شاعر: محمد سعید میرزایی

«امام رفت» خبر ساده بود، اما سخت
شبیه باور یک جنگل بدون درخت

و اینکه هیچ گلی وا نمی‌‏شود، دیگر
درخت، قطع شده، پا نمی‏‌شود، دیگر

و اینکه مرگ بهار است، ریشه خشکیده است
زمین‏ همیشه، همیشه، همیشه‏ خشکیده‏ است

«امام رفت» خبر ساده بود، اما سخت
که روزگار گرفته دوباره بر ما، سخت

هنوز بر سر سجاده نماز، پدر
دعات می‏‌کند آه ای بهار بارآور!

هنوز زنده‌‏ای آقا، نمی‏‌روی از یاد!
تو یک پرنده‌‏ای آقا، نمی‌‏روی از یاد!

که یاد داده به ما درس پر گشودن؟ تو!
به ما که داده هوای پرنده بودن؟ تو!

تو گفتی آه تو گفتی پرنده باید شد
و پر گرفت، تو گفتی که زنده باید شد

تو گفته ای به شقایق شهید باید شد
و پیش آینه‌‏ها رو سپید باید شد

تو گفته ای که جهان جای ماندن ما نیست
که بزم شادی ما، عیش اهل دنیا نیست

تو گفته ای که بدی تا ابد نخواهد ماند
و روزگار، از این‌گونه بد نخواهد ماند