واژهی هلک در قرآن
ماده اصلي «هلک» در لغت به معناي مردن، خشکيدن گياهان، درهم شکستن و فروافتادن و پرتگاه بين دو کوه است. راغب اصفهاني مينويسد: هلاکت داراي چهار معناست: 1. مردن؛ 2. رفتن چيزي از دست
نويسنده: عباس کوثري
ماده اصلي «هلک» در لغت به معناي مردن، خشکيدن گياهان، (1) درهم شکستن و فروافتادن و پرتگاه بين دو کوه است. (2) راغب اصفهاني مينويسد: هلاکت داراي چهار معناست: 1. مردن؛ 2. رفتن چيزي از دست انسان؛ 3. فاسد شدن؛ 4. فنا و زوال. (3) از عذاب و ترس و فقر نيز به هلاکت تعبير شده است.
الف) «يسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ»: (4) از تو درباره ارث خواهران و برادران سؤال ميکنند. بگو خداوند حکم کلاله (خواهر و برادر) را براي شما بيان ميکند. اگر مردي از دنيا برود که فرزند نداشته باشد و براي او خواهري باشد، نصف اموالي را که به جا گذاشته براي خواهر اوست.
ب) «وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَينَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا»: (5) پيش از اين يوسف دلايل روشن براي شما آورد؛ ولي شما همچنان در آنچه او براي شما آورده بود، ترديد داشتيد تا زماني که از دنيا رفت، گفتيد خداوند هرگز بعد از او پيامبري مبعوث نخواهد کرد.
ج) قرآن کريم در قصه يوسف (عليهالسلام) ميفرمايد: «قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ»: (6) گفتند به خدا تو آنقدر ياد يوسف ميکني تا در آستانه مرگ قرار گيري يا هلاک گردي.
اين مطلب در صورتي است که «هالک» به معناي هلاکت بالفعل باشد؛ اما اگر بگوييم اسم فاعل ظهور در آينده دارد، بدين معنا که هر يک از اشيا در آينده فاني خواهند شد، مگر آنچه منسوب به وجه الهي باشد، در اين صورت مقصود نابودي وجود ابتدايي آنهاست، به طوري که دنيا و نشيءه اول از وجود آنها خالي شود و همه به جهان آخرت منتقل شوند؛ زيرا براساس آيات قرآني اشيا به صورت کامل نابود نميشوند و در نهايت همه به سوي او بازگشت ميکنند. پس بطلان مطلق بعد از آنکه وجود يافتند، صحيح نيست؛ زيرا در آيات مختلف آمده است بازگشت همه موجودات به سوي خداست: «وَهُوَ الَّذِي يبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يعِيدُهُ»: (13) اوست که آفرينش را آغاز کرده و دوباره آن را بازميگرداند. (14)
مؤلف الميزان نظير همين معنا را ذيل آيه «كُلُّ مَنْ عَلَيهَا فَانٍ * وَيبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ» (15) بيان ميکند و مينويسد: کلمه «فَانٍ» اشاره به انقطاع زندگي دنيا و طلوع جهان آخرت دارد و اين دو از نعمتهاي الهي است؛ زيرا زندگي دنيا مقدمه براي آخرت است و انتقال از مقدمه به غرض و نتيجه، نعمت است. در نتيجه به اين سخن که ميگويد فنا چه نعمتي است که قرآن آن را از آلاء و نعمتهاي الهي ميشمارد، پاسخ داده ميشود حقيقت اين فنا انتقال از دنيا به آخرت و بازگشت به خداوند متعال است. (16)
گفتني است «اهلک» که در باب افعال است، در معاني زير به کار رفته است:
کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.
کاربردهاي هلک در قرآن
1. مردن
لفظ «هلک» بيشتر در مردن مذموم به کار رفته است؛ اما در سه مورد به معناي اصل مردن به کار رفته است:الف) «يسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ»: (4) از تو درباره ارث خواهران و برادران سؤال ميکنند. بگو خداوند حکم کلاله (خواهر و برادر) را براي شما بيان ميکند. اگر مردي از دنيا برود که فرزند نداشته باشد و براي او خواهري باشد، نصف اموالي را که به جا گذاشته براي خواهر اوست.
ب) «وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَينَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا»: (5) پيش از اين يوسف دلايل روشن براي شما آورد؛ ولي شما همچنان در آنچه او براي شما آورده بود، ترديد داشتيد تا زماني که از دنيا رفت، گفتيد خداوند هرگز بعد از او پيامبري مبعوث نخواهد کرد.
ج) قرآن کريم در قصه يوسف (عليهالسلام) ميفرمايد: «قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ»: (6) گفتند به خدا تو آنقدر ياد يوسف ميکني تا در آستانه مرگ قرار گيري يا هلاک گردي.
2. از دست دادن
خداوند متعال درباره اصحاب شمال (آنان که نامه اعمالشان به دست چپشان داده ميشود) ميفرمايد: «مَا أَغْنَى عَنِّي مَالِيهْ * هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيهْ». (7) «هَلَک» به معناي از دست دادن چيزي است که نزد ديگري موجود ميباشد (8) و سلطانيه به معناي قدرت بر امر و نهي و سلطنت يا به معناي حجت و دليل است و معناي آيه چنين است: مال من مرا بينياز نساخت و قدرت و قوت (يا حجت و برهان) من از دست رفت.3. گمراه شدن
قرآن کريم ميفرمايد: «وَلَكِنْ لِيقْضِي اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا لِيهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَينَةٍ وَيحْيى مَنْ حَي عَنْ بَينَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ». (9) کلمه «بَيِّنَةٍ» به معناي دليل روشن، قرينه است بر اينکه «هَلَک» و «حَيَّ» استعاره از گمراهي و هدايتاند؛ زيرا اقامه دليل روشن، با هدايت و گمراهي تناسب دارد، (10) چنانکه کلمه «يوم الفرقان» (روز جدايي حق از باطل) نيز مؤيد همين معناست؛ زيرا آيات و نشانههاي الهي در جنگ بدر روشنگر حقانيت سپاه اسلام و موجب اتمام حجت شد. ترجمه آيه چنين است: [همه اينها] براي اين بود که خداوند کاري را که ميبايست انجام شود، تحقق بخشد تا آنان که هلاک (و گمراه) ميشوند با دليل روشن باشد و آنان که زنده ميشوند (و هدايت مييابند) با حجت آشکار باشد و خداوند شنوا و آگاه است.4. نابود و فاني شدن
قرآن کريم ميفرمايد: «كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ». (11) «هَالِکٌ» اسم فاعل از «هلک» به معناي نابودي و بطلان است؛ يعني همه اشيا در ذات خويش واقعيتي ندارند، مگر آنچه خداوند به آنها افاضه کرده و آنچه به خداوند منسوب نباشد، فقط ساخته ذهن و خيال است، چنانکه خداوند متعال ميفرمايد: «كُلُّ مَنْ عَلَيهَا فَانٍ * وَيبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ». (12)اين مطلب در صورتي است که «هالک» به معناي هلاکت بالفعل باشد؛ اما اگر بگوييم اسم فاعل ظهور در آينده دارد، بدين معنا که هر يک از اشيا در آينده فاني خواهند شد، مگر آنچه منسوب به وجه الهي باشد، در اين صورت مقصود نابودي وجود ابتدايي آنهاست، به طوري که دنيا و نشيءه اول از وجود آنها خالي شود و همه به جهان آخرت منتقل شوند؛ زيرا براساس آيات قرآني اشيا به صورت کامل نابود نميشوند و در نهايت همه به سوي او بازگشت ميکنند. پس بطلان مطلق بعد از آنکه وجود يافتند، صحيح نيست؛ زيرا در آيات مختلف آمده است بازگشت همه موجودات به سوي خداست: «وَهُوَ الَّذِي يبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يعِيدُهُ»: (13) اوست که آفرينش را آغاز کرده و دوباره آن را بازميگرداند. (14)
مؤلف الميزان نظير همين معنا را ذيل آيه «كُلُّ مَنْ عَلَيهَا فَانٍ * وَيبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ» (15) بيان ميکند و مينويسد: کلمه «فَانٍ» اشاره به انقطاع زندگي دنيا و طلوع جهان آخرت دارد و اين دو از نعمتهاي الهي است؛ زيرا زندگي دنيا مقدمه براي آخرت است و انتقال از مقدمه به غرض و نتيجه، نعمت است. در نتيجه به اين سخن که ميگويد فنا چه نعمتي است که قرآن آن را از آلاء و نعمتهاي الهي ميشمارد، پاسخ داده ميشود حقيقت اين فنا انتقال از دنيا به آخرت و بازگشت به خداوند متعال است. (16)
گفتني است «اهلک» که در باب افعال است، در معاني زير به کار رفته است:
الف) ميراندن
خداوند متعال ميفرمايد: «وَقَالُوا مَا هِي إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَنَحْيا وَمَا يهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ»: (17) آنان گفتند چيزي جز همين زندگي دنياي ما در کار نيست؛ گروهي از ما ميميرند و گروهي جاي آنان را ميگيرند و جز طبيعت و روزگار ما را نميميراند. در آيهاي ديگر آمده است: «قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِياي أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا». (18)ب) نابود ساختن و اتلاف
قرآن کريم ميفرمايد: «وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيفْسِدَ فِيهَا وَيهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يحِبُّ الْفَسَادَ»: (19) و زماني که روي برميگرداند و از نزد تو خارج ميشود (يا به حکومت ميرسد) در راه فسادگري در زمين کوشش ميکند و زراعتها و نسل را نابود ميکند و خداوند فساد را دوست ندارد. در آيهاي ديگر آمده است: «مَثَلُ مَا ينْفِقُونَ فِي هَذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيهَا صِرٌّ أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَكِنْ أَنْفُسَهُمْ يظْلِمُونَ»: (20) [آنچه کافران] در اين زندگي دنيوي انفاق ميکنند، همانند باد بسيار سرد (يا سوزان) است که به زراعت قومي که بر خود ستم کردهاند بوزد و آن را نابود سازد. خدا به آنان ستم نکرده، بلکه آنان خودشان به خويشتن ستم ميکنند. همچنين قرآن کريم ميفرمايد: «يقُولُ أَهْلَكْتُ مَالًا لُبَدًا»: (21) ميگويد مال زيادي را نابود کردم.پينوشتها:
1. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 15، ص 116-118.
2. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغةغ ج 6، ص 62.
3. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 843-844.
4. نساء: 176.
5. غافر: 34.
6. يوسف: 85.
7. حاقه: 28-29.
8. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 844.
9. انفال: 42.
10. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 9، ص 92.
11. قصص: 88.
12. الرحمن: 26-27.
13. روم: 27.
14. ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 16، ص 92.
15. الرحمن: 26-27.
16. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 19، ص 101.
17. جاثيه: 24.
18. اعراف: 155.
19. بقره: 205.
20. آل عمران: 117.
21. بلد: 6.
کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}