نویسنده: عباس كوثری

 
«استواء» برگرفته از ماده «سوی» به معنای راست قرار گرفتن و اعتدال بین دو شیء (1) و مماثلت در مقدار و قیمت (2) و یا در وزن و متراژ و پیمانه است. (3) زمانی كه گفته می‌شود «و استوی علی الفرس» یعنی بر پشت اسب قرار گرفت و جمله «استوی المكان» به این معناست كه مكان هموار شد. (4) راغب می‌نویسد: استوا در دو معنا به كار می‌رود: اول به معنای مساوات بین دو شیء و این زمانی است كه به «استوی» دو فاعل اسناد داده شود؛ مثل كلام الهی كه می‌فرماید: «أَ جَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لاَ یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ» (5) در این آیه ساقیان و عمارت كنندگان مسجدالحرام با مؤمنان مجاهد به عنوان دو فاعل «یستوون» مورد مقایسه قرار گرفته‌اند و معنای آیه چنین است: آیا سیراب كردن حجاج و آباد ساختن مسجدالحرام را همانند كسی قرار دادید كه به خدا و روز قیامت ایمان آورده و در راه او جهاد كرده است؟ [این دو گروه] مساوی نیستند. دومین كاربرد، در معنای اعتدال ذاتی است. همو در ادامه می‌نویسد: ‌چنانچه «استوی» با كلمه «علی» متعدی شود، به معنای استیلاست، همانند «الرّحمن عَلی العَرْشِ اسْتَوی» و اگر با كلمه «الی» متعدی شود، به معنای پرداختن به حقیقت یك شیء و یا تدبیر آن است. (6) می‌توان گفت استوی در صورت تعدیه با كلمه علی، معنایش همان استعلاست كه به لحاظ موارد اسناد كلمه، استوا گاه به معنای استیلاست و گاه به معنای استقرار و قرار گرفتن بر شیء است. بر این اساس موارد و كاربردهای مختلف استعمالی كلمه «استواء» را ذكر می‌كنیم.

كاربردهای استواء در قرآن

1. مساوات

خداوند متعال می‌فرماید: ‌«وَ مَا یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَ الْبَصِیرُ *وَ لاَ الظُّلُمَاتُ وَ لاَ النُّورُ * وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ *وَ مَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَ لاَ الْأَمْوَاتُ» (7)، «لاَ یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قَاتَلَ» (8) و «لاَ یَسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ» (9).

2. استیلا

در دوازده آیه از قرآن «استوی» با كلمه «علی» متعدی شده است كه براساس آنچه از راغب نقل كردیم، می‌توان گفت «استوی» در این موارد به معنای استیلاست؛ همانند «ثُمَّ اسْتَوی عَلی العَرْشِ» كه در سوره‌های اعراف آیه 54، یونس آیه3، رعد آیه 2، طه آیه5، فرقان آیه 59، سجده آیه 4 و حدید آیه 4 آمده است.
علامه طباطبایی در سوره اعراف ذیل آیه‌ی‌«ثُمَّ اسْتَوی عَلی العَرْشِ» در آغاز، معنای عرش را توضیح داده و از آن نتیجه گرفته است «استوی» ‌به معنای غلبه و استیلاست. او در این زمینه می‌نویسد: از زمان‌های قدیم جوامع بشری این رسم را داشته‌اند كه برای بزرگان و حاكمان و مصادر امور خویش، جایگاه ویژه‌ای را مثل بساط و پشتی اختصاص می‌داده‌اند تا آنكه رفته رفته برای سلاطین خویش تخت درست كرده، آن را عرش نامیدند. مرسوم شدن این امر موجب شد كه سلطان به تخت شناخته شود و تخت هم به سلطان، به گونه‌ای كه كلمه عرش و تخت بیانگر همان مقام پادشاهی باشد كه مركز تدبیر امور مملكت و اداره‌ی شئون آن است و تمامی برنامه‌ها و مدیریت‌های بخش‌های میانی و پایین جامعه به فرماندهی وی بازمی‌گشت و ... از این نظام كه نظامی است اعتباری و قراردادی می‌توان پی به نظام تكوین برد؛ زیرا در نظام تكوین حوادث جزئی جهان به علل و اسباب جزئی منتهی می‌شود و آنها به نوبه خود مستند به علل و اسباب كلی دیگری است تا آنكه منتهی به ذات خداوند می‌شود، با این تفاوت كه صاحب عرش و تخت در مثال قبل، حضور نزد افراد پایین‌تر ندارد؛ اما خداوند سبحان با هر چیز است و محیط بر همه‌ی آنها. پس در عالم آفرینش و تكوین با همه‌ی اختلافی كه در مراحل مختلف آن است، مرحله‌ای وجود دارد كه زمام تمامی حوادث و سبب‌ها به آنجا منتهی می‌شود و نام آن مقام عرش الهی است. پس جمله «ثُمَّ اسْتَوی عَلی الْعَرْشِ» كنایه است از استیلای تام الهی بر آفریده های مملوك خویش و قیام به تدبیر آنها كه هر موجودی را به مقصد خویش رهنمون می‌سازد و نیاز هر نیازمندی را مرتفع می‌سازد؛ بدین جهت است كه در سوره یونس، آیه سوم پس از ذكر جمله‌ی «استوی» عبارت «یدبّر الامر» آمده كه نشانگر رابطه عرش الهی و تدبیر امور جهان است. (10)

3. استقرار بر مركب یا محلّ خاص

خداوند می‌فرماید: «... اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ...» (11)، «فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ...» (12)، «لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ...» (13) معنای «علی» استعلاست و در مواردی كه «استوی» ‌با كلمه «علی» متعدی شود همان استعلا را افاده می‌كند؛ اما به لحاظ موارد جلوه‌های مختلفی را به خود می‌گیرد. در صورت اسناد به خداوند، معنایش استیلاست و در صورت اسناد آن به غیر خداوند، مثل آیات پیشین كه «استوی» به كوه جودی یا كشتی و پشت انعام نسبت داده شده، معنای استقرار و قرار گرفتن را می‌فهماند كه در آن یك نوع علو و بلندی است.

4. قصد و آهنگ قاطعانه و بدون درنگ به انجام كار

خداوند می‌فرماید: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ» (14). «استوی» در صورت تعدیه با «إلی» به معنای آهنگ انجام شیء است. پیش از این از راغب نقل شد اگر «استوی» با كلمه «الی» متعدی شود، به معنای پرداختن به حقیقت یك شیء یا تدبیر آن است.
بدین لحاظ ابن عاشور معتقد است گاه «استوی» مجازاً به معنای قصد و آهنگ به سوی یك شیء همراه با تصمیم و سرعت می‌آید، گویا او مستقیم و بدون هیچ‌گونه اعوجاج به سوی آن هدف حركت می‌كند و این زمانی است كه به وسیله «الی» متعدی شود كه در این صورت «الی» قرینه این معنای مجازی است. در نتیجه «استوی الی السماء» به این معناست كه اراده حتمی خداوند به آفرینش آسمان‌ها تعلق گرفت، شبیه استوا و قصد تامی كه در انجام دادن عملی بزرگ وجود دارد. (15)و (16)
مؤلف كشاف نیز می‌نویسد: استوا به معنای اعتدال و مستقیم بودن است و استوای چوب و غیر آن، به این است كه با اعتدال راست بایستد و هنگامی كه گفته می‌شود «به سوی آن شیء، همانند تیرِ پرتاب شده استوا یافت» یعنی بدون آنكه به جایی دیگر توجه كند، به سوی آن رفت و آیه «ثم استوی الی السّماء» از همین معنا استعاره گرفته شده است؛ یعنی خداوند با اراده و مشیت خویش پس از آفرینش آنچه در زمین است، قصد خلقت آسمان‌ها را كرد بدون آنكه در این وسط اراده آفرینش دیگری كند. (17)
شیخ طوسی (18) و طبرسی (19) نیز همین معنا را در یكی از احتمالات تفسیری خود بیان كرده‌اند. طبرسی در ادامه سؤالی مطرح می‌كند بدین شرح كه در این آیه، آفرینش آسمان‌ها بعد از خلقت زمین آمده است؛ در حالی كه در سوره نازعات آفرینش آسمان‌ها مقدم شده و خداوند فرموده است: «رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا * وَ أَغْطَشَ لَیْلَهَا وَ أَخْرَجَ ضُحَاهَا* وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحَاهَا» (20). چگونه می‌توان بین این دو جمع كرد؟ وی در پاسخ می‌نویسد آنچه آیه «ثُمَّ اسْتَوی إلی السَّماء...» بیان می‌كند این است كه فقط خلقت زمین قبل از آفرینش آسمان بوده است نه گسترش آن و آیه سوره نازعات گسترش زمین را بعد از خلقت آسمان می‌داند نه اصل خلقت آن را. پس در آغاز، زمین آفریده شد و پس از آن آسمان و سپس خداوند زمین را گستراند، (21) چنان كه فرموده است: ‌«وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحَاهَا» (22).

5. كمال اعتدال جسمانی و عقلانی

مثل آیه: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» (23). زمخشری می نویسد: «استوی» یعنی اعتدال یافت و استحكام قوای او تمام و كمال یافت و به حدی رسید كه دیگر فزونی نخواهد یافت. (24) آلوسی «اَشُدّ» را به قوت بدن و قوای جسمانی و استوا را به كمال عقل تفسیر می‌كند، (25) چنان كه این احتمال را فخر رازی در تفسیرش آورده است. (26) مرحوم طبرسی در تفسیر جوامع الجامع استوا را به معنای رسیدن به مرحله نهایی اعتدال و استحكام كه چهل سالگی است می‌داند. (27)

6. راست ایستادن با چهره اصلی

خداوند متعال می‌فرماید: «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى‌* ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى‌» (28) كلمه مرّة به معنای شدت و متانت در عقل است. در نظر بسیاری از مفسران مرجع ضمیر «فاستوی» جبرئیل است و معنایش این است كه جبرئیل كه برخوردار از شدت در اجرای دستورهای الهی و عقل و خرد است، به صورت آفرینش اصلی‌اش ایستاد؛ چون روایت شده است جبرئیل به صورت‌های مختلفی بر پیامبر نازل می‌شد و فقط دو مرتبه در صورت اصلی‌اش بر حضرت آشكار شد. (29)
زمخشری نیز در كشاف همین معنا را برگزیده است و در ادامه در روایتی نقل می‌كند: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دوست داشت جبرئیل را در صورت حقیقی‌اش ببیند. جبرئیل خود را در افق اعلی كه همان ناحیه مشرق است، ظاهر ساخت و تمام افق را فرا گرفت. (30)

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج3،‌ص112.
2. احمد فیومی؛ المصباح المنیر، ج1و2، ص298.
3. حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص439. «سوأ».
4. احمد فیومی؛ المصباح المنیر، ج1و2، ص298.
5. توبه: 19.
6. حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص439.
7. فاطر: 19-22.
8. حدید: 10.
9. حشر: 20.
10. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج8، ص148-149.
11. هود: 44
12. مؤمنون: 28.
13. زخرف: 13.
14. بقره: 29.
15. ابن عاشور؛ التحریر و التنویر، ج1، ص 385.
16. حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص439.
17. همان، ج1، ص123.
18. محمد بن حسن طوسی؛ التبیان، ج1، ص 124.
19. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان، ج1و2، ص172.
20. نازعات: 28-30.
21. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج1و2، ص172.
22. نازعات: 30.
23. قصص: 14.
24. محمود زمخشری، الكشاف، ج3، ص397.
25. محمود آلوسی؛ روح المعانی؛ ج11، ص76-77.
26. فخر رازی، التفسیر الكبیر، ج24، ص583.
27. فضل بن حسن طبرسی؛ جوامع الجامع، ج2، ص202.
28. نجم: 6-5.
29. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج19، ص28.
30. محمود زمخشری، الكشاف، ج4، ص419.

منبع مقاله :
كوثری، عباس، (1394)، فرهنگنامه تحلیلی وجوه و نظائر در قرآن (جلد اول)، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول