بررسى سير سقوط ساسانيان
بررسى سير سقوط ساسانيان
چكيده
مقدمه
پديد آمدن چنين فضايى كه متعصبانه از پيوند دين و سياست، آن هم در چهارچوب قرائت خاصى از آيين زرتشت سخن مى راند، بى گمان نتيجه منطقى و طبيعى قرن ها تحول اجتماعى، فكرى و سياسى در عمق جامعه ايرانى بود كه از سقوط دولت هخامنشى به دست مقدونيان (330ق م) تا 28 آوريل 224 (پيروزى اردشير ساسانى بر آخرين شاه اشكانى، اردوان پنجم، در دشت هرمزدگان) به طول انجاميد و ادامه يافته بود. تئورى جديدى كه سياست نوين ساسانى ارائه مى داد مبتنى بود بر مبارزه با از بين رفتن حاكميت ملى كه به گمان ساسانيان به وسيله اشكانيان پديد آمده بود، مقابله با تهاجم فرهنگ و تمدن غرب كه اينك روميان پرچم دار آن بودند، مخالفت با تقسيم ايران زمين به پادشاهى هاى كوچك، متفرق و درگير (عصر اشكانى)، مبارزه با تحقير آيين كهن زرتشت بهوسيله اسكندر و مقدونيان و كم اعتنايى اشكانيان به آيين زرتشت، رويارويى با روند جايگزين نمودن اديان غير زرتشتى در زمينه هاى ذهنى ايرانيان و در يك كلام، كينه جويى با گذشته اى كه از سقوط هخامنشيان تا عروج ساسانيان ادامه يافته بود.
آن گاه كه ساسانيان به قدرت رسيدند، بلافاصله با روميان در مرزهاى غربى ايران زمين درگير شدند. اين درگيرى كه به نبردهاى طولانى حدود سى صد سال آينده مبدل شد، به لحاظ شكل، ساختار و محتوا با نبردهاى اشكانيان و روميان تفاوت هاى روشنى داشت. به لحاظ نظامى ـ بر خلاف عصر اشكانى ـ ساسانيان از جنبه هاى تعرضى عليه روميان برخوردار بودند و چنان تغييرى از «دفاع» به «تعرض» ـ كه در ماهيت دو نظام اشكانى و ساسانى وجود داشت ـ دولت ساسانى رابه ايجاد يك ارتش شاهنشاهى قوى وادار نمود كه اين ارتش تا قرن ها در برابر تهاجم روميان دفاع كرد و در بسيارى موارد نيز به منافع و سرزمين هاى آنان هجوم برد.
ساسانيان با وجود داشتن چنان ارتش نيرومندى كه در طول زمان، قوى تر، كارآمدتر و در بسيارى موارد ايدئولوژيك شده بود، توانستند زمانى طولانى روميان را در غرب رودخانه فرات ثابت نگاه دارند و هر از گاهى نيز ـ چنان كه گذشت ـ به مرزهاى انطاكيه، سوريه، فلسطين و مصر بتازند.
اين كه در قادسيه اين ارتش با اين قابليت، وجود داشت يا نه؟ و آيا آن ارتش مى بايست به دفاع از حيثيت ملى و حقوقى مردم و دولت شاهنشاهى بپردازد؟ دولت ساسانى در لحظات حضور اعراب در ايران تا چه حدى مى توانست به حضور واقعى چنان نيروهايى اعتماد كند؟ چه روابطى در لحظه قادسيه بين آحاد ارتش، مردم ايران و جلوه هاى سياسى حاكميت ساسانى وجود داشت؟ پايدارى ايرانيان در برابر نيروهاى اسلام چگونه با پايگاه هاى اعتقادى آنان در مرزهاى آيينى دين مغان و باورها و ناباورى هاى آنان مربوط بود؟ و سرانجام چگونه روميان و ايرانيان كه در پايان دهه دوم قرن اول هجرى، حضور نظامى مسلمانان را در مرزهاى سوريه و عراق تجربه مى كردند و نتايج شكست را ملاحظه مى نمودند در يك جبهه مشترك متحد نگرديدند؟ و... در واقع، سقوط ساسانيان كه بسيار سريع رخ داد هرگز نتوانست به چنان فضايى دست يابد. به هر حال، سقوط دولت ساسانى به گونه اى چشم گير، آينده سياسى و فرهنگى ايرانيان را رقم زد و آن چنان تأثيرى نمود كه يونانيان با تمامى جنبه هاى روابط و حضور طولانى فاتحانه شان در ايران هرگز به آن دست نيافتند و هم چنان كه حضور آنان در ايران طولانى بود سقوط آنان نيز به صورتى متدرج رخ داد و اشكانيان نيز كه بهوسيله روميان، طى قرن ها تضعيف شده بودند و آن گاه كه به دست ساسانيان از پاى درآمدند خاطراتشان به زودى دگرگون گرديد يا چنان فراموش شد كه هنوز نيز به زحمت و ابهام مى توان آنان را يافت و تنها ساسانيان بودند كه با سقوط سريع خويش راه را براى گسترش اسلام، آن هم به شكلى پايدار در ايران باز نمودند.
ساختار و آرمان ساسانى
اين جهت گيرى سياسى ـ دينى، بر خلاف شرايطى بود كه دولت اشكانى حتى در اواخر حيات خويش به كار مى برد (ابراز تمايل به آيين زرتشت و تأكيد بر هويت ملّى ايران). به عبارت ديگر، تمركز سياسى و وحدت مذهبى در نظام اشكانى وجود نداشت.3 به هر تقدير، با سعى و تلاش اردشير و دولت روحانى او در جهت تشكيل يك جامعه سياسى متمركز و معتقد به اصول ديرپاى زرتشت كه با تلاش مغان و دين باوران آن آيين نيز همراه بود، مقدمات ايجاد چنين جامعه اى پديد آمد. چنان كه از نامه تنسر بر مى آيد «ملك و دين هر دو به يك شكم زاده اند... و هرگز از هم جدا نشوند و صلاح و فساد، و صحت و سقم، هر دو يك مزاج دارد».4
به لحاظ آرمان گرايى بايد افزود كه نظام ساسانى از لحظه ولادت خويش با نفى دولت اشكانى كه آنان را از تبار تورانيان و غاصب ملك ايران و فترتى در حكومت پارسيان به شمار مى آوردند، نگاهى عميق به گذشته دولت هخامنشى داشت و لذا فكر ايجاد و گسترش يك امپراتورى، نظير آن چه در دولت هخامنشى به وجود آمده بود به شكلى آرمانى و به صورت ميراث براى جانشينان اردشير اول به جاى ماند.5 اما در عين حال نبايد فراموش كرد كه دولت ساسانى نماينده عصرى نوين از تكاملى بود كه زندگى اجتماعى ايرانيان را در عبور از مسير تمدن هاى كهن گذشته شكل داده و تغييراتى را در چرخش سياست هاى متفاوت پديد آورده بود. بنابراين، تشكيل دولت ساسانى فقط يك واقعه سياسى نبود، بلكه نياز اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى جامعه ايرانى نيز به شمار مى آمد و در اين نقطه بود كه توسعه مرزها به عنوان استراتژى دولت ساسانى در دستور كار قرار گرفت.
ايجاد يك ارتش سازمان يافته و بدون وابستگى به اشرافيت موروثى (ويسپوهران) ابزار نيرومندى بود كه اردشير و به دنبال او پسرش شاهپور (242ـ273م) آن را براى تحكيم موقعيّت نظامى دولت ساسانى و در جهت نيل به اهداف توسعه ارضى، پديد آوردند و به جاى آن كه مثل دوران پارت ها در مقابله با روم وضع دفاعى در پيش گيرند حالت تهاجمى به خود داده و احساسات شديد ملى را براى احياى ايرانِ قبل از حمله اسكندر در بين سربازان تبليغ مى نمودند.6
ايرانشهر، درگيرِ تعصب و تسامح مذهبى دولت ساسانى
جانشين اردشير، شاهپور اول9 به آيين رسمى كشور و به تشكيلات دينى آن توجه چندانى نداشت. فتوحات گسترده و پيروزى هاى درخشان او بر روم و كوشان و گشايش مجدد جاده ابريشم، شخصيت او را بسيار برتر از مسائل سياسى و مذهبى قرار مى داد. افزون بر اين، گسترش وسيع امپراتورى باعث شد كه شاهپور به ارزيابى آيينى جديد10 كه از بين النهرين و بهوسيله مرد جوانى به نام مانى تبليغ مى شد علاقه نشان دهد. شايد اين جهت گيرى اعتقادى به دينى جديد كه از بابل و بين النهرين به سوى پايتخت و آن گاه سراسر ايرانشهر گسترش مى يافت، هم روند نوعى تسامح را در انديشه شاهانه پديدار مى ساخت و هم باعث مى گرديد شاهپور اين دين را با توجه به ماهيّت التقاطى آن، وسيله اى مناسب براى ايجاد وحدت در امپراتورىِ فوق العاده وسيع خويش تشخيص دهد; امپراتورى گسترده اى كه از تيره ها و نژادهاى گوناگون تشكيل يافته بود. علاوه بر اين، شاهنشاه با اين جهت گيرى، قدرت مغان و موبدان نيرومند نظام را تعديل مى نمود.11
با مرگ شاهپور اول، جانشينان او در يك دوره بيست ساله (273ـ293م) تحت تأثير موبدان قدرت مندى قرار گرفتند كه با سياست هاى شاهپور، تحقير شده بودند.
سياست جديد به شكلى مقتدرانه و وسيع، نه فقط توده مردم را به سمت آيين رسمى جهت مى داد، بلكه لبه تيز تيغ تعصب را متوجه مانويان و پيروان ساير اديانى مى نمود كه در زمان شاهپور اول با سياست تسامح او در ايران و انيران زندگى نسبتاً آسوده اى داشتند.
دعوت عام مانى از مردم ايران، با سياست تسامح شاهپور قرين بود، ولى پس از مرگ شاهنشاه، كرتير، موبد متعصب ساسانى دست به تعقيب شديد مانويان، نصارا، يهودان و ساير مذاهب زد. مانى در يك محاكمه فرمايشى كشته شد و طرفداران او به لقب كفرآميز زنديق = زنديك، اشتهار يافتند كه اتهامى خطرناك بود.12 و اين در حالى بود كه عده زيادى آيين مانوى را پذيرفته بودند.13
با آشكار شدن نيروى تعصب مذهبى از سوى مغان زرتشتى، اين نيرو در مقابل قدرت سلطنت قرار گرفت و در برخى موارد و از بسيارى جهات با آن برابرى كرد. آن گاه نيروى سومى از نجبا و اشراف نظامى و ادارى در دولت ساسانى پديد آمد كه با دو قدرت ديگر گاهى دست به سازش مى يازيد.
برآيند اين جريان ناموافق، در قدرت مركزى ساسانيان تأثيرى نامناسب نهاد و به ضعف و پريشانى درونى نظام منجر گرديد.
دولت ساسانى كه از يكپارچگى روحانيت و اشراف وحشت داشت براى نجات از وضع موجود از اديان ديگرى نظير مسيحيت حمايت مى نمود و هر از گاهى اين حمايت به شكل خونينى سلطنت را در سراشيبى سقوط قرار مى داد.14البته در همه دوران ساسانى از نظر سخت گيرى مذهبى، به شكلى يكسان عمل نمى شد، هم چنان كه قدرت روحانيون مذهبى زرتشت نيز همه وقت يكسان نبود و هميشه هم شاهان ايرانى تحت نفوذ مطلق آنان نبودند. شاهپور اول (242ـ273م)، يزدگرد اول (399ـ421م) و خسرو انوشيروان (531ـ579م) دست كم در قسمتى از دوران زمام دارى خويش روش نسبتاً آزادمنشانه اى در مورد ساير مذاهب داشتند.15
در واقع، تعصبات مذهبى پادشاهان ساسانى تابع نوسانات سياسى و اجتماعى جامعه عصر آنان بوده است. ظهور انديشه هاى غيرزرتشتى (غير رسمى) مانند مانويت و مزدكى گرى، به واقع نوعى خطر روزافزون براى جامعه روحانى قدرت مند زرتشتى به حساب مى آمد. حمايت شاهانى، چون شاهپور اول از مانوى گرى، يزدگرد اول از مسيحيت، و قباد (كواذ) اول (488ـ531م) از مزدكى گرى، بيان گر اوج اين خطر و آسيب پذيرى قدرت اشرافيت آيين زرتشت تلقى مى شد.
روحانيون زرتشتى از وجود ساير مذاهب در كنار خود، احساس خطر مى كردند. آنان با پيروان ساير اديان و مذاهب نيز با تعصب و دشمنى رفتار مى نمودند و به هيچ انديشه ديگرى اجازه رشد نمى دادند. رفتارى كه با مانويان، مسيحيان، مزدكيان و حتى يهوديان انجام مى گرفت مبين اين نظريه است.16 با اين همه، تعصب روحانيت زرتشت در امر دين كمتر جنبه مذهبى داشت و بيشتر سياسى و براى حفظ قدرت معنوى و اشرافىِ موبدان به كار گرفته مى شد. در واقع، آيين مغان، ديانتى درون گرا، اشرافى و ارتجاعى بود. اين دين بر خلاف مسيحيت، ابزار تبليغ در فرامرزها را نداشت17 و رؤساى آن داعيه نجات بشر را نداشتند، اما درون نظام، مدعى تسلط تام و مطلق بودند و به معناى واقعى، قدرت خود را مى شناختند و از آن استفاده مى نمودند.18
در واپسين روزهاى قدرت ساسانى، آيين مغان در قلمرو پهناور حكومت ساسانى با اديان و مذاهب و باورهاى گوناگون دست به گريبان بود كه اميد رهايى بشر را با نويدى بهتر و عادلانه تر از آيين كهن و انحصارىِ زرتشتى گرى بيان مى نمودند. آيين مسيح و مذاهب مندائيان، صابئان از جانب غرب، و آيين برهمنان و دين شمنان از جانب شرق، آيين مغان را تهديد مى نمود و فلسفه يونانى گرى نيز خاصه از عهد انوشيروان، خاطر روحانيت اشرافى را نگران مى ساخت.19
به رغم اين كه در اواخر عهد ساسانى، نهضت مزدك در جامعه ايرانى به شدت سركوب و مانويت نيز در تعقيب و آزار متعصبان، از ايران زمين گريزان شده بود و مسيحيت هم جايى براى رشد نداشت، اما مذهب انحصارى زردشت، ديگر نمودار وحدت معنوى ايرانيان نبود، زيرا كثرت رفتارهاى مذهبى، مديريت هاى انحصارى دولتى و جدايى طبقاتى، موجب بى اعتمادى مردم ايران به دين و دولت، و از بين رفتن وحدت صورى بود.20
در اواخر قرن ششم ميلادى، آيين مغان از درون خود فرسوده و ساييده شد و ديگر جواب گوى نيازهاى معنوى جامعه ايرانى نبود.
آسيب پذيرى درونى سلطنت ساسانى
با اين همه، دولت ساسانى با وجود پايه هاى به ظاهر نيرومندى كه در اختيار داشت گه گاه آسيب پذير به نظر مى رسيد. اين آسيب پذيرى هم از چند جهت قابل بررسى و تعمّق است. از طرفى تقسيم مراكز قدرت در رأس سازمان سياسى به موبدان و اشراف و قدرت سلطنت، و از سويى نارضايتى دگرانديشانه مردم مسيحى، مانوى، مزدكى و هم چنين بروز كودتاهاى خانوادگى، همچون كودتاى نرسى (293ـ303م) عليه بهرام سوم ـ موضوع كتيبه پايكولى21 ـ در غرب ايران و كودتاى بهرام چوبين عليه خسرو دوم (پرويز) به سال 590 م و كودتاهاى خونين و تصفيه گر درون خانوادگى ساسانى در فاصله كوتاه سال هاى 628ـ632 م و بركنارى خسرو دوم از سلطنت و كشته شدن او به دست فرزندش شيرويه و همداستانان نژاده او.
شاهنشاهى ساسانى در دوران حيات خويش، دست كم سه بار، نقطه پايان خويش را در سرنوشت سياسى اش به وضوح مشاهده نمود و هر بار، تاج شاهى به دست نيرويى بيگانه بر سر مدعى تازه اى درخشش كم فروغى را به دولت مردان ساسانى نويد داد.
بار اول، بهرام پنجم (422ـ438 م) با كمك اعراب حيره ـ جايى كه خود در آن جا پرورش يافته بود ـ تاج شاهى را از بزرگانى كه پدرش را كشته و قدرت را قبضه نموده بودند به دست آورد. و اين نخستين بارى بود كه اعراب باديه در بارگاه شاهان و در قلب قدرت ساسانى تاج بخشى مى نمودند.22
بار دوم، نوبت قباد، فرزند پرويز (488ـ531 م) بود. او به دست اشراف، موبدان و سران نظامى به علت حمايت از مزدكيان و كشتن اسپاهبذ زرمهر سوخرا ـ كه او را در به سلطنت رساندنش يارى نموده بود ـ از سلطنت خلع و براى همه عمر به زندان فراموشخانه (انوشبرد) فرستاده شد.23 در آن جا با كمك هوادارانش از زندان گريخت و به نزد شاه هياطله رفت و با كمك او مجدداً قدرت را از غاصبان سلطنت اخذ نمود و با حمايت آشكار تركان شرقى از پله هاى تخت بالا رفت.24 در واقع، اين بار هم تركان زردپوست آسياى ميانه، سلطنت ساسانى را حفظ نمودند و براى مدتى آن را به پرداخت خراج وادار كردند و به اين ترتيب، يك بار ديگر سلطنت ساسانى با حمايت نيرويى بيگانه ادامه يافت.
نوبت سوم كه با آخرين سال سلطنت هرمزد چهارم(579ـ590 م) مصادف بود، اين پادشاه با يك كودتاى نظامى به دست سردار خود بهرام چوبين روبه رو گرديد و طى ماجرايى، هرمزد چهارم، كور و به زندان افكنده شد و كمى بعد به دستور فرزندش خسرو پرويز (590ـ628م) كه پس از شكست از بهرام چوبين آماده فرار به امپراتورى روم شرقى (بيزانس) بود، كشته شد. بهرام چوبين تيسفون را فتح و به نام بهرام ششم تاج گذارى كرد.
خسرو دوم در بيزانس از امپراتور روم، موريس تقاضاى پناهندگى و آن گاه كمك نمود، و امپراتور سپاهى را به همراه خسرو به ايران فرستاد.25 روميان با كمك ناراضيان حكومت بهرام چوبين، قدرت را از وى گرفته و به خسرو دوم دادند و اين، سومين بار بود كه تاج و تخت شاهنشاهى ساسانى به دست نيروهاى بيگانه استحكام مى يافت.
وضع پريشان سياسى و انحطاط اجتماعى جامعه ايرانى پس از سركوب خونين مزدكيان و شروع سلطنت طولانى خسرو اول انوشيروان (531ـ579 م) نيز به رغم سخت كوشى هاى او براى ايجاد ايرانى نوين، آباد و پرقدرت،26 اصلاح نگرديد و نتايج آن نشان داد كه پيشرفت و توسعه كه مى بايست براى مردم رفاه و امنيت پديدار سازد در دوره جانشينان خسرو و بهويژه در آخرين پرده تراژيك حكومت ساسانى، يعنى سال هاى كور (628ـ632 م) چيزى جز فلاكت و ادبار و نارضايتى عام از قدرت و مديريت نظامى ـ مذهبى ساسانى به ارمغان نياورد.
ضعف ايدئولوژيك و نارضايتى عام از نظام دينى ـ سياسى ساسانى، دو عامل اساسى براى حضور نيروهاى اسلام در جامعه ساسانى بود. در اين فرايند، از يك سو ايران براى اعراب مسلمان، بزرگ ترين عرصه سياسىـ اقتصادى و فرهنگى، و ميراث تمدن ايرانى و نيروى انسانى از بندرسته ايران، سرمايه اى تمام نشدنى براى تمدن اسلامى بود، گرچه به دليل ظلم و اجحاف در حق مردم ايران از سوى برخى خلفا، اين نيرو و سرمايه، گه گاه جبهه اى تعرّضى در برابر دولت مركزى اسلامى گشود; و از سوى ديگر، ايران، راهى بود براى گذر اقوام متحد عرب به سوى مرزهاى شرقى و آسياى ميانه.
عروج سياسى ـ ايدئولوژيگ اسلام
اى مردم! سخن مرا بشنويد و بفهميد. مى دانيد كه هر مسلمان برادر مسلمان ديگر است و مسلمانان با هم برادرند. براى هيچ كس از مال برادرش جز آن چه به رضاى خاطر دهد حلال نيست.27
بدين سان، رابطه اى جديد، يعنى رابطه ايمانى جانشين قوى ترين روابط نسبت و قرابت، يعنى رابطه قبايلى شد. در اجتماع نوين، طبقه بندى مراتب و مناصب ـ چنان كه در دستگاه پاپ مرسوم است ـ موجود نبود. مسجد، مجمع عمومى و جايگاه تمرين سربازى و نيز محل عبادت بود. امامِ نماز، سردارِ سپاه مؤمنانى بود كه براى حمايت دين خويش در برابر بيگانگان و دشمنان، به هم پيوسته بودند. اجتماع مدينه تصوير كوچكى از اجتماع اسلامى دوران بعد بود. حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) در مدتى كوتاه از مايه نوميدى زاى قومى كه پيش از آن هرگز به هم نپيوسته بودند و در سرزمينى مهجور و ناشناخته، دينى بنياد نهاد كه جاى دين مسيح و آيين يهود را كه دست خوش تحريف و دگرگونى شده بودند، گرفت و بت پرستى را برانداخت كه هنوز گروهى عظيم از نژاد بشرى پيرو آنند و نيز عملا تمدن بزرگى را پايه گذارى كرد كه به زودى آبادترين نواحى دنياى متمدن آن روزگار، در محدوده وسيع آن جاى گرفت.
با رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رهبرى جهان اسلام عملا در سقيفه بنى ساعده بر عهده ابوبكربن ابى قحافه افتاد و با وجود ارتداد عرب و ظهور پيامبران دروغين، حاكميت مدينه با ايجاد شرايطى كه هر دو گروه ناموافق را سركوب نمود، نشان داد كه اسلام ديگر راه بازگشت به عهد جاهلى را بر آنان فروبسته است.28
پس از سركوب اهل رده، نيروهايى براى آغاز فتوح و نشر دعوت اسلام به جانب شام وعراق روانه شدند و «اول كس كه ميان عرب و عجم حرب آغاز نمود و سر به خلاف و خصومت نهاد، مثنى بن حارثه شيبانى بود».29 با اين حال، تسلط بر ايران ساسانى راهى بود كه ابوبكر آن را پايان نبرد و بعد از دو سال و كسرى خلافت، وفات يافت (جمادى الاخرى سال 13) و جانشينى كه خود، او را تعيين نموده بود (عمر بن خطاب) كار فتوح را دنبال كرد.
اينك عربستانِ مسلمان براى رسيدن به قله هاى فتح آباد، آمادگى كاملى از خود نشان مى داد.
جاذبه آموزه هاى اسلام
يكى از علل نفوذ سريع اسلام و مسلمانان در ايران اين بود كه اين دين اصل آزادى عقيده را عنوان مى نمود و اين موضوع براى ايرانيانى كه سال هاى دراز زير فشار ايدئولوژيك نظام ساسانى قرار داشتند و هر انديشه اى، سواى آيين مغان و دستورات مغان و هيربذان، نوعى كژانديشى، محسوب مى شد و مجازات مرگ را در پى داشت، بسيار جالب و جاذب بود. گذشته از اين، دين اسلام از يك سو بدون تشريفات و تكليف و بسيار ساده بيان مى شد و از سوى ديگر، چون اساس آن بر توحيد، عبادتِ خالق و ترويج اخلاق حميده مؤمنان استوار شده بود براى ايرانيان كه خود در رفتارها، گفتارها و كردارها طرفدار نيكى بودند، بسيار مطلوب جلوه گر شد و موجب گرديد كه دين اسلام به صورت مسالمت آميز در ميان ايرانيان انتشار يابد.31
اگرچه گزارش هايى در مورد فرار گروه هايى از ايرانيان در مقابل سپاه اسلام براى نجات دين كهن خويش رسيده است، اما بايد گفت شمار ايرانيانى كه براى حفظ كيش زرتشت، وطن خود را ترك مى كردند اندك بوده است. و اين، بيان گر واقعيتى است كه سخت گيرى مسلمانان در مورد تحميل آراى خود چندان زياد نبود، و مؤيّد آن نيز اين است كه دست كم در چند شهر ايران تا قرن ها بعد، هنوز تشكيلات زرتشتى وجود داشته است و در واقع، گروه هاى وسيع ترى از ايرانيان به تغيير مذهب خود بيشتر تمايل داشتند تا به ترك وطن و موقعيت اجتماعى خويش.32
علاوه بر اين ها عوامل نارضايتى قشرهاى محروم ايرانى از نظام ساسانى به مثابه نيروهاى دافعه ساسانى در برابر ارزش هاى پرجاذبه تفكر اسلامى به سرعت زيربناى قدرت ساسانى را تهى نمود و موجب تسريع روند حاكميت مسلمانان در ايران گرديد.
واقعه ذى قار33 پيش درآمد نبرد قادسيه
در نبرد ذوقار اعراب پيروز شدند و اين پيروزى در اشعار آنان به صورت افسانه گونه اى در سرتاسر قبايل صحراگرد شايع شد.36 و بدين گونه نخستين آزمايش قدرت با دشمنى ديرين و نيرومند براى باديه نشينان به كاميابى انجاميد و اين پيروزى آنان را درباره قدرت ساسانيان به ترديد انداخت و اطمينانشان را بر قدرت خويش استوار گردانيد.37
واقعه ذوقار يكى از روزهاى بزرگ و مهم در تاريخ عرب و جزء ايام العرب به شمار مى رود. در واقع، پايان دولت لخميان، آغاز عصر جديدى براى اعراب بود. اين پيروزى، به اعراب اعتماد به نفس بخشيد و آن ها خود را از سپاه ايران كه هولناك ترين و نيرومندترين سپاه آن زمان به شمار مى آمد نيرومندتر ديدند.
يكى از دلايل مهم پيروزى اعراب، پيشرفتگى در نوع سلاح آنان بود كه از طريق پادشاه معزول حيره به چنگ آورده بودند. و از طرف ديگر، عمده موفقيت اعراب را بايد مرهون تحقق بازسازى اجتماعى آنان در قالب پيمان هاى سياسى ـ نظامى (حِلف) دانست كه اتحاد قبايل را كامل تر و استوارتر و زمينه ارتقا و توسعه اجتماعى و اقتصادى قبايل هم پيمان را فراهم ساخت. و آن گاه كه اسلام ظهور كرد، سطح پيشرفت اجتماعى ـ اقتصادى قبايل شمال عربستان به اندازه اى ارتقا يافته بود كه شعارها و تعاليم اسلام را به سرعت پذيرا شوند و سرانجام پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد اين جنگ فرمود: «هذا اول يوم انتصف العرب على العجم و بى نصروا».
برخورد دو ايدئولوژى در قادسيه
هنگامى كه سعد بن ابى وقاص از طرف عمر بن خطاب به فرماندهى سپاه اسلام در يورش سرنوشت ساز قادسيه انتخاب شد، نخست، نمايندگانى به مداين فرستاد و چون نمايندگان به درون كاخ رفتند پاهاى برهنه و لباس ژنده آنان در مقابل زر و زيور و تجمل دستگاه مجلل ساسانى، درباريان را به خنده آورد! چون مترجم، گفته هاى آنان را ترجمه كرد، خسرو39 دستور داد تا توبره اى پر از كاه كنند و بر گردن رئيس آنان بياويزند تا آن را به عنوان هديه و پيام، نزد فرمانده سپاه خود ببرند و آن گاه به آنان گفت: «به امير خود بگوييد: اين است پاسخ خسرو ايران زمين.»40
اگر اين عمل انجام شده، و اين سخن درست باشد بى ترديد پاسخ شاهنشاه ايران، پاسخى نسنجيده و بى خردانه بوده است. يزدگرد در شرايطى بسيار دشوار و در اوج نااميدى اريستوكراسى ساسانى در بسامان نمودن اوضاع و با توافق اشراف و موبدان و سران نظامى، بر سرير شاهنشاهى تكيه زده بود41 و اين تخت، سخت لرزان و نااستوار بود. مردم اعتقاد خود را به دستگاه سلطنت و دين متحد آن از دست داده بودند و در آن سوى مرز، در مقابل او مردمى قرار داشتند كه در سايه اعتقاد و ايمان اسلامى از مجموعه قبايلى متفرق، متحد شده و يك دل و يك جهت و هم عقيده بودند. شورِ اين وحدت را مى توان از خلال نامه اى كه خالد بن وليد در نخستين روزهاى يورش نيروهاى اسلام به بخش غربى فرات، خطاب به فرماندهان پارسى نوشته، دريافت. خالد با آگاهى از بحران هاى درونى و اوضاع پريشان ايران زمين مى نويسد:
سپاس خداى را كه نظام شما را از هم گسست و كيد و حيله شما را ناچيز گردانيد و ميان شما اختلاف افكند. و بعد در فرمان ما درآييد تا شما و سرزمين شما را رها كنيم و به جاى ديگر برويم و گرنه آن چه بايد، واقع خواهد شد و شما آن را ناخوش خواهيد داشت و انجام اين كار به دست قومى خواهد بود كه هم چنان كه شما زندگى را دوست مى داريد آنان مرگ را پذيرا هستند.42
برخورد در قادسيه تعيين كننده و سرنوشت ساز بود. با پيروزى نيروهاى اسلام در قادسيه و مرگ رستم فرخزاد، مسلمانان بر قلب سپاه بى سردار ايران تاختند43 و راه پايتخت ساسانى، تيسفون بر آنان گشوده شد.
دو ماه بعد (شوال 13ـ14 ق) ويه اردشير (سلوكيه) محاصره شد، مقاومت ايرانيان درهم شكست و فرماندهان ايرانى در نبردهاى تن به تن كشته شدند و مقدمه سقوط تيسفون فراهم آمد.44
نبرد قادسيه روزهاى پنجشنبه و جمعه و شنبه شب كه ليلة الهرير (زوزه سگ) نام گرفت، صورت پذيرفت.45 محققان و مورخان، از متقدم و متأخر، درباره سال وقوع نبرد قادسيه اختلاف دارند و بسيارى بر اين عقيده اند كه اين واقعه در سال شانزدهم هجرت بوده است و اين، گفته واقدى و گروهى ديگر است. بعضى ديگر بر اين باورند كه سال پانزدهم بوده است و برخى هم گفته اند سال چهاردهم هجرت رخ داده است، اما محمد بن اسحاق به طور قطع مى گويد كه سال پانزدهم بوده است.
در مورد علل اختلاف در سال شمارى اين واقعه بزرگ تاريخى كه سرنوشت ايرانِ ساسانى را با ايدئولوژى اسلام رقم زد و موجب شكست نهايى و سقوط دولت ساسانى گرديد، مطالعه كاملى تا اين زمان انجام نگرفته است و همان گونه كه ذكر شد سال واقعه را از سيزده تا شانزده هجرت به تفاوت ذكر نموده اند. نگارش هاى بعدى در تاريخ نگارى فتوحات اسلامى نشان مى دهد كه مورخان اسلامى، جنگ هاى ايرانيان را با سپاه مسلمانان جداجدا و به شكل حوادث مستقل از هم و به طورى روايت كرده اند كه گويى ابتكار عمل در دست فاتح بوده است و او در هر جنگ پيروز مى شود و سپس مقدمه پيروزى بعدى را فراهم نموده و طرح حمله جديدى را مى ريزد.46
پس از نبرد قادسيه، مقاومت هايى كه در جلولا و نهاوند در مقابل سپاه اسلام انجام گرفت، هراس آلود و آميخته با شبهه هاى تاريخى است. سقوط يك امپراتورى بزرگ و سازمان يافته چهارصد ساله به دست نيرويى نوخاسته و عارى از نظم و سازمان ريشه دار قوى، كه به زحمت بيست سال از تأسيس آن مى گذشت، هم براى فاتحان بيش از حد سريع و دور از انتظار بود و هم براى مغلوبان بيش از حد تصور و باور نكردنى، به طورى كه فاتحان آن را به حساب معجزه نهادند;47 معجزه اى كه سال ها قبل از اين پيامبر(صلى الله عليه وآله) در نبرد خندق به آنان وعده داده بود و به راستى هم حضور اسلام در ايران يك معجزه بود; معجزه اى بزرگ با نتايجى اعجاب آور.
اعجاز اسلام در تحول مديريت و رهبرى
در آغاز بايد در نظر داشت كه پيروزى هاى نظامىِ اسلام كه در طليعه دوران خود با اعجاز آميخته بود و در خلال يك قرن، قدرت اسلام را از چين تا بخش هاى كرانه درياى مديترانه در خاك فرانسه گسترش داد، با مفهوم جهاد كه از ديدگاه غربى، جنگ مقدس ناميده مى شود، آميخته مى باشد. ديانتى مانند اسلام كه جهانيان را به سوى حق و حقيقت و راستى و درستى و سلامتىِ انديشه و كار دعوت مى كرد نمى توانست عارى از دشمنانى باشد كه او را پيوسته تهديد مى نمودند. بنابراين، ناچار بود بر ضد آنان قيام كند و خود را در برابر آنان حفظ نمايد. حتى سرزمين هايى كه بر كيش بودا بودند ـ بودايى كه مى گفت تن رها كن تا نخواهى پيرهن ـ ارتش و نيروهاى نظامى داشتند و با همه وارستگى از جهان، جنگ هم مى كردند.48
روشى كه مسلمانان در فتوح به كار مى بردند، علاوه بر مروت و فضايل اخلاقى در هيچ ديارى ـ دست كم در آغاز فتوح ـ مردم را از راه زور، فشار، تهديد و شمشير به گرايش آيين جديد وادار نمى ساخت. شعار آن «لا اكراه فى الدين» بود و تسامح و تساهل و احترام به عقايد اهل كتاب كه در قرآن مجيد تصريح شده است. در چنان دنيايى كه اسيرِ تعصبات قومى و دينى بود، اسلام نفحه تازه اى دميد.
چنان كه با ايجاد دارالاسلام كه مركز واقعى آن قرآن بود، نه شام و عراق و اندلس، تعصبات قومى و نژادى را با يك نوع جهان ـ وطنى چاره ساخت و در قبال تعصبات دينى نصارا و مجوس، تسامح و تعاهد با اهل كتاب را توصيه كرد و علاقه به علم و زندگى را، و ثمره اين درخت شگرف، ايجاد تمدن عظيم اسلامى بود.49
مسلمانان در فتوحات صدر اسلام، با شجاعت و مردانگى و ضبط نفس و گذشت و بخشودگى، به مردم سرزمين هاى مغلوب، اطمينان و آرامش داده و آنان را مجذوب مى نمودند،50 به طورى كه مردم سرزمين هاى فتح شده، به نيروهاى اسلام به چشم ارتش رهايى بخش مى نگريستند كه آمده بودند تا به آنان نويد آزادى و آزادگى بخشند.
و اين چنين بود كه مردم ايران با پذيرش دين اسلام در واقع، مديريت انقلابى ـ اسلامى را بر مديريت سياسى ـ دينى دولت ساسانى ترجيح دادند. اين رجحان، شايد مؤثرترين عاملى باشد كه دولت ساسانى را از حمايت مردم ايران محروم ساخت. در واقع، دولتمردان سياسى ـ مذهبى ساسانى با نفى واقعيت هاى اجتماعى و دست كارى در حقايق دينى، موفق شده بودند جامعه خويش را در فضايى نامطلوب و عصيان زده، اما خاموش، اداره نموده و چندين قرن خود را در سطح اين جامعه، به رغم تنش هاى گاه به گاه آن، استوار دارند. برعكس در جامعه نوپاى عرب، دولتمردان سياسى به جاى دست كارى در حقايق، خود به احياى آن ها كمر مى بندند و برداشت خاص خود را از حقيقت ارائه مى دهند و ايمان خويش را تضمين آزمون آن مى كنند.51 و چنين بود راز پيروزى پايدار اسلام در ايران.
1ـ آلتهايم، فرانتس، كمكهاى اقتصادى در دوران باستان، ترجمه امير هوشنگ امينى، تهران، نشر آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1369.
2ـ آل على، نورالدين، اسلام در غرب، تهران، نشر دانشگاه تهران، 1370.
3ـ آلوسى بغدادى، بلوغ الارب فى معرفه احوال العرب، ج1، لبنان ـ بيروت، دارالكتب العلميه، بيروت، [بى تا].
4ـ آيينهوند، صادق، تاريخ جاهليت، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهش امام خمينى(ره)، 1374.
5ـ ابراهيم حسن، حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ ششم: تهران، نشر جاويدان، 1366.
6ـ ابن اثير، عزالدين، تاريخ كامل، ترجمه محمد حسين روحانى، ج2، تهران، نشر اساطير، 1374.
7ـ ابن اعثم كوفى، كتاب الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى، چاپ دوم: تهران، نشر علمى و فرهنگى، 1374.
8ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاريخ ابن خلدون، ترجمه آيتى، ج1، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1369.
9ـ اشپولر، برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ترجمه جواد فلاطورى، ج2، چاپ دوم: تهران، علمى و فرهنگى، 1369.
10ـ بروكلمان، كارل، تاريخ دول و ملل اسلامى، ترجمه هادى جزايرى، تهران، نشر كتاب، 1346.
11ـ بلاذرى، احمد، فتوح البلدان، ترجمه محمد توكل، چاپ دوم: تهران، نشر نقره، 1365.
12ـ پاسكيه، روژه، سرگذشت اسلام و سرنوشت انسان، ترجمه على اكبر كسمايى، تهران، مؤسسه كتاب تهران، 1363.
13ـ پيگولوسكايا، نينا ويكتورونا، اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ايران، ترجمه عنايت الله رضا، تهران، مطالعات فرهنگى، 1372.
14ـ پيگولوسكايا، نينا ويكتورونا، شهرهاى ايران در روزگار پارتيان و ساسانيان، ترجمه عنايت الله رضا، تهران، علمى و فرهنگى، 1367.
15ـ خليل حتى، فيليپ، تاريخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم: تهران، نشر آگاه، 1366.
16ـ دينورى، ابوحنيفه، الاخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، چاپ دوم: تهران، نشر نى، 1368.
17ـ رازى، عبدالله، تاريخ كامل ايران، چاپ يازدهم: تهران، نشر اقبال، 1373.
18ـ زرين كوب، عبدالحسين، بامداد اسلام، چاپ سوم: تهران، اميركبير، 1362.
19ـ زرين كوب، عبدالحسين، تاريخ مردم ايران قبل از اسلام، ج 1، تهران، اميركبير، 1368.
20ـ زرين كوب، عبدالحسين، كارنامه اسلام، چاپ چهارم: تهران، اميركبير، 1356.
21ـ زيدان، جرجى، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، چاپ هشتم: تهران، اميركبير، 1373.
22ـ شهيدى، سيد جعفر، تاريخ تحليلى اسلام، چاپ ششم: تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1365.
23ـ صديقى، غلامحسين، جنبشهاى ايرانى در قرون دوم و سوم هجرى، تهران، نشر پازنگ، 1373.
24ـ طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الرسل و الملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ سوم: تهران، 1362.
25ـ فراى، ريچارد، ميراث باستانى ايران، ترجمه مسعود رجب نيا، چاپ سوم: تهران، علمى و فرهنگى، 1368.
26ـ فياض، على اكبر، تاريخ اسلام، تهران، نشر دانشگاه تهران، 1367.
27ـ كاظمى، على اصغر، زنجيره تاريخى تنازعى در سياست و روابط بين المللى، نشر توس، 1370.
28ـ كريستن سن، آرتور، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيدياسمى، تهران، 1367.
29ـ كولسينكف، آ، ايران در آستانه يورش تازيان، ترجمه محمد رفيق يحيايى، تهران، نشر آگاه، 1357.
30ـ گيرشمن، رومن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معين، چاپ پنجم: تهران، علمى و فرهنگى، 1364.
31ـ لوكونين، ولاديمير، تمدن ايران ساسانى، ترجمه عنايت الله رضا، چاپ دوم: تهران، علمى و فرهنگى، 1365.
32ـ مستوفى، حمدالله، تاريخ گزيده، به اهتمام عبدالحسين نوايى، تهران، اميركبير، 1362.
33ـ مسعودى، ابوالحسن على بن حسين، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج2، تهران، علمى و فرهنگى، 1374.
34ـ مسكويه رازى، ابوعلى، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامى، ج1، تهران، نشر سروش، 1369.
35ـ مطهرى، مرتضى، خدمات متقابل اسلام و ايران، چاپ پانزدهم: تهران، نشر صدرا، 1368.
36ـ مونتگمرى وات، ويليام، اسپانياى اسلامى، ترجمه محمدعلى طالقانى، تهران، نشر يلدا، 1359.
37ـ مينوى، مجتبى، نامه تنسر، تهران، انتشارات خوارزمى، 1354.
38ـ نورى، يحيى، جاهليت در اسلام، چاپ ششم: تهران، مجمع معارف اسلامى، 1349.
39ـ نولدكه، تئودور، تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان، ترجمه زرياب خوئى، انجمن آثار ملى.
40ـ وتر، ضاهر، مديريت نظامى در نبردهاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، ترجمه اصغر قائدان، تهران، نشر حديد، 1374.
41ـ هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، به تصحيح عباس اقبال، تهران، طهورى، 1357.
42ـ هوار، كلمان، ايران و تمدن ايرانى، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميركبير، 1363.
43ـ يعقوبى، ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، ج2، تهران، چاپ دوم: نشر علمى و فرهنگى، 1362.
پی نوشتها:
1 دكترى تاريخ اسلام و عضو هيئت علمى دانشگاه اصفهان.
2- آرتور كريستن سن، ايران در زمان ساسانيان، ص117.
3- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص104.
4- نامه تنسر، ص53. شاعر بزرگ توس، فردوسى بزرگ نيز مى سرايد (به نقل از وصيت نامه اردشير به فرزندش شاهپور اول):
چو بر دين كند شهريار آفرين *** برادر شود پادشاهى و دين
نه بى تختِ شاهى بود دين به پاى *** نه بى دين بود شهريارى به جاى
دو بنياد يك بر دگر يافته *** برآورده پيش خرد تافته
چنين پاسبانان يكديگرند *** تو گويى كه در زير يك چادرند
ر.ك: شاهنامه فردوسى، جلدهاى 5ـ7، ص1542.
5- ساسانيان اطلاعاتى نسبى و حماسى از شرايط دولت هخامنشى داشتند. توجه شاهپور در كتيبه نوشته شده بر ديواره جنوبى كاخ تجراى داريوش در تخت جمشيد مبين چنين آرمانى است.
6- عبدالحسين زرين كوب، تاريخ مردم ايران قبل از اسلام، ج1،ص418.
7_ Argabadh.
8- آرتوركريستن سن، همان، ص106.
9- رومن گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، ص369.
10_ Gnostique.
11- ريچارد فراى، ميراث باستانى ايران، ص224.
12- محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى (تاريخ الرسل و الملوك)، ص592.
13- عبدالله رازى، تاريخ كامل ايران، ص451.
14- ريچارد فراى، همان، ص353.
15- مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص175.
16- آرتور كريستن سن، همان، ص314.
17- فرانتس آلتهايم، كمك هاى اقتصادى در دوران باستان، ص174.
18- آرتور كريستن سن، همان، ص137.
19- عبدالحسين زرين كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ج1، ص168.
20- غلامحسين صديقى، جنبش هاى ايرانى در قرون دوم و سوم هجرى، ص20.
21- ولاديمير لوكونين، تمدن ايران ساسانى، ص189.
22- البته بايد توجه داشت كه حدود دو قرن بعد، كمى پس از قادسيه، اعراب مسلمان تاج شاهنشاهى را قطعه قطعه نموده و تقسيم كردند.
23- اين زندان را به اين دليل انوشبرد ناميدند كه نام زندانيان آن را هيچ گاه پيش شاه نمى بردند. ر.ك: نولدكه، تاريخ ايران و عرب ها در زمان ساسانيان، ص696
24- ابوحنيفه دينورى، اخبار الطوال، ص 94.
25- كلمان هوار، ايران و تمدن ايرانى، ص135.
26- پيگولوسكايا، شهرهاى ايران در روزگار پارتيان و ساسانيان، ص453.
27- فيليپ خليل حتى، تاريخ عرب، ص153.
28- ابوبكر مى خواست هم ديناى (الله) ـ خداى يگانه را ـ از لوث شرك و تثليث و ثنوى گرى پاك نمايد و هم اعراب گرسنه و بيكار را در يك جهاد مقدس، متحد نگاه دارد. ر.ك: بلاذرى، فتوح البلدان، ص136.
29- عبدالحسين زرين كوب، تاريخ مردم ايران، ج1، ص531.
30- همو، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص373.
31- عبدالله رازى، همان، ص138.
32- برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ص38.
33_ dhoukar.
34- به عقيده بروكلمان، پيروزى ذوقار بعدها مرزهاى ساسانيان را به روى مسلمين گشود. ر.ك: بروكلمان، تاريخ دول و ملل اسلامى، ص12.
35- پيگولوسكايا، اعراب در حدود مرزهاى روم شرقى و ايران، 280ـ 281.
36- ريچارد فراى، ميراث باستانى ايران، ص384.
37- آ. كولسينكف، ايران در آستانه يورش تازيان، ص193.
38- قادسيه، شهرى در 30 كيلومترى كوفه و جنوب نجف كه بر گرد آن نخلستان ها و بوستان ها بود. به نقل از: ياقوت حموى، معجم البلدان.
39- مراد از خسرو در اين جا يزدگرد سوم 632ـ652 م مى باشد.
40- هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، ص17. اين مورد را مورخان ديگرى چون طبرى، ج2، ابن اثير، ج2 و ابن واضح يعقوبى نيز تأكيد مى كنند.
41- ابوعلى مسكوبه رازى، تجارب الامم، ج1، ص289.
42- عبدالرحمن بن خلدون، تاريخ ابن خلدون، ج1، ص496.
43- ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج2، ص150.
44- ابوالحسن على بن حسين مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص320.
45- احمد بن يحيى بن بلاذرى، فتوح البلدان، ص369.
46- على حصورى، آخرين شاه، ص42.
47- عبدالحسين زرين كوب، تاريخ مردم ايران قبل از اسلام، ص536.
48- روژه دوپاسكيه، سرگذشت اسلام و سرنوشت انسان، ص100.
49- عبدالحسين زرين كوب، كارنامه اسلام، ص22.
50- نورالدين آل على، اسلام در غرب، ص35.
51- على اصغر كاظمى، زنجيره تاريخى تنازعى در سياست و روابط بين الملل، ص44.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}