نويسنده: عباس کوثري

 
«عقيم» فردي است که فرزندي به دنيا نمي‌آورد. اين کلمه بر مرد و زن اطلاق مي‌شود. اسم مصدر آن «عُقم» است و «عقل عقيم» آن عقلي است که صاحبش را نفعي نمي‌رساند و «سلطنت عقيم» يعني دوسي و نسبت فاميلي فداي آن مي‌شود و گاه براي تثبيت آن، پدر و فرزند کشته مي‌شود. «يوم عقيم» نيز به روز بسيار گرم گويند. (1)
به اعتقاد ابن فارس معناي اصلي اين کلمه، مشکل داشتن، شدت و تنگنايي است؛ به همين دليل به کارزار سخت و بيماري لاعلاج و انسان بداخلاق به ترتيب «جربٌ عقام»، «داء عقام» و «رجلٌ عقام» گفته مي‌شود. (2) راغب نيز معنايي نزديک به همين را ذکر مي‌کند و مي‌نويسد: اصل آن يُبس و خشک بودن است، به گونه‌اي که مانع از قبول اثر باشد، چنان‌که براي خشک شدن مفاصل انسان گفته مي‌شود: «عَقمت مفاصله». همچنين زنان عقيم زناني‌اند که رحم آنان نطفه مرد را نمي‌پذيرد. (3)

کاربردهاي عقيم در قرآن

1. نازايي

قرآن کريم در داستان حضرت ابراهيم (عليه‌السلام) و ملائکه‌اي که مهمان او شدند مي‌فرمايد: «وَبَشَّرُوهُ بِغُلاَمٍ عَلِيمٍ * فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ»: (4) و او را بشارت به تولد پسري دانا دادند. در اين هنگام همسرش جلو آمد؛ درحالي‌که فرياد مي‌کشيد، به صورت خود زد و گفت [چگونه پسري خواهم آورد درحالي‌که] پيرزني نازايم.
خداوند متعال در آيه‌اي ديگر مي‌فرمايد: «يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ * أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَإِنَاثاً وَيَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيماً إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ»: (5) به هر کس اراده کند، دختر مي‌بخشد و به هر کس بخواهد پسر يا پسر و دختر - هر دو - را براي آنان جمع مي‌کند؛ زيرا او دانا و قادر است. عقيم چنان‌که در آغاز توضيح داده شد، زني است که نازاست و رحم او نطفه مرد را نمي‌پذيرد.

2. بي‌خير و هلاکت‌آفرين

خداوند متعال درباره‌ي عذاب قوم عاد مي‌فرمايد: «وَفِي عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ * مَا تَذَرُ مِن شَيْ‏ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ». (6) «ريح عقيم» به بادي مي‌گويند که درخت و ابري را باردار نمي‌کند و بي‌فايده و بي‌ثمر است؛ زيرا بادي هلاک کننده است. (7) دليل بر اين معنا، آيه بعد است که مي‌فرمايد: بر هيچ چيز نمي‌گذشت، مگر اينکه آن را همچون استخوان‌هاي پوسيده مي‌ساخت.

3. سخت و شديد

قرآن کريم مي‌فرمايد: «وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى‏ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ». (8) در اينکه مقصود از «يَوْمٍ عَقِيم» کدامين روز است، بين مفسران دو نظر وجود دارد: الف) روز قيامت؛ ب) روز جنگ بدر. (9)
کساني که مي‌گويند مقصود قيامت است، سياق را شاهد و دليل آن قرار داده‌اند، زيرا قرآن کريم بعد از اين آيه، وضعيت مؤمنان و کافران را در قيامت مشخص کرده و درباره کافران فرموده است: «وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأَُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ». اين آيه سياقش همانند آيه‌اي است که در آن «يوم عقيم» ذکر شده است و اگر آيه با کلمه «او» ذکر شده و فرموده «کافران همواره درباره قرآن در شک‌اند تا آنکه روز قيامت به طور ناگهاني فرا رسد يا عذاب روز عقيم به سراغشان آيد» به اين دليل است که کافران، هم با ديدن قيامت حقيقت را مي‌فهمند، چنان‌که قرآن مي‌فرمايد: «قَالُوا يَاوَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ» (10) و هم با ديدن عذاب آن روز. قرآن کريم در اين باره مي‌فرمايد: «وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَلَيْسَ هذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى‏ وَرَبِّنَا». (11) دليل اينکه به قيامت عقيم گفته شده، اين است که روزي ديگر بعد از آن براي جبران وجود ندارد. (12)
اما اگر مقصود از «يوم عقيم» روز جنگ بدر باشد، در جهت نامگذاري آن به عقيم وجوهي ذکر شده است:
1. چون افرادي در آن جنگ کشته مي‌شوند و گويا مادرانشان عقيم بوده‌اند و فرزندي نزاييده‌اند.
2. عقيم به معناي بي‌خيري و بي‌اثري است و چون در اين روز براي کافران خير و فايده‌اي نبود، «يوم عقيم» ناميده شد.
3. گاه عقيم به معناي بدون مثل و همانند است و چون براي اين روز به دليل جنگ کردن ملائکه، در عظمت همانندي نيست، آن را عقيم ناميده‌اند. (13)
با توجه به آنچه در معناي لغوي عقيم بيان شد، مي‌توانيم بگوييم عقيم به معناي شدت و سختي است. ابن فارس نيز اصل آن را همان شدت و سختي دانسته است، (14) چنان‌که مؤلف التحقيق نيز بر اين اعتقاد است؛ (15) در نتيجه «يوم عقيم» يعني روز سخت و مشکل و اين با هر يک از دو احتمال، يعني روز قيامت و روز جنگ بدر سازگار است.
ر.ک: اعمي.

پي‌نوشت‌ها:

1. احمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج 1 و 2، ص 423.
2. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 4، ص 75.
3. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 579.
4. ذاريات: 28-29.
5. شورا: 49-50.
6. ذاريات: 41-42.
7. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 240.
8. حج: 55.
9. ر.ک: محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 7، ص 332.
10. يس: 52.
11. احقاف: 34.
12. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 14، ص 394.
13. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 166.
14. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 4، ص 75.
15. محمدحسن مصطفوي؛ التحقيق؛ ج 8، ص 199.

منبع مقاله :
منبع‌مقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.