نويسنده: عباس کوثري

 
«جبّار» برگرفته از ماده «جبر» به معناي وادارکردن افراد بر امور ناخوشايند آنان، اصلاح شکستگي (1) و اصلاح با نوعي اعمال قدرت است و به کساني که مدعي‌اند خداوند بندگان خود را بر گناهان اکراه مي‌کند، مجبره مي‌گويند. (2) همچنين به چوب‌هايي که با آن استخوان‌ها بسته مي‌شود، جباره و جبيره گفته مي‌شود (3) و جبار به کسي مي‌گويند که مي‌خواهد کمبود خود را با ادعاي منزلت والا که مستحق آن نيست، جبران کند و به عنوان صفتي مذمت‌آميز آورده مي‌شود، همانند کلام الهي که مي‌فرمايد: «وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ» (4) و «وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً». (5) و (6) به تعبيري ديگر، جبار انسان خودبزرگ‌بين است که پند و موعظه هيچ فرد را نمي‌پذيرد. (7)
نيز به مرد قد بلند و بزرگ و قدرتمند جبار مي‌گويند، به جهت تشبيه به جبار که نام درخت تنومند خرماست. (8) جبار اگر صفت الهي قرار بگيرد، به معناي سلطه بر مخلوقات است، به گونه‌اي که آنها بدون اذن او هيچ‌گونه امري را مالک نيستند (9) و برگرفته از جبر به معناي قهر است و يا بدين معناست که مردم را با افاضه نعمت‌هاي خود بي‌نيازي و غنا مي‌بخشد که برگرفته از «جبروت الفقير» (10) خواهد بود که به معناي غني ساختن فقير است و يا از ريشه جبر به معناي اصلاح است؛ بدين معنا که خداوند اصلاح حال بندگانش را مي‌کند و نيازمندي‌هاي آنان را مرتفع مي‌سازد. (11)

کاربردهاي جبار در قرآن

الف) صفت الهي به معناي قدرتمند داراي نفوذ اراده يا اصلاح کننده امور مخلوقات

خداوند در سوره حشر مي‌فرمايد: «هُوَ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ». (12) در تفاسير جامع البيان، (13) الميزان (14) و فخر رازي (15) براي کلمه جبار هر دو معنا ذکر شده است. راغب مي‌نويسد اصل در جبر، اصلاح با قهر و غلبه است و آن را به اکثر اهل لغت نسبت مي‌دهد (16) که در اين صورت مي‌توان هر دو معنا را به يک معنا برگرداند و جبار را به معناي اصلاح کننده و برآورنده نياز مخلوقات با قدرت و اراده‌ي نافذ دانست.

ب) يکي از صفات مخلوقات

جبار در اين قسم به چهار معنا آمده است:

1. اکراه کننده

خداوند متعال مي‌فرمايد: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ». (17) خداوند در اين آيه جبار بودن را از پيامبر نفي کرده است. جوهري مي‌نويسد: «اجبرته علي الامر» بدين معناست که او را بر آن کار اکراه کردم. (18) خليل نيز اولين معناي ماده جبر را اجبار ديگري مي‌داند. (19) برخي مفسران نيز با توجه به کلمه «علي» همين معنا را استفاده کرده‌اند. زمخشري و نسفي ذيل آيه مي‌نويسند: مي‌توان کلمه جبار را برگرفته از «جبر علي الامر» به معناي اجبار و اکراه دانست؛ يعني تو مالک و والي آنان نيستي که آنان را بر ايمان مجبور سازي و کلمه «علي» مثل جمله «هو عليهم» است که کاربردش وقتي است که او والي و مالک امر آنان بوده باشد. (20) مرحوم طبرسي نيز در شمار معاني آن، اکراه را ذکر کرده است (21) و مؤلف الميزان نيز همين معنا را برگزيده است. (22)
البته برخي ديگر از مفسران احتمال ديگري نيز ذکر کرده‌اند و جبار را به معناي خشم و کنارگذاشتن حلم و بردباري دانسته‌اند که در اين صورت مقصود از آيه اين است که تو وظيفه نداري که بر آنان خشمگين و غضب‌آلود باشي، بلکه بايد آزار آنان را تحمل کني و از سويي ديگر آنان را که از عذاب الهي مي‌ترسند، پند دهي. (23) سياق آيه و جمله «فذکر» که در ادامه آيه آمده است، مي‌تواند شاهد ديگري باشد که مقصود از نفيِ جبار اين است که او وظيفه اجبار و اکراه را ندارد. قلب‌هاي آماده به سوي پيامبر گرايش پيدا خواهند کرد و براي آنها تلاوت آيات و تذکر، کافي خواهد بود، چنان که در آيه‌اي ديگر فرموده است: «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ». (24)
يکي ديگر از آياتي که مي‌توان کلمه جبار را در آن به معناي اجبار و اکراه دانست، آيه 59 از سوره هود است که مي‌فرمايد: «وَتِلْكَ عَادٌ حَجَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنيدٍ». برخي مفسران مقصود از «جبار» در آيه را فردي دانسته‌اند که با زور ديگران را به پيروي از خود وامي‌دارد. صاحب الميزان مي‌نويسد: جبار قلدري است که مردم را مقهور اراداه خود مي‌نمايد و آنان را اجبار مي‌کند به دلخواه او عمل کنند و عنيد به معناي ستيزه‌جويي است که زير بار حق نمي‌رود. (25)
ميبدي نيز همين معنا را آورده است. (26) برخي ديگر آن را به معناي شخص متکبر دانسته‌اند (27) که بدون هيچ حقي از سر خشم افراد را مي‌کشد و کساني را که از دستورهايش سرپيچي کنند، مجازات مي‌نمايد. (28) ولي مي‌توان اينها را معناي ملازميِ اکراه و اجبار دانست. فردي که براي تأمين خواسته‌هايش ديگران را وادار به کار مي‌کند، از نظر روحي، انساني متکبر است و در عمل نيز مخالفت ديگران را تحمل نمي‌کند و به مجازات و حتي کشتار ديگران اقدام مي‌کند.

2. متکبر حق‌ناشناس

خداوند متعال در ستايش از حضرت يحيي (عليه‌السلام) صفات نيکوي وي را يادآور مي‌شود و مي‌فرمايد: «وَبَرَّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً». (29) بسياري از مفسران همانند شيخ طوسي، (30) قرطبي (31) ابوالسعود (32) و علامه طباطبايي (33) جبار در آيه را به معناي متکبر دانسته‌اند که با نفي آن از شخصيت حضرت يحيي، مقصود اين خواهد بود که او انساني متواضع بود، به ويژه در مقابل پدر و مادرش. همين تعبير درباره حضرت عيسي نيز به کار رفته است، آن هنگام که در کودکي به اعجاز الهي، به سخن آمد و گفت: «وَبَرّاً بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً». (34) شاهد بر اين معنا سياق آيه است، بدين‌سان که نفي «جبار» بعد از بيان نيکي به پدر و مادر در داستان حضرت يحيي و بعد از نيکي به مادر در داستان عيسي (عليه‌السلام) مي‌تواند بيانگر تواضع اين دو پيامبر در مقابل آنان باشد، چنان که قرآن کريم در مورد پدر و مادر فرموده است: «وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ»: (35) و بال‌هاي تواضع خويش را از محبت و لطف در برابر آنان فرود آر. شايد به همين جهت باشد که قرطبي در معناي جبار، عبارت «متکبراً عاقا لهما» را آورده است؛ يعني يحيي متکبر و عاق پدر و مادر نبود. (36) تحقق اين معنا در صورتي است که جبار به معناي متکبر باشد تا ترجمه آيه چنين شود: يحيي به پدر و مادرش نيکي مي‌کرد و متکبر و عصيانگر نبود.

3. خونريز و قاتل

خداوند متعال مي‌فرمايد: «فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَى‏ أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسَاً بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ»: (37) هنگامي که خواست با کسي که دشمن هر دوي آنان بود درگير شود، [مرد اسرائيلي] گفت: اي موسي مي‌خواهي مرا بکشي همان‌گونه که ديروز انسان را کشتي. تو فقط مي‌خواهي جباري در روي زمين باشي. قرائن موجود در آيه همانند «تقتلني» و «قتلت» نشان مي‌دهد مقصود از کلمه جبار در کلام مرد اسرائيلي، اين است که تو مي‌خواهي انساني قاتل باشي.

4. قدرتمند زورگو

هنگامي که موسي (عليه‌السلام) از قوم خويش خواست که به سرزمين مقدس وارد شوند، آنان فرمان وي را اجابت نکردند. قرآن کريم پاسخ آنان به موسي (عليه‌السلام) را چنين بيان مي‌کند: «قَالُوا يَامُوسى‏ إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَدْخُلَهُا حَتَّى‏ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ»: گفتند اي موسي در آن [سرزمين] جمعيتي نيرومند و زورگو هستند و ما هرگز وارد آن نمي‌شويم، مگر آنکه آنان از آنجا خارج شوند. پس اگر آنان از آن سرزمين خارج شوند، ما وارد خواهيم شد. (38)
شبّر (39) و بيضاوي (40) و شيخ طوسي (41) نوشته‌اند: «الجبار من يجبر الناس علي ما يريد»: جبار زورگويي است که مردم را بر خواسته‌هاي خود مجبور مي‌کند. صاحب الميزان پس از آنکه کلام راغب را نقل مي‌کند، مي‌نويسد: از آنچه گفته شد روشن گشت که مقصود از «جبارين» انسان‌هاي اهل سطوت و نيرومندند که خواسته‌هاي خود را بر مردم تحميل مي‌کنند. (42) فخر رازي در تفسير «جبارين» دو جهت را بيان کرده است: اول آنکه جبار جمله «جبره علي الامر» به معناي اجبار و اکراه باشد که در اين صورت جبار فردي است سرکش که ديگران را به تسليم خواسته‌هايش مجبور مي‌کند. او اين معنا را به فراء و زجاج نسبت مي‌دهد و از فراء نقل مي‌کند صيغه فعال فقط در دو کلمه به معناي افعل است يکي جبّار و ديگري درّاک؛ زيرا اين دو کلمه افاده کننده اجبار و ادراک است. دوم آنکه جبار برگرفته از کلام «نخلة جباره» باشد که به معناي درخت خرماي بلند و مرتفع است که دست‌ها به آن نمي‌رسد. بر اين اساس «جبارين» انسان‌هاي بلندقامت و قوي بوده‌اند و اطلاق جبارين براساس تشبيه آنان به درخت بلند خرماست که به آن «جباره» گفته مي‌شود. (43)

پي‌نوشت‌ها:

1. خليل بن احمد فراهيدي؛ ترتيب کتاب العين؛ ج 1، ص 259.
2. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاط القرآن؛ ص 183-184.
3. اسماعيل جوهري؛ الصحاح؛ ج 2، ص 608.
4. ابراهيم: 15.
5. مريم: 32.
6. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 184.
7. خليل بن احمد فراهيدي؛ ترتيب کتاب العين؛ ج 1، ص 259.
8. محمد ازهري، تهذيب اللغة؛ ج 11، ص 57.
9. خليل بن احمد فراهيدي؛ ترتيب کتاب العين؛ ج 1، ص 259.
10. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 184.
11. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 14، ص 71.
12. حشر: 23.
13. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 14، ص 71.
14. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 19، ص 20.
15. محمد فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 29، ص 255.
16. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 183.
17. ق: 45.
18. اسماعيل جوهري؛ الصحاح؛ ج 2، ص 607.
19. خليل بن احمد فراهيدي؛ ترتيب کتاب العين؛ ج 1، 259.
20. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 394. عبدالله نسفي؛ تفسير النسفي المسمي بمدارک التنزيل و حقايق التأويل؛ ج 4، ص 182.
21. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 227.
22. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 18، ص 361.
23. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 227.
24. بقره: 256.
25. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 10، ص 305.
26. رشيدالدين ميبدي؛ کشف الاسرار و عدةالابرار؛ ج 4؛ ص 403.
27. محمد قرطبي؛ الجامع لأحکام القرآن؛ ج 9، ص 37.
28. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان، ج 5 و 6، ص 260.
29. مريم: 14.
30. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 7، ص 112.
31. محمد قرطبي؛ الجامع لأحکام القرآن؛ ج 11، ص 60.
32. محمد ابي سعود؛ تفسير ابي سعود؛ ج 5، ص 259.
33. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 14، ص 20.
34. مريم: 32.
35. اسراء: 24.
36. محمد قرطبي؛ الجامع لأحکام القرآن؛ ج 11، ص 60.
37. قصص: 19.
38. مائده: 22.
39. عبدالله شبّر؛ الجوهر الثمين؛ ج 2، ص 162.
40. عبدالله بيضاوي؛ تفسير البيضاوي؛ ج 1، ص 421.
41. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 3، ص 484.
42. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 5، ص 291.
43. محمد فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 11، ص 157.

منبع مقاله :
منبع‌مقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.