شاعر: حسنعلی فرجی


در نسیمی با سحر خندید و رفت
آن‌که دیشب غفلتم را دید و رفت

مثل رؤیا با خیال نور و موج
رو به دریای دگر رقصید و رفت

مثل شبنم مثل باران مثل اشک
در حصار چشم من رقصید و رفت

بغض طوفان سرکشید از پنجره
برگ‌های دفترم را چید و رفت

سرد و سنگین هستم اکنون مثل سرب
مثل شب‌هایی که او کوچید و رفت