيه در متن انتخاب شده و بقيه در پاورقى آورده شده است.
1 - و اقسموا باللَّه جهد ايمانهم لا يبعث اللَّه من يموت بلى وعداً عليه حقا و لكن اكثر الناس لا يعلمون ليبين لهم الذى يختلفون فيه. نحل - 38 و 39.
2 - ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون انعام - 164.
3 - ان ربك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون. يونس - 93.
4 - اللَّه يحكم بينكم يوم القيامة فيما كنتم فيه تختلفون. حج - 69.
5 - ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئين و النصارى و المجوس والذين اشركوا ان اللَّه يفصل بينهم يوم القيامة ان اللَّه على كال شىء شهيد. (22) حج - 17.
1 - آنها مؤكداً سوگند ياد كردند كه خدا آنها را مىميراند و هرگز مبعوث نمىكند آرى اين وعده قطعى خدا است كه همه مردگان را به زندگى باز مىگرداند ولى اكثر مردم نمىدانند هدف اين است كه آن چه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد.
2 - سپس بازگشت شما به سوى پروردگارتان است و شما را به آن چه در آن اختلاف داشتيد خبر خواهد داد.
3 - پروردگار تو در روز قيامت ميان آنها در آن چه اختلاف كردند داورى خواهد كرد.
4 - خداوند ميان شما در آن چه اختلاف داشتيد داورى مىكند.
5 - كسانى كه ايمان آوردهاند و يهود و صابئان و نصارى و مجوس و مشركان، خداوند در ميان آنها روز قيامت داورى مىكند و حق را از باطل جدا مىسازد خداوند بر هر چيز گواه است و از همه چيز آگاه.
اين اختلافات كى پايان مىگيرد؟
در نخستين آيه ابتدا سوگند منكران رستاخيز را در مورد نفى سراى ديگر نقل كرده مىفرمايد: آنهإ؛ككح با تأكيد قسم ياد كردند كه خداوند مردگان را هرگز مبعوث نخواهد كرد و اقسموا باللَّه جهد ايمانهم لا يبعث اللَّه من يموت.
بعد چنين به آنها پاسخ مىگويد: آرى حتماً همه را به زندگى جديد باز مىگرداند اين وعده قطعى خدا است ولى اكثر مردم نمىدانند. بلى وعداً عليه حقاً و لكن اكثر الناس لا يعلمون.
سپس به ذكر هدف رستاخيز و مبعوث شدن مردگان پرداخته مىفرمايد: هدف اين است كه آن چه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد ليبين لهم الذى يختلفون فيه.
و به اين ترتيب يكى از اهداف معاد نفى اختلافات و بازگشت به وحدت است چرا كه طبيعت اين دنيا كه توأم با انواع حجابها است اجازه نمىدهد اختلافات برچيده شود، ولى در آن روز كه روز كشف غطاء و كنار رفتن پردهها و آشكار شدن سرائر و اسرار درون مىباشد همه چيز تبيين مىگردد و اختلاف برچيده مىشود.
مؤمنان در ايمانشان راسختر مىشوند و به مقام عيناليقين مىرسند و كافران و پيروان مكاتب باطل اعتراف به خطاى خود كرده به سوى حق باز مىگردند.
دومين آيه همين معنى را در لباس ديگرى عرضه مىكند و بعد از نفى معبودهاى مشركان و اين كه هر كس در گروه اعمال خويش است و گناه كسى را بر ديگر نمىنويسند مىفرمايد: سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است و شما را از آن چه در آن اختلاف داشتيد خبر خواهد داد و اختلافات پايان خواهد گرفت. ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون.
در آيه نخست سخن از تبيين اختلافات بود، و در اين آيه سخن از انباء خبر دادن و آگاه ساختن است، و در واقع دومى علت اولى است، چرا كه اخبار الهى در قيامت سرچشمه تبيين حقايق است يا اين كه تبيين مربوط به ديدنىها، و انباء مربوط به شنيدنىها است.
در سومين آيه مسأله داورى خداوند در اختلافات مردم در قيامت مطرح است مىفرمايد: پروردگار تو روز قيامت ميان آنها در آن چه پيوسته اختلاف داشتند، داورى خواهد كرد ان ربك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون.
بديهى است هنگامى كه خداوند در آن روز رسماً ميان آنها داورى كند، اختلافات برچيده خواهد شد و حقايق آشكار خواهد گشت.
اين آيه اشاره به اختلافهاى بنى اسرائيل است، يا اختلافى كه بعد از نزول قرآن و ظهور اسلام در ميان آنها پيدا شد كه گروهى با توجه به نشانهايى كه از اسلام و پيغمبر اكرم داشتند آن را پذيرفتند، و گروهى به خاطر حفظ منافع شخصى از پذيرش آن سر باز زدند.
يا اشاره به اختلافاتى است كه در عصر موسى بن عمران بعد از نجات از چنگال فرعونيان و مشاهده اين اعجاز بزرگ يا به هنگام رفتن موسى به كوه طور و ظهور گوساله سامرى در ميان آنها حاصل شد.
گرچه بسيارى از مفسران احتمال اول را ترجيح دادهاند ولى آيات قبل از اين آيه احتمال دوم را ترجيح مىدهد (23) جمع ميان هر سه تفسير هم ممكن است.
به هر حال به گفته بعضى از مفسران معروف اين گونه اختلافات در دار دنيا قابل زوال نيست، تنها در آخرت است كه خداوند داورى مىكند و حق را از باطل و راستگو را از كافر جدا مىسازد. (24)
در چهارمين آيه، تعبير به حكم آمده است و بعد از آن كه اشاره به گوشهاى از اختلافات بنىاسرائيل مىكند مىفرمايد: پروردگار تو، روز قيامت در ميان شما در آن چه اختلاف داشتيد حكم خواهد كرد. اللَّه يحكم بينكم يوم القيامة فيما كنتم فيه تختلفون.
در اين كه اختلاف يهود در چه بود؟ از آغاز آيه استفاده مىشود كه آنها درباره روز شنبه كه روز تعطيل آنها بود، اختلاف داشتند اختلاف در اين كه صيد در آن روز حرام است يا حلال؟ با اين كه پيامبرشان بر آنها تحريم كرده بودند و يا اختلاف در ترجيح آن روز بر جمعه و مانند آن.
اصولاً بنى اسرائيل به گواهى تاريخشان هميشه كانونى از اختلاف و پراكندگى بودند به عكس امروز كه به خاطر حوادثى كه اصل موجوديت آنها را تهديد مىكند كه دست به دست هم داده و مخصوصاً بر ضد مسلمانان جهان متحد شدهاند.
در پنجمين و آخرين آيه آن چه در آيات قبل آمده بود به صورت كلىتر و تحت عنوان ديگر، مطرح شده است، اشاره به اختلافات وسيع و گسترده مؤمنان و اصناف مختلف كفار كرده مىفرمايد: كسانى كه ايمان آوردهاند مسلمانان و يهود و صابئان ستاره پرستان و نصارى و مجوس و مشركان، خداوند در ميان آنها روز قيامت جدايى مىافكند حق را از باطل جدا مىسازد خداوند بر هر چيز گواه است و از همه چيز آگاه است ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئين و النصارى و المجوس و الذين اشركوا ان اللَّه يفصل بينهم يوم القيامة ان اللَّه على كل شىء شهيد.
قابل توجه اين كه يكى از نامهاى معروف قيامت يوم الفصل است، قرآن مىگويد ان يوم الفصل كان ميقاتاً: يوم الفصل وعده گاه همگان است نبأ - 17، در آيات متعدد ديگرى از قرآن نيز همين تعبير درباره روز قيامت آمده است.
فصل در اصل به معنى جدايى دو چيز از يكديگر است و روز قيامت از اين جهت يوم الفصل ناميده شده كه حق از باطل در آن روز جدا مىگردد و هر گونه اختلاف به وسيله داورى خداوند برچيده مىشود و صفوف نيكان و پاكان از بدان و آلودگان جدا مىگردد، به گفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان صورت اهل حق سفيد و نورانى و چهره اهل باطل سياه و ظلمانى خواهد بود. (25)
ايا با چنين نشانههاى روشنى باز هم جايى براى اختلاف و نزاع در مسأله حق و باطل باقى مىماند.
در اين آيه به شش گروه از پيروان اديان معروف كه در عصر نزول قرآن وجود داشته و در واقع مذاهب عمده را تشكيل مىدادهاند اشاره شده است مىفرمايد: مؤمنان مسلمين يهود، صابئين پيروان يحيى كه بر اثر انحرافاتى بعضى آنها را ستاره پرستان ناميدهاند نصارى مسيحيان و مجوس زرتشتيان و مشركان و بتپرستان، سپس مىفرمايد خداوند در روز قيامت ميان آنها جدايى خواهد افكند و اهل حق را به روشنى از اهل باطل جدا مىسازد.
اگر امروز براى جدا ساختن اهل حق از اهل باطل نياز به دليل و منطق و استدلال است آن روز مطلقاً نيازى به اين امور نيست، بلكه به مصداق آن جا كه عيان است چه حاجت به بيان است حتى احتياج به توضيح ندارد، و رنگ رخسارهها خبر از سر درونها مىدهد!
در آيات پنجگانه بالا با ذكر پنج عنوان مختلف: انباء، تبيين، حكم، قضا و فصل اين حقيقت به روشنترين وجهى بيان شده است كه روز قيامت روز پايان گرفتن اختلافات، روز روشن شدن حقايق، جدايى حق از باطل و روز حكم و داورى نهايى است.
چگونه چنين نباشد در حالى كه قيامت يوم البروز و يوم الظهور است و برزوا للَّه الواحد القهار ابراهيم - 48 روز برطرف شدن حجابها و كشف غطاء است. فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد. ق - 22.
در واقع طبيعت عالم دنيا كه يك عالم ظلمانى يا نيمه ظلمانى است اجازه نمىدهد كه حقايق به طور كامل آشكار و آفتابى گردد، و درست به شب مىماند كه انسان هر قدر تلاش و كوشش كند كه با چراغ به حقايق دسترسى پيدا نمايد باز چهره قسمتى از حقايق نمايان نمىگردد، اما قيامت همانند موقع طلوع آفتاب است، كه با درخشش آن همه چيز آفتابى و برملا مىشود.
به هنگام شب گروهى ممكن است راه را پيدا كنند ولى گروه ديگرى در بيراهه بمانند و نيز ممكن است كسانى كه حق را يافتهاند هر كدام توصيف محدودى از آن بنمايند، مانند مثال معروفى كه مىگويد گروهى در تاريكى شب براى شناسايى فيل به سراغ آن رفتند، هر يك عضوى از آن را لمس كردند و بعد كه بيرون آمدند توصيفهاى متناقضى از آن داشتند، آن كس كه دستش به پاى فيل رسيده بود مىگفت فيل همچون يك ستون است! و ديگرى كه دستش به خرطوم رسيده بود آن را به لوله بزرگى تشبيه مىكرد، و سومى كه سينه فيل را لمس كرده بود آن را همانند سقفى مىدانست ولى هنگام كه فيل در روشنايى قرار گرفت اختلافات به كلى برطرف شد، و همه فهميدند توصيفهاى آنها محدود بوده است!
و همان گونه كه قبلاً اشاره شد انسان اين آمادگى را دارد كه از امواج اختلاف درآيد و در عالم يقين و وحدت گام بگذارد و خداوندى كه او را براى تكامل آفريده است مسلماً از اين فيض محروم نخواهد كرد.
اختلاف يكى از موانع راه تكامل است، اختلاف مزاحم آرامش است، و اختلاف گاه سبب سرايت شك به ريشه اعتقادات انسان است بنابراين بايد در انتظار روزى بود كه اين موجودات برچيده شوند.
البته انبياء و اوصياء به كمك كتب آسمانى حقايق را تا آن جا كه طبيعت زندگى دنيا اجازه مىدارد روشن مىساختند ولى آنها همچون چراغهايى بودند فرا راه انسان در شب ظلمانى دنيا لذا چيزى نمىگذشت كه باز اختلاف جاى وحدت را مىگرفت، چنان كه قرآن مىگويد: و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذين اختلفوا فيه: ما قرآن را نازل نكرديم مگر براى اين كه تبيين كنى براى آنها آن چه را آنها در آن اختلاف داشتند. نحل - 64.
و در جاى ديگر مىگويد: فما اختلفوا الا من بعد ما جائهم العلم: آنها اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه علم و آگاهى به سراغشان آمد. جاثيه - 17.
اين نشان مىدهد كه با تمام تلاش و كوشش انبياء و برطرف شدن نسبى اختلافات باز هم اختلاف به طور كامل برطرف نشد.
اصولاً هوا و هوسها، حب و بغضها كه در اين دنيا بر بسيارى از مردم حاكم است خود بزرگترين حجاب است، و تا آنها كنار نروند گامى به سوى وحدت برداشته نخواهد شد.
اما در قيامت همه اين حجابها مىسوزد و نابود مىشود، لذا حقايق بدون حجاب آشكار مىگردد.
7 - برهان بقاء روح
بسيارى از فلاسفه الهى در بحث معاد به سراغ مسأله بقاء روح رفتهاند و آن را از دلائل زنده اين مسأله مىدانند.
بدون شك اعتقاد به بقاء روح نيمى از راه معاد و زندگى پس از مرگ را براى ما هموار مىسازد، ولى چنان نيست كه اگر كسى اعتقاد به بقاى روح نداشته باشد اثبات مسأله معاد و رستاخيز براى او مشكل شود، بلكه بحث معاد منهاى مسأله بقاء روح نيز كاملاً قابل اثبات است.
و شايد به همين دليل قرآن مجيد در اين همه آياتى كه درباره معاد بحث كرده است كمتر روى مسأله بقاى روح تكيه نموده، و به تعبير ديگر قرآن مجيد پيوند خاصى ميان مسأله معاد و بقاى روح چنان كه خواهيم ديد برقرار نساخته است ولى با اين حال نمىتوان انكار كرد كه اثبات مسأله معاد در پرتو مسأله بقاى روح روشنتر و آشكارتر خواهد بود.
و نيز نمىتوان انكار كرد كه قرآن مجيد اشارات ظريف و زيبايى به مسأله بقاى روح دارد، لذا سزاوار است كه سيرى اجمالى روى مسأله بقاى روح داشته باشيم بىآن كه در اين مسأله غرق شويم چرا كه بحثهاى مربوط به روح آن قدر گسترده و دامنهدار است كه خود نيازمند به تأليف كتاب يا كتابهاى جداگانه است.
با اين اشاره به قرآن باز مىگرديدم، و به آيات زير گوش جان مىسپاريم:
1 - و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللَّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون. آل عمران - 169.
2 - و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اللَّه اموات بل احياء و لكن لا تشعرون. بقره - 154.
3 - النار يعرضون عليها عدواً و عشياً و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب. مؤمن - 46.
4 - قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم ثم الى ربكم ترجعون. سجده - 11.
5 - اللَّه يتوفى الا نفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون. زمر - 42. (26)
1 - اى پيامبر هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شدهاند مردگانند، بلكه آنها زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
2 - و به آنها كه در راه خدا كشته مىشوند مرده مگوييد، بلكه آنها زندهگانند ولى شما نمىفهميد.
3 - عذاب آنها آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مىشوند و روزى كه قيامت بر پا مىشود دستور مىدهد آل فرعون را در سختترين عذابها وارد كنيد.
4 - بگو فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده روح شما را مىگيرد سپس به سوى پروردگارتان باز مىگرديد.
5 - خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مىكند و ارواحى را كه نمردهاند نيز به هنگام خواب مىگيرد، سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مىدارد، و ارواح ديگرى را كه بايد زنده بمانند باز مىگرداند تا سرآمد معينى در اين امر نشانههاى روشنى است براى كسانى كه تفكر مىكنند.
در نخستين آيه سخن از شهيدان راه خداست كه گروهى از افراد سست ايمان به حالشان تأسف مىخوردند كه چگونه مردند و از ميان رفتند و به خاك سپرده شدند و دستشان از همه جا كوتاه گشت؟! در اين جا قرآن روى سخن را به پيامبر كرده تا ديگران حساب خود را بكنند مىفرمايد: هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شدند مردگانند، بلكه آنها زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللَّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون.
و به اين ترتيب ديد مردم را درباره مرگ مخصوصاً مرگ شهيدان راه خدا به كلى دگرگون مىسازد، و نشان مىدهد كه آنها در جوار رحمت الهى در حالى كه شادى در سراسر وجودشان موج مىزند و براى ديگران پيام مىفرستند كه هيچ غم و اندوهى ندارند، آرميدهاند.
اين تعبيرات زنده و روشن به خوبى حكايت از بقاى روح و زندگى شهيدان در عالمى بسيار برتر و بالاتر از اين جهان مىكند.
اگر زندگى انسان با مرگ به كلى پايان مىگرفت اين تعبيرات حتى درباره شهيدان نامفهوم بود و جز مشتى مجاز گويى چيز ديگرى نبود.
ولى آنها كه نتوانستهاند پيام آيه را درك كنند، گاه به پيروى از همان افراد ضعيف الايمان آغاز اسلام، اين گونه تعبيرات را به معنى بقاى نام شهيدان و مكتب آنها! و مانند آن تفسير كردهاند در حالى كه آيه به وضوح اين گونه افكار را رد مىكند و براى شهيدان حيات جاويدان قائل است، حياتى كه مسلماً جسمانى نيست، چون جسم خونين شهيد به خاك سپرده مىشود پس حياتى است روحانى از طريق بقاى روح در برزخ.
گرچه بعضى به گفته تفسيرالميزان اصرار دارند كه اين آيه مخصوص شهيدان بدر است يا به تعبير بعضى ديگر مربوط به شهداى احد ولى مسلماً آيه مفهوم وسيع و گستردهاى دارد و عموماً شهيدان را بدون استثناء شامل مىشود و غير شهيدان را نيز نفى نمىكند.
به هر حال لحن اين آيه و آيات بعد از آن همگى حكايت از بقاى ارواح آنها و بهرهگيرى از ارزاق معنوى در جوار رحمت الهى، و شاد بودن به نعمت و فضل او دارد و خط بطلان بر توجيهات و تفسيرهاى انحرافى مىكشد.
همين معنى در دومين آيه مورد بحث به شكل ديگرى آمده است با اين تفاوت كه شأن نزول آيه قبل شهداى احد بود و شأن اين آيه شهداى ميدان بدر است ولى محتواى آيه در هر دو جا عموميت دارد.
و نيز با اين تفاوت كه روى سخن در آيه قبل به پيغمبر اكرم بود و در اين جا به همه مسلمانان است مىفرمايد: به كسانى كه در راه خدا كشته مىشوند مرده نگوييد، بلكه آنها زندگانند ولى شما نمىفهميد! و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اللَّه اموات بل احياء و لكن لا تشعرون.
درست است كه آيه اول به ضميمه آياتى كه بعد از آن است تأكيدهاى بيشترى روى مسأله حيات روحانى شهيدان دارد ولى آيه دوم نيز كاملاً گويا است به خصوص اين كه مىگويد: آنها زندهاند و شما نمىفهميد!
باز در اين جا به گفته بعضى از كوته فكران برخورد مىكنيم كه براى حيات شهيدان به توجيهات مجازى و انحرافى دست زدهاند و حيات را به معنى هدايت يا زنده ماندن نام و مكتب آنها تفسير كردهاند در حالى كه هيچ گونه شاهدى بر گفتار خود ندارند.
اين گروه گويا در تعبيرات اين دو آيه به هيچ وجه دقت نكردهاند كه براى شهيدان علاوه بر حيات رزق و روزى شادى و بشارت بهرهگيرى از انواع نعمتهاى الهى و عدم ترس و غم ذكر مىكند و مخصوصاً با صراحت مىگويد: شما حيات آنها را درك نمىكنيد!
اگر مقصود بيان نام و مكتب يا حيات در قيامت بوده باشد هيچ يك از اين تعبيرات صحيح به نظر نمىرسد.
و به اين ترتيب قرآن پايه بحث بقاى روح را در اين جا نهاده و آن را از شهيدان آغاز كرده است.
در سومين آيه سخن از يك جمعيت ظالم و ستمگر يعنى آل فرعون در ميان است كه درست نقطه مقابل شهدا هستند، حال آنها را بعد از مرگ چنين بيان مىكند: آنها هر صبح و شام بر آتش عرضه مىشوند، و آن روزى كه قيامت بر پا مىگردد دستور داده مىشود كه آل فرعون را داخل در اشد عذاب كنيد! النار يعرضون عليها غدواً و عشياً و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب.
پرواضح است كه منظور از آتش كه آل فرعون صبح و شام بر آن عرضه مىشوند آتش برزخى است چرا كه آنها از دنيا رفتهاند و هنوز هم قيامت بر پا نشده به علاوه مجازات آنها در قيامت صبح و شام نيست بلكه به طور دائم در اشد عذاب خواهند بود همان گونه كه ذيل آيه گواهى مىدهد.
اين تعبير شاهده زنده ديگرى بر بقاى روح است چرا كه اگر روح باقى نباشد چه چيزى را صبح و شام بر آتش عرضه مىكنند؟ آيا تنها جسم بىجان و خاك شده؟ اين كه تأثيرى ندارد پس بايد روح آنها باقى بماند و داراى درك و شعور باشد در عالم برزخ هر صبح و شام گرفتار عذاب الهى گردد.
تعبير به غدو و عشى صبح و شام ممكن است به خاطر آن باشد كه موقع صبح و شام از مواقع قدرت نمايى طاغوتيان و عيش و نوش آنهاست درست در همين ساعات گرفتار مجازات الهى مىشوند.
تعبير يعرضون عرضه مىشوند مسلمااً با داخل شدن در آتش كه در ذيل آيه آمده تفاوت دارد و ممكن است اشاره به نزديك شدن آتش به آنها بوده باشد در برزخ نزديك آتش دوزخ مىشوند و در قيامت داخل آن!
بسيارى از مفسران اين آيه را دليل بر عذاب قبر و برزخ گرفتهاند. (27) و مسلم است كه عذاب قبر و برزخ بدون بقاى روح معنى و مفهومى نخواهد داشت.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام مىخوانيم كه فرمود: هر يك از شما از دنيا مىرود صبح و شام جايگاهش را در قيامت به او عرضه مىكنند اگر بهشتى باشد جايش را در بهشت و اگر دوزخى باشد در جهنم به او نشان مىدهند و به او گفته مىشود: اين جايگاه تو است در قيامت و همين امر مايه نشاط با شكنجه و عذاب اوست. (28)
اين حديث نشان مىدهد كه پاداش و كيفر برزخى منحصر به شهيدان يا آل فرعون نيست و ديگران را نيز شامل مىشود.
در چهارمين آيه و آيات مشابه آن به تعبير ديگرى در اين زمينه برخورد مىكنيم كه مىفرمايد: به آنها بگو فرشته مرگ كه مأمور بر شماست شما را تحويل مىگيرد روحتان را قبض مىكند سپس به سوى پروردگارتان باز مىگرديد قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون.
تعبير تازه و جالب در اين جا تعبير يتوفاكم از ماده توفى بر وزن ترقى است.
به گفته راغب در مفردات وافى در اصل به معنى چيزى است كه به حد كمال برسد بنابراين توفى به معنى گرفتن چيزى است به طور كامل اين تعبير به وضوح اين حقيقت را مىرساند كه مرگ به معنى فنا و نابودى نيست بلكه نوع كاملى از قبض و دريافت و گرفتن روح آدمى به طور كامل مىباشد و اين خود دليل زندهاى است كه روح آدمى بعد از مرگ باقى مىماند بسيارى از مفسدان بزرگ به اين مسأله توجه كرده و بر آن تأكيد نمودهاند و گرنه فنا و نابودى چيزى نيست كه توفى دريافت كامل در مورد آن صادق باشد.
قابل توجه اين كه اين آيه در پاسخ كسانى است كه قيامت را انكار مىكردند و در آيه قبل از آن از آنان چنين نقل شده: آنها گفتند آيا هنگامى كه مرديم و در زمين گم شديم آفرينش تازهاى مىيابيم؟! و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد.
آيه در پاسخ آنها مىگويد: وجود شما تنها جسم شما نيست كه با مرگ به طور كلى گم شويد بلكه گوهر اصلى كه روح است از سوى فرشتگان الهى گرفته مىشود و در قيامت به سوى خدا باز مىگرديد و جسم شما نيز در كنار روح محشور مىشود اين تعبير چنان كه گفتيم در آيات متعددى از قرآن، تكرار و تأكيد شده است.
پيام آيات اين است كه هرگز به مرگ از دريچه چشم دنياپرستان مادى نگاه نكنيد كه آن را به معنى نابودى انسان و نقطه پايان زندگى او مىشمرند، و فرياد ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا سر مىدهند بلكه مرگ انتقال از حيات ادنى و زندگى پستتر ، به حيات اعلى و زندگى بالاتر است آن هم توسط فرشتگان الهى كه وسيله اين نقل و انتقالند.
در بعضى از موارد اين توفى دريافت را به خدا نسبت مىدهد: الله يتوفى الانفس حين موتها : خداوند جانها ارواح را به هنگام مرگ مىگيرد و دريافت مىكند. زمر - 42.
و در جاى ديگر مىخوانيم: و لكن اعبداللَّه الذى يتوفاكم: ولى من خدايى را پرستش مىكنم كه روح شما را به هنگام مرگ مىگيرد. يونس، 104.
البته هرگز تضادى بين اين سه تعبير كه در قرآن مجيد آمده خدا جان شما را مىگيرد فرشته مرگ مىگيرد ملائكه و فرشتگان مىگيرند وجود ندارد ، چرا كه همه فرمانبر خدا هستند پس فاعل اصلى اوست و فرشتگان قبض ارواح نيز رئيسى دارند كه ملك الموت ناميده مىشود ، و فرشتگان ديگر قبض ارواح مأموران اويند.
در پنجمين و آخرين آيه همين معنى با اضافاتى به چشم مىخورد كه وضع انسان را به هنگام خواب مقايسه مىكند و تعبير توفى را در هر دو به كار مىبرد مىفرمايد: خداوند جانها ارواح را به هنگام مرگ قبض مىكند و جانهايى را كه نمردهاند نيز به هنگام خواب مىگيرد اللَّه يتوفى الانفس حين موتها والتى لم تمت فى منامها.
سپس آن را كه فرمان مرگ درباره آنها صادر شده نگه مىدارد، و ديگرى را كه مشمول فرمان مرگ نيست باز مىگرداند تا سرآمد معينى فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى.
در اين مسأله آيات و نشانههاى روشنى است براى آنها كه تفكر مىكنند ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون.
انفس جمع نفس به معنى جان است و جان در اين جا همان روح انسانى است از آيه فوق استفاده مىشود كه در هر دو حال روح از انسان گرفته مىشود در حال مرگ و در حال خواب با اين تفاوت كه در حال خواب توفى كامل نيست و بار ديگر به بدن فرستاده مىشود ولى در حال مرگ بازگشتى وجود ندارد البته گروهى هستند كه از حال خواب به حال مرگ منتقل مىشوند و هرگز بيدار نمىشوند كه در آيه فوق به آنها نيز اشاره شده است.
يا به تعبيرى كه در بعضى از كلمات مفسرين آمده است: روح داراى سه حالت است گاه شعاع آن بر ظاهر و باطن بدن مىافتد و گاه فقط بر ظاهر آن مىتابد و گاه پرتو آن به طور كلى از ظاهر و باطن جمع مىشود.
اولى حال بيدارى است، دومى حال خواب، و سومى حال مرگ است. (29)
براى توضيح بيشتر بايد به اين حقيقت توجه داشت كه حيات انسان بر سه گونه است:
حيات نباتى كه بر اساس آن سلولهاى بدن داراى تغذيه و رشد و نمو و توليد مثلاند مانند همه گياهان.
حيات حيوانى كه شامل حس و حركت نيز مىشود، اعم از حركات غير اختيارى، مانند ضربان قلب و نبض، يا حركات اختيارى مانند راه رفتن يك حيوان و تكان دادن دست و پا.
و حيات انسانى كه مربوط به ادراكات عاليه انسان، و تصميم و اراده و تحليل مسائل مختلف و ابداع و ابتكار و احساس تعهد و مسئوليت است.
مسلم است در حال خواب نوع اول و دوم از انسان گرفته نمىشود، تنها نوع سوم است كه آن را از دست مىدهد.
ضمناً از اين آيه به خوبى استفاده مىشود كه خواب شكل ضعيفى از مرگ است يا به تعبير ديگر مرگ نمونه كاملى از خواب مىباشد و نيز استفاده مىشود كه انسان تركيبى است از جسم و روح، جسم از جهان ماده است و روح گوهرى است ماوراى جهان ماده عنصرى.
و نيز معماى خواب و رؤيا و حقايق تازهاى را كه انسان در اين حال درك مىكند تا حدى حل مىشود، زيرا در موقع خواب روح انسانى جدا مىگردد و به فعاليت آزادانهترى مىپردازد، و به همين دليل از عوالمى تازه آگاه مىشود.
در حديثى از اميرالمؤمنين(علیه السلام) چنين مىخوانيم: ان الروح يخرج عند النوم، و يبقى شعاعه فى الجسد فلذلك يرى الرويا، فاذا انتبه عاد روحه الى جسده باسرع من لحظة!: روح به هنگام خواب از بدن خارج مىشود و پرتو و شعاع آن در بدن مىماند، لذا انسان خواب مىبيند و هنگامى كه بيدار شد روح سريعتر از يك لحظه به جسد باز مىگردد». (30)
به هر حال اين آيات هيچ گونه تفسيرى جز مسأله بقاء روح ندارد، چرا كه دريافت چيزى آن هم به صورت كامل به هنگام مرگ، مصداق جسمانى ندارد، حيات گياهى و حيوانى كه با مرگ نابود مىشود نمىتواند مصداقى براى عنوان توفى باشد، بنابراين نتيجه مىگيريم كه منظور دريافت روح انسانى است كه عامل حيات انسانى مىباشد.
پی نوشت:
1. حنيف به معنى خالص يا خالى از هر گونه انحراف به سوى گمراهى است و ريشه اصلى آن به معنى تمايل است منتها در اين جا تمايل به سوى حق را معنى مىدهد فطرت در اصل از ماده فطر بر وزن سطر به معنى شكافتن است، و از آن جا كه به هنگام آفرينش گويى پرده عدم شكافته مىشود اين واژه در معنى خلقت و آفرينش به كار رفته است قيم از ماده قيام به معنى ثابت و پابرجا و مستقيم است.
2. نورالثقلين، ج 4، ص 184، حديث 54.
3. روح البيان، ج 7، ص 115.
4. درالمنثور، ج 5، ص 155 و تفسير جامع الجوامع ذيل آيه مورد بحث.
5. توجه داشته باشيد كه مقسم له چيزى كه سوگند براى آن ياد شده در آيه محذوف است، و از جمله بعد استفاده مىشود و در تقدير چنين است «لتبعثن يوم القيامة».
6. تفسير فخر رازى، ج 30، ص 216.
7. علم اليقين مرحوم فيض، ج 2، ص 837.
8. جامعهشناسى، ص 192.
9. آيات ديگرى در قرآن مجيد مانند آيه 27 سوره ص، 38 دخان، و 191 آل عمران ديده مىشود كه در آنها نيز سخن از هدفدار بودن خلقت است ولى چون در آنها اشاره صريحى به مسأله معاد و دادگاه قيام نشده است از ذكر آنها در عداد آيات فوق صرف نظر شد.
10. الميزان، ج 12، ص 199.
11. سفرى به جهانهاى دور دست، ص 8.
12. تفسير صافى، ذيل آيه 7، سوره رحمان.
13. تفسير فخر رازى، ج 3، ص 92.
14. تفسير كبير، ج 26، ص 201.
15. زمخشرى در كشاف مىگويد: جمله ولتجرى، عطف بر بالحق است زيرا در آن معنى تعليل مىباشد بنابراين معنى چنين مىشود خلق الله السماوات و الارض ليحق الحق و لتجزى... سپس احتمال داده است كه عطف، بر جمله محذوفى باشد و در تقدير چنين است خلق اللَّه السماوات والارض بالحق يبدل به على قدرته و لتجزى كل نفس تفسير كشاف، ج 4، ص 290.
16. آيات متعدد ديگرى در قرآن ديده مىشود كه هماهنگ با آيات فوق است و بازگشت همه را به سوى خدا مىشمرد. مانند 8 علق، 22 مؤمنون، 108 انعام، 93 انبياء، 15 جاثيه.
17. تفسير كشاف، روح المعانى و فخر رازى، ذيل آيه مورد بحث.
18. الميزان، 20، ص 360.
19. مجمع البيان، ج 1، ص 238 اين جمله در كلمات قصار نهج البلاغه كلمه 99 نيز آمده است.
20. از آن چه در تفسير آيه فوق گفته شد تفسير آيات مشابه آن مانند: الى اللَّه مرجعكم جمعياً مائده، 105 و ان الى ربك الرجعى، علق 8 و الموتى يبعثهم اللَّه ثم اليه يرجعون، انعام، 36 و ان الينا ايابهم، غاشيه، 25 روشن مىشود.
21. تفسير فخر رازى، ج 12، ص 164 و تفسير قرطبى، ج 4، ص 2392.
22. آيات ديگرى در قرآن وجود دارد كه با مضمونهاى فوق هماهنگ است مانند 55 آل عمران، 48 مائده، 92 و 124 نحل، 113 بقره، 3 زمر، 17 جاثيه، 69 حج، 40 دخان، 17 بنا، 13 و 14 مرسلات و 25 سجده.
23. فخر رازى و قرطبى و مرحوم طبرسى در مجمع البيان تفسير اول را پذيرفتهاند، ولى تعبيرات الميزان با تفسير دوم سازگارتر است.
24. تفسير كبير، ج 17، ص 159.
25. مجمع البيان، ج 7، ص 76.
26. آيات متعددى در قرآن مجيد است كه از مرگ تعبير به توفى دريافت داشتن مىكند كه اشاره لطيفى به مسأله بقاء روح است مانند 97 نساء - 61 انعام - 27 و 32 و 70 نحل - 46 يونس - 40 رعد - 77 و 67 غافر - 50 انفال - 37 اعراف - 5 حج.
27. مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 525. تفسير فخر رازى، ج 27، ص 73. قرطبى، ج 8، ص 5763، الميزان، ج 17، ص 354.
28. اين حديث در مجمع البيان از صحيح بخارى و مسلم نقل شده است، ج 7 و 8، ص 526.
29. تفسير كبير، ج 26، ص 284.
30. روح البيان، ج 7، ص 115.
پيام قران ،ج 5 ، ص 286 - 225
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}