افغانستان، ليبراليسم و طالبانيسم*

نويسنده:دكتر عبدالقيوم سجادى‏**
قبل از طرح بحث، توضيح كوتاهى در مورد عنوان داده مى‏شود، چون به ‏نظر مى‏رسد عنوان، نارساست و گويايى چندانى ندارد؛ زيرا وقتى گفته مى‏شود، چالش ليبراليسم و طالبانيسم در افغانستان، برداشت گويا از اين‏عنوان، تقابل و رويارويى طالبانيسم و ليبراليسم در افغانستان است كه اگر اين باشد چيز تازه‏اى نيست و حداقل‏ در عرصه سياسى اين چالش يا رويارويى وجود دارد. پس بايد به دنبال نكته‏اى بود كه طرح بحث در آن تازگى‏داشته باشد. زمانى كه چالش طالبانيسم و ليبراليسم در افغانستان مطرح مى‏شود، به‏صورت آگاهانه يا ناآگاهانه ‏حضور گفتمان‏هاى ديگرى در كنار طالبانيسم و ليبراليسم؛ به‏خصوص اسلام گرايانى كه نه ليبرال هستند و نه ‏طالباني، مى‏تواند وجود داشته باشد كه به گونه‏اى از صورت مسئله حذف مى‏شود. امروزه وقتى سخن از چالش ليبراليسم و طالبانيسم در افغانستان مطرح مى‏شود، به مفروض ديگرى اشاره مى‏شود و آن اين است كه ‏افغانستان سرزمين افراط و تفريطهاست. در عرصه انديشه‏اى، يا اسلام‏گرايى در چهره طالبانيسم مشاهده ‏مى‏شود يا نوگرايى در چهره ليبراليسم، اما چيزى كه بتواند بين طالبانيسم و ليبراليسم مسير اعتدال و ميانه را پوشش دهد، حلقه مفقوده است. و سعى مى‏شود در ارتباط با چگونگى و دلايل اقدام اين حلقه مفقوده سخن ‏به ميان آيد. ترديدى نيست در اين‏كه در برابر طالبانيسم به منزلة يكى از گفتمان‏هاى نسبتاً رايج در افغانستان ‏امروز، ليبراليسم وجود دارد، اما سؤال اساسى اين است كه در سرزمينى مثل افغانستان آيا طالبانيسم يا ليبراليسم مى‏تواند راه‏حلى براى زندگى سياسى باشد يا نه؟ طبعاً پاسخ منفى است. حال اگر پاسخ منفى است، سؤال بعدى كه مطرح مى‏شود اين است كه آيا مى‏تواند در ميان ليبراليسم و طالبانيسم گفتمان سومى را مطرح‏كرد يا خير؟ و آن گفتمان سوم داراى چه ويژگى‏ها و نقاط ضعفى مى‏تواند باشد؟
قبل از اين‏كه به آن گفتمان ميانه‏اى كه به‏نظر مى‏رسد نه تنها ضرورت امروز جامعه افغانستان بلكه اكثركشورهاى اسلامى است، اشاره شود، بايد بحث را از اين‏جا آغاز كرد كه در كشورى مثل افغانستان، طالبانيسم و ليبراليسم، گفتمان امروزى نيست و داراى ريشه‏هاى تاريخى است. همراه با تحولات سياسى، افت و خيزهايى‏ در هر يك از اين دو گفتمان مشاهده مى‏شود، گفتمان طالبانيسم ذاتاً حداقل در كليت خود برآمده از جامعه‏ دينى و اسلامى است؛ يعنى مهم‏ترين ويژگى كه طالبانيسم با انتصاب به آن هويت پيدا مى‏كند، صورت‏بندى ‏هويت سياسى‏شان بر اساس داده‏ها و نشانه‏هايى است كه بار دينى و ايدئولوژيك دارند. و در آن‏جا سخن از امارت اسلامى، تكليف دينى، سياست شرعى و امثال اينهاست. خب! چنين گفتمانى در جامعه‏اى كه 99% آن ‏مسلمان هستند مطابق با مقتضاى عصر آن جامعه خواهد بود، اما از طرف ديگر، اين جامعه كه به اين مفاهيم‏ سياسى علاقه‏مند است و دلبستگى درونى دارد و با روبرو شدن با يك ‏سرى از نيازهاى زمانه ضرورت‏هاى ‏عصر را مى‏بيند؛ هم‏چنين اكتشافات، اختراعات و پروسه توسعه ابعاد مختلف حيات اجتماعى را مشاهده‏مى‏كند؛ پس در نتيجة اين تحولات جديد است كه ضرورت بازنگرى در اين مفاهيم و نشانه‏ها مطرح مى‏شود. طالبانيسم آمادگى بازبينى و بازخوانى اين نشانه‏ها براساس تحولات و تطورات اجتماعى را ندارد و در مقابل، ضرورت‏هاى زمانه و مقتضيات عصر، انسان مسلمان را نسبت به هويتى كه به ‏نام دين و شريعت به او مى‏دهند را مى‏بيند كه نسبت به تحولات و ضرورت‏هاى زمانه سخنى براى گفتن ندارد. او ناگزير به يك نوع گسست يا فاصله گرفتن از نشانه‏هايى است كه در گفتمان طالبانيستى قابل بازنگرى نيست و در نتيجه به‏سوى تفكر يا گفتمان ليبراليستى كشيده مى‏شود. بنابراين ليبراليسم يا گفتمان ليبراليستى در كشورهاى اسلامى از جمله ‏افغانستان واكنشى در برابر ناكامى گفتمان دينى است كه در چهره طالبانيستى ظهور مى‏كند. و ديگر اين‏كه ‏هميشه اين گفتمان‏ها براى تثبيت نسبى هويت خود به نوعى غيريت‏سازى رو مى‏آورند. اين غيريت سازى درگفتمان ليبراليستى طبعاً در چهره حضور يا وجود گفتمان طالبانيسم تبلور پيدا مى‏كند. هم‏چنان ‏كه وجود گفتمان ‏ليبراليسم در كشورى مثل افغانستان واكنشى در برابر ناكامى و ناتوانى گفتمان اسلام‏گرايى است كه در چهره ‏طالبانيستى آن ظهور يافته است، از طرف مقابل
هم اين قضيه صحت پيدا مى‏كند كه گفتمان ليبراليسم هم براى ‏اين‏كه بتواند به خود هويت ببخشد و يك مرز تفاوت با ديگرى را ترسيم كند، به غيريت سازى نياز دارد كه در واقع آن غيرش، همين بنيادگرايى اسلامى يا گفتمان طالبانيسم در افغانستان خواهد بود. با نگاه تاريخى به ‏گذشتة افغانستان، اين افت و خيز مشاهده مى‏شود و آن حلقه مفقوده در تمام اين تطورات، مهم است كه در انتهاى اين جلسه روى آن تأكيد خواهد شد تا بتوان وظيفه خود را در اين بحث‏ها پيدا كرد. حال نقطه‏اى كه در آن ‏جا قرار دارد و تلاش فكرى كه انجام مى‏شود، چيست؟
از نظر تاريخى وقتى به راه افتادن حركت تجددگرايى ‏در زمان امان‏الله خان و پس از جنگ جهانى اول در افغانستان ديده مى‏شود، در برابر آن يك نوع موج جدى‏ بنيادگرايى افراطى به ‏وجود مى‏آيد و رقباى سرسخت و كسانى كه مى‏توانند رژيم امان‏الله خان را از تجددگرايى ‏امانى براندازند، عالمان دينى هستند نه طيف‏هاى ديگر، چرا؟ براى اين‏كه در آن مقطع اين نوع غيريت‏سازى كه ‏ايجاد حركت واكنشى در گفتمان رقيب را به دنبال دارد، مشاهده مى‏شود. در واقع، تجددگرايى افراطى امان‏الله‏خان، نشانه‏ها و داده‏هاى سياسى جامعه مسلمان افغانستان را كاملاً مورد بازنگرى و تعريف مجدد بر محوريت ‏دال مركزى كه برآمده از گفتمان ليبراليسم است و رنگ و بوى دينى ندارد، قرار مى‏دهد. بنابراين جامعه اسلامى ‏نمى‏تواند با انتصاب به داده‏هايى كه در اين گفتمان تجددگرايى امانى مطرح مى‏شود به خود هويت ببخشد؛ در نتيجه يك نوع گسست در رژيم سياسى به ‏وجود مى‏آيد؛ هم‏چنين زمينه‏اى براى جمع شدن نيروها يا توده‏هاى‏مردم بر محوريت گفتمان بنيادگرايى مولوى‏ها و روحانيت اهل‏سنت شكل مى‏گيرد و اين به براندازى رژيم ‏امان‏الله خان مى‏انجامد. حال، مقطعِ بعد از آن؛ يعني دهه دموكراسى بررسى مى‏شود كه مربوط به سال‏هاى‏ چهل در افغانستان است و باز ديده مى‏شود كه جريان ‏سازى‏هاى دموكراسى كه در افغانستان صورت مى‏گيرد، بر اساس همين وضعيت اتفاق مى‏افتد؛ يعنى حركت‏ها، احزاب و جريان‏هاى جديدى كه در اين مقطع به‏ وجود مى‏آيد، دقيقاً در مقابل تفكر و باورهاى سنتى دينى جامعه افغانستان قرار دارد و در برابر خود واكنش ايجاد مى‏كند؛ در نتيجه يا بنيادگرايى را تشديد و يا اين‏كه بنيادگرايى خوابيده را بيدار مى‏سازد، بنابراين ديده مى‏شود كه اخوانيسم به شكل بسيار جدى و اساسى در اين دوره به‏ عنوان گفتمان اسلامى يا اسلام‏گرا تبلور پيدا مى‏كند، پس در انقلاب ماركسيستى افغانستان مى‏توان كم‏كم به كودتاى ماركسيست‏ها در افغانستان و بحث آغاز جهاد مردم افغانستان رسيد كه باز اين غيريت سازى‏ها يا تقابل گفتمان‏ها براى معنا بخشى به نشانه‏ها و داده‏هاى ‏سياسى و اجتماعى است كه براى جامعة افغانستان، هويت‏ساز هستند و اين روند ادامه پيدا مى‏كند؛ نتيجه‏اى كه ‏مى‏توان از اين تجربه تاريخى در افغانستان گرفت اين است كه چون در جامعه افغانستان بر اساس مقتضيات ‏اوليه جامعه 99% مردم مسلمان هستند
، بنابراين نشانه‏ها و داده‏هاى سياسى و اجتماعى منتسب به اسلام‏ مى‏تواند براى اين مردم هويت ساز باشد. اين تعريف يا معنادهى به ايده‏ها يا نشانه‏ها در كشورى مثل ‏افغانستان از ظرفيت همراهى و دمسازى با مقتضيات عصر زمان، كمتر برخوردار بوده است؛ چون اين ظرفيت‏ وجود نداشته است. هم‏چنين اين مشكل در ادبيات سياسى روحانيت اهل‏سنت بيشتر ديده مى‏شود؛ چون باز اين ظرفيت وجود ندارد. بازسازى مفاهيم سياسى و دينى با توجه به ضرورت‏هاى عصر با دشوارى و امتناع ‏روبرو است و واكنشى كه ايجاد مى‏كند حركت‏هاى تجددگرايانه دين‏گريزانه است؛ هم‏چنين حركت به ‏سوى ‏گفتمان ليبراليستى از مفاهيم و نشانه‏هايى است كه به ‏هر حال در گفتمان ليبراليسم مطرح است، اما بحث اين است كه در بين اين دو نقطه، راه‏ حل اساسى‏اى كه نهايتاً بتوان به آن رسيد و اشاره كرد و امروزه هم ‏دغدغه عالمان دينى جامعه ما را تشكيل مى‏دهد، تعريف هويت سياسى جديد با توجه به دال مركزى اسلام از يك طرف و در نظر گرفتن ضرورت‏ها و مقتضيات عصر از سوى ديگر است، چيزى كه در جمهورى اسلامى ‏ايران از مدت‏ها پيش تحت‏عنوان بحث‏هاى نوانديشى دينى، نوگرايى دينى، روشن‏فكرى دينى يا مفاهيم ‏ديگر مطرح بوده است و در افغانستان، هنوز اين جريان به گفتمان رايج تبديل نشده است؛ بنابراين يا چالش‏ ليبراليسم در افغانستان مشاهده مى‏شود يا چالش طالبانيسم، اما سؤال اين است كه چرا طالبانيسم يا ليبراليسم‏ به ‏عنوان گفتمان رايج در افغانستان مطرح مى‏شوند؟ چرا آن گفتمان اعتدال ميانه كه هم به نوعى تعريف هويت‏ سياسى با انتصاب داده‏ها، نشانه‏ها و مفاهيم بر محوريت دال مركزى اسلام را مطرح مى‏كند و هم از سوى ديگر، اين داده‏ها و مفاهيم را از ظرفيت قابل قبولى براى بازنگرى با توجه به ضرورت‏ها و مقتضيات عصر برخوردار مى‏سازد، در كشورى مثل افغانستان نتوانسته به عنوان گفتمان رايج مطرح شود؟ شايد جواب اين باشد كه مثلاً عالمان دينى نوانديش كم بوده‏اند يا اين‏كه مشكل اهل‏سنت بوده است و يا بحث‏هاى ديگرى كه وجود دارد، اما جواب اين سؤال براساس نظريه گفتمان روشن است.
طبق نظريه گفتمان، گفتمان‏هايى رايج و غالب خواهد شد كه از خصلت قابليت اعتبار و در دسترس بودن ‏برخوردار باشد؛ يعنى بتواند خود را به تصور جمعى جامعه تبديل كند. هم‏چنين يك گفتمان، زماني مى‏تواند گفتمان رايج شود كه از توان‏مندى لازم براى تبديل¬شدن به تصور جمعى جامعه برخوردار باشد. حال اگر طالبانيسم و ليبراليسم اين را داشته باشند، مسئله ديگر بحث در دسترس بودن است، پس گفتمانى مى‏تواند در يك جامعه غالب و رايج باشد كه قابليت دسترسي هم داشته باشد؛ يعنى اين‏كه در ساده‏ترين معنا در دسترس ‏بودن به معناى رفع حوائج و نيازمندى‏هاى جامعه و درمان درد جامعه است. با توجه به اين دو نكته، اين گفتمان ‏نوگرايى دينى، نو انديشى ديني، روشن‏فكرى دينى يا هر عنوان ديگرى كه مى‏توان گذاشت، گفتمانى اسلامى ‏است نه ليبراليستى و نه طالبانيستى. اين گفتمان در سرزميني مثل افغانستان، اين دو ويژگى را نداشته است؛ يعنى ‏نه قابل اعتبار بوده و نه قابليت در دسترس بودن را داشته است، اما طالبانيسم، اينها را داشته است. نكته قابل ‏توجه در اين‏جا اين است كه وقتى گفته مى‏شود طالبانيسم گفتمان رايج در افغانستان بوده، در يك زمان گفتمان‏ مسلط بوده و اما امروزه هم به‏ عنوان يك گفتمان مطرح است؛ چون اگر نبود نمى‏بايست عنوان چالش ليبراليسم ‏و طالبانيسم مطرح مى‏شد، پس حتماً در حال حاضر هم به‏ عنوان گفتمان رايج مطرح است، بنابراين چگونه ‏طالبانيسم توانسته به يك گفتمان غالب و رايج در افغانستان تبديل شود؟ و جواب آن همين دو مفهومى است ‏كه گفته شد: قابل اعتبار و در دسترس بودن. مفاهيم دينى و آموزه‏هاى سياسى و اجتماعى كه طالبانيسم مطرح ‏مى‏كند بيش از معانى اين نشانه‏ها در اين گفتمان‏ها براى جامعه افغانستان قابل اعتبار است. طالبانيسم، دينى را مطرح مى‏كند كه خيلى خوب با سنت‏ها و رسومات قبيله‏اى جامعه افغانستان سازگار است. در مطالعاتى هم‏ كه بر روى آموزه‏هاى دينى طالبانيسم صورت گرفته است؛ طالبانيسم، گفتمانى است كه دين را با باورهاى دينى و شريعت را با رسومات و ارزش‏هاى قبيله‏اى عجين و درهم آميخته است، و اين است كه به گفتمان اعتبار مى‏بخشد؛ در نتيجه گفتمان به راحتى مى‏تواند خود را به تصور جمعى جامعه تبديل كند. براى نمونه در گفتمان ‏نوگرايى با توجه به شرايط و مسائلى كه در فقه اسلامى مطرح مى‏شود، هيچ مشكلى براى حضور زن در عرصه‏هاى سياسى و اجتماعى وجود ندارد، اما طالبانيسم با توجه به اين كه يكى از مؤلفه‏ها يا نشانه‏هايى كه درصورت‏بندى گفتمانى‏شان به‏كار مى‏رود، ضد زن است، معتقدند زن نبايد در عرصه سياسى و اجتماعى حضور داشته باشد. حال چرا اين آموزه دينى طالبانيسم در جامعه‏اى مثل افغانستان و هر جامعه سنتى و قبيله‏اى ديگرى از پذيرش بيشترى برخوردار است؟ براى اين‏كه جامعه سنتى و قبيله‏اى طبق رسومات خود مى‏گويند زن بايد هميشه در خانه باشد و نبايد كسى او را در بيرون از خانه ببيند. دين طالبانيسم هم همين را مى‏گويد، بنابراين در اين‏جا يك نوع تلفيقى از آموزه دينى، ارزش قبيله‏اى و ساختار اجتماعى مطرح مى‏شود؛ كه اين ‏تصور جمعى جامعه طالبانيسم را متصور مى‏كند و امروزه در جامعه‏اى مثل افغانستان، بيشترين حضور طالبانيسم در جوامعى است كه برادران پشتو با قطع ‏نظر از ارتباط قومى كه وجود دارد زندگى مى‏كنند. با اين‏كه‏ همه علماى طالبانيسم پشتو نيستند، اما چرا بيشترين حضور را در جوامع دارند؟ براى اين‏كه سنت و ساختار قبيله‏اى در بين برادران پشتو نسبت به جاهاى ديگر محكم‏تر است. كسانى كه نسبت به افغانستان شناخت ‏دارند، اين صحبت را تأييد مى‏كنند؛ بنابراين چيزى كه طالبانيسم را از قابليت اعتبار برخوردار مى‏سازد آن ‏را به‏گفتمان رايج تبديل مى‏كند. تلفيق دين طالبانيستى يا آموزه‏هاى دينى طالبانيسم با رسومات و ارزش‏هاى قبيله‏اى ‏و جامعه سنتى است. و همين نكته باعث مى‏شود كه جامعه قبيله‏اى و گفتمان طالبانيسم در دسترس هم قرار گيرند؛ يعنى از اين طريق مى‏تواند به خود هويت بخشيده و نيازهاى معنوى‏اش را حل كند، هم‏چنين براى‏ آخرت آنها اطمينان ايجاد كند، اما در جامعه سنتى و قبيله‏اى بحث‏هاى جديد و مدرن راه ندارد. در آن‏ جا ضرورتى ندارد كه انسان در ساختار قبيله‏اى زندگى كند و به گفتمانى رو مى‏آورد كه براى مسائل جديد هم ‏پاسخى داشته باشد؛ البته اين مى‏تواند در دراز مدت يكى از نقاط چاره‏ساز براى گفتمان طالبانيستى باشد. حال ‏چگونه ليبراليسم به گفتمان رايج تبديل مى‏شود؟ باز اين بحث با توجه به قابليت اعتبار و در دسترس بودن‏ تحليل مى‏شود. اولين حضور گفتمان ليبراليستى در افغانستان بعد از حادثه 11 سپتامبر و حضور مجامع جهانى‏ به ‏صورت جدى و به شكل گفتمان رايج، نه به ‏صورت گفتمان رانده شده در حاشيه، مشاهده مى‏شود. گفتمان ‏ليبراليسم از آن جهت گفتمان رايج در افغانستان است از قابليت اعتبار برخودار بوده است؛ يعنى توانست خود و مفاهيمى را كه ارائه مى‏داده از قبيل: آزادى؛ دموكراسى؛ حقوق زن؛ حقوق بشر؛ حقوق شهروندى و امثال ‏اينها، به تصور جمعى جامعه تبديل سازد. ظرفيت طالبانيسم، مقتضاى اولية جامعه سنتى و دينى است، اما ليبراليسم طبعاً براى تبديل شدن به تصور جمعى جامعه بايد از اهرم‏هاى ديگرى استفاده كند و بايد بداند از چه ‏مكانيسمى بهره گيرد تا به تصور جمعى جامعه تبديل شود؛ بنابراين دو نكته مهم بود: 1.تجربه دردآور و ناكام ‏اسلام‏گرايى در افغانستان؛ در طى ساليان سال و هم‏چنين از سال 71 تا 80؛ يعنى حدود تقريباً 9 سال، اسلام‏گرايان كسانى بودند كه حاكميت سياست را در اختيار داشتند، اما نه تنها نتوانستند الگوى قابل قبول و مورد اجماعى از حكومت يا دولت اسلامى تعريف كنند، بلكه جريان‏هايى اتفاقى افتاد كه اين جريان، يادآور تلخ ‏حاكميت يا رايج بودن گفتمان اسلامى است؛ بنابراين ناكامى گفتمان‏هاى اسلام‏گرايى در افغانستان، اعم از سنتى، بنيادگرايى، طالبانيستى و بسيار كم‏رنگ نوگرايانه، زمينه‏اى را به ‏وجود آورد كه گفتمان ليبراليسم در جامعه به گفتمان رايج تبديل شود. 2. وقتى گفتمان‏ها قابليت اعتبار و در دسترس بودن خود را از دست ‏مى‏دهند، دچار بى‏ثباتى مى‏شوند و اين‏جاست كه زمينه براى هژمونيك شدن يا سلطه گفتمان رقيب فراهم ‏خواهد شد. بى‏اعتبار شدن و در دسترس نبودن گفتمان اسلام‏گرايى در افغانستان، زمينه را براى رايج شدن‏گفتمان ليبراليسم در افغانستان فراهم كرد. افرادى سعى كردند با گفتمان جديد به خود هويت ببخشند كه كاملاًدر طرف مقابل مفاهيم و نشانه‏هاى جديدى كه با گفتمان ليبراليسم وارد فضاى سياسى جامعه شده بود، قرار داشتند. معاهده بُن كه سرآغاز شكل‏گيرى دوره جديدى در افغانستان است وقتى مورد تحليل قرار مى‏گيرد، در آن‏جا كسانى حضور دارند كه اساساً قبل از آن با مفاهيمى مثل دموكرسى، حقوق شهروندى، حقوق زن و امثال‏ اينها، اگر ناسازگار نبوده باشند، فاصله زيادى داشتند و نمى‏توانستند به راحتى آن را بپذيرند؛ هم‏چنين به‏ علت از دست دادن اعتبار گفتمان‏شان و در دسترس نبودن آن، گفتمان اسلامى‏اى كه در 9 سال الگوى عملى ‏براى جامعه افغانستان عرضه شده بود و آنها را با اعتبار ساخته بود فضا را براى رايج شدن گفتمان طالبانيسم و ليبراليسم در افغانستان به‏ وجود آورد. امروزه در عرصه سياسي افغانستان اين تقابل مشاهده مى‏شود؛ به اين‏صورت كه ليبراليسم در چهره جامعة جهانى افغانستان و طالبانيسم در چهره مولوى‏ها و بنيادگرايان كه به ‏نام ‏طالبان درگير جنگ هستند، ديده مى‏شود، اما نكته اولى كه در اين‏جا هست اين است كه چيزى به ‏نام دولت ‏افغانستان و يا جريان‏هاى ديگرى كه در افغانستان وجود دارد حتماً اين‏طور نيستند كه منتسب به همين دو گفتمان باشند و گفتمان ميانه‏اى كه به ‏نظر مى‏رسد پاسخ منطقى براى شرايط امروز جامعه افغانستان است، متأسفانه هنوز به ‏صورت جدى و اساسى تعريف نشده است و مشكلات اساسى‏اى دارد. نكته دوم در بحث ‏رايج شدن گفتمان ليبراليسم، اين كه: 1. ناكامى اسلام‏گرايان يا در دسترس نبودن هويت گفتمان اسلام‏گرايى كه زمينه را فراهم كند. 2. فقر تئوريك گفتمان اسلام‏گرايى در افغانستان است. اسلام‏گرايان در افغانستان هميشه سلبى ‏سخن مى‏گويند و در عرصة ايجابى، حرفى براى گفتن ندارند؛ در حالى‏كه گفتمان، براى تعريف هويت‏هاست؛ يعنى ما چه كسى هستيم. هر گفتمانى كه به ما هويت ببخشد آن فضاى غالب سياسى و اجتماع را خواهد نشاند.اين‏كه ما چه كسى هستيم، هم بُعد سلبى دارد و هم بُعد ايجابى. هويت؛ مبتنى بر تعريف‏ها و ديگران است كه‏ چه كسى هستيم و اشتراكات؛ مبتنى بر آن‏كه چه كسى نيستيم و با ديگران چه تفاوتى داريم، است. گفتمان‏اسلامى سياسى در افغانستان اعم از طالبانيسم، نوگرايى، سنتى و همه اينها با فقر تئوريك كه سلبى سخن‏ مى‏گويند و اين‏كه ما كسى نيستيم، خوب سخن مى‏گويند. مبنى بر اين‏كه ليبرال نيستيم، طالبانيسم نيستيم، ماركسيسم نيستيم و امثال اينها، اما چه كسى هستيم، در عرصه عمل اتفاق افتاده است. در بحث‏هايى كه گاهى ‏در پارلمان پيش مى‏آيد گفته مى‏شود كه پذيرش اقتصاد ليبرال موردنظر نيست و طالب اقتصاد اسلامى هستند، اما چگونه اقتصاد نه ليبراليسم است و نه سوسياليسم. پس چيست. و مشكل اين است كه بايد در بعد ايجابى‏تعريف شود، بنابراين هم مى‏تواند ايجابى باشد و هم سلبى. حال چالشى در برابر گفتمان اعتدال و ميانه وجود دارد كه چرا گفتمان اسلام‏گرايى نوگرايى دينى يا نوانديشى دينى نتوانسته است در افغانستان به گفتمان رايج ‏تبديل شود و اين چيزى است كه همه به دنبا آن هستند. طبعاً از طرفى كسانى كه جامعه را دينى و مسلمان‏ مى‏دانند ناگزيرند هويتى را كه تعريف مى‏كنند بر محوريت اسلام يا دال مركزى اسلام باشد و اين تعريف از مفاهيم و نشانه‏ها صورت گيرد و از سوى ديگر، ضرورت‏ها، نيازمندى‏هاى زمانه و مسائل جديد هم در بازنگرى ‏اين مفاهيم مورد توجه هستند، اما باز اين گفتمان نتوانست در جامعه افغانستان به گفتمان رايج تبديل شود. و اين يكى ديگر از نقاط اساسى و جدى‏اى است كه در اين گفتمان وجود دارد؛ اين‏كه اين گفتمان، قابليت اعتبار داشتن در جامعه افغانستان را ندارد. حركت نوگرايانه در جامعه‏اى مثل افغانستان كاملاً تيغ دو دم است و بسيار كار دشوارى است؛ يعنى وقتى اصل مورد دلخواه، گفتمان جديد نوانديشى دينى يا نوگرايى دينى كه نه ‏طالبانيسم است و نه ليبراليسم، باشد و براى جامعه تعريف شود؛ چون از طرفى فضاى جامعه، فضاى سنتى ‏است و تجربه در اين جامعه هميشه غيريت سازى بنيادگرايى افراطى در برابر تجددگرايى ليبراليستى است، پس اساساً چيزى به‏نام گفتمان سوم تصور نمى‏شود، بنابراين خيلى راحت با چوب التقاط گفته مى‏شود اسلام ‏همين است؛ يعنى طالبانيسم. از سوى ديگر اين دين مى‏تواند با دموكراسى، حقوق‏ بشر و امثال اينها سازگار باشد. در گفتمان ليبراليستى مى‏گويد اين حرفها چيست كه مى‏گويند اسلام، همان طالبانيسم است. در اين صورت ‏مرزهاى تفاوت در هم مى‏شكند و وقتى سخن از دموكراسى اسلامى مطرح مى‏شود، آن ‏وقت بحث دفاع از حقوق‏ بشر و حقوق زن در محدوده خاص مطرح مى‏شود و مرز تفاوت ليبراليسم و بنيادگرايى درهم مى‏شكند وآن مى‏خواهد اين مرز را براساس اين‏كه يك غيرى ضرورت دارد، حفظ كند و اين در افغانستان به‏خوبى ‏مشاهده مى‏شود. حال، اين غيريت‏سازى كه صورت مى‏گيرد، از يك طرف پايه‏اى براى تعريف هويت است و از سوى ديگر اين غير، بار ناكامى شما را هم به دوش مى‏گيرد؛ يعنى اگر جامعه دچار ناتوانى مى‏شود و مثلاً جوان‏ها از اسلام‏گرايى فاصله گرفته‏اند خيلى راحت مى‏توان گفت كه ليبراليسم غرب‏گرا بود كه اينها را اين‏گونه كرد و الا تا اين اندازه توان‏مندى براى جلب و جذب اينها وجود نداشت؛ بنابراين چالش موجود، در افغانستان براى اين ‏جمع، نه طالبانيسم است و نه ليبراليسم و اين دو در عرصه سياست با هم درگير هستند. حال چالش موجود، فقدان گفتمان ميانه‏اى است كه حد وسطى بين ليبراليسم و طالبانيسم ايجاد كند. در افغانستان يكى از مشكلاتى‏كه زمينه‏ساز اعتبار گفتمان ليبراليستى خواهد بود، اين است كه اسلام‏گرايى در افغانستان همواره در چهره ‏طالبانيسم بروز مى‏كند و اين خطرناك است؛ يعنى تا بحث اسلام‏گرايى مى‏شود، مى‏گويند اين هم طالبانيسم ‏است و اين چالشى اساسى است.
چالش اساسى، فقدان گفتمان ميانه‏اى است كه آن نوگرايى، نوانديشى يا چيز ديگرى است يا به‏ هر حال‏ گفتمانى كه بتواند بين دين‏دارى و نوگرايى جمع بزند و اين كار دشوارى خواهد بود. حال اگر اين گفتمان كه‏ بيشترين زمينه را دارد بخواهد به گفتمان رايج در افغانستان كه بيشترين زمينه را دارد، تبديل شود؛ يعنى اين‏خلاء هويت است كه جامعه افغانستان را يا به طالبانيسم و يا به ليبراليسم مى‏كشاند و الا با حداقل ليبراليسم اين‏سازگارى با ساختار دينى جامعه افغانستان وجود دارد، هم‏چنين با طالبانيسم نيز سازگارى با ضرورت‏هاى ‏اصلى جامعه افغانستان وجود دارد، بنابراين اين‏جاست كه با چالش روبرو مى‏شود، اما چرا على‏رغم اين چالش‏ و تئوريك باز هم به عنوان گفتمان‏هاى رايج مطرح هستند؟ زيرا هنوز در تعريف هويت و گفتمان جديدى كه ‏بتواند جوان مسلمان افغانستان را به گونه‏اى كه هم مسلمان باشد و هم نوگراتر خلاء وجود دارد و اين باعث به ‏وجود آمدن اين وضعيت شده است و رسالت پژوهش‏گران و عالمان دينى است كه با تلاش خود اين خلاء را پرسازند. مهم‏ترين نقطه در اين گفتمان جديد آن است كه فرصت را براى گفتمان‏هاى رقيب ايجاد مى‏كند كه اين ‏فقدان وجه ايجابى در گفتمان نوگرايى دينى است. تنها با ايجابى سخن گفتن نمى‏توان هويت جديد را تعريف‏كرد و هويت گفتمان اسلام نوگرا يا اسلامى كه با شرايط و اوضاع زمانه هم سازگار باشد، اين خواهد بود كه هم ‏در بُعد ايجابى و هم در بُعد سلبى تعريف شود و در صورت طالبانيسم يا ليبراليسم نبودن هم براى بعد ايجابى ‏تعاريف مشخصى داشته باشد. به نظر مى‏رسد اين خلاء در كشورهاى اسلامى از جمله كشور افغانستان است و اين فقر تئوريك به ‏صورت اساسى در گفتمان سياسى، از جمله گفتمان اسلام نوگرا يا گفتمان دينى نوانديشى يا نوگرايى وجود دارد. حال، رسالت عالمان دينى و روشن‏فكران مسلمان است كه براى تعريف و بازخوانى مفاهيم ‏اسلامى با توجه به ضرورت‏ها، شرايط و اوضاع جديد همت گمارند. منظور از بازنگرى داده‏ها و نشانه‏هاى‏ دينى، حول مفهوم مركزى اسلام با در نظر داشتن شرايط و مقتضيات اصل زمانه است، يقيناً در اين قيد شرايط و اوضاع خاص كشورهاى اسلامى اجتناب ‏ناپذير خواهد بود؛ يعنى به‏ هرحال، وقتى گفتمان اسلام نوگرا يا نوانديشى اسلامى در كشورى مثل افغانستان يا حتى در كشورهاى اسلامى، خارج از محدوده جمهورى اسلامى ‏ايران ارائه مى‏شود، طبيعتاً تفاوت‏هايى هم در لحن و هم در محتوا ضرورت خواهد داشت و آن ‏را بايد به‏عنوان‏عالم دينى و بخشى از شرايط اجتماعى مورد توجه قرار داد.
اين‏كه امروزه گفتمان ليبراليسم در افغانستان به‏عنوان يك گفتمان رقيب در مقابل گفتمان ‏طالبانيسم به رقابت و هم‏آوردى مى‏پردازد و استنباط بنده اين بوده كه در افغانستان از انديشه جديد يا مدرن؛ ‏فقط آن قرائت فردگرايانه يا ليبراليسمى مدرنيته ترويج مى‏شود، در اين‏جا آيا آن قرائت‏هاى جمع گرايانه در طيف‏هاى مختلف، بازتابى دارد يا نه؟ حال، كدام يك از آثار روشن‏فكران غربى در افغانستان كه خواننده دارد، مورد توجه است و از سوى ديگر كدام‏يك از آثار روشن‏فكران دينى ايرانى يا غير ايرانى در افغانستان توزيع‏ مى‏شود و در محافل آكادميك و دانشگاهى افغانستان مورد توجه قرار مى‏گيرد و از اين آثار منتشر شده مى‏توان ‏فهميد در حال حاضر، وضعيت فكرى افغانستان چگونه است؟
دكتر سجادى: بحث چالش ليبراليسم و طالبانيسم، گاهى داراى ابهاماتى است. تقابل سياسى اين ‏دو گفتمان ‏امروزه اتفاق مى‏افتد؛ از نظر فكرى و انديشه‏اى اين تقابل بسيار جدى است و اما از نظر سياسى ممكن است‏ گاهى به تعامل برسند، البته بحث استفاده ‏ابزارى كه هميشه قدرت‏مندان از آن استفاده كرده‏اند، در افغانستان، ‏ليبراليسم هنوز به‏صورت يك فلسفه سياسى، درك چندان عميقى از آن وجود ندارد و بيشتر در حركت‏ها و رفتار اشخاص و گاهى در برخى از تحليل‏ها نمود و نفوذ ليبراليسم مشاهده مى‏شود. متأسفانه در افغانستان ‏به ‏دليل وضعيت خاصى كه امروزه حاكم است، فضاى چندان مساعدى براى كارهاى فكرى و تحقيقاتى ‏به‏ وجود نيامده است كه البته دلايل زيادى مى‏تواند داشته باشد. نيازها اولويت‏بندى مى‏شوند، اما جامعه‏اى كه‏ هنوز درگير نيازهايى مثل نيازهاى اوليه زندگى و امنيت است تا رسيدن به بحث پژوهش و تحقيق، راه زيادى در پيش دارد، ولى عمدتاً اين نفوذ، بيشتر در نمود قالب‏ها و صورت‏هاى مسائل است كه مشاهده مى‏شود. نه ازطريق مباحث فلسفى و عميق انديشگى؛ يعنى از طريق تعاملاتى كه مؤسساتى خارجى با جامعه افغانستان ‏دارند، ترويج مى‏شود؛ يعنى ادبيات چندان شسته رُفته‏اى ندارد.
در حال حاضر نماينده ليبراليستى در افغانستان چه كسى است؟
دكتر سجادى: نماينده ليبراليسم در افغانستان نه جريان و نه افراد خاصى هستند. به دليل اين‏كه ليبراليسم در افغانستان به صورت يك جريان عميق شكل نگرفته است و مسائل، بيشتر در حركات، تأملات، شعارها و برخى ‏از تحليل‏هاى سطحى مشاهده مى‏شود، مثلاً بحث همه جايى امروز افغانستان، جنسيت است و اين كه گفته‏مى‏شود حقوق زن و مرد بايد رعايت شود و نبايد تبعيضى وجود داشته باشد. مفهوم رايج ديگر، بحث آزادى يا حقوق ‏بشر و شهروندى است. رايج بودن گفتمان ليبراليسم در رايج بودن مفاهيم آن است نه در تربيت يافتن يا ساخته شدن برخى از مراكز و چهره‏ها و شخصيت‏هايى كه نمايندگان گفتمان ليبراليسم هستند. دولت كرزاى ‏اين‏گونه تعريف نمى‏كند كه نماينده گفتمان ليبراليسم در افغانستان است. بلكه دولت جمهورى اسلامى‏افغانستان مى‏گويد نه ليبراليسم و نه طالبانيسم است، اما اينكه چه كسى است، در بُعد سلبى درست مى‏گويد و در بُعد ايجابى مشكل دارد كه تنها مشكل دولت نيست، بلكه مشكل همه روشن‏فكران مسلمان و دينى است.
البته مى‏توان نمايندگان ليبراليسم در افغانستان را رصد كرد؛ يعنى به‏هر حال، طرف دارانى دارد؟
دكتر سجادى: بله! در دولت، مطبوعات، رسانه‏ها، مؤسسات و جاهاى مختلف، طرف دار دارد؛ يعنى بخشى از جامعه، مفاهيم آنها را پذيرفتند؛ هم‏چنين در بحث پارلمان، كسانى هستند كه طرف دار اين گفتمان هستند و البته ‏اكثريت آن‏ را اسلام‏گرايان تشكيل مى‏دهند. در مورد اين‏كه كدام يك از روشن فكران مسلمان، بيشتر نفوذ دارند؟ تاجايى كه از اوضاع و احوال در افغانستان امروزى ارزيابى شده است، بيشتر، طيف جوان تحصيل كرده؛ به ‏خصوص مولوى‏هاى جوان مقبوليت دارند و بيشترين ارتباط با آثار كسانى است كه به ‏هرحال به گونه‏اى‏ جريان روشن‏فكرى يا نوانديشى دينى را تعقيب مى‏كنند، مثلاً كتاب‏هاى دكتر سروش يا از طيف‏هاى ديگر آثار شهيد مطهرى و ديگران، و ديده مى‏شود كه چه ‏قدر تفاوت وجود دارد و اين خود نقطه جالبى است. با اين‏كه ‏آثار سروش تا اندازه‏اى در آن‏جا راه يافته است، اما نفوذ متفكرين و نوگرايان عرب، به‏خصوص مصرى‏ها بيشتر است، مثل جابرالعلوانى كه بحث‏هاى آنها تحت عنوان روشن‏فكران دينى است و طرفداران زيادى دارد و دليل ‏آن هم اين است كه به دنبال يادگيرى بحث‏هاى مدرن جديد، مثل حقوق‏بشر، حقوق زن، دموكراسى و امثال ‏اينها تحت موضع دين و اسلام هستند.
دكتر سجادى: نه زياد، حداقل به‏عنوان يكى از كسانى كه آثارش خيلى مطرح باشد، شناخته نمى‏شود.
با توجه به اين اشاره كه گفتمان ليبراليسم در پرتو جهانى شدن يك گفتمان وارداتى است؛ پس‏ طبيعتاً گفتمان طالبانيسم، يك گفتمان كاملاً بومى است كه سنخيت قوى با قبيلگى افغانستان دارد، اما با توجه به ‏حداقل آثارى كه بعد از ورود عرب‏ها به افغانستان آمد احساس مى‏شود كه برخى از خصايصى كه امروزه به‏ گفتمان طالبانيسم اضافه شده، بخشى از آن وارداتى است. درست است كه جنگ افغانستان در غليظ كردن‏ خطوط تقابل بين اسلام‏خواهى و جريان‏هاى خارج از افغانستان تأثير زيادى داشت، اما به ‏هر حال جنگ ‏افغانستان، همه حوزه‏هاى عمومى و خصوصى جامعه را به‏ هم ريخت و همه عرصه‏هاى زندگى مردم را درنورديد و طبعاً زندگى كل مردم افغانستان را سياسى و ايدئولوژيك كرد؛ بنابراين خيلى طبيعى بود كه يك جريان ‏اسلام‏گرا در چنين شرايطى سر از يك بنيادگرايى افراطى درآورد، اما از دهه 80 كه عرب‏هاى افغان وارد افغانستان شدند و ظهور القاعده مشاهده شد، ديده مى‏شود برخى از عقايد سلفى‏گرى كه از خصايص مصرى ‏است و برخى از عقايد وهابيت عربستان سعودى كه از ويژگى‏هاى اطراف درياى سرخ است با هم تلفيق شده و وارد افغانستان مى‏شوند، مثلاً قبل از ورود جريان القاعده يا ورود عرب‏هاى افغان به افغانستان نه قبرى تخريب‏و نه مقبره‏اى به‏ هم مى‏ريخت، اما با ورودشان مجسمه‏هايى تخريب شد، حال آيا گفتمان طالبانيسم هم‏ خصايص وارداتى دارد و براى تدوين يك گفتمان بومى بايد آن خصايص خارجى از جامعه افغانستان سلب‏ شود و به يك تعريف دقيق‏ترى از اسلام‏گرايى در افغانستان رسيد؟
دكتر سجادى: گفتمان طالبانيسم، گفتمان بومى نيست؛ بلكه طالبانيسم، گفتمانى است كه بخشى از آن ‏وارداتى است و طالبانيسم از همان دوران عرض‏اندام در عرصه سياست افغانستان با حلقات دينى و سياسى از كشورهاى غرب آمده بودند و آموزش‏هاى دينى و سياسى را شروع كرده بودند. تأكيد بر اين است كه گفتمان ‏طالبانيسم، نسبت به گفتمان ليبراليسم، سازگارى بيشترى با جامعه قبيلگى افغانستان دارد، اما در وارداتى بودن‏ بخش قابل توجهى از آن ترديدى نيست. طالبانيسم در واقع يك نوع گفتمانى است كه بخشى عظيمى از آموزه‏هاى آن ساخته و پرداخته سياست است و خود به ‏خود مشخص است كه بومى نيست، منتها بحث‏ سازگارى يا حداقل دمسازى دين آموزه‏هاى طالبانيسم با ساختار جامعه قبيلگى مطرح است كه يكى از نقاطى‏كه چرا طالبانيسم با آن همه تجربيات بازهم در جامعه افغانستان نفوذ كرده، علتش همين در دسترس بودن و اين‏كه آنها آن‏گونه با زبان دين سخن مى‏گويند كه متناسب با جامعه قبيلگى افغانستان باشد.
با توجه به اين‏كه گفتمان سوم در افغانستان بايد به آن پرداخته شود، آيا گروه‏هايى هستند كه به چنين‏ دركى رسيده باشند تا بشود گفتمان ميانه را پى‏گيرى كرد يا نه؟
دكتر سجادى: بله! اكثر رهبران احزاب جهادى، تعداد زيادى از علماى جوان اهل‏سنت و تمام روحانيت ‏اهل تشيع، اين واقعيت را پذيرفته‏اند و اين‏كه گفته مى‏شود نه ليبراليسم و نه طالبانيسم، در واقع ضرورت به ‏وجود آمدن فضاى جديد يا گفتمان سوم مطرح مى‏شود؛ منتها متأسفانه هنوز در افغانستان يا در ادبيات رسانه‏اى ‏امروزه مشاهده نمى‏شود، ولى طبعاً اجازه فرهنگى براى مفهوم طالبانيسم وجود دارد، اما آنها ترجيح مى‏دهند كه از ابزارهاى خشن استفاده كنند. اكنون دو دسته آموزه مطرح است: 1.كسانى‏كه معتقدند اسلام با مفاهيم‏ جديد مثل دموكراسى، آزادى، حقوق شهروندى، حقوق ‏بشر و حقوق زن كاملاً ناسازگار است؛ 2.كسانى‏كه ‏معتقدند بين اين مفاهيم جديد و اسلام ارتباطى وجود ندارد و بايد اينها را پذيرفت؛ چون از ضرورت‏هاى زمانه ‏است، اما آن خط ميانه از منظر دين و باورهاى اسلامى به تبيين و تدوين اينها مى‏پردازد و از منظر بحث ايجابى ‏وارد بحث مى‏شود و اين‏جاست كه احساس ضرورت شديد در فضاى عمومى جامعه افغانستان مطرح ‏مى‏شود.
در حال حاضر در جريان سوم، كدام نماينده رسمى، اين ادبيات را پى‏گيرى مى‏كند؟
دكتر سجادى: افراد و اشخاص نبودند ولى تعدادى از آنها در فضاى عمومى جامعه مولوى‏هاى جوان ‏اهل‏سنت، علما و طلاب جوان شيعى بودند و اكثريت قاطع آنها به نوعى اين مسير را تعقيب و با اين نمود شناخته مى‏شدند و اين بيان¬گر ظرفيت و توان‏مندى موجود است كه از منظر رجال برجستة سياسى به عنوان‏ يك درد ياد مى‏شود. مشكل اساسى با روحانيت اهل‏سنت است؛ يعنى آنها به ‏سادگى نمى‏توانند تعاملى بين‏ باورهاى دينى و مفاهيم جديد ايجاد كنند، اما خوش¬بختانه؛ علماى شيعه جلو هستند و دليل آن‏هم اين است كه ‏در جمهورى اسلامى در اين سال‏هاى متمادى از يك ‏طرف كارهايى صورت گرفته و از سوي ديگر، نوعى قدرت مانورى در فقه سياسى آن مكانيسم و اجتهاد موجود است.
معمولاً رهبران جهادى در كدام‏ يك از اين دو گفتمان هستند يا تقسيم مى‏شوند؟
دكتر سجادى: خلاء موجود رهبران جهادى را به تمايل به سوى ليبراليسم مى‏كشاند؛ چرا كه طالبانيسم چيزى ‏نيست كه براى اكثريت كسانى‏كه در عرصه سياسى فعلى مملكت حضور دارند، قابل قبول باشد. چون شديداً گفتمان طالبانيسم، گفتمانى انحصارگرا و غيرقابل انعطاف، نه از نظر فكرى و نه از نظر سياسى است و در واقع ‏قدرت جذب و مشاركت دادن ديگران را دارد؛ بنابراين يك سياست‏مدار به راحتى نمى‏تواند با گفتمان ‏انحصارگرا تعامل كند و رهبران فعلى احزاب سياسى بخصوص احزاب جارى از گذشته تاكنون، جزء طيف‏هاى ‏اسلام‏گرا هستند؛ يعنى اسلام‏گرايان سياسى، اما به دليل اين‏كه آن هويت سياسى و دقيق تعريف شده در اين‏ گفتمان مشاهده نمى‏شود؛ بنابراين ديده مى‏شود كه هنوز در جامعه، نمود برجسته‏اى ندارند و الّا همه آنها جزء طيف اسلام‏گرايان سياسى هستند.
با توجه به اين‏كه گفته شد طالبانيسم در قوم پشتو در جنوب افغانستان و تفكر غير طالبانيستى در مناطق مركزى و جنوب مستقر هستند، آيا مى‏شود چالش طالبانيسم و ليبراليسم را به چالش رنگ بين شمال و جنوب در افغانستان تقليل داد؟
دكتر سجادى: در افغانستان نه تعارضى بين پشتو و غير پشتو و نه تعارضى بين شمال و جنوب است؛ بلكه ‏تعارض موجود بين طالبان و غير آن، دولت و كسانى‏كه پذيراى اين دولت با رئيس‏جمهور، قانون اساسى و پارلمان منتخب هستند و كسانى كه هيچ ‏گونه مشروعيتى به اين انتخابات و پذيرفتن آن نمى‏دهند، است؛ هم‏چنين به مرزهاى جغرافيايى كه گاهى اشاره مى‏شود، منظور اين است كه پذيرايى در كجا بيشتر و در كجا كمتر است؛ يعنى اگر طالبان به ‏عنوان جريان مخالف رژيم، پارلمان و قانون اساسى منتخب افغانستان باشد، طبعاً بيشترين زمينه نفوذ در جنوب افغانستان را دارد و اين به معناى نفوذ نداشتن در شمال نيست، اما اين زمينه‏ در غرب و شرق و در بين ساير اقوام اصلاً وجود ندارد؛ بلكه بيشترين نفوذ را در جنوب دارد و آن‏هم مى‏تواند دلايل كافى داشته باشد. از جمله اين‏كه جامعه‏اى كه برادران پشتو زندگى مى‏كنند، از هر مجموعه قومى ديگر قبيله‏اى‏تر است؛ در نتيجه؛ جامعه سنتى و قبيله‏اى طالبانيسم؛ بيشترين نفوذ را دارد و اين مورد نظر طالبان است؛ يعنى در صدد اين هستند كه بحث را قومى سازند و برخى از كشورهاى همسايه هم طالبانيسم را مربوط به قوم ‏پشتو مى‏دانستند؛ در حالى كه اين درست نيست؛ يعنى الزامات طالبانيسم پشتو نيست و پشتو هم طالبانيسم ‏نيست و تقابل بين دولت و طالبان به معناى تقابل جنوب و شمال نيست و حتى در جنوب هم هر روزه عمليات ‏انتحارى مشاهده مى‏شود و در جنوب و شرق افغانستان كه برادران پشتو زندگى مى‏كنند، حملات انتحارى‏ توسط انتحار كنندگانى كه بيرون از مرزهاى افغانستان فرستاده مى‏شوند، صورت مى‏گيرد پس پشتو و غير پشتو در بين آنها مشاهده نمى‏شود.
در حال حاضر چه قسمت‏هايى از افغانستان در دست طالبان است؟
دكتر سجادى: هم‏اكنون هيچ قسمتى از افغانستان به صورت رسمى در دست طالبان نيست.
دكتر سجادى: هميشه در چند استان از جنوب افغانستان مشكلات امنيتى جدى وجود دارد. به اين صورت كه گاهى بعضى شب‏ها تا صبح روى بعضى از مراكز شهرها (فرماندارى) حملاتى را انجام مى‏دهند و دوباره‏ عقب‏نشينى مى‏كنند؛ بنابراين در حال حاضر هنوز از لحاظ امنيتى و در طول مرزهاى پاكستان خطر است، از جمله قندهار و... كه دستخوش ناامنى هستند.
تمايل شما در پارلمان افغانستان به هنگام تصويب قوانين عادى يا غيرعادى بيشتر به كدام سمت از اين گفتمان‏ها است؟
دكتر سجادى: در گفتمان ليبراليسم به‏هرحال سخن از دموكراسى، آزادى و حق‏رأى مطرح است و طبعاً اكثريت ‏در پارلمان فعلى افغانستان را نمايندگان اسلام‏گرا تشكيل مى‏دهند، اما مهم اين است كه كدام تفسير از اسلام در قانون‏گذارى انعكاس پيدا مى‏كند و اين بستگى به اين دارد كه چه كسانى بتوانند آن ديدگاه اسلامى را براى ‏نمايندگان القا و تبيين كنند؛ در نتيجه بحث طالبانيسم؛ اساساً منتفى است؛ يعنى اين‏گونه نيست كه در بحث‏هاى قانون‏گذار، ديدگاه مشخصى است تا تمايل به سمت آن باشد و وقتى گفته مى‏شود طالبانيسم، منظور سياست ضد زن است. در قانون‏گذارى، اصل اول بر اساس قانون اساسى است كه حقوق زنان و مردان را درعرصه سياسى و اجتماعى مى‏پذيرد و اصل دوم؛ پاى‏بندى به اسلام و احكام و معتقدات اسلامى است، حال با توجه به اين دو قيد طالبانيسم و ليبراليسم مطلق كنار مى‏رود، اما وضع قانون اسلامى به گونه‏اى هم توجيه دينى ‏داشته باشد و هم از خصلت‏هاى مثبت و كارآمد يك قانون خوب برخوردار باشد، بستگى به توان‏مندى قانون‏گذاران و صاحب ‏نظرانى دارد كه معمولاً در پروسه قانون‏گذارى قرار دارند.
موضوع بازسازى افغانستان، دولت مردان اين كشور را به كنار آمدن با غربى‏ها مجبور مى‏كند؛ به‏ويژه‏ با توجه به سفرهايى كه اروپايى‏ها به افغانستان يا افغاني¬ها به اروپا دارند و اجلاس بين مجالس ژنو، آيا اين روند موجب تقويت ليبراليسم يا تضعيف طالبانيسم نمى‏شود؛ يعنى پيش‏شرط يا شرطى در اين گفتگوها ندارند؟
دكتر سجادى: اگر طالبانيسم، تضعيف شود خوب است، اما تقويت ليبراليسم هم طبيعى است كه خواسته‏ شود چون به ‏هر حال در جامعه‏اى كه 99% مسلمان هستند، بحث تعامل يك ضرورت است. امروزه كشور، مردم‏ و دولت افغانستان با جامعه جهانى و ناتو تلاقى منافع دارند و انتظارى غير از اين هم نمى‏رود كه منافعى نداشته ‏باشند و قربة الى‏الله براى آباد كردن مملكت آمده باشند، اما مردم و دولت افغانستان هم منافع دارند و منافع ‏آنها در گرو حاكميت قانون، تثبيت امنيت، تحكيم حاكميت ملى و بازسازى كشور است و اينها رئوس منافع ملى‏كشور افغانستان را تشكيل مى‏دهند، حال اين‏كه آنها چه منافعى دارند مى‏گويند مبارزه با تروريسم و مهار كردن ‏بن لادن و القاعده؛ چون امروزه، افغانستان يكى از ميادين مبارزه غرب با القاعده است و در افغانستان تنها بحث‏ طالبان نيست. در حال حاضر، افغانستان به تنهايى، قربانى تروريسم نيست؛ بلكه امروزه در افغانستان‏، الجزايرى‏ها، چچني¬‏ها، سودانى‏ها، بحرينى‏ها، سعودى‏ها، مراكشى‏ها و خيلى از بنيادگرايان مسلمان از جاهاى ‏مختلف، زير چتر مجموعه‏اى از القاعده و طالبان حضور دارند؛ بنابراين امروزه تعامل با جوامع دنياى غرب بنا به دلايل مختلف از جمله نوسازى مطرح است. اگر امروزه با توجه به كشمكش‏هاى درونى در افغانستان، ‏كمك‏هاى مجمع جهانى و ناتو وجود نداشته باشد احتمال تجربيات دهه 70 وجود دارد؛ بنابراين وجود آنها ضروري است و بحث بازسازى و نوسازى اين ضرورت را تشديد مى‏كند.
در اين تعامل كه از يك طرف، جامعه جهانى و از سوي ديگر، افغانستان است، اين‏كه جامعه افغانستان از اين ‏تلاقى منافع، چه‏قدر به نفع خود استفاده كند به هوش، استعداد و مديريت سياسى نخبگان و سياست‏مداران‏ جامعه افغانستان بستگى دارد و طبعاً يكى از محورهاى اساسى منافع ملى جامعه 99% مسلمان افغانستان، حفظ ارزش‏هاى دينى خواهد بود.
در حال حاضر، وضعيت شيعيان افغانستان در عرصه ساختار و قدرت و تصدى‏گرى چگونه ‏است؟
دكتر سجادى: شرايط كنونى براى مردم اهل تشيع در افغانستان يك عصر طلايى است؛ يعنى هم از نظر نفوذگذارى در دستگاه سياست، هم از جهت فعاليت‏هاى فرهنگى و هم با توجه به تأثيرگذارى كه در عرصه ‏قانون‏گذارى دارند. براي مثال در افغانستان 25% يا 30% از مجموع مردم اهل تشيع هستند و اين جمعيت 25درصدى در برابر 75% در مقايسه با كشورهاى پاكستان، عراق، كشورهاى همسايه ديگر غير از ايران براى ‏اولين‏بار است كه از يك موقف دينى و سياسى برخوردار هستند كه ديگران به‏صورت ذهنى و روانى پذيرفتند و مذهب اينها جزء مذهب رسمى مملكت است؛ البته در ماده 131 قانون اساسى آمده است و اين مستمسكى‏ براى تثبيت موقعيت مذهبى تشيع در افغانستان است، ولى هم ‏اكنون از نظر روانى، دو مذهب‏ حنبلى و جعفرى در افغانستان هست و از نظر فرهنگى، بيشترين نمود و برجسته‏ترين فعاليت را مردم اهل‏تشيع و روحانيت فكرى شيعه دارند. هم‏چنين تعاملى بين بحث‏هاى شيعه و سنى صورت مى‏گيرد؛ از جمله ‏بحث ميزگردها، طرح مباحث و رسانه‏هاى نوشتارى كه بيشترين نفوذ دوستان به خصوص دوستانى كه داراى ‏تحقيقات مدارك عالى هستند، در اين رسانه است؛ يعنى شرايط فعلى، بسيار طلايى و ارزش‏مند است.
با توجه به اينكه طالبان و امريكايى‏ها جلسات متعددى برقرار كردند، درست است كه ظاهراً دولت ‏فعلى افغانستان نسبت به اين جلسات، تساهل نشان مى‏دهد؟
دكتر سجادى: وقتى بحث موقف رسمى دولت افغانستان در برابر طالبان و مخالفان اين است كه از تمام نيروهاى ‏مخالفى كه قانون اساسى افغانستان و نظامى كه توسط انتخابات به‏وجود آمده است را بپذيرد مشكلى ندارد و الآن طيف زيادى از طالبان و شخصيت‏هاى برجسته آنها از جمله سفير و وزير خارجه هستند كه در كابل به‏صورت عادى زندگى مى‏كنند و بعضى از اين طالبان در پارلمان هستند، اما بحث اين است كه طالبان كه به نوعي ‏در صدد براندازى نظام جمهورى اسلامى افغانستان هستند، آنها كسانى هستند كه هيچ ‏گونه آمادگى در گفت‏وگو و مذاكره‏ها ندارند، حال اين‏كه ايالت متحده امريكا، كشورهاى ناتو يا بعضى از كشورهاى بيرونى با طالبان چه ‏قدر ارتباط دارند و يا ندارند، خبر دقيقى در دست نيست. كشورهاى مجامع جهانى در افغانستان تأكيد دارند كه با توجه به سياست دولت افغانستان كه راه‏حل مشكل افغانستان و رسيدن به امنيت كامل، صرفاً جنگ نظامى‏ نيست تا جنگ ادامه پيدا كند؛ پس بايد با آن دسته از طالبانى كه آمادگى مذاكره و گفت‏وگو دارند، وارد مذاكره ‏شد و آنها را جهت زندگى بدون دردسر اطمينان داد تا به راحتى وارد گفت‏وگو شوند، اما اين‏كه آيا مذاكراتى ‏به ‏صورت غير رسمى و به ‏دور از چشم دولت افغانستان صورت گرفته يا نه، اطلاعى در دست نيست، ولى طبعاً انتظار دولت و نمايندگان مردم افغانستان در پارلمان اين است كه چون كشورهاى جهانى تأكيد كردند كه براى‏كمك به افغان‏ها آمده‏اند؛ پس بايد استراتژى و رفتارهاى آنها در هماهنگى با دولت افغانستان اجرا شود.
در حال حاضر وضعيت ngo ها در افغانستان درخصوص حقوق ‏بشر و حقوق سياسى چگونه است؟
دكتر سجادى: متأسفانه بحث ngoها و مؤسسات غير حكومتى در افغانستان از موارد دردسر ساز براى دولت و مردم آن شده است؛ بخصوص اين‏كه بعضى از اين ngoها و مؤسسات، پول‏هاى بسيار هنگفتى كه كشورهاى آنها از محل اعتبار افغانستان براى مصرف رساندن در افغانستان به اينها مى‏پردازند، صرف تجملى زندگى كردن و حقوق سرسام آور خود مى‏كنند. مسئله مشكل‏ساز ديگرى كه ngo و مؤسسات خارجى براى افغانستان دارند مسائل امنيتى است؛ يعنى بعضى از ngoها و مؤسسات، حتى خود شركت‏هاى امنيتى را در اختيار داشتند و منابع مالى آنها را آماده مى‏كردند. باز مسئله ديگر بحث مسائل اخلاقى و دينى جامعه افغانستان است كه ‏متأسفانه از چالش‏هايى است كه اينها براى مردم و دولت افغانستان ايجاد كرده‏اند و طبعاً گاهى مسئله معاشرت ‏غيراخلاقى در جامعه، اعمال منافى عفت، مصرف مشروبات الكلى و امثال اينها كه آنها خود را طبق قانون‏كشورشان آزاد مى‏دانند، اما جامعه ميزبان، جامعه‏اى دينى و اسلامى است و اين مسئله از نقطه نظرهاى ‏فرهنگى و دينى براى جامعه افغانستان، چالش‏هايى را ايجاد مى‏كند. در سال گذشته در پارلمان افغانستان، پيشنهادى از سوى نمايندگان براى كشورهاى كمك كننده به افغانستان مبنى بر اين‏كه از اين به بعد حجم بيشتر كمك‏هاى بين‏المللى به افغانستان براى خود دولت افغانستان در نظر گرفته شود، داده شد، اما متأسفانه تاكنون، چيزى حدود 70% كمك‏هايى كه به ‏نام افغانستان صورت گرفته، توسط خود ngoها و مؤسسات به مصرف مى‏رسد و آنها كماكان نه ضرورت‏هاى جامعه افغانستان را مورد توجه قرار مى‏دهند و نه ‏متناسب با وضعيت اقتصادى افغانستان، پروژه‏ها را تعريف مى‏كنند؛ چون طبعاً هزينه‏هاى زندگى، اجاره خانه‏ها و امثال اينها بالاست؛ على‏رغم اين‏كه در اجلاس لندن، كشورهاى كمك كننده تعهد دادند كه از آن بعد، حداقل‏50% كمك‏ها توسط دولت افغانستان به صورت مستقيم و بقيه 50% توسط مؤسسات مربوط به اين دولت‏ها به‏مصرف برسند، ولى در عمل، تغييرى به‏وجود نيامد.
باز بر اساس برآوردى در سال جارى از وزارت‏هاى مختلف 70% پول‏هايى كه به افغانستان داده مى‏شود از طريق‏ همين مؤسسات به مصرف مى‏رسد و تنها حدود 30% آن در اختيار دولت افغانستان قرار داده مى‏شود كه تلاش ‏بر اين است اين مشكل كه همواره مورد توجه پارلمان بوده است حداقل تا سال آينده حل شود؛ هم‏چنين اميد است قدم‏هايى در عرصه تئوريك و نظرى براساس رسالت دينى براى تعريف هويت اسلام سياسى مدرن يا نوانديشى دينى كه هم بين طالبانيسم و ليبراليسم به‏صورت پراكنده و هم پرطرف-دارترين است، برداشته شود.

پی نوشت ها:
* اشاره: اين نشست در تاريخ 5/10/86 در گروه علوم سياسي پژوهشكده علوم و انديشه سياسي برگزار شد و توسط سيد جواد ميرخليلي بازنويسي و ويرايش شد.
** نماينده پارلمان افغانستان و استاد علوم سياسي دانشگاه باقرالعلوم عليه¬السلام.



منبع : فصل نامه علوم سیاسی