شاعر : علیرضا قزوه

آمدیم از سفر دور و دراز رمضان

پی نبردیم به زیبایی راز رمضان

هر چه جان بود سپردیم به آواز خدا

هر چه دل بود شكستیم به ساز رمضان

سر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر

آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان

دیدم این «قدر» همان آینه «خلّصنا»ست

دیدم آیینه‌ام از سوز و گداز رمضان

بیش از این ناز نخواهیم كشید از دنیا

بعد از این دست من و دامن ناز رمضان

نكند چشم ببندم به سحرهای سلوك

نكند بسته شود دیده باز رمضان

صبح با باده شعبان و رجب آمده بود

آن كه دیروز مرا داد جواز رمضان

شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع

خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان