شاعر: حمید تقوی

اماما از فراغت جان ما سوخت
ز سوز درد و داغت جان ما سوخت
اماما گل برایت ناله سر داد
برای حرف‌هایت ناله سر داد
شقایق سر به دیوار زمین زد
ستاره چنگ بر عرش برین زد
ز هر سو ناله‌‏ای برخاست از دل
و هر عاشق سراپا غرق در گل
خدایا این چه غوغایی است اینجا
که گوید با شما درد دل ما
اماما رفتنت آتش به جان زد
نه تنها جان که بر روح جهان زد
فراغت را تحمل کی توان کرد
فلک با ما چرا این امتحان کرد
دل ما را شکسته داغ هجرت
وجودم را گسسته داغ هجرت
اماما حرمت ایران تو بودی
تمام روح این سامان تو بودی
ز چشمم سیل اشک سرخ جاری است
دلم سرشار از ابر بهاری است
وجود ما بدون تو چه تلخ است
و شادی بی تو از دل رخت بربست
کجا رفت آن صدای گرم و ساده؟
مگر نبض زمین باز ایستاده؟
نگاهت روح یک دریا شهامت
کلامت بارش باران رحمت
تو را عشق و شهامت می‌‏شناسد
تو را روح شهادت می‏‌شناسد
اماما از تو گفتن کار من نیست
که شأن تو ز جنس هر سخن نیست