سنگ و گردو
یک سنگ بود و یک گردو. روزی با هم بازی میکردند، سنگ زد سر گردو را شکست.
گردو گریهکنان پیش مادرش رفت و گفت: «ننه گردو! ننه گردو! سنگ، سرم رو شکست.»
نویسنده: محمدرضا شمس
یک سنگ بود و یک گردو. روزی با هم بازی میکردند، سنگ زد سر گردو را شکست.
گردو گریهکنان پیش مادرش رفت و گفت: «ننه گردو! ننه گردو! سنگ، سرم رو شکست.»
ننه گردو قل و قل و قل رفت پیش سنگ، دید سنگ خیلی محکم است و خیلی زور دارد.
گفت: «ای سنگ، تو چرا اینقدر زور داری؟»
سنگ گفت: «من اگر زور داشتم، زیر پام علف سبز نمیشد.»
ننهگردو رفت پیش علف و پرسید: «ای علف! چرا اینقدر زور داری؟»
علف جواب داد: «اگر زور داشتم، میش من رو نمیخورد.»
ننهگردو رفت پیش میش و پرسید: «ای میش! چرا اینقدر زور داری؟»
میش جواب داد: «اگر زور داشتم، گرگ دمبهام را نمیخورد.»
ننهگردو رفت پیش گرگ و پرسید: «ای گرگ! چرا اینقدر زور داری؟»
گرگ گفت: «ای ننهگردو! اگر زور داشتم، چوپان با سگش دنبالم نمیکرد.»
ننهگردو رفت پیش چوپان و گفت: «ای آقا چوپان! چرا اینقدر زور داری؟»
چوپان گفت: «ننهجان گردو! دست روی دلم نذار که خونه. اگر زور داشتم، موش سفرهام رو پاره نمیکرد.»
ننهگردو رفت پیش موش و پرسید: «ای آقا موشه! چرا اینقدر زور داری؟»
موش بالا و پایین پرید و جیغ ویغ کنان گفت: «بله، بله، من موشم! زرنگم، پر زورم، باهوشم، سفرهی چوپان رو پاره میکنم، همه رو بیچاره میکنم....»
بعد پرید ننهگردو را بگیرد که ننهگردو جا خالی داد و قل و قل و قل از آنجا دور شد و به خانهاش برگشت.
منبع مقاله :
شمس، محمدرضا؛ (1394)، افسانههای اینورآب، تهران: نشر افق، چاپ اول.
گردو گریهکنان پیش مادرش رفت و گفت: «ننه گردو! ننه گردو! سنگ، سرم رو شکست.»
ننه گردو قل و قل و قل رفت پیش سنگ، دید سنگ خیلی محکم است و خیلی زور دارد.
گفت: «ای سنگ، تو چرا اینقدر زور داری؟»
سنگ گفت: «من اگر زور داشتم، زیر پام علف سبز نمیشد.»
ننهگردو رفت پیش علف و پرسید: «ای علف! چرا اینقدر زور داری؟»
علف جواب داد: «اگر زور داشتم، میش من رو نمیخورد.»
ننهگردو رفت پیش میش و پرسید: «ای میش! چرا اینقدر زور داری؟»
میش جواب داد: «اگر زور داشتم، گرگ دمبهام را نمیخورد.»
ننهگردو رفت پیش گرگ و پرسید: «ای گرگ! چرا اینقدر زور داری؟»
گرگ گفت: «ای ننهگردو! اگر زور داشتم، چوپان با سگش دنبالم نمیکرد.»
ننهگردو رفت پیش چوپان و گفت: «ای آقا چوپان! چرا اینقدر زور داری؟»
چوپان گفت: «ننهجان گردو! دست روی دلم نذار که خونه. اگر زور داشتم، موش سفرهام رو پاره نمیکرد.»
ننهگردو رفت پیش موش و پرسید: «ای آقا موشه! چرا اینقدر زور داری؟»
موش بالا و پایین پرید و جیغ ویغ کنان گفت: «بله، بله، من موشم! زرنگم، پر زورم، باهوشم، سفرهی چوپان رو پاره میکنم، همه رو بیچاره میکنم....»
بعد پرید ننهگردو را بگیرد که ننهگردو جا خالی داد و قل و قل و قل از آنجا دور شد و به خانهاش برگشت.
منبع مقاله :
شمس، محمدرضا؛ (1394)، افسانههای اینورآب، تهران: نشر افق، چاپ اول.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}