شاعر: عبدالرّضا جانسپار

همیشه بر دل من از تو داغ می‏‌ماند
و باز خانه‌‏ی دل بی‏چراغ می‌‏ماند
همیشه سینه‏‌ی من کوچه کوچه تنهایی است
همیشه‏ دیده‌‏ی من‏ چشمه ‏چشمه ‏دریایی ‏است
بیا برای زمین از فصول درد بگو
برای پنجره‌‏ها از غروب سرد بگو
کلاغ‌‏ها خبر از انجماد آوردند
و بغض را به دل ابر و باد آوردند
شبی سیاه (شبی بی‌‏ستاره) سر کردیم
شبی به جان و دل پاره پاره سر کردیم
کسی نبود به یادت چه مویه‌‏ها کردیم
برای آمدنت عشق را صدا کردیم
شبی گذشت و غم از چار سو زبانه کشید
شرار درد حصاری به گرد خانه کشید
نگاه پنجره‌‏ها در غبار گم می‌‏شد
دلم در آینه‌‏ی انتظار گم می‌‏شد
دلم میان عبادت تو را دعا کرده است
شهید گاه شهادت تو را صدا کرده است
خیال و خاطره تشویش بود، آقا جان!
غمم ز هر دو جهان بیش بود آقا جان!
سحر شده است ولی مثل طرح تار شب است
هنوز زمزمه‌‏ی حسرتم به زیر لب است
هنوز نام عزیزت به کوچه‌‏ها جاری است
هنوز عطر کلامِ تو در فضا جاری است