نویسنده: محمد عابدالجابری
مترجم: محسن آرمین
 

1. امی و امیون در قرآن و حدیث

موضوع امی بودن به حدیث نبوی که کیفیت آغاز وحی را روایت می‌کند منحصر نیست، زیرا آیاتی از قرآن وجود دارند که رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را به «امی» بودن توصیف می‌کنند و نیز آیات دیگری که عرب و برخی کسانی را که ادعای اهل کتاب بودن دارند، «امیین» می‌خواند. این آیات به ترتیب تاریخ نزول به این شرح‌اند:
1. «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ»(1) (اعراف: 157). مقصود حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
2. «وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاَ یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلاَّ أَمَانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ‌»(2) (بقره: 78) مقصود این آیه اعراب پیرو دین یهودند که هیچ علمی به کتاب ندارند و تنها سخنانی بر زبان می‌رانند و می‌گویند از تورات است.(3)
3. «وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا»(4) (آل عمران: 20) مقصود از «ألّذینَ أوتُوا الکِتابَ» یهود و نصاری و مقصود از «الأُمِّیِّینَ» اعراب‌اند.
4. «وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لاَ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِماً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ‌»(5) (آل عمران: 75) مقصود از «الأُمِّیِّینَ» در این آیه اعراب و معنای عبارت این است که منعی در حیله وفریب علیه عرب نداریم.
5. «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ»(6) (جمعه: 2) مقصود اعراب هستند.
عقیده‌ی رایج این است که «امی» یعنی کسی که خواندن و نوشتن نمی‌داند. اما آیا آیات سابق الذکر این نظر را تأیید می‌کنند؟ پاسخ ما به این سئوال منفی است، زیرا در اکثر این آیات میان دو طرف «امی» و «امیون» از یک سو و «اهل کتاب» یعنی یهود و نصاری از سوی دیگر تقابل ایجاد شده است.(7) تفاوت این است که یک طرف دارای کتاب، یعنی تورات یا انجیل است و طرف دیگر فاقد کتاب. بنابراین امیون همان کسانی هستند که کتاب آسمانی ندارند و قرآن آمده تا کتاب خاص ایشان باشد.
آری، حدیثی نبوی وجود دارد با این مضمون: «إنّا أمَّةٌ أمّیةلانَکتُب ولانَحسُب». روشن است که لفظ این حدیث پذیرای دو تأویل است: یکی این که جمله‌ی «لانَکتُب و لانَحسُب» وصف «أمّیَّة» باشد، مانند این‌که گفته شود: «ما امتی امی هستیم که از جمله صفاتش این است که نه می‌نویسد و نه حساب می‌کند». دیگر این‌که آن را بدل یا عطف بیان بدانیم که «الأمیة» را در عبارت «إنّا أمّة أمّیة» تفسیر می‌کند. چه عبارت «لانَکتُب و لانَحسُب» را بدل بدانیم و چه عطف بیان، ممکن نیست لفظ «الامیة» به معنای جهل به کتابت و حساب باشد، زیرا در این صورت معنای حدیث چنین خواهد شد: «ما امتی هستیم جاهل به نوشتن و حساب است، نه می‌نویسد و نه حساب می‌کند» این تکرار بی‌معناست. از این‌جا روشن می‌شود که لفظ «الأمیة» معنای دیگری غیر از «نه می‌نویسد و نه حساب می‌کند» دارد. چگونه می‌توان این مسئله را توضیح داد؟

2. امی و امیون در لغت و در اصطلاح

برای خاتمه‌ی این مسئله ناگزیر از رجوع به معنای لغوی و اصطلاحی کلمه‌ی «امی» هستیم.
- معنای لغوی: معاجم عربی ما را به معنای اولی و ریشه‌ی لفظ «أمی» راهنمایی می‌کنند. در این معاجم می‌خوانیم: «الأمی کسی است که بر آفرینش امت است و نوشتن نیاموخته است، پس او بر طبیعت مادرش است، یعنی نمی‌نویسد. گویی به وضعی که به دنیا آمده منتسب شده، یعنی بر همان وضعی که مادرش او را به دنیا آورده است. و به این اعتبار است که «به عرب لقب «الأمیون» داده‌اند، زیرا نوشتن در میان ایشان نادر و معدوم بود». و نیز به شخص نادان، بی‌ادب و بی‌نزاکت و قلیل الکلام أمی می‌گویند، زیرا از نظر کم حرفی و ناتوانی در زبان، بر همان وضعی است که مادرش او را به دنیا آورده است».(8)
این معنای لغوی نقل از عرب نیست، بلکه اجتهاد عالمان لغت است در ایجاد «اصل» برای کلمه‌ی «امی» در زبان عرب و آن اصلی است که با حدیث مذکور و آیات سابق الذکر راست نمی‌آید، زیرا بر مفهوم نسبت «أمی» به «أم» (مادر) استوار است؛ یعنی از حیث گنگ بودن در زبان و قدرت درک و فهم بر نوعی مشابهت میان نوزاد و فرد امی استوار است. این صفات نه شایسته‌ی مقام پیامبر است و نه شایسته‌ی قوم و امت پیامبر.
واقعیت آن است که لفظ «أمی» معرَّب و فاقد اصل و ریشه در زبان عربی است. این امر در ضمن معنای اصطلاحی روشن می‌شود.
معنای اصطلاحی: بسیاری از لغویان و متکلمان و مفسران بر این عقیده‌اند که لفظ «الامیین» به معنی کسانی است که کتاب آسمانی ندارند، بنابراین آنان در مقابل «اهل کتاب» و به طور مشخص یهودیان صاحب تورات و نصارای صاحب انجیل قرار می‌گیرند. راغب اصفهانی به نقل از فراء می‌گوید الأمیون (همان اعرابی هستند که کتابی ندارند». شهرستانی نیز در نظری شبیه به این می‌گوید: «اهل کتاب دین اسباط را یاری می‌کردند و به مذهب بنی‌اسرائیل عقیده داشتند و أمیون کسانی بودند که دین قبایل را حمایت می‌کردند و بر مذهب بنی اسماعیل بودند».(9)
به نظر بسیاری از پژوهشگران یهودیان لفظ «الأمم» را بر مردمان غیرخود، یعنی بت‌پرستان و دیگران، اطلاق می‌کردند. «امی» به این اعتبار به معنای منسوب به «الأمم» است. از این‌رو همان‌گونه که رومیان امم غیر خود را «بربر»، به معنای وحشی، نامیدند و عرب، غیرخود را به علت این که کلامشان نسبت به زبان عربی گنگی غیرقابل فهمی دارد، عجم می‌نامید، یهود نیز بر مردم غیر خود «أمیون» اطلاق می‌کرد، یعنی منسوب به «امم» دیگری که کتاب منزل ندارند.
معنای عبارات آیات سابق‌الذکر را که در آن‌ها کلمه‌ی «امی» و «امیین» به کار رفتهف باید براساس این معنای اصطلاحی فهمید. در نتیجه «الأمییون» در سیاق این آیات همان اعراب و به طور مشخص قبایل عرب مکه هستند. شاهد این معنا آیاتی است که از یک سو قرآن را به عرب و از سوی دیگر «الکتاب» و به طور مشخص تورات را به بنی‌اسرائیل مربوط کند. مانند این آیات: «وَكَذَلِكَ أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا» (شوری: 7) و «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَ رَحْمَةً وَ هذَا کِتَابٌ مُصَدِّقٌ لِسَاناً عَرَبِیّاً لِیُنْذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ بُشْرَى لِلْمُحْسِنِینَ‌»(10) (احقاف: 12).
روشن است که این آیات از قرآن عربی زبان در برابر کتاب اهل «الکتاب»، یعنی یهود و نصاری، سخن می‌گوید. آیات دیگری نیز وجود دارد که از «المؤمنین» در برابر «اهل الکتاب» یا «الذین أوتوا الکتاب» سخن می‌گوید، مانند این آیه: «وَ مَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِکَةً وَ مَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَ یَزْدَادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیمَاناً وَ لاَ یَرْتَابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکَافِرُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهذَا مَثَلاً»(11) (مدثر: 31).
از خلال این آیات در می‌یابیم که «نبی امی» بودن پیغمبر ضرورتاً به این معنا نیست که آن حضرت خواندن و نوشتن نمی‌دانسته است، کما این‌که توصیف اعراب در قرآن به «امیین» بودن ضرورتاً این معنی را افاده نمی‌کند که آن‌ها خواندن و نوشتن نمی‌دانسته‌اند.
نهایتاً می‌ماند این آیه: «وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ‌»(12) (عنکبوت: 48) که بسیاری از مفسران، اگر نگوییم همگی، به وسیله‌ی آن بر عدم آشنایی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با خواندن و نوشتن استدلال کرده‌اند.

شواهدی که فصل الخطابند

الف) رواج خواندن و نوشتن در میان قریش

بعد از تأمل در مفهوم کلمه‌ی «أمی» در قرآن و بعد از این‌که مطمئن شدیم لزوماً این معنا را افاده نمی‌کند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خواندن و نوشتن نمی‌دانسته، باید شواهدی را بررسی کنیم که می‌توانند فصل الخطاب ما در این موضوع باشند. یعنی شواهدی که ثابت می‌کنند آن حضرت عملاً می‌خواند و می‌نوشت. شاید اولین شاهدی که در این زمینه باید بدان اشاره کنیم رواج کتابت در زمان پیغمبر و پیش از آن حضرت در مکه باشد. شاهد این مدعا فهرست طولانی اسامی اصحابی است که برای پیغمبر می‌نوشتند. در رأس آنان ابوبکر و عمر و علی و عثمان قرار دارند. علاوه بر این، برخی روایات به این نکته اشاره دارند که آنان تورات نیز می‌خوانده‌اند.
در روایت مالک از عمر آمده است که او گفت: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا دید که مصحفی در دست دارم که اطراف آن پاره شده بود، فرمود: این چیست؟ عرض کردم: بخشی از تورات است. پس آن حضرت خشمگین شد و فرمود: به خدا سوگند اگر موسی امروز زنده بود چاره‌ای جز پیروی از من نداشت».(13) همچنین ابن اسحاق در داستان اسلام آوردن عمربن خطاب نقل می‌کند که وقتی به او گفتند خواهرش اسلام آورده، خشمگین به خانه‌ی او رفت. چون وارد خانه شد او را با داماد و پسر عمویش، سعیدبن زیدبن عمرو،(14) در حالی یافت که خباب بن الأرت صفحه‌ای از قرآن را که در آن سوره‌ی طه نوشته شده بود، بر آن‌ها می‌خواند. فاطمه‌ چون شنید عمر وارد خانه شده، خباب را در پستو یا در جایی از خانه مخفی کرد و برگه‌ی قرآن را گرفت و در بدنش پنهان کرد، حال آن‌که عمر هنگام نزدیک شدن به خانه قرائت خباب را شنیده بود. بعد از مشاجره، عمر ورقه را خواست و از روی آن آیات آغازین سوره‌ی طه را خواند و گفت: «چه کلام زیبا و شریفی است». و این ماجرا موجب اسلام آوردن او شد.
این تنها شاهد و نمونه نیست؛ مصادر ما تصریح می‌کنند که قصی‌بن کلاب، جد اعلای پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و نیز پدربزرگ آن حضرت، عبدالمطلب بن هاشم، خواندن و نوشتن می‌دانسته‌اند.(15) در گزارش دیگری از ابن‌اسحاق آمده که عبدالمطلب نذر کرده بود اگر ده فرزند بیاورد و آنان به سن بلوغ و قدرت دفاع از او برسند، یکی از ایشان را در کعبه قربانی کند، هنگامی که پسرانش به ده رسیدند و به قدرت و توانایی ایشان آگاه شد، آنان را جمع کرد و از نذر خویش آگاه ساخت و به وفای به عهدی که با خدا بسته بود، فراخواند. آنان اطاعت کردند و گفتند: چه کنیم؟ گفت: هر یک از شما چوبی بردارد و نام خود را بر آن بنویسد، سپس نزد من آیید. آنان چنین کردند». این بدان معناست که عبدالمطلب جد پیغمبر و ده فرزندش از جمله عبدالله، پدر پیغمبر، خواندن و نوشتن می‌دانسته‌اند.
اگر به این همه بیفزاییم که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از نبوت با کاروان تجاری همسرش خدیجه به شام رفت و آمد داشته و بعید به نظر می‌رسد کسی که به امر مهم تجارت اشتغال دارد خواندن نداند در حالی که امثال او که شأنی کمتر داشتند، خواندن و نوشتن می‌دانستند- به رجحان قولی که به موجب آن پیغمبر خواندن و نوشتن می‌دانسته، پی می‌بریم. به نظر ما این امر هیچ لطمه‌ای به پیغمبری و رسالت الهی آن حضرت نمی‌زند، زیرا شرط نبوت خواندن و نوشتن نیست. نبوت قائم به وحی است و نه توانایی یا عدم توانایی خواند کتاب‌های مقدس و غیر آن.

ب) نوشتن سند صلح حدیبیه و شواهد دیگر

با توجه به این‌که موضوع مورد بحث استدلالی محض نیست، [نقل می‌تواند راهگشا باشد]. روایات و اخباری از صحابه نقل شده که برخی به صراحت و برخی به نحو ضمنی بر این واقعیت دلالت دارند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مناسبت‌های مختلف مطلبی را مکتوب کرده و یا خوانده است. روشن‌ترین این اخبار، گزارشی است راجع به سند صلح حدیبیه. در حدیث معروف به «حدیث البراء» مربوط به صلح حدیبیه که مسلم آن را در صحیح خود نقل کرده، آمده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علی بن ابی‌طالب (علیه السلام) را مسئول نوشتن متن قرارداد صلح با قریش کرد و به وی فرمود: شروط میان ما و ایشان را بنویس؛ «بسم الله الرحمن الرحیم، این پیمانی است که محمد رسول خدا بر آن توافق می‌کند.....» بلافاصله نماینده‌ی قریش اعتراض کرد و گفت: «اگر می‌دانستیم که تو رسول خدا هستی از تو پیروی می‌کردیم، بنویس محمدبن عبدالله». راوی می‌گوید: «پیامبر به علی دستور داد عبارت «رسول الله» را پاک کند، علی گفت: نه، به خدا آن را پاک نمی‌کنم. پس پیغمبر فرمود: جای آن را نشانم بده؛ چون جمله را نشان داد، آن را پاک کرد و نوشت ابن عبدالله».(16) بخاری در صحیح خود همین حدیث را با اضافه کردن این جمله‌ی معترضه از راوی گزارش می‌کند: «نوشتن نمی‌دانست». در نتیجه متن حدیث چنین است: «فأخذ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) الکتاب- و لیس یحسن یکتب- فکتب هذا ما قاضی علیه محمدبن عبدالله»(17).
قرطبی در تفسیر خود بر این حدیث توضیحی بدین شرح نوشته است: «دانشمندان ما که خداوند از ایشان خشنود باشد گفته‌اند ظاهر این روایت این است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کلمه «رسول الله» را به دست خود پاک کرده و به جای آن کلمه‌ی «عبدالله» را نوشته است».(18)
قرطبی می‌افزاید: «از شعبی مناقشه‌ای در این‌باره نقل شده که گفت: پیغمبر رحلت نکرد، مگر این‌که نوشتن می‌دانست». قرطبی همچنین به حدیث أبی کبشة السلولی اشاره می‌کند که در آن آمده پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صحیفه عُیَینة بن حصن را خواند و دیگران را از محتوای آن آگاه ساخت. او می‌افزاید: «از قاضی عیاض نقل شده که معاویه نزد پیغمبر به نوشتن مشغول بود، که آن حضرت به وی گفت: در دوات لیقه بریز، قلم را کج بگیر، حرف «با» را بنویس، «سین» را جدا کن، حرف «میم» را توپر ننویس، کلمه‌ی «الله» را زیبا، کلمه‌ی «الرحمن» را کشیده و کلمه‌ی «رحیم» را نیکو بنویس». به عقیده‌ی برخی سخن گفتن پیغمبر از حروف هجایی دلیلی است که راوی آن بخاری است. در صحیح بخاری به نقل از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است: «دجال دارای چشمانی صاف و با فاصله است که میان دو چشمش کلمه‌ی کافر مکتوب است. (سپس حروف کلمه‌ی کافر را هجی کرد: «ک ف ر») که هر مسلمانی می‌تواند آن را بخواند».(19)
بخاری و مسلم همچنین در صحیح خود از ابن‌عباس روایت می‌کنند که گفت: «بیماری رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شدت یافت، پس فرمود: قلم بیاورید برایتان چیزی بنویسم تا بعد از من گمراه نشوید؛ اما آن‌ها به منازعه پرداختند»(20) بخاری همین حدیث را به شکلی دیگر روایت کرده که در آن پیغمبر به کسانی که به هنگام بیماری آن حضرت برای عیادت به خانه‌ی ایشان آمده بودند، گفت: «بگذارید نوشته‌ای برایتان بنویسم که بعد از من گمراه نشوید». راوی می‌افزاید: «برخی از حاضران گفتند درد بر رسول خدا غلبه کرده است. قرآن در نزد شماست و کتاب خدا برای ما کافی است. اهل خانه به مشاجره با یکدیگر پرداختند. یکی گفت: قلم و کاغذ بیاورید تا برایتان چیزی بنویسد تا بعد از او گمراه نشوید؛ دیگری چیز دیگری می‌گفت. چون اختلاف و بیهوده‌گویی بالا گرفت، رسول خدا فرمود: برخیزید. راوی می‌افزاید: «ابن عباس می‌گفت: ناگوارترین حادثه آن بود که با مشاجره و هیاهویشان مانع شدند تا رسول خدا برای ایشان آن مطلب را بنویسد»(21). می‌گویند مقصود ابن عباس از این سخن آن بود که اگر درخواست پیغمبر را اجابت می‌کردند و ورقی به او می‌دادند که در آن بنویسد، آن حضرت وصیتی درباره‌ی خلافت علی‌بن ابی‌طالب می‌نوشت. اما این سخن صرفاً یک گمان است.(22) به هرحال آنچه در این روایت موردنظر ماست این است که پیغمبر خواست چیزی بنویسد و اطرافیان او از این امر تعجب نکردند، بلکه برعکس برخی از ایشان گفتند: «چیزی بیاورید تا برایتان بنویسد».

ج) تأویل‌ها و چشم‌پوشی‌ها

از آن‌جا که بیش‌تر مفسران اعجاز قرآن را به «أمی» بودن رسول ربط داده‌اند و عدم آشنایی آن حضرت با کتابت را دلیلی بر این گرفته‌اند که قرآن معجزه‌ی اوست و دشمنان دعوت او که باسواد بودند، به رغم تحدی قرآن نتوانستند مانند آن بیاورند، برایشان دشوار است بپذیرند که آن حضرت از کودکی تا هنگام وفات هم می‌خوانده و هم می‌نوشته است. بنابراین در برابر روایات و اخبار سابق‌الذکر که به صراحت و یا به طور ضمنی بر آشنایی پیغمبر با خواندن و نوشتن دلالت دارند، دچار آشفته‌گویی آشکار شده‌اند. از جمله مظاهر این آشفته‌گویی بعضی کوتاه آمدن‌هاست. گویی این موضوع از جمله مسائلی است که مشمول قاعده‌ی «الضرورات تبیح المحظورات»(23) شود!؟ آلوسی بغدادی در تفسیر خود (24) تعدادی از آرایی را که درباره‌ی این موضوع بیان شده فهرست کرده است. او می‌گوید: «در این‌که آیا پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از نبوت خواندن و نوشتن می‌دانسته یا خیر، اختلاف کرده‌اند».
گفته شده است: آن حضرت خواندن و نوشتن را نمی‌دانسته است. بغوی در التهذیب این نظر را برگزیده و می‌نویسد: این نظر صحیح‌تر است. برخی مدعی شده‌اند که آن حضرت ابتدا خواندن و نوشتن نمی‌دانسته و بعداً از آن ‌آگاه شده است..... چون قرآن نازل شد و اسلام گسترش یافت و بی‌پایگی شک و تردید درباره‌ی رسالت آن حضرت آشکار شد، آن حضرت با کتابت آشنا شد». آلوسی می‌افزاید: «ابن أبی شیبه و دیگران روایت کرده‌اند: پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: شبی که به آسمان برده شدم بر در بهشت این نوشته را دیدم «صدقه ده برابر و قرض هشت برابر پاداش داده می‌شود». راوی بر این روایت افزوده است: «قدرت بر خواندن فرع بر نوشتن است». آلوسی می‌افزاید: «از جمله کسانی که این نظر را پذیرفته‌اند، ابوذر عبدبن احمد هروی، ابوالفتح نیشابوری و ابوالولید الباجی، از فقهای مغرب، است (او فقیه مشهور آندلسی در قرن پنجم هجری است). شخص اخیر کتابی در این‌باره نوشته است و پیش از او ابن منیه در این زمینه کتاب نوشته بود. زمانی که ابوالولید نظر خود را درباره‌ی آشنایی پیغمبر با خواندن و نوشتن بیان کرد، او را مورد طعن قرار دادند، به زندقه متهم و بر منابر سب کردند، سپس مجلسی برای او برپا کردند و او در اثبات این مدعا دلایل مکاتباتش با عالمان مناطق اطراف و تأیید و حمایت ایشان را از رأی خود ارائه کرد».

د) مسئله‌ای که نه عقل و نه شرع آن را رد نمی‌کند

آلوسی به عنوان تعلیق بر مطالب پیشین می‌نویسد: آشنایی آن حضرت با کتابت بعد از أمی بودن، مغایرتی با معجزه ندارد، بلکه آن خود معجزه‌ای دیگر است، زیرا این آشنایی بدون تعلیم بوده است. ناگفته نماند این سخن پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «إنا أمة أمیة لانکتب و لانحسب» نصب در تداوم نفی کتابت از آن حضرت نیست، شاید معنای این سخن آن باشد که آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) مبعوث شد در حالی که خواندن و نوشتن نمی‌دانست. اکثر جامعه عرب که به سوی آن‌ها مبعوث شد و در میان آنان زندگی کرده بود، امی بودند و نوشتن و حساب نمی‌دانستند. بنابراین، عدم بقای صفت أمی بودن در اکثر این افراد پس از آن ضرری به نبوت آن حضرت نمی‌زند. اما تأویل عبارت «کَتَبَ» در حدیث براء به «امر بالکتابة» خلاف ظاهر است. آلوسی می‌افزاید: در شرح صحیح مسلم، اثر نووی علیه الرحمه، به نقل از قاضی عیاض آمده است: «فرموده‌ی پیامبر در روایتی که ذکر کردیم: «ولایحسن یکتب، فکتب» همچون نصی است در این که آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) خود می‌نوشته است و عدول از آن نه مجاز است و نه ضروری. آلوسی سپس می‌افزاید: هر گروهی در این مسئله سخن به درازا گفته است و نظر گروه دیگر را زشت و ناپسند شمرده است و خداوند داناترین است».
قرطبی، موافق با این نظر، به نقل از شیخ خود بر نظر منکران آشنایی پیغمبر با خواندن و نوشتن تعلیقی می‌زند و می‌گوید: «شیخ ما ابوالعباس احمدبن عمر گفت: بسیاری از فقیهان آندلس و دیگران این نظر را ناپسند دانسته و در مخالفت با آن سخت پای فشرده و معتقدان به آن را به کفر متهم کرده‌اند. این امر نشان می‌دهد آنان نه با علوم نظری آشنایی داشته و نه به این حقیقت توجه کرده‌اند که در تکفیر مسلمان باید توقف کرد، زیرا تکفیر مسلمان بنا بر آنچه در روایات صحیح آمده در حکم قتل اوست، به ویژه اگر کسی که به کفر متهم می‌شود از افرادی باشد که مردم زمان به دانش و فضل و امامت او شهادت بدهند. علاوه بر این، این موضوع از مسائل قطعی و مسلم نیست، بلکه مستند آن ظواهر اخبار آحاد صحیح است. مضاف به این که نه عقل آن را محال می‌داند و نه در شرع دلیل قاطعی بر محال بودن وقوع آن وجود دارد».

پی‌نوشت‌ها:

1- آنان که پیروی می‌کنند آن فرستاده پیامبر درس ناخوانده و خط نانوشته‌ای را که [نام و نشانه‌های] او را نزد خویش در تورات و انجیل نوشته می‌یابند.
2- و برخی از آنان- یعنی عوام جهودان- که خواندنو نوشتن نتوانند، از کتاب- تورات- ندانند، مگر آرزوهایی بیهوده- سازگار با هوس‌ها و خواهش‌های دلشان- و تنها گمان‌هایی در سر می‌پرورند.
3- تقریباً همه‌ی مفسران کلمه «امیون» را در این آیه به «کسانی از یهود تفسیر کرده‌اند که قرائت و کتابت نمی‌دانند. ما که معتقدیم معنی «الامی» و «الامیین» و «الامة الامیة» در قرآن و حدیث به معنای عدم آشنایی با قرائت و کتابت نیست، گفته‌ی ابن عباس را درباره‌ی معنای «امیون» در این آیه ترجیح می‌دهیم. براساس روایت طبری، ابن‌عباس می‌گوید: «الامیون گروهی بودند که نه رسولی از رسولان الهی را تصدیق کرده بودند و نه کتابی را که خداوند نازل کرده است. به دستان خود کتابی نوشتند سپس به گروهی نادان و بی‌ارزش گفتند: این از جانب خداوند است. ابن عباس می‌افزاید: قرآن در این آیه خبر داده که ایشان به دست خود می‌نویسند، سپس آنان را به خاطر انکار مغرضانه نسبت به کتاب‌های آسمانی و رسولان الهی، امیون نامیده است».
4- و به آنان که کتابشان داده‌اند و به آنان که کتاب [آسمانی] ندارند- مشرکان- بگو: آیا شما هم [به خدا] روی نهاده‌اید- خدای را گردن نهاده‌اید؟ پس اگر [خدای را] گردن نهاده‌اند راه راست یافته‌اند.
5- و از اهل کتاب کسی هست که اگر او را بر پوست گاوی پر از زر- کنایه از مال بسیار- امین داری- بدو سپاری- آن را به تو بازگردانند، و از آن‌ها کس هست که اگر او را بر دیناری امین داری به تو بازنگرداند، مگر پیوسته بر سر او ایستاده باشی- که ناچار شود. این از آن روست که گفتند: بر ما درباره‌ی امی‌ها- غیر اهل کتاب- راهی [به اعتراض] نیست. و خود می‌دانند که بر خدا دروغ می‌بندند.
6- اوست آن‌که در میان مردم درس ناخوانده- عرب- پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنان می‌خواند و پاکشان می‌سازد- از آلودگی کفر و اخلاق زشت- و کتاب- قرآن- و حکمت- اندیشه و گفتار و کردار درست- به آنان می‌آموزد.
7- «وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ‌ مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ‌» (جمعه: 5-3).
(و دیگران از ایشان- مؤمنان- که هنوز بدیشان نپیوسته‌اند و اوست توانای بی‌همتا و دانای با حکمت. این [پیامبری] فزون‌بخشی خداست که به آن که خواهد می‌دهد، و خدا خداوند فزون‌بخشی بزرگ است. داستان کسانی که تورات بر آن‌ها نهاده شد- یعنی مکلف شدند که آن را کار بندند- و آنگاه آن را برنداشتند- یعنی آن کار را نبستند- همچون داستان خری است که کتاب‌هایی را بردارد بد [داستانی] است، داستان گروهی که آیات خدای را دروغ شمردند، و خدا گروه ستمکار را راه ننماید.
8- ابوالفضل محمدبن مکرم بن منظور، لسان العرب، 34: 12، دار صادر، بیروت، 1956.
9- ابوالفتح محمدبن عبدالکریم الشهرستانی، الملل و النحل، تحقیق عبدالعزیز محمد الوکیل، 2: 13، مؤسسه‌ی الحلبی و شرکاه للنشر و التوزیع، قاهره، 1968.
10- و این چنین قرآنی به زبان تازی به تو وحی کردیم تا اهل مکه و هر که را که پیرامون آن است بیم دهی.
11- و ما دوزخبانان را جز فرشتگان نساختیم، و شمار آن‌ها- نوزده- را جز آزمونی برای کسانی که کافرند نکردیم، تا اهل کتاب- جهودان و ترسایان- یقین کنند- که پیامبر ما راستگو و بر حق است و آنچه می‌گوید از وحی می‌گوید، چنان‌که نظیر آن در تورات و انجیل هست- و کسانی را که ایمان آورده‌اند ایمان بیفزاید- چون از اهل کتاب بشنوند که آنچه پیامبر ما گفت حق است، دلگرم‌تر و استوارتر شوند- و تا اهل کتاب و مؤمنان شک نکنند، و نیز برای آن کسانی که در دل‌هاشان بیماری است- منافقان- و کافران بگویند: خدا از این وصف-شمار دوزخیان- چه خواسته است؟
12- و تو پیش از آن (قرآن) هیچ نوشته‌ای نمی‌خواندی و نه آن را به دست خود می‌نوشتی، که آن‌گاه- اگر نوشتن و خواندن می‌دانستی- کجروان و باطل‌گرایان به شک می‌افتادند. مقصود از «الذین أوتو الکتاب» یهود و نصاری هستند و مقصود از «الذین آمنوا» کسانی هستند که به رسول خدا ایمان آوردند و «الکافرون» نیز همان مشرکان مکه هستند.
13- ابومحمد عبدالله بن عبدالرحمن الدارمی، سنن الدارمی. همچنین ر.ک. به احمدبن محمدبن حنبل، مسند الامام احمد حنبل، حدیث شماره 14341.
14- او باید نوه عموی عمر و پسر زیدبن عمرو بن نفیل باشد.
15- ابوالفرج محمدبن اسحاق بن الندیم، الفهرست، تحریر گوستاو فلوگل و یوهانس رودرگر و اوگوست مولر، 2 جلد در یک مجلد، لایپزیگ فوگل، 1872-1871.
16- ابوالحسین مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، حدیث شماره 3336.
17-البخاری، صحیح البخاری، باب عمرة القضاء، حدیث شماره 4005. بخاری در باب شروط صلح همین روایت را از همین راوی بدون عبارت مذکور نقل می‌کند.- م.
18- ابو عبدالله محمدبن احمد القرطبی، الجامع لأحکام القرآن، 351: 13، دارالکتب المصریة، قاهرة، 1950-1933.
19- البخاری، صحیح البخاری، حدیث شماره‌ی 5221.
20- همان، حدیث شماره‌ی 3089.
21- همان، باب مرض النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و وفاته، حدیث شماره‌ی 423.
22- تعبیر ناگوارترین حادثه (الرزیة کل الرزیة) در کلام ابن عباس قابل تأمل است. ای کاش مؤلف محترم در رد این نظر به ذکر جمله‌ی «این سخن صرفاً یک گمان است» اکتفا نمی‌کردند و نظر خود را درباره‌ی معنای سخن ابن‌عباس بیان می‌فرمودند.
23- قاعده «الضرورات تبیح المحظورات» قاعده‌ای فقهی است که در حوزه‌ی استنباط احکام عملی به کار می‌رود، بدین معنی که هرجا انجام عملی عقلاً و عرفاً ضرورت یابد و مانع و محظور شرعی در میان باشد، نقض محظور و مانع شرعی مباح خواهد بود. بدیهی است قاعده‌ی مذکور یک اصل عملی است و در حوزه‌ی نظر و استدلال اعتبار ندارد. مؤلف محترم به کنایه می‌گوید آنان چون شرط اعجاز قرآن را ضرورتاً عدم آشنایی پیغمبر با خواندن و نوشتن می‌دانند، نقض و رد اخبار دال بر باسواد بودن پیغمبر را که مانع چنین ضرورتی است، مباح دانسته‌اند. در حالی که در مباحث نظری و تاریخی جایی برای تمسک به قواعد عملی نیست. نگاه یک مورخ با نگاه یک فقیه متفاوت است. مثلاً در نگاه فقهی هدف امتثال امر مولی است، در نتیجه اگر به دلیل تعارض ادله کشف مراد مولی ممکن نبود، باید براساس قاعده‌ی الجمع مهما امکن عمل کرد تا برائت ذمه از انجام تکلیف شرعی حاصل شود. اما مورخ مانند هر محقق دیگر، برخلاف فقیه، تنها ملزم به حقیقت است و نه چیز دیگر.-م.
24- ابوالثناء محمودبن عبدالله الحسینی الآلوسی الکبیر، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، 4: 21، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

منبع مقاله :
عابدالجابری، محمد (1393)، رهیافتی به قرآن کریم در تعریف قرآن، ترجمه محسن آرمین، تهران: نشر نی، چاپ اول