مسیر جاری :
اهل بیت علیهم السلام در مرکز توجه قرآن
زن در منظومه فکری رهبر انقلاب؛ از الگوی فاطمی تا اقتدار خانواده شهید و نقد تمدن غرب
نقشه راه دانشجوی تراز انقلاب؛ تحلیل مهمترین وظایف دانشجو از دیدگاه رهبر انقلاب
دندان نداشتن نوزاد تا چه زمانی نگران کننده نیست؟
دندان نداشتن نوزاد تا چه زمانی نگران کننده نیست؟
آیا استفاده از هوش مصنوعی بر مغز تاثیر مخرب دارد؟
هر آنچه باید درباره نفخ قاعدگی بدانید
وجود لخته خون در قاعدگی طبیعی، خطرناک یا نرمال؟!
چگونه رسوب آب را از بین ببریم؟
در صورت کنسلی پرواز باید چکار کنیم!؟
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
فرمان سلطان حسين جلايري
اصفهان در دوره ی آل بویه
کاربردهای انرژی هسته ای
بهترین دعاها برای ختم به خیر شدن معامله کداماند؟
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
نحوه خواندن نماز والدین
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
چهار زن برگزیده عالم
افسانهها
پسر جنگل
آن دورها در سرزمین هند، غاری در دل تپهای بود که خانوادهای از گرگها در آن زندگی میکردند. درست پیش از این که آفتاب پشت کوهها پنهان شود، باباگرگه از خواب بیدار میشد و برای شکار از غار بیرون میزد.
افسانهها
گل خزان ندیده
گل همیشهبهاری که کنار گل سرخی روییده بود به گل سرخ گفت: «تو چهقدر دوست داشتنی هستی. تو چهقدر در چشم آدمیان و خدایان عزیزی! من این زیبایی و عطر را به تو تبریک میگویم.»
افسانهها
پیشگویی نادان
پیشگویی در بازار نشسته بود و کسب و کار پررونقی داشت. ناگهان مردی از راه رسید و به او خبر داد که درِ خانهاش از لولا درآمده و داروندارش به غارت رفته است. پیشگو به یکباره از جا جست، فریادی از حیرت
افسانهها
غرور خرکی
خری که مجسّمهی یکی از خدایان را بارش کرده بودند، با خرکچی خود داخل شهر شدند. هنگام عبور خر از درون شهر، مردم با دیدن مجسّمه به حالت احترام میایستادند امّا خر تصوّر کرد که مردم دارند به او احترام
افسانهها
کوزه و کلاغ
کلاغی تشنه کوزهای آب یافت. امّا آب کوزه آنقدر کم بود که نوک کلاغ به آن نمیرسید. کلاغ که از شدّت تشنگی رو به مرگ بود به فکر چاره افتاد و زیرکانه نقشهای کشید. او ریگهایی را که در اطراف کوزه بودند، با...
افسانهها
بهای سنگین
خری وحشی، خری اهلی را که آفتاب میگرفت و استراحت میکرد، دید و بهخاطر شرایط مطلوب و غذای خوبی که از آن لذّت میبرد، به او تبریک گفت. کمی بعد خر وحشی دوباره خر اهلی را دید. اینبار، باری سنگین بر
افسانهها
کار ناتمام
مادّهخوکی و مادّهسگی با هم بحث میکردند که کدام یک تولههایش را راحتتر بهدنیا میآورد. مادهسگ مدّعی بود که تولههایش را زودتر از تمام چهارپایان بهدنیا میآورد.
افسانهها
خودستایی
روزی مردی نزد ازوپ رفت و نوشتههای بیمحتوایی را برای او خواند که همگی سرشار از تعریف و تمجید از خود بود. آنگاه همچنانکه نظر او را دربارهی نوشتههایش جویا میشد، به او گفت: «امیدوارم فکر نکنی من
افسانهها
علّت ناله
خوکی به گلّهای گوسفند پیوست و با آنها مشغول چرا شد. یکروز چوپان دستهایش را روی گُردهی او گذاشت، امّا خوک شروع کرد به آه و ناله. گوسفندها او را ملامت کردند که: «چوپان اغلب دستش را روی گُردهی ما
افسانهها
آشنایی بیش از حد، کاهش حرمت است
آدمیان اوّلینبار که شتر را دیدند از جثّهی درشت او ترسیدند و پا به فرار گذاشتند. امّا با گذشت زمان او را جانوری آرام دیدند و جرئت نزدیک شدن به او را یافتند. آنها پس از مدّتی دیگر به این نتیجه رسیدند...