شاعر: محمد سعید میرزایی

خزان شد و ورقِ دفتر زمان برگشت
سپس کتیبه خونین آسمان برگشت

نوشته بود که فردا زمان دگر شده است
زمین دگر شده است، آسمان دگر شده است

نوشته بود که فردا امام خواهد رفت
امامِ عشق (علیه ‏السّلام) خواهد رفت

ستاره‌‏ها همه سمت زمین روان بودند
و زیر پای تو انگار، نردبان بودند

ستاره‌‏ها ز پس هم غروب می‌‏کردند
و خاک راه تو را، نقره‌‏کوب می‏‌کردند

صدا زدند تو را بادها و باران‏‌ها
تمام پنجره‏‌ها، کوچه‏‌ها، خیابان‏‌ها

شبی که ماه به پیشانی تو دست کشید
به سمت روی تو چشم ستاره‏‌ها چرخید

از این جدایی خونبار، با که بنویسم؟
بدون دغدغه بگذار، تا که بنویسم

نسیمی آمد و تقویم‌‏ها ورق خوردند
و روزهای پس از این، تو را، تو را بردند

پس از تو سفره‌‏ای از نان و عشق، کم داریم
گل و ستاره و ایمان و عشق، کم داریم

بدون تو شب و روز از غم و غزل پُر شد
ستاره گم شد و رنجید، ماه دلخور شد

غم بزرگ تو را هر ستاره آه کشید
و در عزای تو شب پرده روی ماه کشید

پس از تو نام تو را شاعران غزل کردند
و قاب عکس تو را کودکان بغل کردند

از اشتیاق تو نشناختیم، سر از دست
غم تو چیست؟ غم دادنِ پدر از دست

غمی شبیه به کوچ کبوتران شهید
وداع، درد کمی نیست، مادران شهید!

از این جدایی خونبار با که بنویسم
بدون دغدغه بگذار تا که بنویسم