شاعر: سید جبّار عزیزی

ما را مجال فصل بهاران نبوده است
در ما نشانی از گل و باران نبوده است
شرم ‏است و شرم، بار گناهان به دوشِ ماست
در سینه‌‏مان طراوت ایمان نبوده است
هر چند آدمیم ولیکن قبول نیست
از ما کسی به معنی انسان نبوده است
بیهوده است هر چه بگویم ز دردها
دردی شبیه درد جماران نبوده است
دیگر به شعر نیز دلم خوش نمی‌‏شود
وقتی در او نشانه طوفان نبوده است
هرگز به راز سبز خودش پی نمی‌‏برد
در این گلو تلاوت قرآن نبوده است