واژهی حجر در قرآن
«حَجَر» به معناي سنگ است و احتمال دارد که ماده اصلي تمام صيغهها از اين ريشه گرفته شده باشد؛ زيرا شدت و صلابت در سنگ در همهي کاربردهاي حجر به چشم ميخورد؛ (1) افزون بر آنکه به هر آنچه با سنگ احاطه شده باشد؛ حِجر گويند و به نيم دايره کنار کعبه و به سرزمين قوم ثمود حجر گفتهاند؛ زيرا اطراف آن مکان را سنگ فراگرفته است. (2) برخي اصل حجر را ضيق و تنگنايي دانستهاند و بر اين اساس گفتهاند اگر به حرام حجر گفته ميشود، بدين جهت است که با نهي، انسان در تنگنا قرار ميگيرد.
نامگذاري حجر کعبه نيز بدين جهت است که از طواف کعبه از داخل حجر نهي شده و بايد از خارجِ آن کعبه را طواف کرد. (3) به نظر ميرسد معناي منع با کاربردهاي لغوي سازگارتر است؛ زيرا معناي ضيق و تنگنايي بيشتر در محدوده استعمالات شرعي کاربرد دارد نه لغوي.
کاربردهاي حجر در قرآن
1. عقل
در سوره والفجر ميفرمايد: «وَالْفَجْرِ * وَلَيَالٍ عَشْرٍ * وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ * وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ * هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ». (4) مفسران حجر را در اين آيه به عقل تفسير کردهاند و مناسبت اين نامگذاري با معناي لغوي را در اين دانستهاند که حجر به معناي منع است و چون عقلْ انسان را از زشتيها بازميدارد، به آن حجر گفتهاند؛ (5) چنان که عقل را بدين جهت عقل و نُهي ناميدهاند که فرد را مهار ميکند و او را از ارتکاب زشتيها نهي ميکند. (6) در روايتي از امام باقر (عليهالسلام) نيز حجر به عقل تفسير شده است (7) و مقصود از آيه «هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ» اين است که، آيا در سپيدهدمان و شبهاي دهگانه و زوج و فرد و شب هنگامي که [به سوي روشنايي] حرکت ميکند، دليل و نشانهاي براي خردمند وجود دارد، تا اينکه هم عظمت اشياي مورد قسم را دريابد و هم حقيقت قسم الهي را درک کند و بداند که در هر يک از آنچه خداوند به آن قسم ياد کرده، حکمت و شگفتي نهفته است و نشانه يکتايي خداست. (8)2. حرام
خداوند متعال ميفرمايد: «وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَيَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ». (9) قرآن کريم در اين آيه يکي از عقايد فاسد مشرکان را بيان کرده است. آنان براي بتهايشان شتر و گاو و گوسفند و زراعت قرار ميدادند و ميگفتند آنها بر کساني حلال است که ما بخواهيم و مقصودشان مردان خادم بتکده بود. پس آنها را بر ديگران حرام ميدانستند. (10)راغب مينويسد: حجر آن چيزي است که با تحريم ممنوع شده باشد. او در ادامه ميگويد: جملهي «حَرْثٌ حِجْرٌ» (11) به معني معناست. (12) گفتني است سياق آيه نيز گواه بر اين معناست؛ زيرا خداوند بعد از آن جمله ميفرمايد: «وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا». مشرکان ميگفتند اينها انعام و چهارپايانياند که سوار شدن بر پشت آنها بر ما حرام است. قرآن در آيه بعد نيز عقيده مشرکان را در حرمت جنين انعام بر همسران بيان کرده و فرموده است: «وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا»، چنان که در ادامه فرموده است آنچه را خداوند به آنان روزي کرده بود، بر خود تحريم کردند: «وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ».
3. امان خواستن
قرآن کريم در ترسيم حال مجرمان در لحظه مرگ يا قيامت ميفرمايد: «يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً». حجر مصدر و منصوب به فعل مقدر است و «مَحْجُوراً» براي تأکيد آورده شده است و اين کلمهاي بوده است که عربها به هنگام ملاقات با دشمن خوني يا مصيبت سنگين و مانند آن ميگفتهاند و آن را براي استعاذه و پناه خواستن استفاده ميکردند. مرجع ضمير «يَقُولُونَ» ميتواند مجرمان و منکران قيامت باشند؛ بدين معنا که آنان به هنگام روبهرو شدن با ملائکه سخني خواهند گفت که به هنگام رويايي با دشمن يا مصيبت سنگيني ميگويند و آن «حِجْراً مَحْجُوراً» است؛ يعني از خدا ميخواهم که زيان و ضرر تو را از من باز دارد. اين در حالي است که برخي ديگر معتقدند مرجع ضمير در «يَقُولُونَ» ملائکهاند که در ديدار با مجرمان به آنان ميگويند: بهشت الهي بر شما حرام شده است و شما از غفران و رحمت خداوند محروم گشتهايد. (13) با توجه به سياق آيه و ضماير به کار رفته در آيه قبل ميتوان احتمال اول را ترجيح داد. (14)خليل و ابن فارس در سابقه تاريخي «حِجْراً مَحْجُوراً» مينويسند: در زمان جاهليت رسم بر اين بود اگر در ماه حرام فردي را ميديدند که از بدي و شرّ او در امان نبودند، با کلمه «حِجْراً مَحْجُوراً» به او يادآور ميشدند که زيانرساني در اين ماه حرام است و با اين کار، خود را از شر او در امان ميدانستند. (15)
3. سرزمين قوم ثمود
يکي از اقوامي که نامشان در قرآن کريم آمده، اصحاب حجرند. سرنوشت اين قوم نيز عبرتآموز است. آنان خانههايي امن در دل کوهها ميتراشيدند؛ اما به دليل تکذيب آيات الهي و پيامبران دچار صيحهي مرگبار شدند. خداوند در آيه هشتاد سوره حجر ميفرمايد: «وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ». مقصود از اصحاب حجر قوم ثمودند (16) که در سرزميني بين مدينه و شام زندگي ميکردند. برخي محققان نوشتهاند: در نزديکي مدينه در راه شام محلي است که آن را مدائن صالح گويند و نزديک وادي القري به فاصله يک روز راه واقع شده است. مؤلف معجم البلدان ذيل کلمه قري گويد: مساکن قوم صالح کوههايي جدا از هم است که ميتوان بر گرد آن گرديد. آنان در هر يک، خانه تراشيده بودند و هم اکنون آثار آن باقي است. (17)پيامبر قوم ثمود حضرت صالح (عليهالسلام) بود. به اعتقاد راغب اصفهاني به هر آنچه با سنگ احاطه شود، حِجر گويند و به سرزمين قوم ثمود حجر گفتهاند؛ زيرا سرزمين آنان را سنگ فراگرفته بود (18) و قوم ثمود چون در شهر يا سرزميني به نام حجر زندگي ميکردند، اصحاب حجر نام گرفتهاند. علت اينکه خداوند در اين آيه شريفه، تکذيب حضرت صالح را تکذيب پيامبران دانسته يا بدين جهت است که تکذيب صالح به منزله تکذيب همه پيامبران است؛ زيرا همه آنان يک هدف داشتهاند يا اينکه خداوند غير از صالح، پيامبران ديگري را نيز به سوي آنان فرستاده بود. (19)
4. استعاره از حجاب و حائل نامرئي
يکي از نشانههاي الهي وجود درياهاست، به ويژه قرار گرفتن دو دريا در کنار هم که يکي گوارا و شيرين است و ديگري شور و تلخ، بدون آنکه با يکديگر مخلوط شوند. خداوند متعال ميفرمايد: «وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً وَحِجْراً مَّحْجُوراً». (20) کلمه «فُرَاتٌ» به معنايگواراي متمايل به شيريني است و برزخ حائل و مانعي است که ديده نميشود؛ همانند آيه «اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا» (21) که دلالت دارد بر آسمانهاي برافراشته، ستونهايي نامرئي است. همانگونه که پيش از اين گفته شد، در ادبيات عرب «حِجْراً مَّحْجُوراً» را زماني به کار ميبرند که با دشمن يا حادثهاي سخت روبهرو شوند و با اين سخن دور شدن آن را از خود اعلام ميکنند. حجر در اين آيه به صورت مجازي در مورد دو دريا که با يکديگر مخلوط نميشوند به کار رفته است. گويا هر يک از اين دو از ديگري پناه ميگيرد و دور شدنِ ديگري را با اين کلمه درخواست ميکند. (22)
به کارگيري حجر در اين معنا يکي از زيباييهاي به کار رفته در کلمات و از وجوه فصاحت و بلاغت است. برخي از مفسران در توضيح حجاب و حائل نامرئي نوشتهاند: البته امروز ما اين را ميدانيم که اين حجاب نامرئي، همان تفاوت درجه غلظت آب شور و شيرين و به اصطلاح تفاوت وزن مخصوص آنهاست که سبب ميشود تا مدت مديدي با هم نياميزند. همچنين ميدانيم تمام رودخانههاي عظيم آب شيرين که به درياها ميريزند، در کنار ساحل، دريايي از آب شيرين تشکيل ميدهند و آبهاي شور را به عقب ميرانند و تا مدت زيادي اين وضع ادامه دارد و به دليل تفاوت درجه غلظت، آنها از آميخته شدن با يکديگر ابا دارند و گويا هر يک به ديگري «حِجْراً مَّحْجُوراً» ميگويد. جالب اين است که بر اثر جزر و مدِ آب درياها که در شبانه روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه صورت ميگيرد، سطح آب دريا به مقدار زيادي بالا و پايين ميرود. اين آبهاي شيرين که دريايي را تشکيل دادهاند در مصب همان رودخانهها و نقاط اطراف آن در خشکي پيش ميروند و انسانها از زمانهاي قديم از اين موضوع استفاده کرده، نهرهاي زيادي در اينگونه مناطق کندهاند و زمينهاي فراواني را زير کشت درختان بردهاند. هم اکنون در جنوب ايران شايد ميليونها نخل وجود دارد که ما قسمتي از آن را از نزديک مشاهده کردهايم که تنها با همين وسيله آبياري ميشوند و در فاصله زيادي از ساحل دريا قرار گرفتهاند. در سالهايي که بارندگي و آب رودخانههاي عظيمي که به دريا ميريزد، کم ميشود، گاهي آب شور غلبه ميکند که کشاورزان اين سامان از آن سخت نگران ميشوند؛ زيرا به زراعت آنان لطمه ميزند. (23)
5. در کنار و تحت تربيت بودن
«حجر الانسان» به معناي دامن انسان است و زماني که گفته ميشود «هو في حجره» يعني شخص در حمايت و تحت سرپرستي اوست. جمع اين کلمه «حُجور» است که در قرآن کريم به معناي کنار، دامن، تحتالحمايه بودن به کار رفته است. (24) خداوند متعال در سوره نساء آيه 23 ميفرمايد: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ... وَرَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُم مِن نِسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُم بِهِنَّ»: حرام شده بر شما مادرانتان... و دختران همسرتان که در دامان و کنار شما پرورش يافتهاند. «رَبَائِبُ» جمع «ربيبه» به معناي دختران زوجه از شوهر قبلي است.فخر رازي مينويسد: مقصود از «فِي حُجُورِكُم» تحت تربيت بودن است و سبب در اين استعاره اين است که فرد زماني که تربيت کودکي را عهدهدار ميشود، او را در دامن خود مينشاند؛ بنابراين حجر، ربيبه و دختر همسر است، چنان که وقتي گفته ميشود فلاني تحت حضانت و حفظ و نگهداري اوست، برگرفته و استعاره از حضن به معناي بغل فرد است؛ البته اين احتمال نيز وجود دارد که «فِي حُجُورِكُم» به معناي خانهها باشد؛ پس ترجمه آيه چنين خواهد بود: ربيبههايي که در خانههاي شما باشند، بر شما حرام شدهاند. (25)
مرحوم طبرسي نيز مينويسد: «حجور» جمع براي «حِجر» منسوب به انسان است و به معناي تحت کفالت و تربيت است و زماني که گفته ميشود فردي در حِجر ديگري است، يعني تحت تربيت وي است؛ البته حرمت ربيبه اختصاص به اين مورد ندارد که دختر همسر تحت کفالت مرد باشد؛ زيرا قيد «حجُورِکُم» غالبي است؛ بدين معنا که چون در بيشتر موارد دخترِ زن از شوهر قبلي پس از ازدواج مادرش در کنار او ميماند، ربيبه با قيد حجور آمده است. (26) در منابع شيعي از اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) نقل شده است که حضرت فرمودند: ربيبهها حراماند چه در خانههاي ناپدري باشند و يا در خانههايي جداگانه زندگي کنند. (27) بر همين اساس اينکه در تفاسير اهل سنت آمده آن بزرگوار در صورتي ربيبهها را حرام ميدانستند که در خانه ناپدري باشند، (28) قابل اعتماد نيست.
پينوشتها:
1. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 2، ص 138.
2. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 220.
3. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 7، ص 483. محمد فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 31؛ ص 150.
4. فجر: 1-5.
5. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 10، ص 342.
6. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 747.
7. ملامحسن فيض کاشاني؛ تفسير الصّافي؛ ج 5، ص 324.
8. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 737.
9. انعام: 138.
10. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7 و 8، ص 261.
11. انعام: 138.
12. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 220.
13. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 274-275. سيد محمدحسين طباطبائي؛ الميزان؛ ج 15، ص 199-200.
14. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 15، ص 199-200.
15. خليل بن احمد فراهيدي؛ ترتيب کتاب العين؛ ص 348. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 2، ص 139.
16. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 8، ص 66. فضل بن حسن طبرسي؛ جوامع الجامع؛ ج 1، ص 706.
17. ابوالحسن شعراني؛ نثر طوبي؛ ص 115.
18. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 220.
19. سيد عبدالله شبّر؛ الجوهر الثمين؛ ج 3، ص 393. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 586.
20. فرقان: 53.
21. رعد: 2.
22. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 286.
23. ناصر مکارم شيرازي؛ تفسير نمونه؛ ج 15، ص 124.
24. احمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج 1 و 2، ص 122.
25. محمد فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 10، ص 28.
26. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3 و 4، ص 48.
27. محمد بن حسن طوسي؛ تهذيب الاحکام؛ ج 7، ص 322، باب من احلّ الله نکاحه، ح 1.
28. جلالالدين سيوطي؛ الدرالمنثور؛ ج 2، ص 474.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}