یك افسانهی كهن از آسیای میانه
شیر و پشه
جنگل ساكت و تاریك بود. شیر، سلطان حیوانات، نیمه شب از خواب بیدار شد. خمیازهای كشید و شروع كرد به نعره زدن و غرش كردن. حیواناتی كه در لانههایشان خوابیده بودند با وحشت از خواب پریدند. پرندهها نزدیك
نویسندگان: عبدالرحمان دیهجی، محمد قصاع، فتح الله دیدهبان
برگردان: فتحالله دیدهبان
برگردان: فتحالله دیدهبان
یك افسانهی كهن از آسیای میانه
جنگل ساكت و تاریك بود. شیر، سلطان حیوانات، نیمه شب از خواب بیدار شد. خمیازهای كشید و شروع كرد به نعره زدن و غرش كردن. حیواناتی كه در لانههایشان خوابیده بودند با وحشت از خواب پریدند. پرندهها نزدیك بود از روی شاخهها بیفتند. حشرات كوچك از ناراحتی روی زمین این طرف و آن طرف میرفتند. (1)پشهای كه توی بیشه خوابیده بود، با غرش شیر از خواب پرید. با عصبانیت گفت: «چه حیوان بیتربیتی! چطور جرئت كرده نیمه شب نعره بكشد و مرا از خواب بیدار كند. باید حسابی ادبش كنم.»
پشه نیش تیزی داشت كه خیلی به آن میبالید. همیشه میگفت: «نیش من مثل شمشیر تیز است.» و حالا كه از خواب بیدار شده بود، با خودش گفت: «می دانم با این شیر بیادب چه كار كنم. با این شمشیر تیزم حسابش را میرسم.»
در همین موقع شیر داشت از كنار پشه میگذشت. پشه فریاد زد: «ای بیتربیت! خجالت نمیكشی كه این وقت شب، نعره میكشی و همه را از خواب بیدار میكنی؟»
شیر با تعجب دور و برش را نگاه كرد. با خودش گفت: «عجب! مثل اینكه كسی سر من داد كشید. اما خودش كجاست؟» و با صدای بلندتری پرسید: «تو كی هستی؟ برای چی سر من جیغ میكشی؟»
پشه گفت: «خوب چشمهایت را باز كن! این من بودم كه سرت داد كشیدم.»
شیر چشمش به پشه افتاد و گفت: «تو؟! تو فسقلی چطور جرئت كردی سر من داد بزنی؟ مگر نمیدانی كه من از همهی حیوانات قویترم و اگر دلم بخواهد تو را زیر پایم له میكنم؟»
پشه عصبانی شد و داد كشید: «چه گفتی؟ كی گفته تو از همه قویتری؟ چه حرفهای مسخرهای میزنی!»
شیر با عصبانیت چشمهایش را گشاد كرد و داد كشید: «عجب پشهی زبان درازی هستی! الان نشانت میدهم.» و به طرف پشه خیز برداشت. اما پشه وزوزی كرد و به سرعت پر زد، چرخی خورد و توی بینی شیر رفت.
شیر اول قلقلكش آمد اما بعد بینیاش شروع كرد به سوختن و خاریدن. شیر سرش را چند بار تكان داد، بعد دست و پا زد، بالا و پایین پرید، غرش كرد و نعره كشید. اما نمیتوانست كاری بكند. پشه با خیال راحت، در بینی شیر بالا و پایین میرفت و نیش میزد.
بالاخره شیر خسته شد، گوشهای افتاد و با ناله گفت: «پشهی عزیزم! مرا ببخش! اشتباه كردم. معذرت میخواهم».
پشه كه قند توی دلش آب میشد، گفت:«خوب! حالا شدی یك شیر با ادب. فهمیدی كه از تو قویتر هم هست. حالا میتوانی بروی و بخوابی، اما یادت باشد دیگر نیمه شب هوس غرش كردن به سرت نزند.»
پشه این را گفت و از بینی شیر بیرون آمد. شیر ناراحت و سرافكنده به راه افتاد.
پشه پرواز كرد و در حالی كه پُز میداد، به همه میگفت: «من خودم به تنهایی شیر را شكست دادم. او خودش از من معذرت خواست. من از همه قویترم.»
پشه از خوشحالی میپرید، میچرخید و آواز میخواند. آن قدر خواند و چرخید كه سرش گیج رفت و ناگهان در دام عنكبوتی گرفتار شد.
پشهی مغرور دیگر نمیتوانست به كمك نیش تیزش، از دام عنكبوت نجات پیدا كند.
پینوشتها:
1. افسانهای از آدیگی؛ منطقهی آدیگی در استان كراسنودسك واقع است. زبان مردمش، اَبخاز- اَدیگی است كه اصل آن به زبانهای قفقازی بر میگردد و سه نوع گویش دارد.
منبع مقاله :گروه نویسندگان، (1392)، افسانههای مردم دنیا جلدهای 1 تا 4، تهران: نشر افق. چاپ هشتم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}