هیهات ... کو حلّاج مرد دار بر دوش؟
از موج، از طوفان رهِ ساحل گزیدیم افسوس، رسم مردم عاقل گزیدیم ما ناجوانمردانه از پیمان گسستیم
شاعر: حبیباللّه کیهانی
از موج، از طوفان رهِ ساحل گزیدیم
افسوس، رسم مردم عاقل گزیدیم
ما ناجوانمردانه از پیمان گسستیم
از پای افتادیم و در منزل نشستیم
»نامرد مردم» ما که بین ره شکستیم
»بیدرد مردم» ما که از مرهم گسستیم
چون عنکبوت آهسته در خود پیله کردیم
کنجی خزیدیم و مداوم گریه کردیم!
هیهات کو حلاّج مرد دار بر دوش؟
آن کوهسار سرفراز آسمانپوش؟
کو شعلهزار غُرشِ آتشفشانش؟
ققنوسهای سبز بی نام و نشانش؟
از سینه سرخانی که او پروازشان داد
نامی و عکسی و پلاکی مانده در یاد
آینک شهیدان تا همیشه سوگوارند
رفتند و از ما ماندگان بس شِکوِه دارند
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}