واژهی عفو در قرآن
ابن فارس معتقد است بازگشت تمام معاني در اين کلمه به دو اصل است: 1. ترک کردن؛ 2. طلب.
براي مثال عفو خداوند به معناي ترک بندگان و عدم عقوبت آنان است و عفو به معناي خراب شدن نيز برگرفته از ترک است؛ زيرا وقتي گفته ميشود «عفت الدّار» يعني خانه متروکه و رها شد تا خراب شد و «عفاة» به معناي طلبکنندگان نيکي است و جمله «اعتفيت فلاناً» يعني از او درخواست نيکي و فضيلت کردم. (2) ماده عفو در قرآن کريم در سه معنا به کار رفته است.
کاربردهاي عفو در قرآن
1. گذشت و بخشش
الف) گذشت و بخشش خداوند
در آياتي که ميآيد ماده عفو به معناي اين است که خداوند گناهان را ميبخشد: «وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ»، (3) «لِيَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَفَ»، (4) «وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» (5) و «ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ * ثُمَّ عَفَوْنَا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ». (6) سياق آيات درباره گناهان بندگان است و همين بيانگر اين است که مقصود از عفو، گذشت الهي از بندگان است، چنانکه کلمه «سيئات»، «اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ» و «عصيتم» قبل از جمله «لقد عفا» و نيز اسناد عفو به خداوند گواه بر آن است. يکي از اسما و صفات الهي عفو است. خداوند متعال ميفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ» (7) و «إِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوّاً غَفُوراً». (8)ب) گذشت افراد از لغزش يکديگر
در آياتي از قرآن ماده عفو به معناي گذشت افراد از لغزش يکديگر است. قرآن کريم ميفرمايد: «وَجَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»: (9) کيفرِ بدي مجازات همانند آن است و هر کس گذشت و اصلاح کند، پاداش او با خداست. همچنين خداوند متعال ميفرمايد: «وَإِن تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»: (10) و اگر عفو کنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد [خدا شما را ميبخشد؛ چرا که] خداوند بخشنده و مهربان است. همينسان است کلام ديگر الهي که ميفرمايد: «إِن تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَن سُوءٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوّاً قَدِيراً»: (11) اگر نيکيها را آشکار يا مخفي سازيد و از بديها گذشت کنيد، خداوند آمرزنده و تواناست.ج) گذشت از حق و اسقاط آن
خداوند درباره حکم مهريه زنان ميفرمايد: «وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَى»: (12) و اگر زنان را، پيش از آنکه با آنان تماس بگيريد [و آميزش جنسي کنيد] طلاق دهيد، درحاليکه مهري براي آنان تعيين کردهايد؛ پس نصف آنچه را تعيين کردهايد؛ [بپردازيد] مگر اينکه آنان [حق خود را] ببخشند يا آن کس که گره ازدواج به دست اوست (ولي صغير و سفيه) آن را ببخشد و گذشت کردن شما به پرهيزکاري نزديکتر است. استثناي «إِلاَّ أَن يَعْفُونَ» به روشني دلالت ميکند که مقصود از عفو اسقاط حق گرفتن مهر است.خداوند متعال در آيهاي ديگر درباره حکم قصاص و اسقاط آن از سوي اولياي دم ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثَى بِالْأُنْثَى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ». (13) اکثر مفسران بر آناند که مرجع ضمير «لَهُ مِنْ أَخِيهِ» قاتل است و مقصود از «اخ» ولي دم است که از قصاص صرفنظر کرده است؛ بنابراين معناي آيه چنين است. پس اگر کسي (قاتل) از برادرش (ولي دم) چيزي به او بخشيده شد [و حکم قصاص او تبديل به ديه گرديد]، بايد از راه پسنديده پيروي کند [و حال پرداخت کننده ديه را در نظر بگيرد] و [قاتل] نيز به نيکي ديه را بپردازد.
2. زياد شدن
يکي از معاني لغوي عفو - چنانکه بيان شد - زياد شدن و کثرت افراد است. عفو در قرآن کريم نيز به اين معنا آمده است: «ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لاَيَشْعُرُونَ». (14) «عَفْواْ» در آيه به معناي زياد شدن است، چنانکه وقتي گفته ميشود «عفا الشّعر» يعني مو زياد شد. در حديثي آمده است «انه عليه الصلاة امر ان تحف الشوارب و تعفي اللحي»: پيامبر دستور داد که شارب را بگيرند و ريش را بگذارند زياد شود. مقصود از «تعفي اللحي» همان توفير و زياد گذاشتن ريش است. (15) شيخ طوسي مينويسد: «عفوا» در اين آيه به معناي زياد شدن است و مناسبت آن با معناي اصلياش يعني «ترک» اين است که کثرت جمعيت آنان به اين جهت بود که رها شدند تا اينکه نسلشان زياد شد. (16)3. اعتدال در انفاق
يکي از معاني عفو در قرآن کريم، اعتدال در انفاق است. قرآن کريم ميفرمايد: «يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ». (17) عفو نقيص جهد، انفاقي است که انسان بر اثر آن به سختي نيفتد. (18) قرآن کريم ميفرمايد: «وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً»: (19) بيش از حد دست خود را مگشاي که مورد سرزنش قرار بگيري و از کار فرو ماني. «ينفقون» نيز ميتواند قرينه باشد بر اينکه کلمهي «العفو» درباره امور مالي است.راغب اصفهاني مينويسد: عفو چيزي است که انفاق آن آسان است. روشن است انفاق آسان که در آن فرد به سختي نميافتد، انفاق در حد اعتدال است. در روايتي از امام صادق (عليهالسلام) نقل شده است: «العفو الوسط» (20) و در روايت ديگري از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) «العفو» تفسير به کفاف شده است. (21) در روايت ابيبصير «العفو» به «القصد» (22) که همان اعتدال است، تفسير شده است. همچنين از امام صادق (عليهالسلام) در تفسير «َالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً» نقل شده است: «هذه بعد هذه هي الوسط»؛ (23) يعني وقتي اسراف و اقتار و سختگيري صحيح نبود و قوام، کار درست معرفي شد، پس حد وسط و ميانهروي در انفاق کاري صحيح خواهد بود؛ البته در يکي از روايات آمده است: «العفو ما فضل عن قوت السنّة»: (24) عفو انفاق از مازاد خرجي سال است. جمع بين اين روايت و روايات پيشين مقتضي است بگوييم روايت اخير، از باب بيان مصداق اعتدال و حد وسط است، چنان که مؤلف الميزان اين نظر را برگزيده است. (25)
گفتني است برخي بر اين اعتقادند «عفا» به معناي سکوت خداوند از بيان حکم نيز آمده است. خداوند متعال ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِن تَسْأَلُوا عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّهُ عَنْهَا وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ». (26) در اينکه مقصود از «عفا عنها» چيست، دو احتمال وجود دارد: الف) جملهي «عَفَا اللّهُ عَنْهَا» صفت دوم براي «اشياء» است و صفت اول آن جمله شرطيه و معطوف آن است؛ بنابراين معناي آيه چنين است: اي مؤمنان از اشيايي که اگر بر شما ظاهر شود ناراحت ميشويد و نيز از اشيايي که خداوند از حکم آنها صرفنظر کرده، سؤال نکنيد. مؤيد اين معنا را شأن نزول ذکر شده براي آيه دانستهاند: زماني که آيه «لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ» (27) نازل شد سراقة بن مالک از پيامبر پرسيد: آيا اين حکم در هر سال است؟ حضرت از او روي گرداند تا آنکه سراقه سه مرتبه اين سؤال را تکرار کرد. حضرت فرمود: «لا وَلو قُلتُ نَعم لوَجَبتْ ولو وَجَبت لما استطعتم فاترکوني ماتَرکتُم»: اين حکم براي هر سال نيست و اگر بگويم بله، بر شما [هر ساله] حج واجب ميشود و اگر واجب شود شما قدرت انجام آن را نخواهيد داشت. پس تا آن گاه که شما مکلف به تکليفي نشدهايد، سؤال کردن از من را رها کنيد. (28)
مرحوم طبرسي نيز اين احتمال را ذکر ميکند و مينويسد: اميرمؤمنان به همين معنا اشاره کرده است، آنجا که ميفرمايد: «و سکت لکم عن اشياءَ ولم يَدَعْها نِسياناً فلا تَتکلّفُوها»: خداوند از برخي اشيا براي شما سکوت کرده و آنها را از روي فراموشي وانگذارده است. پس در آنها خود را به تکلف و مشقت نيندازيد. (29)
ب) احتمال دوم اين است که «عَفَا اللهُ عَنْهَا» جمله مستقل و به اين معناست که خداوند از عقوبت سؤالهايي که پيش از اين انجام شده است در ميگذرد.
پينوشتها:
1. احمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج 1 و 2، ص 419.
2. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة، ج 4، ص 56-58
3. شورا: 25.
4. مائده: 95.
5. آل عمران: 152.
6. بقره: 51-52.
7. حج: 60. مجادله: 2.
8. نساء: 43 و 99.
9. شورا:40.
10. تغابن: 14.
11. نساء: 149.
12. بقره: 237.
13. بقره: 178.
14. اعراف: 95.
15. محمد فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 14، ص 150.
16. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 4، ص 475.
17. بقره: 219.
18. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 262.
19. اسراء: 29.
20. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 1، ص 210، ح 795.
21. محمد بن مسعود عياشي؛ تفسير العياشي؛ ج 1، ص 106، ح 316.
22. همان، ح 317.
23. همان، ح 315.
24. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 1، ص 210، ح 797.
25. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 2، ص 201.
26. مائده: 101.
27. آل عمران: 97.
28. عبدالله بيضاوي؛ تفسير البيضاوي؛ ج 1، ص 460.
29. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3 و 4، ص 387.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}