شاعر: علی محمد محمدی


آینه در آینه ست: چشم تو در آیینه
پلک مزن! کرده در خویش نظر، آیینه

آیینه جز شیشه‌ای چیز دگر نیست که
چشم تو این اعتبار داده به هر آیینه

خشک شده بر در خانه‌ات زیبایی‌ات
بس که زده یکسره حلقه به در، آینه

می‌بردم تا به رسوایی و مرز جنون
عشق توأم بی گمان، یاد تو هر آینه