روایت
تشخیص اینکه یک روایت دقیقاً از چه تشکیل شده، کار آسانی نیست. تعاریف زیر را در نظر بگیرید:
نویسندگان: نینانورگارد، بئاتریکس بوسه، روسیو مونتورو
برگردانندگان: احمد رضایی جمکرانی، مسعود فرهمند فر
برگردانندگان: احمد رضایی جمکرانی، مسعود فرهمند فر
تشخیص اینکه یک روایت دقیقاً از چه تشکیل شده، کار آسانی نیست. تعاریف زیر را در نظر بگیرید:
برخی روایت را به سادگی به عنوان بازنمود یک حادثه یا سلسلهای از حوادث تعریف میکنند (ژنت، 1982: 127).
بازنمود یک یا چندین حادثه واقعی یا مخیّل که یک، دو یا چند راوی برای یک، دو یا چند روایتشنو بیان می کنند (پرینس، 2003: 58).
به زبان ساده، روایت شامل بازنمود یک حادثه یا سلسلهای از حوادث است. در اینجا «حادثه» کلیدواژه است، گر چه برخی افراد واژهی «کنش» را ترجیح می دهند. بدون وجود حادثه یا کنش ممکن است شما یک «توصیف» ، «تفسیر»، «استدلال» ، «شعر غنایی»، ترکیبی از اینها یا چیز دیگری مانند اینها داشته باشید، امّا یک روایت نخواهید داشت (آبوت، 2008: 13).
این تعاریف، سه مورد از تلاشهای بسیار محققان برای ارائهی توصیفی کامل از روایت است. علاوه بر آنچه گفته شد تولان (2001: 1) نیز معتقد است که استنباط لایمن از روایتها، به عنوان فرایندهایی با یک «راوی»، چیزی برای گفتن (یک «داستان») و شخصی که داستان برایش تعریف شود(«مخاطب») است، ویژگیهایی را از قلم انداخته که باید مکمل این مفهوم باشند. برای مثال اگر روایت را به این سه مؤلفه تقلیل دهیم، تمایز میان روایتها با دیگر رخدادهای ارتباطی مانندگفتگو با دوستان، مکالمات تلفنی یا گفتارهای مناسبتی سخت خواهد بود. از نظر تولان جنبهای که در آن روایتها از سه نوع دیگر متمایز میشوند، نقش چشمگیری است که راوی داستان بازی می کند، بنابراین پردازش روایت به همان اندازه که یادگیری و دانستن دربارهی رخدادهای داستان است، به همان اندازه نیز دربارهی تجربهی این است که چگونه تعریف کردن یک چیز آن را نمایش می دهد. بنابراین تولان با مشارکت در تعریف روایت معتقد است:
روایت عبارت است از توالی رخدادهای مرتبطِ غیرتصادفی که معمولاً در آن، شخصیتهای انسانی یا شبه انسانی یا دیگر موجودات ذی شعور کشمکش یا تضاد را تجربه می کنند، و از این تجربهی آنها، ما انسانها «درس می گیریم» (تولان 2001: 8).(121).
نه تنها این پیشنهاد جدید به ضرورتِ وجودِ «رخدادها» اشاره می کند - همانگونه که ژنت، پرینس و آبوت هم پیشتر اشاره کردند، - بلکه بر تسلسلِ هدفمندِ چنین رخدادهایی نیز تأکید میشود. بنابراین پیشفرض روایتها عبارت است از ضرورتِ رخدادِ چیزی در نظر و ترتیبی خاص، صرف نظر از ترتیبی که رخدادها در آن اتفاق می افتند، بازنمود حقیقی (متنی یا دیگر) آن رخدادها همزمان باشد یا خیر. وانگهی آن رخدادها باید با موجودات آگاهی سروکار داشته باشند که قادر باشند آموختههای انسانی را تجربه نمایند. به نظر میرسد در اینجا «یادگیری» در مفهوم گستردهی گونهای منفعت و مزیت که دریافت کنندگان روایت (عاطفی، روانشناختی، اطلاعاتی یا شناختی) به دست میآورند، به کار رفته است. با توجه به این تعریف، اجرای رقص باله، رمانها، داستانهای کوتاه، روایتهای شفاهی، قصههای عامیانه، پانتومیمها، فیلمها یا نمایشهای کمدی میتوانند به عنوان گونههای روایت طبقهبندی شوند. در نتیجه تلاشها برای تعریف کم نیستند. مری - لوررین (2007) به جای گنجاندن یا نگنجاندن روایتها در طبقهبندی، در تلاشی برای حلّ این مسأله، به بازیابی مجموعهای از ویژگیهای اصلی که ماهیت نهایی یا پیشنمونی متنی خاص به عنوان روایت را، تعیین می کنند، مبادرت کرد؛ زیرا، همانگونه که خود او توضیح می دهد، روایتها بر حسب تعریف «مبهم» هستند.
صرف نظر از تلقی روایتگری به عنوان یک ویژگی کاملاً دوگانه، یعنی کیفیتی که متن مفروض آن را داشته باشد یا نه، تعریفی که در پی میآید، متون روایی را به عنوان مجموعهای مبهم نشان می دهد که درجات متغیر هموندی را امکانپذیر میسازد اما نقطهی مرکزی آن مربوط به نمونههای اصلی است که هر کس آنها را به عنوان داستانها تشخیص میدهد (2007: 28).
فهرست ویژگیهایی که او برای پیشنمون شدن روایت در نظر گرفته، عبارت است از:
بعد مکانی:
روایت باید دربارهی دنیایی باشد که موجودات خاص در آن ساکن شده باشند.بعد زمانی:
1. این دنیا باید در زمان قرار گرفته باشد و دستخوش دگرگونیهای مهمی شود.2. این دگرگونیها باید به دلیل رخدادهای فیزیکی غیرمتعارف ایجاد شوند.
بعد ذهنی:
1. برخی از مشارکین در این رخدادها باید عوامل باهوش باشند که حیات فکری دارند و در برابر موقعیتهای این دنیا با عواطف خود عکسالعمل نشان دهند.2. برخی از رخدادها باید کنشهای هدفمند این عوامل باشد.
بعد صوری و کاربردی:
1. توالی رخدادها باید یک زنجیرهی تصادفی هماهنگ را شکل دهد که منجر به بستار داستان شود.2. رخداد دست کم برخی از حوادث باید اثبات واقعیت جهان داستانی باشد.
3. داستان باید چیز معناداری را به مخاطب برساند (ریان، 2007: 29).
در ارتباط با این مجموعه، اجرای باله دست کم میتواند تا اندازهای به عنوان عضو نامتعارف این مقوله از روایت، تحت عنوان ویژگی ششم پذیرفته شود. میتوان گفت معمولاً نوعی از رابطهی علیّت که در قالبهای سنتیتر روایت داستانی تجربه می شد، در اجراهای خاص تجربی باله از دست می رود، این امر با واکنشهای احساسی از سوی مخاطب مرتبطتر است تا با توالی کنشها و صحنههای گوناگون. همانگونه که ریان اذعان مینماید، ما باید مؤلفههای کافی داشته باشیم تا قالبهای رقص را به عنوان روایت به حساب آوریم، گر چه ضرورت دارد آنها را در مرحلهی نهایی این پیوستار جای دهیم.
به طور سنتی روایتشناسان تفاوتی اساسی را میان دو جنبهی روایتها قرار دادهاند که نظریهپردازان گوناگون به طرزی متفاوت آنها را تعبیر کردهاند، اما لزوماً دارای ویژگیهای مشابه (اگر نه کاملاً برابر) هستند. فرمالیستهای روسی نخستین تمایز را میان «طرح اوّلیه» و «طرح نهایی» ایجاد کردند (پراپ، 1928، 1968 و توماشوفسکی، 1965). ساختارگرایان فرانسوی ترجیح دادند که به ترتیب «روایت» و «گفتمان» را به کار ببرند در حالی که روایتشناسان معاصرتر، «داستان» و «گفتمان» را برگزیدهاند (چتمن، 1978). بنابراین این دوگانگی میان طرح اوّلیه / روایت / داستان از یک سوی و طرح نهایی / گفتمان/ گفتمان از سوی دیگر وجود دارد. مجموعهی اول مفهوم توالی زمانی حوادث را بدانگونه که این رخدادها به طور منطقی روی میدهند، میرساند، در حالی که مجموعهی دوم به تجلی واقعی آن رخدادها اشاره دارد، نه لزوماً (تقریباً هیچ وقت) به همان ترتیبی که رخدادها روی دادهاند. ولز میان «زیرساخت» یک روایت در برابر «روساخت» آن تمایز قائل می شود (2001: 367). اصطلاحاتی که در اینجا ذکر میشوند جای بحث دارند؛ بنابراین، ما به عنوان تحلیلگر، باید از تنوع در اصطلاحشناسی آگاه باشیم و برای رسیدن به خواستههای خود، مناسبترین اصطلاح را انتخاب کنیم.
میتوان ریختشناسی ساختارگرایانهی پراپ (1928، 1968) را به عنوان اثری که فرمالیستهای روس دربارهی مقولههای روایت بر عهده گرفته بودند، نمونه آورد. بر اساس تحلیل او دربارهی 115 داستان پریان، پراپ چارچوبی از حوادث (کنشها) را، همانگونه که در آن داستانها رخ میدهند، پیشنهاد میدهد. هدف اصلی او مانند یک زبانشناس پیکرهای، تشخیص الگوها و ویژگیهای تکراری (بدون تغییر) در برابر پسزمینهی مؤلفههای هنجارگریز، تصادفی یا غیر قابل پیشبینی است که آنها را متغیرها مینامد (تولان 2006: 461). او 31 نقش پایدار را تشخیص داد که در زنجیرهای ثابت، نشان داده میشوند، گر چه برخی از آنها را نیز میتوان به عنوان یک جفت در نظر گرفت. بنابراین نقشهای شخصیتها در یک داستان، ثابت باقی میماند. برای مثال برخی نمونههای نقشها، به این صورت هستند، اول اینکه در مییابد که «یکی از اعضای یک خانواده از خانه غایب میشود (نمونهی بارز این کارکرد با مرگ یکی از والدین نشان داده میشود) یا نقش شانزدهم که تأکید میکند که «قهرمان و شرور در نبردی مستقیم با هم برخورد میکنند» (تولان 2006: 460). در این میان هفت نقش اصلی شخصیت، نیز آنچه به عنوان نقشهای ثابت در قصههای پریان وجود دارند، عبارتند از: شخص شرور، بخشنده/ فراهم آورنده، مددکار، شاهزاده خانم (+پدر)، اعزام کننده، قهرمان (جستجوگر یا قربانی) و قهرمان دروغین. شخصیتها میتوانند بیش از یک نقش داشته باشند و می توان یک نقش را نیز با بیش از یک شخصیت ایفا کرد. چارچوب پراپ به طور خاص در مطالعات انسانشناسی به کار رفته است و به طور چشمگیری برای تمام انواع ادبی متنوع مانند داستانهای کودکان و مجموعههای جنایی استفاده شده است، گر چه به دلیل بیش از اندازه تقلیلی بودن آن و صرف نظر کردنش از سطوح مختلف جزئیات که بخشی از یک داستان هستند مورد انتقاد قرار گرفته است. در عین حال توافق قابل ملاحظهای دربارهی اینکه خوانندگان چه چیزی را (به صورت شهودی) برای یک روایت ضروری می دانند، دیده میشود که خاطرنشان میکند، ساختارهایی وجود دارند که بر مبنای دریافت مشترک و فهم عام به وجود آمده اند. معالوصف آنچه که باید «توانش روایی» و «قابلیتهای مختص فرهنگی» یا «دانش شهودی» نامیده شود مفاهیمی بسیار بحثانگیزند. همچنین الگوی پراپ میتواند به عنوان نمونهای برای این موضوع در نظر گرفته شود که خوانندگان چگونه میتوانند بر شهود متکی باشند و یا چقدر بر استنباط یا خلاصه کردن پیرنگ متن اعتماد کنند.
توصیف کاربردی بارت (1977، 1966) از روایتها نشان میدهد که ساختارگرایی فرانسوی مقولههایی را به کار می برد که به مفهوم روایت ارتباط دارند. او میان سه سطح اصلی ساختار روایت تمایز قائل میشود: 1. خویشکاریها (ماند پراپ)؛ 2. کنشها (تقریباً معادل با کنشگران گرماس (1966)) و 3. روایت (معادل گفتمان). در چارچوب بارت نقشها، موجب انسجام روایتها میشوند و میتوانند مجدد به زیر مجموعههای نقشهای مناسب و نمایه تقسیمبندی شوند. نمایهها اطلاعاتی را دربارهی موقعیت ذهنی و فضای عمومی شخصیت در اختیار خواننده قرار میدهند.
سرانجام یادآور میشود که تحلیل روایتها به گونه داستانی محدود نشده است. مشهورترین تحلیلهایی که دربارهی روایتهای طبیعی انجام شده مربوط به لبوف و والتسکی (1967) و لبوف (1972) است که به عنوان رویکرد زبانشناسی اجتماعی معروف است. لبوف (1972: 359-360) در پژوهشی دربارهی روایتهای مردم معمولی و تجربهی شخصی، روایتها را به عنوان «روش بازیابی و جمعبندی تجربهی گذشته از طریق انطباق سلسله شفاهی عبارات با حوادثی که حقیقتاً رخ دادهاند» میداند. یکی از اهداف غایی لبوف در توصیف روایتها از منظر زبانشناسی اجتماعی پیوند دادن مشخصههای اجتماعی راوی - طبقه، جنس، سن، قومیت، جغرافیا - با ساختار روایت بود. لبوف و والتسکی (1967: 12) چارچوبی تحلیلی ارائه دادند که «واحدهای ساختاری ثابت را که توسط طیفی از فرمهای سطحی بازنمود میشوند» جدا میکند. بند به عنوان واحد دستوری اساسی است که با نقشهای معنایی توأمان، در نظر گرفته میشود. بندها با یکدیگر ترکیب و به بخشهایی با نقشهای مختلف تقسیم میشوند. برای مثال آنها پرسشهایی مانند «بعد از آن چه شد؟» یا «نکتهی آن در کجاست؟ مسأله چیست؟» را پاسخ میدهند.
بنابراین روایتها به دنبال الگوی خاصی هستند که تصویر مشهور «الماس» لوزی لبوف که فرایند یک روایت شفاهی را توصیف میکند، آن را کاملاً به صورت موجز بیان میکند. روایتهای شفاهی حول و حوش این شش مفهوم ساخته میشوند: «ارزیابی»، «گرهگشایی»، «پایانه»، «چکیده»، «جهتگیری» و «عمل گرهافکنی» (تولان، 2001: 149). برای مثال، جهتگیری، اطلاعاتی دربارهی صحنهپردازی یا زمینهی متن ارائه میدهد. چکیده «بند نخستینی است که تمامی توالی رخدادهای روایت را گزارش میدهد» (لبوف ، 1997: 402). پایانه «ابزاری نقشمند است برای برگرداندن چشمانداز شفاهی به زمان حال» (لبوف و والتسکی، 1967: 39). همچنین ممکن است «نقطهی اوج» و «نتیجهی نهایی» وجود داشته باشد که گرهگشایی عمل داستانی را افاده میکند. بندهایی که به ترتیب وقوع منظم نشدهاند، عمل گرهافکنی را به تصویر میکشند و کارکردی ارجاعی را فراهم آورند که رخداد بعدی را گزارش میکند. پرسش مناسب این است که «چه شد؟». کارکرد «ارزشگذارانه» روایت که به پرسش «نکته در کجاست؟ مسألهی چیست؟» پاسخ میدهد به وسیلهی بندهایی مشخص میشود که به خواننده میگویند که دربارهی یک شخصیت، مکان و .... چه فکری کنند.
روایت برای سبکشناسی بسیار حیاتی است. زیرا تولید، دریافت و کاربرد روایت به عنوان یک فرا - کد یا کد جهانی بشری منظور میشود (و مشخصهای که نوع بشر را از حیوانات متمایز میکند حتی به شیوهای روشنتر از کاربرد زبان خلاقانه). روایت از دیگر زوایای زبانشناختی بررسی شده است، مثلاً در حوزههای پژوهش زبانشناسی اجتماعی و روانشناسی زبانشناسی، همچنین رویکردها زبانشناسی شناختی (بنگرید فلودرنیک، 1993، 1996).
منبع مقاله :
نورگوا، نینا، (1394)، فرهنگ سبکشناسی، برگردان: احمد رضایی جمکرانی، مسعود فرهمندفر، تهران: انتشارات مروارید، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}