افغانستان، ليبراليسم و طالبانيسم*
نويسنده:دكتر عبدالقيوم سجادى**
قبل از طرح بحث، توضيح كوتاهى در مورد عنوان داده مىشود، چون به نظر مىرسد عنوان، نارساست و گويايى چندانى ندارد؛ زيرا وقتى گفته مىشود، چالش ليبراليسم و طالبانيسم در افغانستان، برداشت گويا از اينعنوان، تقابل و رويارويى طالبانيسم و ليبراليسم در افغانستان است كه اگر اين باشد چيز تازهاى نيست و حداقل در عرصه سياسى اين چالش يا رويارويى وجود دارد. پس بايد به دنبال نكتهاى بود كه طرح بحث در آن تازگىداشته باشد. زمانى كه چالش طالبانيسم و ليبراليسم در افغانستان مطرح مىشود، بهصورت آگاهانه يا ناآگاهانه حضور گفتمانهاى ديگرى در كنار طالبانيسم و ليبراليسم؛ بهخصوص اسلام گرايانى كه نه ليبرال هستند و نه طالباني، مىتواند وجود داشته باشد كه به گونهاى از صورت مسئله حذف مىشود. امروزه وقتى سخن از چالش ليبراليسم و طالبانيسم در افغانستان مطرح مىشود، به مفروض ديگرى اشاره مىشود و آن اين است كه افغانستان سرزمين افراط و تفريطهاست. در عرصه انديشهاى، يا اسلامگرايى در چهره طالبانيسم مشاهده مىشود يا نوگرايى در چهره ليبراليسم، اما چيزى كه بتواند بين طالبانيسم و ليبراليسم مسير اعتدال و ميانه را پوشش دهد، حلقه مفقوده است. و سعى مىشود در ارتباط با چگونگى و دلايل اقدام اين حلقه مفقوده سخن به ميان آيد. ترديدى نيست در اينكه در برابر طالبانيسم به منزلة يكى از گفتمانهاى نسبتاً رايج در افغانستان امروز، ليبراليسم وجود دارد، اما سؤال اساسى اين است كه در سرزمينى مثل افغانستان آيا طالبانيسم يا ليبراليسم مىتواند راهحلى براى زندگى سياسى باشد يا نه؟ طبعاً پاسخ منفى است. حال اگر پاسخ منفى است، سؤال بعدى كه مطرح مىشود اين است كه آيا مىتواند در ميان ليبراليسم و طالبانيسم گفتمان سومى را مطرحكرد يا خير؟ و آن گفتمان سوم داراى چه ويژگىها و نقاط ضعفى مىتواند باشد؟
قبل از اينكه به آن گفتمان ميانهاى كه بهنظر مىرسد نه تنها ضرورت امروز جامعه افغانستان بلكه اكثركشورهاى اسلامى است، اشاره شود، بايد بحث را از اينجا آغاز كرد كه در كشورى مثل افغانستان، طالبانيسم و ليبراليسم، گفتمان امروزى نيست و داراى ريشههاى تاريخى است. همراه با تحولات سياسى، افت و خيزهايى در هر يك از اين دو گفتمان مشاهده مىشود، گفتمان طالبانيسم ذاتاً حداقل در كليت خود برآمده از جامعه دينى و اسلامى است؛ يعنى مهمترين ويژگى كه طالبانيسم با انتصاب به آن هويت پيدا مىكند، صورتبندى هويت سياسىشان بر اساس دادهها و نشانههايى است كه بار دينى و ايدئولوژيك دارند. و در آنجا سخن از امارت اسلامى، تكليف دينى، سياست شرعى و امثال اينهاست. خب! چنين گفتمانى در جامعهاى كه 99% آن مسلمان هستند مطابق با مقتضاى عصر آن جامعه خواهد بود، اما از طرف ديگر، اين جامعه كه به اين مفاهيم سياسى علاقهمند است و دلبستگى درونى دارد و با روبرو شدن با يك سرى از نيازهاى زمانه ضرورتهاى عصر را مىبيند؛ همچنين اكتشافات، اختراعات و پروسه توسعه ابعاد مختلف حيات اجتماعى را مشاهدهمىكند؛ پس در نتيجة اين تحولات جديد است كه ضرورت بازنگرى در اين مفاهيم و نشانهها مطرح مىشود. طالبانيسم آمادگى بازبينى و بازخوانى اين نشانهها براساس تحولات و تطورات اجتماعى را ندارد و در مقابل، ضرورتهاى زمانه و مقتضيات عصر، انسان مسلمان را نسبت به هويتى كه به نام دين و شريعت به او مىدهند را مىبيند كه نسبت به تحولات و ضرورتهاى زمانه سخنى براى گفتن ندارد. او ناگزير به يك نوع گسست يا فاصله گرفتن از نشانههايى است كه در گفتمان طالبانيستى قابل بازنگرى نيست و در نتيجه بهسوى تفكر يا گفتمان ليبراليستى كشيده مىشود. بنابراين ليبراليسم يا گفتمان ليبراليستى در كشورهاى اسلامى از جمله افغانستان واكنشى در برابر ناكامى گفتمان دينى است كه در چهره طالبانيستى ظهور مىكند. و ديگر اينكه هميشه اين گفتمانها براى تثبيت نسبى هويت خود به نوعى غيريتسازى رو مىآورند. اين غيريت سازى درگفتمان ليبراليستى طبعاً در چهره حضور يا وجود گفتمان طالبانيسم تبلور پيدا مىكند. همچنان كه وجود گفتمان ليبراليسم در كشورى مثل افغانستان واكنشى در برابر ناكامى و ناتوانى گفتمان اسلامگرايى است كه در چهره طالبانيستى آن ظهور يافته است، از طرف مقابل
هم اين قضيه صحت پيدا مىكند كه گفتمان ليبراليسم هم براى اينكه بتواند به خود هويت ببخشد و يك مرز تفاوت با ديگرى را ترسيم كند، به غيريت سازى نياز دارد كه در واقع آن غيرش، همين بنيادگرايى اسلامى يا گفتمان طالبانيسم در افغانستان خواهد بود. با نگاه تاريخى به گذشتة افغانستان، اين افت و خيز مشاهده مىشود و آن حلقه مفقوده در تمام اين تطورات، مهم است كه در انتهاى اين جلسه روى آن تأكيد خواهد شد تا بتوان وظيفه خود را در اين بحثها پيدا كرد. حال نقطهاى كه در آن جا قرار دارد و تلاش فكرى كه انجام مىشود، چيست؟
از نظر تاريخى وقتى به راه افتادن حركت تجددگرايى در زمان امانالله خان و پس از جنگ جهانى اول در افغانستان ديده مىشود، در برابر آن يك نوع موج جدى بنيادگرايى افراطى به وجود مىآيد و رقباى سرسخت و كسانى كه مىتوانند رژيم امانالله خان را از تجددگرايى امانى براندازند، عالمان دينى هستند نه طيفهاى ديگر، چرا؟ براى اينكه در آن مقطع اين نوع غيريتسازى كه ايجاد حركت واكنشى در گفتمان رقيب را به دنبال دارد، مشاهده مىشود. در واقع، تجددگرايى افراطى اماناللهخان، نشانهها و دادههاى سياسى جامعه مسلمان افغانستان را كاملاً مورد بازنگرى و تعريف مجدد بر محوريت دال مركزى كه برآمده از گفتمان ليبراليسم است و رنگ و بوى دينى ندارد، قرار مىدهد. بنابراين جامعه اسلامى نمىتواند با انتصاب به دادههايى كه در اين گفتمان تجددگرايى امانى مطرح مىشود به خود هويت ببخشد؛ در نتيجه يك نوع گسست در رژيم سياسى به وجود مىآيد؛ همچنين زمينهاى براى جمع شدن نيروها يا تودههاىمردم بر محوريت گفتمان بنيادگرايى مولوىها و روحانيت اهلسنت شكل مىگيرد و اين به براندازى رژيم امانالله خان مىانجامد. حال، مقطعِ بعد از آن؛ يعني دهه دموكراسى بررسى مىشود كه مربوط به سالهاى چهل در افغانستان است و باز ديده مىشود كه جريان سازىهاى دموكراسى كه در افغانستان صورت مىگيرد، بر اساس همين وضعيت اتفاق مىافتد؛ يعنى حركتها، احزاب و جريانهاى جديدى كه در اين مقطع به وجود مىآيد، دقيقاً در مقابل تفكر و باورهاى سنتى دينى جامعه افغانستان قرار دارد و در برابر خود واكنش ايجاد مىكند؛ در نتيجه يا بنيادگرايى را تشديد و يا اينكه بنيادگرايى خوابيده را بيدار مىسازد، بنابراين ديده مىشود كه اخوانيسم به شكل بسيار جدى و اساسى در اين دوره به عنوان گفتمان اسلامى يا اسلامگرا تبلور پيدا مىكند، پس در انقلاب ماركسيستى افغانستان مىتوان كمكم به كودتاى ماركسيستها در افغانستان و بحث آغاز جهاد مردم افغانستان رسيد كه باز اين غيريت سازىها يا تقابل گفتمانها براى معنا بخشى به نشانهها و دادههاى سياسى و اجتماعى است كه براى جامعة افغانستان، هويتساز هستند و اين روند ادامه پيدا مىكند؛ نتيجهاى كه مىتوان از اين تجربه تاريخى در افغانستان گرفت اين است كه چون در جامعه افغانستان بر اساس مقتضيات اوليه جامعه 99% مردم مسلمان هستند
، بنابراين نشانهها و دادههاى سياسى و اجتماعى منتسب به اسلام مىتواند براى اين مردم هويت ساز باشد. اين تعريف يا معنادهى به ايدهها يا نشانهها در كشورى مثل افغانستان از ظرفيت همراهى و دمسازى با مقتضيات عصر زمان، كمتر برخوردار بوده است؛ چون اين ظرفيت وجود نداشته است. همچنين اين مشكل در ادبيات سياسى روحانيت اهلسنت بيشتر ديده مىشود؛ چون باز اين ظرفيت وجود ندارد. بازسازى مفاهيم سياسى و دينى با توجه به ضرورتهاى عصر با دشوارى و امتناع روبرو است و واكنشى كه ايجاد مىكند حركتهاى تجددگرايانه دينگريزانه است؛ همچنين حركت به سوى گفتمان ليبراليستى از مفاهيم و نشانههايى است كه به هر حال در گفتمان ليبراليسم مطرح است، اما بحث اين است كه در بين اين دو نقطه، راه حل اساسىاى كه نهايتاً بتوان به آن رسيد و اشاره كرد و امروزه هم دغدغه عالمان دينى جامعه ما را تشكيل مىدهد، تعريف هويت سياسى جديد با توجه به دال مركزى اسلام از يك طرف و در نظر گرفتن ضرورتها و مقتضيات عصر از سوى ديگر است، چيزى كه در جمهورى اسلامى ايران از مدتها پيش تحتعنوان بحثهاى نوانديشى دينى، نوگرايى دينى، روشنفكرى دينى يا مفاهيم ديگر مطرح بوده است و در افغانستان، هنوز اين جريان به گفتمان رايج تبديل نشده است؛ بنابراين يا چالش ليبراليسم در افغانستان مشاهده مىشود يا چالش طالبانيسم، اما سؤال اين است كه چرا طالبانيسم يا ليبراليسم به عنوان گفتمان رايج در افغانستان مطرح مىشوند؟ چرا آن گفتمان اعتدال ميانه كه هم به نوعى تعريف هويت سياسى با انتصاب دادهها، نشانهها و مفاهيم بر محوريت دال مركزى اسلام را مطرح مىكند و هم از سوى ديگر، اين دادهها و مفاهيم را از ظرفيت قابل قبولى براى بازنگرى با توجه به ضرورتها و مقتضيات عصر برخوردار مىسازد، در كشورى مثل افغانستان نتوانسته به عنوان گفتمان رايج مطرح شود؟ شايد جواب اين باشد كه مثلاً عالمان دينى نوانديش كم بودهاند يا اينكه مشكل اهلسنت بوده است و يا بحثهاى ديگرى كه وجود دارد، اما جواب اين سؤال براساس نظريه گفتمان روشن است.
طبق نظريه گفتمان، گفتمانهايى رايج و غالب خواهد شد كه از خصلت قابليت اعتبار و در دسترس بودن برخوردار باشد؛ يعنى بتواند خود را به تصور جمعى جامعه تبديل كند. همچنين يك گفتمان، زماني مىتواند گفتمان رايج شود كه از توانمندى لازم براى تبديل¬شدن به تصور جمعى جامعه برخوردار باشد. حال اگر طالبانيسم و ليبراليسم اين را داشته باشند، مسئله ديگر بحث در دسترس بودن است، پس گفتمانى مىتواند در يك جامعه غالب و رايج باشد كه قابليت دسترسي هم داشته باشد؛ يعنى اينكه در سادهترين معنا در دسترس بودن به معناى رفع حوائج و نيازمندىهاى جامعه و درمان درد جامعه است. با توجه به اين دو نكته، اين گفتمان نوگرايى دينى، نو انديشى ديني، روشنفكرى دينى يا هر عنوان ديگرى كه مىتوان گذاشت، گفتمانى اسلامى است نه ليبراليستى و نه طالبانيستى. اين گفتمان در سرزميني مثل افغانستان، اين دو ويژگى را نداشته است؛ يعنى نه قابل اعتبار بوده و نه قابليت در دسترس بودن را داشته است، اما طالبانيسم، اينها را داشته است. نكته قابل توجه در اينجا اين است كه وقتى گفته مىشود طالبانيسم گفتمان رايج در افغانستان بوده، در يك زمان گفتمان مسلط بوده و اما امروزه هم به عنوان يك گفتمان مطرح است؛ چون اگر نبود نمىبايست عنوان چالش ليبراليسم و طالبانيسم مطرح مىشد، پس حتماً در حال حاضر هم به عنوان گفتمان رايج مطرح است، بنابراين چگونه طالبانيسم توانسته به يك گفتمان غالب و رايج در افغانستان تبديل شود؟ و جواب آن همين دو مفهومى است كه گفته شد: قابل اعتبار و در دسترس بودن. مفاهيم دينى و آموزههاى سياسى و اجتماعى كه طالبانيسم مطرح مىكند بيش از معانى اين نشانهها در اين گفتمانها براى جامعه افغانستان قابل اعتبار است. طالبانيسم، دينى را مطرح مىكند كه خيلى خوب با سنتها و رسومات قبيلهاى جامعه افغانستان سازگار است. در مطالعاتى هم كه بر روى آموزههاى دينى طالبانيسم صورت گرفته است؛ طالبانيسم، گفتمانى است كه دين را با باورهاى دينى و شريعت را با رسومات و ارزشهاى قبيلهاى عجين و درهم آميخته است، و اين است كه به گفتمان اعتبار مىبخشد؛ در نتيجه گفتمان به راحتى مىتواند خود را به تصور جمعى جامعه تبديل كند. براى نمونه در گفتمان نوگرايى با توجه به شرايط و مسائلى كه در فقه اسلامى مطرح مىشود، هيچ مشكلى براى حضور زن در عرصههاى سياسى و اجتماعى وجود ندارد، اما طالبانيسم با توجه به اين كه يكى از مؤلفهها يا نشانههايى كه درصورتبندى گفتمانىشان بهكار مىرود، ضد زن است، معتقدند زن نبايد در عرصه سياسى و اجتماعى حضور داشته باشد. حال چرا اين آموزه دينى طالبانيسم در جامعهاى مثل افغانستان و هر جامعه سنتى و قبيلهاى ديگرى از پذيرش بيشترى برخوردار است؟ براى اينكه جامعه سنتى و قبيلهاى طبق رسومات خود مىگويند زن بايد هميشه در خانه باشد و نبايد كسى او را در بيرون از خانه ببيند. دين طالبانيسم هم همين را مىگويد، بنابراين در اينجا يك نوع تلفيقى از آموزه دينى، ارزش قبيلهاى و ساختار اجتماعى مطرح مىشود؛ كه اين تصور جمعى جامعه طالبانيسم را متصور مىكند و امروزه در جامعهاى مثل افغانستان، بيشترين حضور طالبانيسم در جوامعى است كه برادران پشتو با قطع نظر از ارتباط قومى كه وجود دارد زندگى مىكنند. با اينكه همه علماى طالبانيسم پشتو نيستند، اما چرا بيشترين حضور را در جوامع دارند؟ براى اينكه سنت و ساختار قبيلهاى در بين برادران پشتو نسبت به جاهاى ديگر محكمتر است. كسانى كه نسبت به افغانستان شناخت دارند، اين صحبت را تأييد مىكنند؛ بنابراين چيزى كه طالبانيسم را از قابليت اعتبار برخوردار مىسازد آن را بهگفتمان رايج تبديل مىكند. تلفيق دين طالبانيستى يا آموزههاى دينى طالبانيسم با رسومات و ارزشهاى قبيلهاى و جامعه سنتى است. و همين نكته باعث مىشود كه جامعه قبيلهاى و گفتمان طالبانيسم در دسترس هم قرار گيرند؛ يعنى از اين طريق مىتواند به خود هويت بخشيده و نيازهاى معنوىاش را حل كند، همچنين براى آخرت آنها اطمينان ايجاد كند، اما در جامعه سنتى و قبيلهاى بحثهاى جديد و مدرن راه ندارد. در آن جا ضرورتى ندارد كه انسان در ساختار قبيلهاى زندگى كند و به گفتمانى رو مىآورد كه براى مسائل جديد هم پاسخى داشته باشد؛ البته اين مىتواند در دراز مدت يكى از نقاط چارهساز براى گفتمان طالبانيستى باشد. حال چگونه ليبراليسم به گفتمان رايج تبديل مىشود؟ باز اين بحث با توجه به قابليت اعتبار و در دسترس بودن تحليل مىشود. اولين حضور گفتمان ليبراليستى در افغانستان بعد از حادثه 11 سپتامبر و حضور مجامع جهانى به صورت جدى و به شكل گفتمان رايج، نه به صورت گفتمان رانده شده در حاشيه، مشاهده مىشود. گفتمان ليبراليسم از آن جهت گفتمان رايج در افغانستان است از قابليت اعتبار برخودار بوده است؛ يعنى توانست خود و مفاهيمى را كه ارائه مىداده از قبيل: آزادى؛ دموكراسى؛ حقوق زن؛ حقوق بشر؛ حقوق شهروندى و امثال اينها، به تصور جمعى جامعه تبديل سازد. ظرفيت طالبانيسم، مقتضاى اولية جامعه سنتى و دينى است، اما ليبراليسم طبعاً براى تبديل شدن به تصور جمعى جامعه بايد از اهرمهاى ديگرى استفاده كند و بايد بداند از چه مكانيسمى بهره گيرد تا به تصور جمعى جامعه تبديل شود؛ بنابراين دو نكته مهم بود: 1.تجربه دردآور و ناكام اسلامگرايى در افغانستان؛ در طى ساليان سال و همچنين از سال 71 تا 80؛ يعنى حدود تقريباً 9 سال، اسلامگرايان كسانى بودند كه حاكميت سياست را در اختيار داشتند، اما نه تنها نتوانستند الگوى قابل قبول و مورد اجماعى از حكومت يا دولت اسلامى تعريف كنند، بلكه جريانهايى اتفاقى افتاد كه اين جريان، يادآور تلخ حاكميت يا رايج بودن گفتمان اسلامى است؛ بنابراين ناكامى گفتمانهاى اسلامگرايى در افغانستان، اعم از سنتى، بنيادگرايى، طالبانيستى و بسيار كمرنگ نوگرايانه، زمينهاى را به وجود آورد كه گفتمان ليبراليسم در جامعه به گفتمان رايج تبديل شود. 2. وقتى گفتمانها قابليت اعتبار و در دسترس بودن خود را از دست مىدهند، دچار بىثباتى مىشوند و اينجاست كه زمينه براى هژمونيك شدن يا سلطه گفتمان رقيب فراهم خواهد شد. بىاعتبار شدن و در دسترس نبودن گفتمان اسلامگرايى در افغانستان، زمينه را براى رايج شدنگفتمان ليبراليسم در افغانستان فراهم كرد. افرادى سعى كردند با گفتمان جديد به خود هويت ببخشند كه كاملاًدر طرف مقابل مفاهيم و نشانههاى جديدى كه با گفتمان ليبراليسم وارد فضاى سياسى جامعه شده بود، قرار داشتند. معاهده بُن كه سرآغاز شكلگيرى دوره جديدى در افغانستان است وقتى مورد تحليل قرار مىگيرد، در آنجا كسانى حضور دارند كه اساساً قبل از آن با مفاهيمى مثل دموكرسى، حقوق شهروندى، حقوق زن و امثال اينها، اگر ناسازگار نبوده باشند، فاصله زيادى داشتند و نمىتوانستند به راحتى آن را بپذيرند؛ همچنين به علت از دست دادن اعتبار گفتمانشان و در دسترس نبودن آن، گفتمان اسلامىاى كه در 9 سال الگوى عملى براى جامعه افغانستان عرضه شده بود و آنها را با اعتبار ساخته بود فضا را براى رايج شدن گفتمان طالبانيسم و ليبراليسم در افغانستان به وجود آورد. امروزه در عرصه سياسي افغانستان اين تقابل مشاهده مىشود؛ به اينصورت كه ليبراليسم در چهره جامعة جهانى افغانستان و طالبانيسم در چهره مولوىها و بنيادگرايان كه به نام طالبان درگير جنگ هستند، ديده مىشود، اما نكته اولى كه در اينجا هست اين است كه چيزى به نام دولت افغانستان و يا جريانهاى ديگرى كه در افغانستان وجود دارد حتماً اينطور نيستند كه منتسب به همين دو گفتمان باشند و گفتمان ميانهاى كه به نظر مىرسد پاسخ منطقى براى شرايط امروز جامعه افغانستان است، متأسفانه هنوز به صورت جدى و اساسى تعريف نشده است و مشكلات اساسىاى دارد. نكته دوم در بحث رايج شدن گفتمان ليبراليسم، اين كه: 1. ناكامى اسلامگرايان يا در دسترس نبودن هويت گفتمان اسلامگرايى كه زمينه را فراهم كند. 2. فقر تئوريك گفتمان اسلامگرايى در افغانستان است. اسلامگرايان در افغانستان هميشه سلبى سخن مىگويند و در عرصة ايجابى، حرفى براى گفتن ندارند؛ در حالىكه گفتمان، براى تعريف هويتهاست؛ يعنى ما چه كسى هستيم. هر گفتمانى كه به ما هويت ببخشد آن فضاى غالب سياسى و اجتماع را خواهد نشاند.اينكه ما چه كسى هستيم، هم بُعد سلبى دارد و هم بُعد ايجابى. هويت؛ مبتنى بر تعريفها و ديگران است كه چه كسى هستيم و اشتراكات؛ مبتنى بر آنكه چه كسى نيستيم و با ديگران چه تفاوتى داريم، است. گفتماناسلامى سياسى در افغانستان اعم از طالبانيسم، نوگرايى، سنتى و همه اينها با فقر تئوريك كه سلبى سخن مىگويند و اينكه ما كسى نيستيم، خوب سخن مىگويند. مبنى بر اينكه ليبرال نيستيم، طالبانيسم نيستيم، ماركسيسم نيستيم و امثال اينها، اما چه كسى هستيم، در عرصه عمل اتفاق افتاده است. در بحثهايى كه گاهى در پارلمان پيش مىآيد گفته مىشود كه پذيرش اقتصاد ليبرال موردنظر نيست و طالب اقتصاد اسلامى هستند، اما چگونه اقتصاد نه ليبراليسم است و نه سوسياليسم. پس چيست. و مشكل اين است كه بايد در بعد ايجابىتعريف شود، بنابراين هم مىتواند ايجابى باشد و هم سلبى. حال چالشى در برابر گفتمان اعتدال و ميانه وجود دارد كه چرا گفتمان اسلامگرايى نوگرايى دينى يا نوانديشى دينى نتوانسته است در افغانستان به گفتمان رايج تبديل شود و اين چيزى است كه همه به دنبا آن هستند. طبعاً از طرفى كسانى كه جامعه را دينى و مسلمان مىدانند ناگزيرند هويتى را كه تعريف مىكنند بر محوريت اسلام يا دال مركزى اسلام باشد و اين تعريف از مفاهيم و نشانهها صورت گيرد و از سوى ديگر، ضرورتها، نيازمندىهاى زمانه و مسائل جديد هم در بازنگرى اين مفاهيم مورد توجه هستند، اما باز اين گفتمان نتوانست در جامعه افغانستان به گفتمان رايج تبديل شود. و اين يكى ديگر از نقاط اساسى و جدىاى است كه در اين گفتمان وجود دارد؛ اينكه اين گفتمان، قابليت اعتبار داشتن در جامعه افغانستان را ندارد. حركت نوگرايانه در جامعهاى مثل افغانستان كاملاً تيغ دو دم است و بسيار كار دشوارى است؛ يعنى وقتى اصل مورد دلخواه، گفتمان جديد نوانديشى دينى يا نوگرايى دينى كه نه طالبانيسم است و نه ليبراليسم، باشد و براى جامعه تعريف شود؛ چون از طرفى فضاى جامعه، فضاى سنتى است و تجربه در اين جامعه هميشه غيريت سازى بنيادگرايى افراطى در برابر تجددگرايى ليبراليستى است، پس اساساً چيزى بهنام گفتمان سوم تصور نمىشود، بنابراين خيلى راحت با چوب التقاط گفته مىشود اسلام همين است؛ يعنى طالبانيسم. از سوى ديگر اين دين مىتواند با دموكراسى، حقوق بشر و امثال اينها سازگار باشد. در گفتمان ليبراليستى مىگويد اين حرفها چيست كه مىگويند اسلام، همان طالبانيسم است. در اين صورت مرزهاى تفاوت در هم مىشكند و وقتى سخن از دموكراسى اسلامى مطرح مىشود، آن وقت بحث دفاع از حقوق بشر و حقوق زن در محدوده خاص مطرح مىشود و مرز تفاوت ليبراليسم و بنيادگرايى درهم مىشكند وآن مىخواهد اين مرز را براساس اينكه يك غيرى ضرورت دارد، حفظ كند و اين در افغانستان بهخوبى مشاهده مىشود. حال، اين غيريتسازى كه صورت مىگيرد، از يك طرف پايهاى براى تعريف هويت است و از سوى ديگر اين غير، بار ناكامى شما را هم به دوش مىگيرد؛ يعنى اگر جامعه دچار ناتوانى مىشود و مثلاً جوانها از اسلامگرايى فاصله گرفتهاند خيلى راحت مىتوان گفت كه ليبراليسم غربگرا بود كه اينها را اينگونه كرد و الا تا اين اندازه توانمندى براى جلب و جذب اينها وجود نداشت؛ بنابراين چالش موجود، در افغانستان براى اين جمع، نه طالبانيسم است و نه ليبراليسم و اين دو در عرصه سياست با هم درگير هستند. حال چالش موجود، فقدان گفتمان ميانهاى است كه حد وسطى بين ليبراليسم و طالبانيسم ايجاد كند. در افغانستان يكى از مشكلاتىكه زمينهساز اعتبار گفتمان ليبراليستى خواهد بود، اين است كه اسلامگرايى در افغانستان همواره در چهره طالبانيسم بروز مىكند و اين خطرناك است؛ يعنى تا بحث اسلامگرايى مىشود، مىگويند اين هم طالبانيسم است و اين چالشى اساسى است.
چالش اساسى، فقدان گفتمان ميانهاى است كه آن نوگرايى، نوانديشى يا چيز ديگرى است يا به هر حال گفتمانى كه بتواند بين ديندارى و نوگرايى جمع بزند و اين كار دشوارى خواهد بود. حال اگر اين گفتمان كه بيشترين زمينه را دارد بخواهد به گفتمان رايج در افغانستان كه بيشترين زمينه را دارد، تبديل شود؛ يعنى اينخلاء هويت است كه جامعه افغانستان را يا به طالبانيسم و يا به ليبراليسم مىكشاند و الا با حداقل ليبراليسم اينسازگارى با ساختار دينى جامعه افغانستان وجود دارد، همچنين با طالبانيسم نيز سازگارى با ضرورتهاى اصلى جامعه افغانستان وجود دارد، بنابراين اينجاست كه با چالش روبرو مىشود، اما چرا علىرغم اين چالش و تئوريك باز هم به عنوان گفتمانهاى رايج مطرح هستند؟ زيرا هنوز در تعريف هويت و گفتمان جديدى كه بتواند جوان مسلمان افغانستان را به گونهاى كه هم مسلمان باشد و هم نوگراتر خلاء وجود دارد و اين باعث به وجود آمدن اين وضعيت شده است و رسالت پژوهشگران و عالمان دينى است كه با تلاش خود اين خلاء را پرسازند. مهمترين نقطه در اين گفتمان جديد آن است كه فرصت را براى گفتمانهاى رقيب ايجاد مىكند كه اين فقدان وجه ايجابى در گفتمان نوگرايى دينى است. تنها با ايجابى سخن گفتن نمىتوان هويت جديد را تعريفكرد و هويت گفتمان اسلام نوگرا يا اسلامى كه با شرايط و اوضاع زمانه هم سازگار باشد، اين خواهد بود كه هم در بُعد ايجابى و هم در بُعد سلبى تعريف شود و در صورت طالبانيسم يا ليبراليسم نبودن هم براى بعد ايجابى تعاريف مشخصى داشته باشد. به نظر مىرسد اين خلاء در كشورهاى اسلامى از جمله كشور افغانستان است و اين فقر تئوريك به صورت اساسى در گفتمان سياسى، از جمله گفتمان اسلام نوگرا يا گفتمان دينى نوانديشى يا نوگرايى وجود دارد. حال، رسالت عالمان دينى و روشنفكران مسلمان است كه براى تعريف و بازخوانى مفاهيم اسلامى با توجه به ضرورتها، شرايط و اوضاع جديد همت گمارند. منظور از بازنگرى دادهها و نشانههاى دينى، حول مفهوم مركزى اسلام با در نظر داشتن شرايط و مقتضيات اصل زمانه است، يقيناً در اين قيد شرايط و اوضاع خاص كشورهاى اسلامى اجتناب ناپذير خواهد بود؛ يعنى به هرحال، وقتى گفتمان اسلام نوگرا يا نوانديشى اسلامى در كشورى مثل افغانستان يا حتى در كشورهاى اسلامى، خارج از محدوده جمهورى اسلامى ايران ارائه مىشود، طبيعتاً تفاوتهايى هم در لحن و هم در محتوا ضرورت خواهد داشت و آن را بايد بهعنوانعالم دينى و بخشى از شرايط اجتماعى مورد توجه قرار داد.
پرسش¬ها و پاسخ¬ها
اينكه امروزه گفتمان ليبراليسم در افغانستان بهعنوان يك گفتمان رقيب در مقابل گفتمان طالبانيسم به رقابت و همآوردى مىپردازد و استنباط بنده اين بوده كه در افغانستان از انديشه جديد يا مدرن؛ فقط آن قرائت فردگرايانه يا ليبراليسمى مدرنيته ترويج مىشود، در اينجا آيا آن قرائتهاى جمع گرايانه در طيفهاى مختلف، بازتابى دارد يا نه؟ حال، كدام يك از آثار روشنفكران غربى در افغانستان كه خواننده دارد، مورد توجه است و از سوى ديگر كداميك از آثار روشنفكران دينى ايرانى يا غير ايرانى در افغانستان توزيع مىشود و در محافل آكادميك و دانشگاهى افغانستان مورد توجه قرار مىگيرد و از اين آثار منتشر شده مىتوان فهميد در حال حاضر، وضعيت فكرى افغانستان چگونه است؟
دكتر سجادى: بحث چالش ليبراليسم و طالبانيسم، گاهى داراى ابهاماتى است. تقابل سياسى اين دو گفتمان امروزه اتفاق مىافتد؛ از نظر فكرى و انديشهاى اين تقابل بسيار جدى است و اما از نظر سياسى ممكن است گاهى به تعامل برسند، البته بحث استفاده ابزارى كه هميشه قدرتمندان از آن استفاده كردهاند، در افغانستان، ليبراليسم هنوز بهصورت يك فلسفه سياسى، درك چندان عميقى از آن وجود ندارد و بيشتر در حركتها و رفتار اشخاص و گاهى در برخى از تحليلها نمود و نفوذ ليبراليسم مشاهده مىشود. متأسفانه در افغانستان به دليل وضعيت خاصى كه امروزه حاكم است، فضاى چندان مساعدى براى كارهاى فكرى و تحقيقاتى به وجود نيامده است كه البته دلايل زيادى مىتواند داشته باشد. نيازها اولويتبندى مىشوند، اما جامعهاى كه هنوز درگير نيازهايى مثل نيازهاى اوليه زندگى و امنيت است تا رسيدن به بحث پژوهش و تحقيق، راه زيادى در پيش دارد، ولى عمدتاً اين نفوذ، بيشتر در نمود قالبها و صورتهاى مسائل است كه مشاهده مىشود. نه ازطريق مباحث فلسفى و عميق انديشگى؛ يعنى از طريق تعاملاتى كه مؤسساتى خارجى با جامعه افغانستان دارند، ترويج مىشود؛ يعنى ادبيات چندان شسته رُفتهاى ندارد.
در حال حاضر نماينده ليبراليستى در افغانستان چه كسى است؟
دكتر سجادى: نماينده ليبراليسم در افغانستان نه جريان و نه افراد خاصى هستند. به دليل اينكه ليبراليسم در افغانستان به صورت يك جريان عميق شكل نگرفته است و مسائل، بيشتر در حركات، تأملات، شعارها و برخى از تحليلهاى سطحى مشاهده مىشود، مثلاً بحث همه جايى امروز افغانستان، جنسيت است و اين كه گفتهمىشود حقوق زن و مرد بايد رعايت شود و نبايد تبعيضى وجود داشته باشد. مفهوم رايج ديگر، بحث آزادى يا حقوق بشر و شهروندى است. رايج بودن گفتمان ليبراليسم در رايج بودن مفاهيم آن است نه در تربيت يافتن يا ساخته شدن برخى از مراكز و چهرهها و شخصيتهايى كه نمايندگان گفتمان ليبراليسم هستند. دولت كرزاى اينگونه تعريف نمىكند كه نماينده گفتمان ليبراليسم در افغانستان است. بلكه دولت جمهورى اسلامىافغانستان مىگويد نه ليبراليسم و نه طالبانيسم است، اما اينكه چه كسى است، در بُعد سلبى درست مىگويد و در بُعد ايجابى مشكل دارد كه تنها مشكل دولت نيست، بلكه مشكل همه روشنفكران مسلمان و دينى است.
البته مىتوان نمايندگان ليبراليسم در افغانستان را رصد كرد؛ يعنى بههر حال، طرف دارانى دارد؟
دكتر سجادى: بله! در دولت، مطبوعات، رسانهها، مؤسسات و جاهاى مختلف، طرف دار دارد؛ يعنى بخشى از جامعه، مفاهيم آنها را پذيرفتند؛ همچنين در بحث پارلمان، كسانى هستند كه طرف دار اين گفتمان هستند و البته اكثريت آن را اسلامگرايان تشكيل مىدهند. در مورد اينكه كدام يك از روشن فكران مسلمان، بيشتر نفوذ دارند؟ تاجايى كه از اوضاع و احوال در افغانستان امروزى ارزيابى شده است، بيشتر، طيف جوان تحصيل كرده؛ به خصوص مولوىهاى جوان مقبوليت دارند و بيشترين ارتباط با آثار كسانى است كه به هرحال به گونهاى جريان روشنفكرى يا نوانديشى دينى را تعقيب مىكنند، مثلاً كتابهاى دكتر سروش يا از طيفهاى ديگر آثار شهيد مطهرى و ديگران، و ديده مىشود كه چه قدر تفاوت وجود دارد و اين خود نقطه جالبى است. با اينكه آثار سروش تا اندازهاى در آنجا راه يافته است، اما نفوذ متفكرين و نوگرايان عرب، بهخصوص مصرىها بيشتر است، مثل جابرالعلوانى كه بحثهاى آنها تحت عنوان روشنفكران دينى است و طرفداران زيادى دارد و دليل آن هم اين است كه به دنبال يادگيرى بحثهاى مدرن جديد، مثل حقوقبشر، حقوق زن، دموكراسى و امثال اينها تحت موضع دين و اسلام هستند.
آثار سيد حسين نصر چه طور است؟
دكتر سجادى: نه زياد، حداقل بهعنوان يكى از كسانى كه آثارش خيلى مطرح باشد، شناخته نمىشود.
با توجه به اين اشاره كه گفتمان ليبراليسم در پرتو جهانى شدن يك گفتمان وارداتى است؛ پس طبيعتاً گفتمان طالبانيسم، يك گفتمان كاملاً بومى است كه سنخيت قوى با قبيلگى افغانستان دارد، اما با توجه به حداقل آثارى كه بعد از ورود عربها به افغانستان آمد احساس مىشود كه برخى از خصايصى كه امروزه به گفتمان طالبانيسم اضافه شده، بخشى از آن وارداتى است. درست است كه جنگ افغانستان در غليظ كردن خطوط تقابل بين اسلامخواهى و جريانهاى خارج از افغانستان تأثير زيادى داشت، اما به هر حال جنگ افغانستان، همه حوزههاى عمومى و خصوصى جامعه را به هم ريخت و همه عرصههاى زندگى مردم را درنورديد و طبعاً زندگى كل مردم افغانستان را سياسى و ايدئولوژيك كرد؛ بنابراين خيلى طبيعى بود كه يك جريان اسلامگرا در چنين شرايطى سر از يك بنيادگرايى افراطى درآورد، اما از دهه 80 كه عربهاى افغان وارد افغانستان شدند و ظهور القاعده مشاهده شد، ديده مىشود برخى از عقايد سلفىگرى كه از خصايص مصرى است و برخى از عقايد وهابيت عربستان سعودى كه از ويژگىهاى اطراف درياى سرخ است با هم تلفيق شده و وارد افغانستان مىشوند، مثلاً قبل از ورود جريان القاعده يا ورود عربهاى افغان به افغانستان نه قبرى تخريبو نه مقبرهاى به هم مىريخت، اما با ورودشان مجسمههايى تخريب شد، حال آيا گفتمان طالبانيسم هم خصايص وارداتى دارد و براى تدوين يك گفتمان بومى بايد آن خصايص خارجى از جامعه افغانستان سلب شود و به يك تعريف دقيقترى از اسلامگرايى در افغانستان رسيد؟
دكتر سجادى: گفتمان طالبانيسم، گفتمان بومى نيست؛ بلكه طالبانيسم، گفتمانى است كه بخشى از آن وارداتى است و طالبانيسم از همان دوران عرضاندام در عرصه سياست افغانستان با حلقات دينى و سياسى از كشورهاى غرب آمده بودند و آموزشهاى دينى و سياسى را شروع كرده بودند. تأكيد بر اين است كه گفتمان طالبانيسم، نسبت به گفتمان ليبراليسم، سازگارى بيشترى با جامعه قبيلگى افغانستان دارد، اما در وارداتى بودن بخش قابل توجهى از آن ترديدى نيست. طالبانيسم در واقع يك نوع گفتمانى است كه بخشى عظيمى از آموزههاى آن ساخته و پرداخته سياست است و خود به خود مشخص است كه بومى نيست، منتها بحث سازگارى يا حداقل دمسازى دين آموزههاى طالبانيسم با ساختار جامعه قبيلگى مطرح است كه يكى از نقاطىكه چرا طالبانيسم با آن همه تجربيات بازهم در جامعه افغانستان نفوذ كرده، علتش همين در دسترس بودن و اينكه آنها آنگونه با زبان دين سخن مىگويند كه متناسب با جامعه قبيلگى افغانستان باشد.
با توجه به اينكه گفتمان سوم در افغانستان بايد به آن پرداخته شود، آيا گروههايى هستند كه به چنين دركى رسيده باشند تا بشود گفتمان ميانه را پىگيرى كرد يا نه؟
دكتر سجادى: بله! اكثر رهبران احزاب جهادى، تعداد زيادى از علماى جوان اهلسنت و تمام روحانيت اهل تشيع، اين واقعيت را پذيرفتهاند و اينكه گفته مىشود نه ليبراليسم و نه طالبانيسم، در واقع ضرورت به وجود آمدن فضاى جديد يا گفتمان سوم مطرح مىشود؛ منتها متأسفانه هنوز در افغانستان يا در ادبيات رسانهاى امروزه مشاهده نمىشود، ولى طبعاً اجازه فرهنگى براى مفهوم طالبانيسم وجود دارد، اما آنها ترجيح مىدهند كه از ابزارهاى خشن استفاده كنند. اكنون دو دسته آموزه مطرح است: 1.كسانىكه معتقدند اسلام با مفاهيم جديد مثل دموكراسى، آزادى، حقوق شهروندى، حقوق بشر و حقوق زن كاملاً ناسازگار است؛ 2.كسانىكه معتقدند بين اين مفاهيم جديد و اسلام ارتباطى وجود ندارد و بايد اينها را پذيرفت؛ چون از ضرورتهاى زمانه است، اما آن خط ميانه از منظر دين و باورهاى اسلامى به تبيين و تدوين اينها مىپردازد و از منظر بحث ايجابى وارد بحث مىشود و اينجاست كه احساس ضرورت شديد در فضاى عمومى جامعه افغانستان مطرح مىشود.
در حال حاضر در جريان سوم، كدام نماينده رسمى، اين ادبيات را پىگيرى مىكند؟
دكتر سجادى: افراد و اشخاص نبودند ولى تعدادى از آنها در فضاى عمومى جامعه مولوىهاى جوان اهلسنت، علما و طلاب جوان شيعى بودند و اكثريت قاطع آنها به نوعى اين مسير را تعقيب و با اين نمود شناخته مىشدند و اين بيان¬گر ظرفيت و توانمندى موجود است كه از منظر رجال برجستة سياسى به عنوان يك درد ياد مىشود. مشكل اساسى با روحانيت اهلسنت است؛ يعنى آنها به سادگى نمىتوانند تعاملى بين باورهاى دينى و مفاهيم جديد ايجاد كنند، اما خوش¬بختانه؛ علماى شيعه جلو هستند و دليل آنهم اين است كه در جمهورى اسلامى در اين سالهاى متمادى از يك طرف كارهايى صورت گرفته و از سوي ديگر، نوعى قدرت مانورى در فقه سياسى آن مكانيسم و اجتهاد موجود است.
معمولاً رهبران جهادى در كدام يك از اين دو گفتمان هستند يا تقسيم مىشوند؟
دكتر سجادى: خلاء موجود رهبران جهادى را به تمايل به سوى ليبراليسم مىكشاند؛ چرا كه طالبانيسم چيزى نيست كه براى اكثريت كسانىكه در عرصه سياسى فعلى مملكت حضور دارند، قابل قبول باشد. چون شديداً گفتمان طالبانيسم، گفتمانى انحصارگرا و غيرقابل انعطاف، نه از نظر فكرى و نه از نظر سياسى است و در واقع قدرت جذب و مشاركت دادن ديگران را دارد؛ بنابراين يك سياستمدار به راحتى نمىتواند با گفتمان انحصارگرا تعامل كند و رهبران فعلى احزاب سياسى بخصوص احزاب جارى از گذشته تاكنون، جزء طيفهاى اسلامگرا هستند؛ يعنى اسلامگرايان سياسى، اما به دليل اينكه آن هويت سياسى و دقيق تعريف شده در اين گفتمان مشاهده نمىشود؛ بنابراين ديده مىشود كه هنوز در جامعه، نمود برجستهاى ندارند و الّا همه آنها جزء طيف اسلامگرايان سياسى هستند.
با توجه به اينكه گفته شد طالبانيسم در قوم پشتو در جنوب افغانستان و تفكر غير طالبانيستى در مناطق مركزى و جنوب مستقر هستند، آيا مىشود چالش طالبانيسم و ليبراليسم را به چالش رنگ بين شمال و جنوب در افغانستان تقليل داد؟
دكتر سجادى: در افغانستان نه تعارضى بين پشتو و غير پشتو و نه تعارضى بين شمال و جنوب است؛ بلكه تعارض موجود بين طالبان و غير آن، دولت و كسانىكه پذيراى اين دولت با رئيسجمهور، قانون اساسى و پارلمان منتخب هستند و كسانى كه هيچ گونه مشروعيتى به اين انتخابات و پذيرفتن آن نمىدهند، است؛ همچنين به مرزهاى جغرافيايى كه گاهى اشاره مىشود، منظور اين است كه پذيرايى در كجا بيشتر و در كجا كمتر است؛ يعنى اگر طالبان به عنوان جريان مخالف رژيم، پارلمان و قانون اساسى منتخب افغانستان باشد، طبعاً بيشترين زمينه نفوذ در جنوب افغانستان را دارد و اين به معناى نفوذ نداشتن در شمال نيست، اما اين زمينه در غرب و شرق و در بين ساير اقوام اصلاً وجود ندارد؛ بلكه بيشترين نفوذ را در جنوب دارد و آنهم مىتواند دلايل كافى داشته باشد. از جمله اينكه جامعهاى كه برادران پشتو زندگى مىكنند، از هر مجموعه قومى ديگر قبيلهاىتر است؛ در نتيجه؛ جامعه سنتى و قبيلهاى طالبانيسم؛ بيشترين نفوذ را دارد و اين مورد نظر طالبان است؛ يعنى در صدد اين هستند كه بحث را قومى سازند و برخى از كشورهاى همسايه هم طالبانيسم را مربوط به قوم پشتو مىدانستند؛ در حالى كه اين درست نيست؛ يعنى الزامات طالبانيسم پشتو نيست و پشتو هم طالبانيسم نيست و تقابل بين دولت و طالبان به معناى تقابل جنوب و شمال نيست و حتى در جنوب هم هر روزه عمليات انتحارى مشاهده مىشود و در جنوب و شرق افغانستان كه برادران پشتو زندگى مىكنند، حملات انتحارى توسط انتحار كنندگانى كه بيرون از مرزهاى افغانستان فرستاده مىشوند، صورت مىگيرد پس پشتو و غير پشتو در بين آنها مشاهده نمىشود.
در حال حاضر چه قسمتهايى از افغانستان در دست طالبان است؟
دكتر سجادى: هماكنون هيچ قسمتى از افغانستان به صورت رسمى در دست طالبان نيست.
ضعف دولت افغانستان در كجاست؟
دكتر سجادى: هميشه در چند استان از جنوب افغانستان مشكلات امنيتى جدى وجود دارد. به اين صورت كه گاهى بعضى شبها تا صبح روى بعضى از مراكز شهرها (فرماندارى) حملاتى را انجام مىدهند و دوباره عقبنشينى مىكنند؛ بنابراين در حال حاضر هنوز از لحاظ امنيتى و در طول مرزهاى پاكستان خطر است، از جمله قندهار و... كه دستخوش ناامنى هستند.
تمايل شما در پارلمان افغانستان به هنگام تصويب قوانين عادى يا غيرعادى بيشتر به كدام سمت از اين گفتمانها است؟
دكتر سجادى: در گفتمان ليبراليسم بههرحال سخن از دموكراسى، آزادى و حقرأى مطرح است و طبعاً اكثريت در پارلمان فعلى افغانستان را نمايندگان اسلامگرا تشكيل مىدهند، اما مهم اين است كه كدام تفسير از اسلام در قانونگذارى انعكاس پيدا مىكند و اين بستگى به اين دارد كه چه كسانى بتوانند آن ديدگاه اسلامى را براى نمايندگان القا و تبيين كنند؛ در نتيجه بحث طالبانيسم؛ اساساً منتفى است؛ يعنى اينگونه نيست كه در بحثهاى قانونگذار، ديدگاه مشخصى است تا تمايل به سمت آن باشد و وقتى گفته مىشود طالبانيسم، منظور سياست ضد زن است. در قانونگذارى، اصل اول بر اساس قانون اساسى است كه حقوق زنان و مردان را درعرصه سياسى و اجتماعى مىپذيرد و اصل دوم؛ پاىبندى به اسلام و احكام و معتقدات اسلامى است، حال با توجه به اين دو قيد طالبانيسم و ليبراليسم مطلق كنار مىرود، اما وضع قانون اسلامى به گونهاى هم توجيه دينى داشته باشد و هم از خصلتهاى مثبت و كارآمد يك قانون خوب برخوردار باشد، بستگى به توانمندى قانونگذاران و صاحب نظرانى دارد كه معمولاً در پروسه قانونگذارى قرار دارند.
موضوع بازسازى افغانستان، دولت مردان اين كشور را به كنار آمدن با غربىها مجبور مىكند؛ بهويژه با توجه به سفرهايى كه اروپايىها به افغانستان يا افغاني¬ها به اروپا دارند و اجلاس بين مجالس ژنو، آيا اين روند موجب تقويت ليبراليسم يا تضعيف طالبانيسم نمىشود؛ يعنى پيششرط يا شرطى در اين گفتگوها ندارند؟
دكتر سجادى: اگر طالبانيسم، تضعيف شود خوب است، اما تقويت ليبراليسم هم طبيعى است كه خواسته شود چون به هر حال در جامعهاى كه 99% مسلمان هستند، بحث تعامل يك ضرورت است. امروزه كشور، مردم و دولت افغانستان با جامعه جهانى و ناتو تلاقى منافع دارند و انتظارى غير از اين هم نمىرود كه منافعى نداشته باشند و قربة الىالله براى آباد كردن مملكت آمده باشند، اما مردم و دولت افغانستان هم منافع دارند و منافع آنها در گرو حاكميت قانون، تثبيت امنيت، تحكيم حاكميت ملى و بازسازى كشور است و اينها رئوس منافع ملىكشور افغانستان را تشكيل مىدهند، حال اينكه آنها چه منافعى دارند مىگويند مبارزه با تروريسم و مهار كردن بن لادن و القاعده؛ چون امروزه، افغانستان يكى از ميادين مبارزه غرب با القاعده است و در افغانستان تنها بحث طالبان نيست. در حال حاضر، افغانستان به تنهايى، قربانى تروريسم نيست؛ بلكه امروزه در افغانستان، الجزايرىها، چچني¬ها، سودانىها، بحرينىها، سعودىها، مراكشىها و خيلى از بنيادگرايان مسلمان از جاهاى مختلف، زير چتر مجموعهاى از القاعده و طالبان حضور دارند؛ بنابراين امروزه تعامل با جوامع دنياى غرب بنا به دلايل مختلف از جمله نوسازى مطرح است. اگر امروزه با توجه به كشمكشهاى درونى در افغانستان، كمكهاى مجمع جهانى و ناتو وجود نداشته باشد احتمال تجربيات دهه 70 وجود دارد؛ بنابراين وجود آنها ضروري است و بحث بازسازى و نوسازى اين ضرورت را تشديد مىكند.
در اين تعامل كه از يك طرف، جامعه جهانى و از سوي ديگر، افغانستان است، اينكه جامعه افغانستان از اين تلاقى منافع، چهقدر به نفع خود استفاده كند به هوش، استعداد و مديريت سياسى نخبگان و سياستمداران جامعه افغانستان بستگى دارد و طبعاً يكى از محورهاى اساسى منافع ملى جامعه 99% مسلمان افغانستان، حفظ ارزشهاى دينى خواهد بود.
در حال حاضر، وضعيت شيعيان افغانستان در عرصه ساختار و قدرت و تصدىگرى چگونه است؟
دكتر سجادى: شرايط كنونى براى مردم اهل تشيع در افغانستان يك عصر طلايى است؛ يعنى هم از نظر نفوذگذارى در دستگاه سياست، هم از جهت فعاليتهاى فرهنگى و هم با توجه به تأثيرگذارى كه در عرصه قانونگذارى دارند. براي مثال در افغانستان 25% يا 30% از مجموع مردم اهل تشيع هستند و اين جمعيت 25درصدى در برابر 75% در مقايسه با كشورهاى پاكستان، عراق، كشورهاى همسايه ديگر غير از ايران براى اولينبار است كه از يك موقف دينى و سياسى برخوردار هستند كه ديگران بهصورت ذهنى و روانى پذيرفتند و مذهب اينها جزء مذهب رسمى مملكت است؛ البته در ماده 131 قانون اساسى آمده است و اين مستمسكى براى تثبيت موقعيت مذهبى تشيع در افغانستان است، ولى هم اكنون از نظر روانى، دو مذهب حنبلى و جعفرى در افغانستان هست و از نظر فرهنگى، بيشترين نمود و برجستهترين فعاليت را مردم اهلتشيع و روحانيت فكرى شيعه دارند. همچنين تعاملى بين بحثهاى شيعه و سنى صورت مىگيرد؛ از جمله بحث ميزگردها، طرح مباحث و رسانههاى نوشتارى كه بيشترين نفوذ دوستان به خصوص دوستانى كه داراى تحقيقات مدارك عالى هستند، در اين رسانه است؛ يعنى شرايط فعلى، بسيار طلايى و ارزشمند است.
با توجه به اينكه طالبان و امريكايىها جلسات متعددى برقرار كردند، درست است كه ظاهراً دولت فعلى افغانستان نسبت به اين جلسات، تساهل نشان مىدهد؟
دكتر سجادى: وقتى بحث موقف رسمى دولت افغانستان در برابر طالبان و مخالفان اين است كه از تمام نيروهاى مخالفى كه قانون اساسى افغانستان و نظامى كه توسط انتخابات بهوجود آمده است را بپذيرد مشكلى ندارد و الآن طيف زيادى از طالبان و شخصيتهاى برجسته آنها از جمله سفير و وزير خارجه هستند كه در كابل بهصورت عادى زندگى مىكنند و بعضى از اين طالبان در پارلمان هستند، اما بحث اين است كه طالبان كه به نوعي در صدد براندازى نظام جمهورى اسلامى افغانستان هستند، آنها كسانى هستند كه هيچ گونه آمادگى در گفتوگو و مذاكرهها ندارند، حال اينكه ايالت متحده امريكا، كشورهاى ناتو يا بعضى از كشورهاى بيرونى با طالبان چه قدر ارتباط دارند و يا ندارند، خبر دقيقى در دست نيست. كشورهاى مجامع جهانى در افغانستان تأكيد دارند كه با توجه به سياست دولت افغانستان كه راهحل مشكل افغانستان و رسيدن به امنيت كامل، صرفاً جنگ نظامى نيست تا جنگ ادامه پيدا كند؛ پس بايد با آن دسته از طالبانى كه آمادگى مذاكره و گفتوگو دارند، وارد مذاكره شد و آنها را جهت زندگى بدون دردسر اطمينان داد تا به راحتى وارد گفتوگو شوند، اما اينكه آيا مذاكراتى به صورت غير رسمى و به دور از چشم دولت افغانستان صورت گرفته يا نه، اطلاعى در دست نيست، ولى طبعاً انتظار دولت و نمايندگان مردم افغانستان در پارلمان اين است كه چون كشورهاى جهانى تأكيد كردند كه براىكمك به افغانها آمدهاند؛ پس بايد استراتژى و رفتارهاى آنها در هماهنگى با دولت افغانستان اجرا شود.
در حال حاضر وضعيت ngo ها در افغانستان درخصوص حقوق بشر و حقوق سياسى چگونه است؟
دكتر سجادى: متأسفانه بحث ngoها و مؤسسات غير حكومتى در افغانستان از موارد دردسر ساز براى دولت و مردم آن شده است؛ بخصوص اينكه بعضى از اين ngoها و مؤسسات، پولهاى بسيار هنگفتى كه كشورهاى آنها از محل اعتبار افغانستان براى مصرف رساندن در افغانستان به اينها مىپردازند، صرف تجملى زندگى كردن و حقوق سرسام آور خود مىكنند. مسئله مشكلساز ديگرى كه ngo و مؤسسات خارجى براى افغانستان دارند مسائل امنيتى است؛ يعنى بعضى از ngoها و مؤسسات، حتى خود شركتهاى امنيتى را در اختيار داشتند و منابع مالى آنها را آماده مىكردند. باز مسئله ديگر بحث مسائل اخلاقى و دينى جامعه افغانستان است كه متأسفانه از چالشهايى است كه اينها براى مردم و دولت افغانستان ايجاد كردهاند و طبعاً گاهى مسئله معاشرت غيراخلاقى در جامعه، اعمال منافى عفت، مصرف مشروبات الكلى و امثال اينها كه آنها خود را طبق قانونكشورشان آزاد مىدانند، اما جامعه ميزبان، جامعهاى دينى و اسلامى است و اين مسئله از نقطه نظرهاى فرهنگى و دينى براى جامعه افغانستان، چالشهايى را ايجاد مىكند. در سال گذشته در پارلمان افغانستان، پيشنهادى از سوى نمايندگان براى كشورهاى كمك كننده به افغانستان مبنى بر اينكه از اين به بعد حجم بيشتر كمكهاى بينالمللى به افغانستان براى خود دولت افغانستان در نظر گرفته شود، داده شد، اما متأسفانه تاكنون، چيزى حدود 70% كمكهايى كه به نام افغانستان صورت گرفته، توسط خود ngoها و مؤسسات به مصرف مىرسد و آنها كماكان نه ضرورتهاى جامعه افغانستان را مورد توجه قرار مىدهند و نه متناسب با وضعيت اقتصادى افغانستان، پروژهها را تعريف مىكنند؛ چون طبعاً هزينههاى زندگى، اجاره خانهها و امثال اينها بالاست؛ علىرغم اينكه در اجلاس لندن، كشورهاى كمك كننده تعهد دادند كه از آن بعد، حداقل50% كمكها توسط دولت افغانستان به صورت مستقيم و بقيه 50% توسط مؤسسات مربوط به اين دولتها بهمصرف برسند، ولى در عمل، تغييرى بهوجود نيامد.
باز بر اساس برآوردى در سال جارى از وزارتهاى مختلف 70% پولهايى كه به افغانستان داده مىشود از طريق همين مؤسسات به مصرف مىرسد و تنها حدود 30% آن در اختيار دولت افغانستان قرار داده مىشود كه تلاش بر اين است اين مشكل كه همواره مورد توجه پارلمان بوده است حداقل تا سال آينده حل شود؛ همچنين اميد است قدمهايى در عرصه تئوريك و نظرى براساس رسالت دينى براى تعريف هويت اسلام سياسى مدرن يا نوانديشى دينى كه هم بين طالبانيسم و ليبراليسم بهصورت پراكنده و هم پرطرف-دارترين است، برداشته شود.
پی نوشت ها:
* اشاره: اين نشست در تاريخ 5/10/86 در گروه علوم سياسي پژوهشكده علوم و انديشه سياسي برگزار شد و توسط سيد جواد ميرخليلي بازنويسي و ويرايش شد.
** نماينده پارلمان افغانستان و استاد علوم سياسي دانشگاه باقرالعلوم عليه¬السلام.
منبع : فصل نامه علوم سیاسی
قبل از اينكه به آن گفتمان ميانهاى كه بهنظر مىرسد نه تنها ضرورت امروز جامعه افغانستان بلكه اكثركشورهاى اسلامى است، اشاره شود، بايد بحث را از اينجا آغاز كرد كه در كشورى مثل افغانستان، طالبانيسم و ليبراليسم، گفتمان امروزى نيست و داراى ريشههاى تاريخى است. همراه با تحولات سياسى، افت و خيزهايى در هر يك از اين دو گفتمان مشاهده مىشود، گفتمان طالبانيسم ذاتاً حداقل در كليت خود برآمده از جامعه دينى و اسلامى است؛ يعنى مهمترين ويژگى كه طالبانيسم با انتصاب به آن هويت پيدا مىكند، صورتبندى هويت سياسىشان بر اساس دادهها و نشانههايى است كه بار دينى و ايدئولوژيك دارند. و در آنجا سخن از امارت اسلامى، تكليف دينى، سياست شرعى و امثال اينهاست. خب! چنين گفتمانى در جامعهاى كه 99% آن مسلمان هستند مطابق با مقتضاى عصر آن جامعه خواهد بود، اما از طرف ديگر، اين جامعه كه به اين مفاهيم سياسى علاقهمند است و دلبستگى درونى دارد و با روبرو شدن با يك سرى از نيازهاى زمانه ضرورتهاى عصر را مىبيند؛ همچنين اكتشافات، اختراعات و پروسه توسعه ابعاد مختلف حيات اجتماعى را مشاهدهمىكند؛ پس در نتيجة اين تحولات جديد است كه ضرورت بازنگرى در اين مفاهيم و نشانهها مطرح مىشود. طالبانيسم آمادگى بازبينى و بازخوانى اين نشانهها براساس تحولات و تطورات اجتماعى را ندارد و در مقابل، ضرورتهاى زمانه و مقتضيات عصر، انسان مسلمان را نسبت به هويتى كه به نام دين و شريعت به او مىدهند را مىبيند كه نسبت به تحولات و ضرورتهاى زمانه سخنى براى گفتن ندارد. او ناگزير به يك نوع گسست يا فاصله گرفتن از نشانههايى است كه در گفتمان طالبانيستى قابل بازنگرى نيست و در نتيجه بهسوى تفكر يا گفتمان ليبراليستى كشيده مىشود. بنابراين ليبراليسم يا گفتمان ليبراليستى در كشورهاى اسلامى از جمله افغانستان واكنشى در برابر ناكامى گفتمان دينى است كه در چهره طالبانيستى ظهور مىكند. و ديگر اينكه هميشه اين گفتمانها براى تثبيت نسبى هويت خود به نوعى غيريتسازى رو مىآورند. اين غيريت سازى درگفتمان ليبراليستى طبعاً در چهره حضور يا وجود گفتمان طالبانيسم تبلور پيدا مىكند. همچنان كه وجود گفتمان ليبراليسم در كشورى مثل افغانستان واكنشى در برابر ناكامى و ناتوانى گفتمان اسلامگرايى است كه در چهره طالبانيستى آن ظهور يافته است، از طرف مقابل
هم اين قضيه صحت پيدا مىكند كه گفتمان ليبراليسم هم براى اينكه بتواند به خود هويت ببخشد و يك مرز تفاوت با ديگرى را ترسيم كند، به غيريت سازى نياز دارد كه در واقع آن غيرش، همين بنيادگرايى اسلامى يا گفتمان طالبانيسم در افغانستان خواهد بود. با نگاه تاريخى به گذشتة افغانستان، اين افت و خيز مشاهده مىشود و آن حلقه مفقوده در تمام اين تطورات، مهم است كه در انتهاى اين جلسه روى آن تأكيد خواهد شد تا بتوان وظيفه خود را در اين بحثها پيدا كرد. حال نقطهاى كه در آن جا قرار دارد و تلاش فكرى كه انجام مىشود، چيست؟
از نظر تاريخى وقتى به راه افتادن حركت تجددگرايى در زمان امانالله خان و پس از جنگ جهانى اول در افغانستان ديده مىشود، در برابر آن يك نوع موج جدى بنيادگرايى افراطى به وجود مىآيد و رقباى سرسخت و كسانى كه مىتوانند رژيم امانالله خان را از تجددگرايى امانى براندازند، عالمان دينى هستند نه طيفهاى ديگر، چرا؟ براى اينكه در آن مقطع اين نوع غيريتسازى كه ايجاد حركت واكنشى در گفتمان رقيب را به دنبال دارد، مشاهده مىشود. در واقع، تجددگرايى افراطى اماناللهخان، نشانهها و دادههاى سياسى جامعه مسلمان افغانستان را كاملاً مورد بازنگرى و تعريف مجدد بر محوريت دال مركزى كه برآمده از گفتمان ليبراليسم است و رنگ و بوى دينى ندارد، قرار مىدهد. بنابراين جامعه اسلامى نمىتواند با انتصاب به دادههايى كه در اين گفتمان تجددگرايى امانى مطرح مىشود به خود هويت ببخشد؛ در نتيجه يك نوع گسست در رژيم سياسى به وجود مىآيد؛ همچنين زمينهاى براى جمع شدن نيروها يا تودههاىمردم بر محوريت گفتمان بنيادگرايى مولوىها و روحانيت اهلسنت شكل مىگيرد و اين به براندازى رژيم امانالله خان مىانجامد. حال، مقطعِ بعد از آن؛ يعني دهه دموكراسى بررسى مىشود كه مربوط به سالهاى چهل در افغانستان است و باز ديده مىشود كه جريان سازىهاى دموكراسى كه در افغانستان صورت مىگيرد، بر اساس همين وضعيت اتفاق مىافتد؛ يعنى حركتها، احزاب و جريانهاى جديدى كه در اين مقطع به وجود مىآيد، دقيقاً در مقابل تفكر و باورهاى سنتى دينى جامعه افغانستان قرار دارد و در برابر خود واكنش ايجاد مىكند؛ در نتيجه يا بنيادگرايى را تشديد و يا اينكه بنيادگرايى خوابيده را بيدار مىسازد، بنابراين ديده مىشود كه اخوانيسم به شكل بسيار جدى و اساسى در اين دوره به عنوان گفتمان اسلامى يا اسلامگرا تبلور پيدا مىكند، پس در انقلاب ماركسيستى افغانستان مىتوان كمكم به كودتاى ماركسيستها در افغانستان و بحث آغاز جهاد مردم افغانستان رسيد كه باز اين غيريت سازىها يا تقابل گفتمانها براى معنا بخشى به نشانهها و دادههاى سياسى و اجتماعى است كه براى جامعة افغانستان، هويتساز هستند و اين روند ادامه پيدا مىكند؛ نتيجهاى كه مىتوان از اين تجربه تاريخى در افغانستان گرفت اين است كه چون در جامعه افغانستان بر اساس مقتضيات اوليه جامعه 99% مردم مسلمان هستند
، بنابراين نشانهها و دادههاى سياسى و اجتماعى منتسب به اسلام مىتواند براى اين مردم هويت ساز باشد. اين تعريف يا معنادهى به ايدهها يا نشانهها در كشورى مثل افغانستان از ظرفيت همراهى و دمسازى با مقتضيات عصر زمان، كمتر برخوردار بوده است؛ چون اين ظرفيت وجود نداشته است. همچنين اين مشكل در ادبيات سياسى روحانيت اهلسنت بيشتر ديده مىشود؛ چون باز اين ظرفيت وجود ندارد. بازسازى مفاهيم سياسى و دينى با توجه به ضرورتهاى عصر با دشوارى و امتناع روبرو است و واكنشى كه ايجاد مىكند حركتهاى تجددگرايانه دينگريزانه است؛ همچنين حركت به سوى گفتمان ليبراليستى از مفاهيم و نشانههايى است كه به هر حال در گفتمان ليبراليسم مطرح است، اما بحث اين است كه در بين اين دو نقطه، راه حل اساسىاى كه نهايتاً بتوان به آن رسيد و اشاره كرد و امروزه هم دغدغه عالمان دينى جامعه ما را تشكيل مىدهد، تعريف هويت سياسى جديد با توجه به دال مركزى اسلام از يك طرف و در نظر گرفتن ضرورتها و مقتضيات عصر از سوى ديگر است، چيزى كه در جمهورى اسلامى ايران از مدتها پيش تحتعنوان بحثهاى نوانديشى دينى، نوگرايى دينى، روشنفكرى دينى يا مفاهيم ديگر مطرح بوده است و در افغانستان، هنوز اين جريان به گفتمان رايج تبديل نشده است؛ بنابراين يا چالش ليبراليسم در افغانستان مشاهده مىشود يا چالش طالبانيسم، اما سؤال اين است كه چرا طالبانيسم يا ليبراليسم به عنوان گفتمان رايج در افغانستان مطرح مىشوند؟ چرا آن گفتمان اعتدال ميانه كه هم به نوعى تعريف هويت سياسى با انتصاب دادهها، نشانهها و مفاهيم بر محوريت دال مركزى اسلام را مطرح مىكند و هم از سوى ديگر، اين دادهها و مفاهيم را از ظرفيت قابل قبولى براى بازنگرى با توجه به ضرورتها و مقتضيات عصر برخوردار مىسازد، در كشورى مثل افغانستان نتوانسته به عنوان گفتمان رايج مطرح شود؟ شايد جواب اين باشد كه مثلاً عالمان دينى نوانديش كم بودهاند يا اينكه مشكل اهلسنت بوده است و يا بحثهاى ديگرى كه وجود دارد، اما جواب اين سؤال براساس نظريه گفتمان روشن است.
طبق نظريه گفتمان، گفتمانهايى رايج و غالب خواهد شد كه از خصلت قابليت اعتبار و در دسترس بودن برخوردار باشد؛ يعنى بتواند خود را به تصور جمعى جامعه تبديل كند. همچنين يك گفتمان، زماني مىتواند گفتمان رايج شود كه از توانمندى لازم براى تبديل¬شدن به تصور جمعى جامعه برخوردار باشد. حال اگر طالبانيسم و ليبراليسم اين را داشته باشند، مسئله ديگر بحث در دسترس بودن است، پس گفتمانى مىتواند در يك جامعه غالب و رايج باشد كه قابليت دسترسي هم داشته باشد؛ يعنى اينكه در سادهترين معنا در دسترس بودن به معناى رفع حوائج و نيازمندىهاى جامعه و درمان درد جامعه است. با توجه به اين دو نكته، اين گفتمان نوگرايى دينى، نو انديشى ديني، روشنفكرى دينى يا هر عنوان ديگرى كه مىتوان گذاشت، گفتمانى اسلامى است نه ليبراليستى و نه طالبانيستى. اين گفتمان در سرزميني مثل افغانستان، اين دو ويژگى را نداشته است؛ يعنى نه قابل اعتبار بوده و نه قابليت در دسترس بودن را داشته است، اما طالبانيسم، اينها را داشته است. نكته قابل توجه در اينجا اين است كه وقتى گفته مىشود طالبانيسم گفتمان رايج در افغانستان بوده، در يك زمان گفتمان مسلط بوده و اما امروزه هم به عنوان يك گفتمان مطرح است؛ چون اگر نبود نمىبايست عنوان چالش ليبراليسم و طالبانيسم مطرح مىشد، پس حتماً در حال حاضر هم به عنوان گفتمان رايج مطرح است، بنابراين چگونه طالبانيسم توانسته به يك گفتمان غالب و رايج در افغانستان تبديل شود؟ و جواب آن همين دو مفهومى است كه گفته شد: قابل اعتبار و در دسترس بودن. مفاهيم دينى و آموزههاى سياسى و اجتماعى كه طالبانيسم مطرح مىكند بيش از معانى اين نشانهها در اين گفتمانها براى جامعه افغانستان قابل اعتبار است. طالبانيسم، دينى را مطرح مىكند كه خيلى خوب با سنتها و رسومات قبيلهاى جامعه افغانستان سازگار است. در مطالعاتى هم كه بر روى آموزههاى دينى طالبانيسم صورت گرفته است؛ طالبانيسم، گفتمانى است كه دين را با باورهاى دينى و شريعت را با رسومات و ارزشهاى قبيلهاى عجين و درهم آميخته است، و اين است كه به گفتمان اعتبار مىبخشد؛ در نتيجه گفتمان به راحتى مىتواند خود را به تصور جمعى جامعه تبديل كند. براى نمونه در گفتمان نوگرايى با توجه به شرايط و مسائلى كه در فقه اسلامى مطرح مىشود، هيچ مشكلى براى حضور زن در عرصههاى سياسى و اجتماعى وجود ندارد، اما طالبانيسم با توجه به اين كه يكى از مؤلفهها يا نشانههايى كه درصورتبندى گفتمانىشان بهكار مىرود، ضد زن است، معتقدند زن نبايد در عرصه سياسى و اجتماعى حضور داشته باشد. حال چرا اين آموزه دينى طالبانيسم در جامعهاى مثل افغانستان و هر جامعه سنتى و قبيلهاى ديگرى از پذيرش بيشترى برخوردار است؟ براى اينكه جامعه سنتى و قبيلهاى طبق رسومات خود مىگويند زن بايد هميشه در خانه باشد و نبايد كسى او را در بيرون از خانه ببيند. دين طالبانيسم هم همين را مىگويد، بنابراين در اينجا يك نوع تلفيقى از آموزه دينى، ارزش قبيلهاى و ساختار اجتماعى مطرح مىشود؛ كه اين تصور جمعى جامعه طالبانيسم را متصور مىكند و امروزه در جامعهاى مثل افغانستان، بيشترين حضور طالبانيسم در جوامعى است كه برادران پشتو با قطع نظر از ارتباط قومى كه وجود دارد زندگى مىكنند. با اينكه همه علماى طالبانيسم پشتو نيستند، اما چرا بيشترين حضور را در جوامع دارند؟ براى اينكه سنت و ساختار قبيلهاى در بين برادران پشتو نسبت به جاهاى ديگر محكمتر است. كسانى كه نسبت به افغانستان شناخت دارند، اين صحبت را تأييد مىكنند؛ بنابراين چيزى كه طالبانيسم را از قابليت اعتبار برخوردار مىسازد آن را بهگفتمان رايج تبديل مىكند. تلفيق دين طالبانيستى يا آموزههاى دينى طالبانيسم با رسومات و ارزشهاى قبيلهاى و جامعه سنتى است. و همين نكته باعث مىشود كه جامعه قبيلهاى و گفتمان طالبانيسم در دسترس هم قرار گيرند؛ يعنى از اين طريق مىتواند به خود هويت بخشيده و نيازهاى معنوىاش را حل كند، همچنين براى آخرت آنها اطمينان ايجاد كند، اما در جامعه سنتى و قبيلهاى بحثهاى جديد و مدرن راه ندارد. در آن جا ضرورتى ندارد كه انسان در ساختار قبيلهاى زندگى كند و به گفتمانى رو مىآورد كه براى مسائل جديد هم پاسخى داشته باشد؛ البته اين مىتواند در دراز مدت يكى از نقاط چارهساز براى گفتمان طالبانيستى باشد. حال چگونه ليبراليسم به گفتمان رايج تبديل مىشود؟ باز اين بحث با توجه به قابليت اعتبار و در دسترس بودن تحليل مىشود. اولين حضور گفتمان ليبراليستى در افغانستان بعد از حادثه 11 سپتامبر و حضور مجامع جهانى به صورت جدى و به شكل گفتمان رايج، نه به صورت گفتمان رانده شده در حاشيه، مشاهده مىشود. گفتمان ليبراليسم از آن جهت گفتمان رايج در افغانستان است از قابليت اعتبار برخودار بوده است؛ يعنى توانست خود و مفاهيمى را كه ارائه مىداده از قبيل: آزادى؛ دموكراسى؛ حقوق زن؛ حقوق بشر؛ حقوق شهروندى و امثال اينها، به تصور جمعى جامعه تبديل سازد. ظرفيت طالبانيسم، مقتضاى اولية جامعه سنتى و دينى است، اما ليبراليسم طبعاً براى تبديل شدن به تصور جمعى جامعه بايد از اهرمهاى ديگرى استفاده كند و بايد بداند از چه مكانيسمى بهره گيرد تا به تصور جمعى جامعه تبديل شود؛ بنابراين دو نكته مهم بود: 1.تجربه دردآور و ناكام اسلامگرايى در افغانستان؛ در طى ساليان سال و همچنين از سال 71 تا 80؛ يعنى حدود تقريباً 9 سال، اسلامگرايان كسانى بودند كه حاكميت سياست را در اختيار داشتند، اما نه تنها نتوانستند الگوى قابل قبول و مورد اجماعى از حكومت يا دولت اسلامى تعريف كنند، بلكه جريانهايى اتفاقى افتاد كه اين جريان، يادآور تلخ حاكميت يا رايج بودن گفتمان اسلامى است؛ بنابراين ناكامى گفتمانهاى اسلامگرايى در افغانستان، اعم از سنتى، بنيادگرايى، طالبانيستى و بسيار كمرنگ نوگرايانه، زمينهاى را به وجود آورد كه گفتمان ليبراليسم در جامعه به گفتمان رايج تبديل شود. 2. وقتى گفتمانها قابليت اعتبار و در دسترس بودن خود را از دست مىدهند، دچار بىثباتى مىشوند و اينجاست كه زمينه براى هژمونيك شدن يا سلطه گفتمان رقيب فراهم خواهد شد. بىاعتبار شدن و در دسترس نبودن گفتمان اسلامگرايى در افغانستان، زمينه را براى رايج شدنگفتمان ليبراليسم در افغانستان فراهم كرد. افرادى سعى كردند با گفتمان جديد به خود هويت ببخشند كه كاملاًدر طرف مقابل مفاهيم و نشانههاى جديدى كه با گفتمان ليبراليسم وارد فضاى سياسى جامعه شده بود، قرار داشتند. معاهده بُن كه سرآغاز شكلگيرى دوره جديدى در افغانستان است وقتى مورد تحليل قرار مىگيرد، در آنجا كسانى حضور دارند كه اساساً قبل از آن با مفاهيمى مثل دموكرسى، حقوق شهروندى، حقوق زن و امثال اينها، اگر ناسازگار نبوده باشند، فاصله زيادى داشتند و نمىتوانستند به راحتى آن را بپذيرند؛ همچنين به علت از دست دادن اعتبار گفتمانشان و در دسترس نبودن آن، گفتمان اسلامىاى كه در 9 سال الگوى عملى براى جامعه افغانستان عرضه شده بود و آنها را با اعتبار ساخته بود فضا را براى رايج شدن گفتمان طالبانيسم و ليبراليسم در افغانستان به وجود آورد. امروزه در عرصه سياسي افغانستان اين تقابل مشاهده مىشود؛ به اينصورت كه ليبراليسم در چهره جامعة جهانى افغانستان و طالبانيسم در چهره مولوىها و بنيادگرايان كه به نام طالبان درگير جنگ هستند، ديده مىشود، اما نكته اولى كه در اينجا هست اين است كه چيزى به نام دولت افغانستان و يا جريانهاى ديگرى كه در افغانستان وجود دارد حتماً اينطور نيستند كه منتسب به همين دو گفتمان باشند و گفتمان ميانهاى كه به نظر مىرسد پاسخ منطقى براى شرايط امروز جامعه افغانستان است، متأسفانه هنوز به صورت جدى و اساسى تعريف نشده است و مشكلات اساسىاى دارد. نكته دوم در بحث رايج شدن گفتمان ليبراليسم، اين كه: 1. ناكامى اسلامگرايان يا در دسترس نبودن هويت گفتمان اسلامگرايى كه زمينه را فراهم كند. 2. فقر تئوريك گفتمان اسلامگرايى در افغانستان است. اسلامگرايان در افغانستان هميشه سلبى سخن مىگويند و در عرصة ايجابى، حرفى براى گفتن ندارند؛ در حالىكه گفتمان، براى تعريف هويتهاست؛ يعنى ما چه كسى هستيم. هر گفتمانى كه به ما هويت ببخشد آن فضاى غالب سياسى و اجتماع را خواهد نشاند.اينكه ما چه كسى هستيم، هم بُعد سلبى دارد و هم بُعد ايجابى. هويت؛ مبتنى بر تعريفها و ديگران است كه چه كسى هستيم و اشتراكات؛ مبتنى بر آنكه چه كسى نيستيم و با ديگران چه تفاوتى داريم، است. گفتماناسلامى سياسى در افغانستان اعم از طالبانيسم، نوگرايى، سنتى و همه اينها با فقر تئوريك كه سلبى سخن مىگويند و اينكه ما كسى نيستيم، خوب سخن مىگويند. مبنى بر اينكه ليبرال نيستيم، طالبانيسم نيستيم، ماركسيسم نيستيم و امثال اينها، اما چه كسى هستيم، در عرصه عمل اتفاق افتاده است. در بحثهايى كه گاهى در پارلمان پيش مىآيد گفته مىشود كه پذيرش اقتصاد ليبرال موردنظر نيست و طالب اقتصاد اسلامى هستند، اما چگونه اقتصاد نه ليبراليسم است و نه سوسياليسم. پس چيست. و مشكل اين است كه بايد در بعد ايجابىتعريف شود، بنابراين هم مىتواند ايجابى باشد و هم سلبى. حال چالشى در برابر گفتمان اعتدال و ميانه وجود دارد كه چرا گفتمان اسلامگرايى نوگرايى دينى يا نوانديشى دينى نتوانسته است در افغانستان به گفتمان رايج تبديل شود و اين چيزى است كه همه به دنبا آن هستند. طبعاً از طرفى كسانى كه جامعه را دينى و مسلمان مىدانند ناگزيرند هويتى را كه تعريف مىكنند بر محوريت اسلام يا دال مركزى اسلام باشد و اين تعريف از مفاهيم و نشانهها صورت گيرد و از سوى ديگر، ضرورتها، نيازمندىهاى زمانه و مسائل جديد هم در بازنگرى اين مفاهيم مورد توجه هستند، اما باز اين گفتمان نتوانست در جامعه افغانستان به گفتمان رايج تبديل شود. و اين يكى ديگر از نقاط اساسى و جدىاى است كه در اين گفتمان وجود دارد؛ اينكه اين گفتمان، قابليت اعتبار داشتن در جامعه افغانستان را ندارد. حركت نوگرايانه در جامعهاى مثل افغانستان كاملاً تيغ دو دم است و بسيار كار دشوارى است؛ يعنى وقتى اصل مورد دلخواه، گفتمان جديد نوانديشى دينى يا نوگرايى دينى كه نه طالبانيسم است و نه ليبراليسم، باشد و براى جامعه تعريف شود؛ چون از طرفى فضاى جامعه، فضاى سنتى است و تجربه در اين جامعه هميشه غيريت سازى بنيادگرايى افراطى در برابر تجددگرايى ليبراليستى است، پس اساساً چيزى بهنام گفتمان سوم تصور نمىشود، بنابراين خيلى راحت با چوب التقاط گفته مىشود اسلام همين است؛ يعنى طالبانيسم. از سوى ديگر اين دين مىتواند با دموكراسى، حقوق بشر و امثال اينها سازگار باشد. در گفتمان ليبراليستى مىگويد اين حرفها چيست كه مىگويند اسلام، همان طالبانيسم است. در اين صورت مرزهاى تفاوت در هم مىشكند و وقتى سخن از دموكراسى اسلامى مطرح مىشود، آن وقت بحث دفاع از حقوق بشر و حقوق زن در محدوده خاص مطرح مىشود و مرز تفاوت ليبراليسم و بنيادگرايى درهم مىشكند وآن مىخواهد اين مرز را براساس اينكه يك غيرى ضرورت دارد، حفظ كند و اين در افغانستان بهخوبى مشاهده مىشود. حال، اين غيريتسازى كه صورت مىگيرد، از يك طرف پايهاى براى تعريف هويت است و از سوى ديگر اين غير، بار ناكامى شما را هم به دوش مىگيرد؛ يعنى اگر جامعه دچار ناتوانى مىشود و مثلاً جوانها از اسلامگرايى فاصله گرفتهاند خيلى راحت مىتوان گفت كه ليبراليسم غربگرا بود كه اينها را اينگونه كرد و الا تا اين اندازه توانمندى براى جلب و جذب اينها وجود نداشت؛ بنابراين چالش موجود، در افغانستان براى اين جمع، نه طالبانيسم است و نه ليبراليسم و اين دو در عرصه سياست با هم درگير هستند. حال چالش موجود، فقدان گفتمان ميانهاى است كه حد وسطى بين ليبراليسم و طالبانيسم ايجاد كند. در افغانستان يكى از مشكلاتىكه زمينهساز اعتبار گفتمان ليبراليستى خواهد بود، اين است كه اسلامگرايى در افغانستان همواره در چهره طالبانيسم بروز مىكند و اين خطرناك است؛ يعنى تا بحث اسلامگرايى مىشود، مىگويند اين هم طالبانيسم است و اين چالشى اساسى است.
چالش اساسى، فقدان گفتمان ميانهاى است كه آن نوگرايى، نوانديشى يا چيز ديگرى است يا به هر حال گفتمانى كه بتواند بين ديندارى و نوگرايى جمع بزند و اين كار دشوارى خواهد بود. حال اگر اين گفتمان كه بيشترين زمينه را دارد بخواهد به گفتمان رايج در افغانستان كه بيشترين زمينه را دارد، تبديل شود؛ يعنى اينخلاء هويت است كه جامعه افغانستان را يا به طالبانيسم و يا به ليبراليسم مىكشاند و الا با حداقل ليبراليسم اينسازگارى با ساختار دينى جامعه افغانستان وجود دارد، همچنين با طالبانيسم نيز سازگارى با ضرورتهاى اصلى جامعه افغانستان وجود دارد، بنابراين اينجاست كه با چالش روبرو مىشود، اما چرا علىرغم اين چالش و تئوريك باز هم به عنوان گفتمانهاى رايج مطرح هستند؟ زيرا هنوز در تعريف هويت و گفتمان جديدى كه بتواند جوان مسلمان افغانستان را به گونهاى كه هم مسلمان باشد و هم نوگراتر خلاء وجود دارد و اين باعث به وجود آمدن اين وضعيت شده است و رسالت پژوهشگران و عالمان دينى است كه با تلاش خود اين خلاء را پرسازند. مهمترين نقطه در اين گفتمان جديد آن است كه فرصت را براى گفتمانهاى رقيب ايجاد مىكند كه اين فقدان وجه ايجابى در گفتمان نوگرايى دينى است. تنها با ايجابى سخن گفتن نمىتوان هويت جديد را تعريفكرد و هويت گفتمان اسلام نوگرا يا اسلامى كه با شرايط و اوضاع زمانه هم سازگار باشد، اين خواهد بود كه هم در بُعد ايجابى و هم در بُعد سلبى تعريف شود و در صورت طالبانيسم يا ليبراليسم نبودن هم براى بعد ايجابى تعاريف مشخصى داشته باشد. به نظر مىرسد اين خلاء در كشورهاى اسلامى از جمله كشور افغانستان است و اين فقر تئوريك به صورت اساسى در گفتمان سياسى، از جمله گفتمان اسلام نوگرا يا گفتمان دينى نوانديشى يا نوگرايى وجود دارد. حال، رسالت عالمان دينى و روشنفكران مسلمان است كه براى تعريف و بازخوانى مفاهيم اسلامى با توجه به ضرورتها، شرايط و اوضاع جديد همت گمارند. منظور از بازنگرى دادهها و نشانههاى دينى، حول مفهوم مركزى اسلام با در نظر داشتن شرايط و مقتضيات اصل زمانه است، يقيناً در اين قيد شرايط و اوضاع خاص كشورهاى اسلامى اجتناب ناپذير خواهد بود؛ يعنى به هرحال، وقتى گفتمان اسلام نوگرا يا نوانديشى اسلامى در كشورى مثل افغانستان يا حتى در كشورهاى اسلامى، خارج از محدوده جمهورى اسلامى ايران ارائه مىشود، طبيعتاً تفاوتهايى هم در لحن و هم در محتوا ضرورت خواهد داشت و آن را بايد بهعنوانعالم دينى و بخشى از شرايط اجتماعى مورد توجه قرار داد.
پرسش¬ها و پاسخ¬ها
اينكه امروزه گفتمان ليبراليسم در افغانستان بهعنوان يك گفتمان رقيب در مقابل گفتمان طالبانيسم به رقابت و همآوردى مىپردازد و استنباط بنده اين بوده كه در افغانستان از انديشه جديد يا مدرن؛ فقط آن قرائت فردگرايانه يا ليبراليسمى مدرنيته ترويج مىشود، در اينجا آيا آن قرائتهاى جمع گرايانه در طيفهاى مختلف، بازتابى دارد يا نه؟ حال، كدام يك از آثار روشنفكران غربى در افغانستان كه خواننده دارد، مورد توجه است و از سوى ديگر كداميك از آثار روشنفكران دينى ايرانى يا غير ايرانى در افغانستان توزيع مىشود و در محافل آكادميك و دانشگاهى افغانستان مورد توجه قرار مىگيرد و از اين آثار منتشر شده مىتوان فهميد در حال حاضر، وضعيت فكرى افغانستان چگونه است؟
دكتر سجادى: بحث چالش ليبراليسم و طالبانيسم، گاهى داراى ابهاماتى است. تقابل سياسى اين دو گفتمان امروزه اتفاق مىافتد؛ از نظر فكرى و انديشهاى اين تقابل بسيار جدى است و اما از نظر سياسى ممكن است گاهى به تعامل برسند، البته بحث استفاده ابزارى كه هميشه قدرتمندان از آن استفاده كردهاند، در افغانستان، ليبراليسم هنوز بهصورت يك فلسفه سياسى، درك چندان عميقى از آن وجود ندارد و بيشتر در حركتها و رفتار اشخاص و گاهى در برخى از تحليلها نمود و نفوذ ليبراليسم مشاهده مىشود. متأسفانه در افغانستان به دليل وضعيت خاصى كه امروزه حاكم است، فضاى چندان مساعدى براى كارهاى فكرى و تحقيقاتى به وجود نيامده است كه البته دلايل زيادى مىتواند داشته باشد. نيازها اولويتبندى مىشوند، اما جامعهاى كه هنوز درگير نيازهايى مثل نيازهاى اوليه زندگى و امنيت است تا رسيدن به بحث پژوهش و تحقيق، راه زيادى در پيش دارد، ولى عمدتاً اين نفوذ، بيشتر در نمود قالبها و صورتهاى مسائل است كه مشاهده مىشود. نه ازطريق مباحث فلسفى و عميق انديشگى؛ يعنى از طريق تعاملاتى كه مؤسساتى خارجى با جامعه افغانستان دارند، ترويج مىشود؛ يعنى ادبيات چندان شسته رُفتهاى ندارد.
در حال حاضر نماينده ليبراليستى در افغانستان چه كسى است؟
دكتر سجادى: نماينده ليبراليسم در افغانستان نه جريان و نه افراد خاصى هستند. به دليل اينكه ليبراليسم در افغانستان به صورت يك جريان عميق شكل نگرفته است و مسائل، بيشتر در حركات، تأملات، شعارها و برخى از تحليلهاى سطحى مشاهده مىشود، مثلاً بحث همه جايى امروز افغانستان، جنسيت است و اين كه گفتهمىشود حقوق زن و مرد بايد رعايت شود و نبايد تبعيضى وجود داشته باشد. مفهوم رايج ديگر، بحث آزادى يا حقوق بشر و شهروندى است. رايج بودن گفتمان ليبراليسم در رايج بودن مفاهيم آن است نه در تربيت يافتن يا ساخته شدن برخى از مراكز و چهرهها و شخصيتهايى كه نمايندگان گفتمان ليبراليسم هستند. دولت كرزاى اينگونه تعريف نمىكند كه نماينده گفتمان ليبراليسم در افغانستان است. بلكه دولت جمهورى اسلامىافغانستان مىگويد نه ليبراليسم و نه طالبانيسم است، اما اينكه چه كسى است، در بُعد سلبى درست مىگويد و در بُعد ايجابى مشكل دارد كه تنها مشكل دولت نيست، بلكه مشكل همه روشنفكران مسلمان و دينى است.
البته مىتوان نمايندگان ليبراليسم در افغانستان را رصد كرد؛ يعنى بههر حال، طرف دارانى دارد؟
دكتر سجادى: بله! در دولت، مطبوعات، رسانهها، مؤسسات و جاهاى مختلف، طرف دار دارد؛ يعنى بخشى از جامعه، مفاهيم آنها را پذيرفتند؛ همچنين در بحث پارلمان، كسانى هستند كه طرف دار اين گفتمان هستند و البته اكثريت آن را اسلامگرايان تشكيل مىدهند. در مورد اينكه كدام يك از روشن فكران مسلمان، بيشتر نفوذ دارند؟ تاجايى كه از اوضاع و احوال در افغانستان امروزى ارزيابى شده است، بيشتر، طيف جوان تحصيل كرده؛ به خصوص مولوىهاى جوان مقبوليت دارند و بيشترين ارتباط با آثار كسانى است كه به هرحال به گونهاى جريان روشنفكرى يا نوانديشى دينى را تعقيب مىكنند، مثلاً كتابهاى دكتر سروش يا از طيفهاى ديگر آثار شهيد مطهرى و ديگران، و ديده مىشود كه چه قدر تفاوت وجود دارد و اين خود نقطه جالبى است. با اينكه آثار سروش تا اندازهاى در آنجا راه يافته است، اما نفوذ متفكرين و نوگرايان عرب، بهخصوص مصرىها بيشتر است، مثل جابرالعلوانى كه بحثهاى آنها تحت عنوان روشنفكران دينى است و طرفداران زيادى دارد و دليل آن هم اين است كه به دنبال يادگيرى بحثهاى مدرن جديد، مثل حقوقبشر، حقوق زن، دموكراسى و امثال اينها تحت موضع دين و اسلام هستند.
آثار سيد حسين نصر چه طور است؟
دكتر سجادى: نه زياد، حداقل بهعنوان يكى از كسانى كه آثارش خيلى مطرح باشد، شناخته نمىشود.
با توجه به اين اشاره كه گفتمان ليبراليسم در پرتو جهانى شدن يك گفتمان وارداتى است؛ پس طبيعتاً گفتمان طالبانيسم، يك گفتمان كاملاً بومى است كه سنخيت قوى با قبيلگى افغانستان دارد، اما با توجه به حداقل آثارى كه بعد از ورود عربها به افغانستان آمد احساس مىشود كه برخى از خصايصى كه امروزه به گفتمان طالبانيسم اضافه شده، بخشى از آن وارداتى است. درست است كه جنگ افغانستان در غليظ كردن خطوط تقابل بين اسلامخواهى و جريانهاى خارج از افغانستان تأثير زيادى داشت، اما به هر حال جنگ افغانستان، همه حوزههاى عمومى و خصوصى جامعه را به هم ريخت و همه عرصههاى زندگى مردم را درنورديد و طبعاً زندگى كل مردم افغانستان را سياسى و ايدئولوژيك كرد؛ بنابراين خيلى طبيعى بود كه يك جريان اسلامگرا در چنين شرايطى سر از يك بنيادگرايى افراطى درآورد، اما از دهه 80 كه عربهاى افغان وارد افغانستان شدند و ظهور القاعده مشاهده شد، ديده مىشود برخى از عقايد سلفىگرى كه از خصايص مصرى است و برخى از عقايد وهابيت عربستان سعودى كه از ويژگىهاى اطراف درياى سرخ است با هم تلفيق شده و وارد افغانستان مىشوند، مثلاً قبل از ورود جريان القاعده يا ورود عربهاى افغان به افغانستان نه قبرى تخريبو نه مقبرهاى به هم مىريخت، اما با ورودشان مجسمههايى تخريب شد، حال آيا گفتمان طالبانيسم هم خصايص وارداتى دارد و براى تدوين يك گفتمان بومى بايد آن خصايص خارجى از جامعه افغانستان سلب شود و به يك تعريف دقيقترى از اسلامگرايى در افغانستان رسيد؟
دكتر سجادى: گفتمان طالبانيسم، گفتمان بومى نيست؛ بلكه طالبانيسم، گفتمانى است كه بخشى از آن وارداتى است و طالبانيسم از همان دوران عرضاندام در عرصه سياست افغانستان با حلقات دينى و سياسى از كشورهاى غرب آمده بودند و آموزشهاى دينى و سياسى را شروع كرده بودند. تأكيد بر اين است كه گفتمان طالبانيسم، نسبت به گفتمان ليبراليسم، سازگارى بيشترى با جامعه قبيلگى افغانستان دارد، اما در وارداتى بودن بخش قابل توجهى از آن ترديدى نيست. طالبانيسم در واقع يك نوع گفتمانى است كه بخشى عظيمى از آموزههاى آن ساخته و پرداخته سياست است و خود به خود مشخص است كه بومى نيست، منتها بحث سازگارى يا حداقل دمسازى دين آموزههاى طالبانيسم با ساختار جامعه قبيلگى مطرح است كه يكى از نقاطىكه چرا طالبانيسم با آن همه تجربيات بازهم در جامعه افغانستان نفوذ كرده، علتش همين در دسترس بودن و اينكه آنها آنگونه با زبان دين سخن مىگويند كه متناسب با جامعه قبيلگى افغانستان باشد.
با توجه به اينكه گفتمان سوم در افغانستان بايد به آن پرداخته شود، آيا گروههايى هستند كه به چنين دركى رسيده باشند تا بشود گفتمان ميانه را پىگيرى كرد يا نه؟
دكتر سجادى: بله! اكثر رهبران احزاب جهادى، تعداد زيادى از علماى جوان اهلسنت و تمام روحانيت اهل تشيع، اين واقعيت را پذيرفتهاند و اينكه گفته مىشود نه ليبراليسم و نه طالبانيسم، در واقع ضرورت به وجود آمدن فضاى جديد يا گفتمان سوم مطرح مىشود؛ منتها متأسفانه هنوز در افغانستان يا در ادبيات رسانهاى امروزه مشاهده نمىشود، ولى طبعاً اجازه فرهنگى براى مفهوم طالبانيسم وجود دارد، اما آنها ترجيح مىدهند كه از ابزارهاى خشن استفاده كنند. اكنون دو دسته آموزه مطرح است: 1.كسانىكه معتقدند اسلام با مفاهيم جديد مثل دموكراسى، آزادى، حقوق شهروندى، حقوق بشر و حقوق زن كاملاً ناسازگار است؛ 2.كسانىكه معتقدند بين اين مفاهيم جديد و اسلام ارتباطى وجود ندارد و بايد اينها را پذيرفت؛ چون از ضرورتهاى زمانه است، اما آن خط ميانه از منظر دين و باورهاى اسلامى به تبيين و تدوين اينها مىپردازد و از منظر بحث ايجابى وارد بحث مىشود و اينجاست كه احساس ضرورت شديد در فضاى عمومى جامعه افغانستان مطرح مىشود.
در حال حاضر در جريان سوم، كدام نماينده رسمى، اين ادبيات را پىگيرى مىكند؟
دكتر سجادى: افراد و اشخاص نبودند ولى تعدادى از آنها در فضاى عمومى جامعه مولوىهاى جوان اهلسنت، علما و طلاب جوان شيعى بودند و اكثريت قاطع آنها به نوعى اين مسير را تعقيب و با اين نمود شناخته مىشدند و اين بيان¬گر ظرفيت و توانمندى موجود است كه از منظر رجال برجستة سياسى به عنوان يك درد ياد مىشود. مشكل اساسى با روحانيت اهلسنت است؛ يعنى آنها به سادگى نمىتوانند تعاملى بين باورهاى دينى و مفاهيم جديد ايجاد كنند، اما خوش¬بختانه؛ علماى شيعه جلو هستند و دليل آنهم اين است كه در جمهورى اسلامى در اين سالهاى متمادى از يك طرف كارهايى صورت گرفته و از سوي ديگر، نوعى قدرت مانورى در فقه سياسى آن مكانيسم و اجتهاد موجود است.
معمولاً رهبران جهادى در كدام يك از اين دو گفتمان هستند يا تقسيم مىشوند؟
دكتر سجادى: خلاء موجود رهبران جهادى را به تمايل به سوى ليبراليسم مىكشاند؛ چرا كه طالبانيسم چيزى نيست كه براى اكثريت كسانىكه در عرصه سياسى فعلى مملكت حضور دارند، قابل قبول باشد. چون شديداً گفتمان طالبانيسم، گفتمانى انحصارگرا و غيرقابل انعطاف، نه از نظر فكرى و نه از نظر سياسى است و در واقع قدرت جذب و مشاركت دادن ديگران را دارد؛ بنابراين يك سياستمدار به راحتى نمىتواند با گفتمان انحصارگرا تعامل كند و رهبران فعلى احزاب سياسى بخصوص احزاب جارى از گذشته تاكنون، جزء طيفهاى اسلامگرا هستند؛ يعنى اسلامگرايان سياسى، اما به دليل اينكه آن هويت سياسى و دقيق تعريف شده در اين گفتمان مشاهده نمىشود؛ بنابراين ديده مىشود كه هنوز در جامعه، نمود برجستهاى ندارند و الّا همه آنها جزء طيف اسلامگرايان سياسى هستند.
با توجه به اينكه گفته شد طالبانيسم در قوم پشتو در جنوب افغانستان و تفكر غير طالبانيستى در مناطق مركزى و جنوب مستقر هستند، آيا مىشود چالش طالبانيسم و ليبراليسم را به چالش رنگ بين شمال و جنوب در افغانستان تقليل داد؟
دكتر سجادى: در افغانستان نه تعارضى بين پشتو و غير پشتو و نه تعارضى بين شمال و جنوب است؛ بلكه تعارض موجود بين طالبان و غير آن، دولت و كسانىكه پذيراى اين دولت با رئيسجمهور، قانون اساسى و پارلمان منتخب هستند و كسانى كه هيچ گونه مشروعيتى به اين انتخابات و پذيرفتن آن نمىدهند، است؛ همچنين به مرزهاى جغرافيايى كه گاهى اشاره مىشود، منظور اين است كه پذيرايى در كجا بيشتر و در كجا كمتر است؛ يعنى اگر طالبان به عنوان جريان مخالف رژيم، پارلمان و قانون اساسى منتخب افغانستان باشد، طبعاً بيشترين زمينه نفوذ در جنوب افغانستان را دارد و اين به معناى نفوذ نداشتن در شمال نيست، اما اين زمينه در غرب و شرق و در بين ساير اقوام اصلاً وجود ندارد؛ بلكه بيشترين نفوذ را در جنوب دارد و آنهم مىتواند دلايل كافى داشته باشد. از جمله اينكه جامعهاى كه برادران پشتو زندگى مىكنند، از هر مجموعه قومى ديگر قبيلهاىتر است؛ در نتيجه؛ جامعه سنتى و قبيلهاى طالبانيسم؛ بيشترين نفوذ را دارد و اين مورد نظر طالبان است؛ يعنى در صدد اين هستند كه بحث را قومى سازند و برخى از كشورهاى همسايه هم طالبانيسم را مربوط به قوم پشتو مىدانستند؛ در حالى كه اين درست نيست؛ يعنى الزامات طالبانيسم پشتو نيست و پشتو هم طالبانيسم نيست و تقابل بين دولت و طالبان به معناى تقابل جنوب و شمال نيست و حتى در جنوب هم هر روزه عمليات انتحارى مشاهده مىشود و در جنوب و شرق افغانستان كه برادران پشتو زندگى مىكنند، حملات انتحارى توسط انتحار كنندگانى كه بيرون از مرزهاى افغانستان فرستاده مىشوند، صورت مىگيرد پس پشتو و غير پشتو در بين آنها مشاهده نمىشود.
در حال حاضر چه قسمتهايى از افغانستان در دست طالبان است؟
دكتر سجادى: هماكنون هيچ قسمتى از افغانستان به صورت رسمى در دست طالبان نيست.
ضعف دولت افغانستان در كجاست؟
دكتر سجادى: هميشه در چند استان از جنوب افغانستان مشكلات امنيتى جدى وجود دارد. به اين صورت كه گاهى بعضى شبها تا صبح روى بعضى از مراكز شهرها (فرماندارى) حملاتى را انجام مىدهند و دوباره عقبنشينى مىكنند؛ بنابراين در حال حاضر هنوز از لحاظ امنيتى و در طول مرزهاى پاكستان خطر است، از جمله قندهار و... كه دستخوش ناامنى هستند.
تمايل شما در پارلمان افغانستان به هنگام تصويب قوانين عادى يا غيرعادى بيشتر به كدام سمت از اين گفتمانها است؟
دكتر سجادى: در گفتمان ليبراليسم بههرحال سخن از دموكراسى، آزادى و حقرأى مطرح است و طبعاً اكثريت در پارلمان فعلى افغانستان را نمايندگان اسلامگرا تشكيل مىدهند، اما مهم اين است كه كدام تفسير از اسلام در قانونگذارى انعكاس پيدا مىكند و اين بستگى به اين دارد كه چه كسانى بتوانند آن ديدگاه اسلامى را براى نمايندگان القا و تبيين كنند؛ در نتيجه بحث طالبانيسم؛ اساساً منتفى است؛ يعنى اينگونه نيست كه در بحثهاى قانونگذار، ديدگاه مشخصى است تا تمايل به سمت آن باشد و وقتى گفته مىشود طالبانيسم، منظور سياست ضد زن است. در قانونگذارى، اصل اول بر اساس قانون اساسى است كه حقوق زنان و مردان را درعرصه سياسى و اجتماعى مىپذيرد و اصل دوم؛ پاىبندى به اسلام و احكام و معتقدات اسلامى است، حال با توجه به اين دو قيد طالبانيسم و ليبراليسم مطلق كنار مىرود، اما وضع قانون اسلامى به گونهاى هم توجيه دينى داشته باشد و هم از خصلتهاى مثبت و كارآمد يك قانون خوب برخوردار باشد، بستگى به توانمندى قانونگذاران و صاحب نظرانى دارد كه معمولاً در پروسه قانونگذارى قرار دارند.
موضوع بازسازى افغانستان، دولت مردان اين كشور را به كنار آمدن با غربىها مجبور مىكند؛ بهويژه با توجه به سفرهايى كه اروپايىها به افغانستان يا افغاني¬ها به اروپا دارند و اجلاس بين مجالس ژنو، آيا اين روند موجب تقويت ليبراليسم يا تضعيف طالبانيسم نمىشود؛ يعنى پيششرط يا شرطى در اين گفتگوها ندارند؟
دكتر سجادى: اگر طالبانيسم، تضعيف شود خوب است، اما تقويت ليبراليسم هم طبيعى است كه خواسته شود چون به هر حال در جامعهاى كه 99% مسلمان هستند، بحث تعامل يك ضرورت است. امروزه كشور، مردم و دولت افغانستان با جامعه جهانى و ناتو تلاقى منافع دارند و انتظارى غير از اين هم نمىرود كه منافعى نداشته باشند و قربة الىالله براى آباد كردن مملكت آمده باشند، اما مردم و دولت افغانستان هم منافع دارند و منافع آنها در گرو حاكميت قانون، تثبيت امنيت، تحكيم حاكميت ملى و بازسازى كشور است و اينها رئوس منافع ملىكشور افغانستان را تشكيل مىدهند، حال اينكه آنها چه منافعى دارند مىگويند مبارزه با تروريسم و مهار كردن بن لادن و القاعده؛ چون امروزه، افغانستان يكى از ميادين مبارزه غرب با القاعده است و در افغانستان تنها بحث طالبان نيست. در حال حاضر، افغانستان به تنهايى، قربانى تروريسم نيست؛ بلكه امروزه در افغانستان، الجزايرىها، چچني¬ها، سودانىها، بحرينىها، سعودىها، مراكشىها و خيلى از بنيادگرايان مسلمان از جاهاى مختلف، زير چتر مجموعهاى از القاعده و طالبان حضور دارند؛ بنابراين امروزه تعامل با جوامع دنياى غرب بنا به دلايل مختلف از جمله نوسازى مطرح است. اگر امروزه با توجه به كشمكشهاى درونى در افغانستان، كمكهاى مجمع جهانى و ناتو وجود نداشته باشد احتمال تجربيات دهه 70 وجود دارد؛ بنابراين وجود آنها ضروري است و بحث بازسازى و نوسازى اين ضرورت را تشديد مىكند.
در اين تعامل كه از يك طرف، جامعه جهانى و از سوي ديگر، افغانستان است، اينكه جامعه افغانستان از اين تلاقى منافع، چهقدر به نفع خود استفاده كند به هوش، استعداد و مديريت سياسى نخبگان و سياستمداران جامعه افغانستان بستگى دارد و طبعاً يكى از محورهاى اساسى منافع ملى جامعه 99% مسلمان افغانستان، حفظ ارزشهاى دينى خواهد بود.
در حال حاضر، وضعيت شيعيان افغانستان در عرصه ساختار و قدرت و تصدىگرى چگونه است؟
دكتر سجادى: شرايط كنونى براى مردم اهل تشيع در افغانستان يك عصر طلايى است؛ يعنى هم از نظر نفوذگذارى در دستگاه سياست، هم از جهت فعاليتهاى فرهنگى و هم با توجه به تأثيرگذارى كه در عرصه قانونگذارى دارند. براي مثال در افغانستان 25% يا 30% از مجموع مردم اهل تشيع هستند و اين جمعيت 25درصدى در برابر 75% در مقايسه با كشورهاى پاكستان، عراق، كشورهاى همسايه ديگر غير از ايران براى اولينبار است كه از يك موقف دينى و سياسى برخوردار هستند كه ديگران بهصورت ذهنى و روانى پذيرفتند و مذهب اينها جزء مذهب رسمى مملكت است؛ البته در ماده 131 قانون اساسى آمده است و اين مستمسكى براى تثبيت موقعيت مذهبى تشيع در افغانستان است، ولى هم اكنون از نظر روانى، دو مذهب حنبلى و جعفرى در افغانستان هست و از نظر فرهنگى، بيشترين نمود و برجستهترين فعاليت را مردم اهلتشيع و روحانيت فكرى شيعه دارند. همچنين تعاملى بين بحثهاى شيعه و سنى صورت مىگيرد؛ از جمله بحث ميزگردها، طرح مباحث و رسانههاى نوشتارى كه بيشترين نفوذ دوستان به خصوص دوستانى كه داراى تحقيقات مدارك عالى هستند، در اين رسانه است؛ يعنى شرايط فعلى، بسيار طلايى و ارزشمند است.
با توجه به اينكه طالبان و امريكايىها جلسات متعددى برقرار كردند، درست است كه ظاهراً دولت فعلى افغانستان نسبت به اين جلسات، تساهل نشان مىدهد؟
دكتر سجادى: وقتى بحث موقف رسمى دولت افغانستان در برابر طالبان و مخالفان اين است كه از تمام نيروهاى مخالفى كه قانون اساسى افغانستان و نظامى كه توسط انتخابات بهوجود آمده است را بپذيرد مشكلى ندارد و الآن طيف زيادى از طالبان و شخصيتهاى برجسته آنها از جمله سفير و وزير خارجه هستند كه در كابل بهصورت عادى زندگى مىكنند و بعضى از اين طالبان در پارلمان هستند، اما بحث اين است كه طالبان كه به نوعي در صدد براندازى نظام جمهورى اسلامى افغانستان هستند، آنها كسانى هستند كه هيچ گونه آمادگى در گفتوگو و مذاكرهها ندارند، حال اينكه ايالت متحده امريكا، كشورهاى ناتو يا بعضى از كشورهاى بيرونى با طالبان چه قدر ارتباط دارند و يا ندارند، خبر دقيقى در دست نيست. كشورهاى مجامع جهانى در افغانستان تأكيد دارند كه با توجه به سياست دولت افغانستان كه راهحل مشكل افغانستان و رسيدن به امنيت كامل، صرفاً جنگ نظامى نيست تا جنگ ادامه پيدا كند؛ پس بايد با آن دسته از طالبانى كه آمادگى مذاكره و گفتوگو دارند، وارد مذاكره شد و آنها را جهت زندگى بدون دردسر اطمينان داد تا به راحتى وارد گفتوگو شوند، اما اينكه آيا مذاكراتى به صورت غير رسمى و به دور از چشم دولت افغانستان صورت گرفته يا نه، اطلاعى در دست نيست، ولى طبعاً انتظار دولت و نمايندگان مردم افغانستان در پارلمان اين است كه چون كشورهاى جهانى تأكيد كردند كه براىكمك به افغانها آمدهاند؛ پس بايد استراتژى و رفتارهاى آنها در هماهنگى با دولت افغانستان اجرا شود.
در حال حاضر وضعيت ngo ها در افغانستان درخصوص حقوق بشر و حقوق سياسى چگونه است؟
دكتر سجادى: متأسفانه بحث ngoها و مؤسسات غير حكومتى در افغانستان از موارد دردسر ساز براى دولت و مردم آن شده است؛ بخصوص اينكه بعضى از اين ngoها و مؤسسات، پولهاى بسيار هنگفتى كه كشورهاى آنها از محل اعتبار افغانستان براى مصرف رساندن در افغانستان به اينها مىپردازند، صرف تجملى زندگى كردن و حقوق سرسام آور خود مىكنند. مسئله مشكلساز ديگرى كه ngo و مؤسسات خارجى براى افغانستان دارند مسائل امنيتى است؛ يعنى بعضى از ngoها و مؤسسات، حتى خود شركتهاى امنيتى را در اختيار داشتند و منابع مالى آنها را آماده مىكردند. باز مسئله ديگر بحث مسائل اخلاقى و دينى جامعه افغانستان است كه متأسفانه از چالشهايى است كه اينها براى مردم و دولت افغانستان ايجاد كردهاند و طبعاً گاهى مسئله معاشرت غيراخلاقى در جامعه، اعمال منافى عفت، مصرف مشروبات الكلى و امثال اينها كه آنها خود را طبق قانونكشورشان آزاد مىدانند، اما جامعه ميزبان، جامعهاى دينى و اسلامى است و اين مسئله از نقطه نظرهاى فرهنگى و دينى براى جامعه افغانستان، چالشهايى را ايجاد مىكند. در سال گذشته در پارلمان افغانستان، پيشنهادى از سوى نمايندگان براى كشورهاى كمك كننده به افغانستان مبنى بر اينكه از اين به بعد حجم بيشتر كمكهاى بينالمللى به افغانستان براى خود دولت افغانستان در نظر گرفته شود، داده شد، اما متأسفانه تاكنون، چيزى حدود 70% كمكهايى كه به نام افغانستان صورت گرفته، توسط خود ngoها و مؤسسات به مصرف مىرسد و آنها كماكان نه ضرورتهاى جامعه افغانستان را مورد توجه قرار مىدهند و نه متناسب با وضعيت اقتصادى افغانستان، پروژهها را تعريف مىكنند؛ چون طبعاً هزينههاى زندگى، اجاره خانهها و امثال اينها بالاست؛ علىرغم اينكه در اجلاس لندن، كشورهاى كمك كننده تعهد دادند كه از آن بعد، حداقل50% كمكها توسط دولت افغانستان به صورت مستقيم و بقيه 50% توسط مؤسسات مربوط به اين دولتها بهمصرف برسند، ولى در عمل، تغييرى بهوجود نيامد.
باز بر اساس برآوردى در سال جارى از وزارتهاى مختلف 70% پولهايى كه به افغانستان داده مىشود از طريق همين مؤسسات به مصرف مىرسد و تنها حدود 30% آن در اختيار دولت افغانستان قرار داده مىشود كه تلاش بر اين است اين مشكل كه همواره مورد توجه پارلمان بوده است حداقل تا سال آينده حل شود؛ همچنين اميد است قدمهايى در عرصه تئوريك و نظرى براساس رسالت دينى براى تعريف هويت اسلام سياسى مدرن يا نوانديشى دينى كه هم بين طالبانيسم و ليبراليسم بهصورت پراكنده و هم پرطرف-دارترين است، برداشته شود.
پی نوشت ها:
* اشاره: اين نشست در تاريخ 5/10/86 در گروه علوم سياسي پژوهشكده علوم و انديشه سياسي برگزار شد و توسط سيد جواد ميرخليلي بازنويسي و ويرايش شد.
** نماينده پارلمان افغانستان و استاد علوم سياسي دانشگاه باقرالعلوم عليه¬السلام.
منبع : فصل نامه علوم سیاسی