نويسنده: عباس کوثري

 
«يد» در اصل «يَدْي» به فتح يا سکون دال بوده است؛ چرا که جمعش «ايدي» و «يَدِيّ» است. معاني آن در لغت، عضو بدن از شانه تا سر انگشتان، نعمت و احسان، قدرت و سلطنت، تصرف و مِلک است. وقتي گفته مي‌شود «يَدْهُ عليه» يعني بر او قدرت و سلطنت دارد و «وَ الْاَمْرُ بِيَدِ فلان» يعني آن کار تحت تصرف اوست. الدّار في يد فلان نيز يعني خانه در ملک اوست و «و بِعْتُه يداً بِيد» يعني آن را نقد به نقد و با ثمن آماده فروختم. (1) برخي بر اين اعتقادند که غير از معاني دست، بقيه معاني از باب استعاره است. (2)

کاربردهاي يد در قرآن

1. از مرفق تا سر انگشتان دست

خداوند متعال در آيه وضو مي‌فرمايد: «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيدِيكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ». مقصود از «أَيْدِيکُمْ» به قرينه «إِليَ الْمَرَافِقِ»، بين مرفق تا سرانگشتان دست است.

2. مچ تا سر انگشتان دست

خداوند متعال در آيه تيمم مي‌فرمايد: «فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيمَّمُوا صَعِيدًا طَيبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيدِيكُمْ». (3) مقصود از «أَيدِيكُمْ» مچ دست تا سر انگشتان است؛ بنابراين در تيمم پس از زدن دست به خاک و کشيدن آن به صورت، دستان از مچ تا سر انگشتان مسح مي‌شود.
ابوحنيفه و شافعي و اکثر فقهاي اهل سنت بر اين اعتقادند که مسح تا مرفقين است؛ (4) ولي مشهور بين فقهاي شيعه اين است که مسح در تيمم تا مچ است. اينکه زدن دست بر خاک لازم است دوبار باشد يا نَه اختلافي است. برخي فقها در تيمم بدل از غسل جنابت دو بار را لازم و در بدل از وضو يکبار را کافي مي‌دانند. برخي احتياط را هم در بدل از وضو و هم بدل از غسل، به دو مرتبه زدن دست مي‌دانند. (5)
داوود بن نعمان از امام صادق (عليه‌السلام) روايت مي‌کند به آن حضرت گفتم تيمم چگونه است: «فوضع يَدَيه علي الاَرض ثُمَّ رَفَعهما فَمَسحَ وجهه و يَدَيه فوق الکَفِّ قليلاً»: حضرت دو دست خود را بر زمين قرار داد، سپس آن را بلند کرد و صورت و دو دست خود را اندکي بالاتر از کف دست مسح نمود. (6)

3. چهار انگشت دست

خداوند متعال درباره حد سارق مي‌فرمايد: «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيدِيهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ». (7) در اينکه مقصود از «أَيدِيهُمَا» چيست، بين مفسران و فقهاي شيعه و اهل سنت اختلاف است. برخي حد آن را مرفق و بعضي ديگر مچ دست قرار داده‌اند. (8)
به اعتقاد شيعه مقصود از «أَيدِيهُمَا» چهار انگشت دست است. در حديثي عبدالله بن هلال از امام صادق (عليه‌السلام) سئوال مي‌کند «من أين تقطع اليد قال تقطع الاربع الاصابع و يترک الابهام يعتمد عليها في الصلاة و يَغسل بها وجهه للصلاة»: دست سارق از کجا قطع مي‌شود؟ حضرت در پاسخ فرمود: چهار انگشت قطع مي‌شود و انگشت شست رها مي‌شود تا در حال نماز بر آن تکيه کند و صورت خود را با آن براي نماز بشويد. (9)
در روايتي ديگر آمده است معتصم عباسي پس از آنکه حکم قطع يد را از علماي اهل سنت پرسيد و از آنان پاسخ‌هاي مختلفي شنيد، نظر امام جواد (عليه‌السلام) را جويا شد. حضرت فرمود: فقط انگشتان قطع مي‌شود. وقتي از دليل آن پرسيد، حضرت فرموده‌ي رسول خدا را يادآور شد که سجده بر هفت عضو است و اگر از مچ يا مرفق قطع شود، محلي براي سجده در دست باقي نمي‌ماند؛ خداوند متعال فرموده است: «وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ»؛ (10) يعني اعضاي هفت‌گانه براي خداست و آنچه براي خداست، قطع نمي‌شود. (11)
خداوند متعال در آيه‌اي ديگر درباره محارب مي‌فرمايد: «إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يقَتَّلُوا أَوْ يصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ». (12) براساس نظر فقهاي شيعه، مقصود از قطع دستِ محارب در جمله «أَوْ تُقَطَّعَ أَيدِيهِمْ» همانند قطع دست سارق است، چنان‌که صاحب جواهر اين قيد را ذکر کرده است. (13)
در برخي از آيات مراد از «أَيدِيهِمْ» انگشتان دست است: «فَوَيلٌ لِلَّذِينَ يكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيدِيهِمْ ثُمَّ يقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ». (14) به قرينه «يكْتُبُونَ» مقصود انگشتان است؛ زيرا نوشتن معمولاً با انگشت است.

4. استعاره از ولايت

قرآن کريم مي‌فرمايد: «وَإِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلَّا أَنْ يعْفُونَ أَوْ يعْفُوَ الَّذِي بِيدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ». (15) رفاعه از امام صادق (عليه‌السلام) روايت مي‌کند حضرت فرمود: «الذي بيده عقدة النکاح و هو الولي الذي انکح يأخذُ بعضاً و يدعٌ بعضاً و ليس له اين يدع کُله»: (16) آن که گره ازدواج در دست اوست، وليّ است که سبب تزويج او شده است؛ او بخشي از مهر را مي‌گيرد و بخشي ديگر را رها مي‌کند و حق ندارد که تمام مهر را واگذار کند. نزد شيعه وليّ فقط پدر يا جد است که بر دختر باکره‌ي نابالغ ولايت دارد. براي غير از اين دو ولايتي ثابت نيست، مگر آنکه دختر، ديگري را متولي امر خود کرده باشد. (17)
در روايت ديگري امام صادق (عليه‌السلام) مي‌فرمايد: «و متي طلقها قبل الدّخول بها فلابيها ان يعفوا عن بعض الصّداق و ياخذ بعضاً و ليس لَهُ ان يدَع کُلّه و ذلک قول الله عزوجل الا ان يعفون او يعفو الذي بيده عُقدة النکاح يعني الاب و الذي توکّله المرأة او توليه امرها من اخٍ او قرابة»: (18) و زماني که همسر خود را قبل از آميزش طلاق دهد، پدر زوجه مي‌تواند بخشي از مهر را ببخشد و بعضي را بگيرد و نمي‌تواند تمام آن را واگذار کند و اين معناي کلام الهي است که فرمود مگر آنکه زن ببخشد يا کسي که گره ازدواج در دست اوست ببخشد که مقصود پدر دختر و کسي است که زن، او را وکيل يا متولي امر خود کرده است.
برخي بر اين اعتقادند که مقصود از «الَّذِي بِيدِهِ» زوج است و عفو شوهر به اين است که تمام مهر را به زن بپردازد؛ ولي از آنجا که مخاطب «وَإِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ» در صدر آيه شوهران‌اند، اگر مقصود از ««الَّذِي بِيدِهِ» هم شوهران بودند، بايد به نحو مخاطب آورده مي‌شد؛ در حالي‌که به نحو غايب است. در نتيجه آيه شوهران را خطاب قرار داده و مي‌فرمايد: اگر زنان را پيش از آنکه با آنان «آميزش جنسي کنيد، طلاق دهيد، درحالي‌که مهري براي آنان تعيين کرده‌ايد، بر شماست نصف آنچه را تعيين کرده‌ايد؛ مگر اينکه آنان ببخشند يا در صورتي که [صغير و سفيه باشند] وليّ آنان [يعني] آن که گره ازدواج به دست اوست، آن را ببخشد.
مؤلف کشاف نيز نظر اول را صحيح دانسته است و اين احتمال را که مقصود از «بِيدِهِ» شوهر باشد، نمي‌پذيرد. (19)

5. استعاره از جود و بخل

قرآن کريم مي‌فرمايد: «وَقَالَتِ الْيهُودُ يدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ ينْفِقُ كَيفَ يشَاءُ». (20) در برخي از روايات در تفسير جمله «يدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» آمده است: «يعنون انّ الله قد فرغ مِن الامر فليس يُحدِث شيئاً فقال عزوجل غلّت ايديهم و لُعِنوا بما قالوا»: (21) مقصود يهوديان از اينکه گفتند دست خدا بسته است، اين بوده که خداوند از کار در آفرينش عالم فارغ شده و ديگر چيزي را ايجاد نمي‌کند. خداوند [در پاسخ فرمود] دست‌هاي آنان بسته باد و به سبب اين سخن ناروا از رحمت خدا دور شوند، بلکه دست‌هاي خداوند باز است، هرگونه که بخواهد تصرف مي‌کند.
در روايت ديگري اضافه شده است که مگر نشنيده‌اند که خداوند فرموده هرچه را بخواهد محو مي‌کند و آنچه را بخواهد نگاه مي‌دارد و نزد اوست ام الکتاب. (22)
مي‌توان گفت به قرينه «يُنفق کيف يشاء» مقصود يهوديان از جمله «يدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» در آيه اين بوده است که خداوند آنچه لازم بوده از اول، تقدير کرده و الان ديگر جود و انفاقي ندارد. در شأن نزول نيز آمده است که فردي به نام «فنحاص» پس از آنکه ديد يهوديان اموال و ثروت خود را به سبب نافرماني از پيامبر از دست دادند، گفت دست خدا بسته است. (23)
خداوند متعال با آوردن يد به صورت تثنيه (يداه) مي‌فرمايد هر دو دست خدا باز است که کنايه از اين است که خداوند کاملاً بر بخشندگي و جود قدرت دارد و هرگونه بخواهد مي‌بخشد. استعاره يد از جود و بخل به اين جهت است که معمولاً جود و امساک با دست انجام مي‌گيرد؛ به همين جهت است که مرحوم طبرسي مي‌نويسد: «فَلَيسَ لِذِکْرِ الْيد هنا معني غير معني الجود»: براي کلمه يد که در آيه ذکر شده، معنايي غير از جود و بخشش نيست. اگرچه طبرسي خود دو احتمال ديگر يعني معناي نعمت و قدرت را نيز ذکر مي‌کند. (24)
مؤلف الميزان مي‌نويسد: براي کلمه يد معاني مختلف ديگري غير از دست، همانند قدرت، قوّت، نعمت، ملک و... آمده است ولکن حقيقت اين است که معناي اصلي يد همان دست است و کاربرد بقيه استعاره‌اي است؛ بدين جهت که هر کدام از معاني ذکر شده به گونه‌اي با دست مرتبط و از شئون آن‌اند. (25)
خداوند متعال در آيه‌اي ديگر خطاب به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد: «وَلَا تَجْعَلْ يدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا». (26) زنجير کردن دست و گشودن آن کنايه از بخل و جود است؛ يعني هرگز دستت را بر گردنت زنجير مکن [و ترک انفاق و بخشش منما] و بيش از حد دست خود را [با انفاق] مگشاي که مورد سرزنش قرار گيري و از کار فرو ماني.

6. استعاره از قدرت

محمد بن مسلم مي‌گويد: «سألت اباجعفر (عليه‌السلام) فقلت قوله عزّوجلّ "يا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيدَي" (27) قال اليد في کلام العرب القوة و النّعمه قال: "وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيدِ"، (28) "وَالسَّمَاءَ بَنَينَاهَا بِأَيدٍ" (29) - و انّا لموسعون»: (30) از امام باقر (عليه‌السلام) درباره معناي اين کلام الهي پرسيدم که فرموده «اي شيطان چه چيز مانع شد از اينکه براي آنچه با دو دست خود آفريدم سجده کني؟» حضرت پاسخ داد: مقصود از يد در کلام عرب قوت و نعمت است و «ذَا الْأَيدِ» در اين فرموده خداوند «يادآور بنده ما داوود را که ذَا الْأَيدِ بود»، يعني صاحب قوت و قدرت بود و در کلام الهي که فرموده «ما آسمان را با دستان خود بنا کرديم و ما آن را گسترش مي‌دهيم» مقصود از «اَيدٍ» قوت و قدرت است. از امام رضا (عليه‌السلام) نيز نقل شده است که فرمود: «يعني بقدرتي و قوّتي». (31)
در آيه‌اي ديگر آمده است: «فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيءٍ وَإِلَيهِ تُرْجَعُونَ». (32) ملکوت مصدر «مَلَک» است (33) که حرف واو و تاء جهت مبالغه اضافه شده است (34) و در نتيجه به معناي ملکيت يا مالکيت و حاکميت بدون قيد و شرط است. کلمه «بِيَدِه» کنايه از قدرت است؛ يعني منزه است خدايي که مالکيت بدون قيد و شرط بر اشيا، تحت سيطره و قدرت اوست.

7. استعاره از پيش رو و حضور

قرآن کريم مي‌فرمايد: «نَزَّلَ عَلَيكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَينَ يدَيهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ»: (35) کتاب را به حق بر تو فرو فرستاد که تصديق کننده [کتاب‌هاي آسماني] پيش روي خود است... .
در بخش لغت بيان شد که گاه يد به معناي حضور مي‌آيد. در اينجا نيز «يَدَي» به معناي حضور است و چون کتاب‌هاي پيشين همانند تورات و انجيل در عصر نزول قرآن، به صورتي که الان موجود است، در دسترس مردم بوده است، تعبير به «مُصَدِّقًا لِمَا بَينَ يدَيهِ» شده است. مقصود از تصديق تورات و انجيل، تصديق تمام محتواي آنها نيست؛ زيرا آياتي در قرآن کريم بيانگر اين است که تورات و انجيل تحريف شده‌اند: «يحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ» (36) و «فَوَيلٌ لِلَّذِينَ يكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيدِيهِمْ ثُمَّ يقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»: (37) پس واي بر کساني که کتاب را با دست خود مي‌نويسند، سپس مي‌گويد اين نوشته از جانب خداست. در نتيجه تصديق قرآن درباره برخي از مطالب تورات و انجيل همانند (38) اصول دين، اخلاقيات و خطوط کلي شريعت، بشارت انبياي پيشين به حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، خدايي بودن کتاب‌هاي تورات و انجيل و نزول اصل آن از جانب خداوند است. (39)
خداوند متعال در آيه‌اي ديگر مي‌فرمايد: «لَا يأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَينِ يدَيهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ». (40) به قرينه «مِنْ خَلْفِهِ» مي‌توان گفت «بَينِ يَدَيهِ» نيز به معناي پيش رو و تورات و انجيل موجود در آن زمان است.

7. استعاره از اعمال

قرآن کريم مي‌فرمايد: «وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَيسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ». (41) مقصود از «مَا قَدَّمَتْ أَيدِيكُمْ» اعمال آنان است که موجب عذاب سوزان خداوند شده است و چون غالباً دست، ابزار پيش فرستادن عمل است، «قَدَّمَتْ» به «أَيْدِيکمْ» نسبت داده شده است. (42) گويا هر عملي با دست انجام گرفته است. (43)

8. استعاره از ميثاق و پيمان

خداوند متعال درباره «يبعت رضوان» مي‌فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يبَايعُونَكَ إِنَّمَا يبَايعُونَ اللَّهَ يدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا ينْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيهُ اللَّهَ فَسَيؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا». (44) سياق صدر و ذيل آيه قرينه است که مقصود از يد در اين آيه ميثاق است؛ زيرا آيه مربوط به بيعت و پيمان مسلمانان در حديبيه است. خداوند مي‌فرمايد آنان که با پيامبر بيعت کرده‌اند، در واقع با خدا بيعت کرده‌اند، چنان‌که در آيه‌اي ديگر فرموده است: «مَنْ يطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»: (45) هر که پيامبر را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و «َمَا رَمَيتَ إِذْ رَمَيتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى». (46) در ادامه‌ي آيه بالا آمده است دست خدا بالاي دست آنان است. از آنجا که خداوند منزه از جسم و جوارح است، مقصود از اين جمله اين است که عقد ميثاق با پيامبر، همانند عقد ميثاق با خداست. مؤلف کشاف نيز به صراحت اين تفسير را ذکر کرده است. (47)
مؤلف الميزان مي‌نويسد: جمله «يدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيدِيهِمْ» تأکيد اين معناست که دست پيامبر به منزله دست خداست. (48) در واقع بر بالاي دستي که در دست بيعت پيامبر قرار مي‌گيرد، دست خداوند قرار گرفته است. اما آنچه برخي گفته‌اند يد به معناي قدرت و نصرت و پايه معناي عطا و نعمت است، شاهد و قرينه‌اي ندارد. (49)

پي‌نوشت‌ها:

1. احمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج 1 و 3، ص 680.
2. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 890.
3. مائده: 6. نساء: 43.
4. محمد قرطبي؛ الجامع لأحکام القرآن؛ ج 5، ص 155.
5. احمد اردبيلي؛ زبدة البيان؛ ص 53.
6. محمد بن حسن حر عاملي؛ وسائل الشيعه؛ ج 3، ص 359. ح 4.
7. مائده: 38.
8. وهبه زحيلي؛ التفسير المنير؛ ج 6، ص 112.
9. محمد بن حسن حر عاملي؛ وسائل الشيعه؛ ج 28، ص 257. ح 8.
10. جن: 18.
11. محمدباقر مجلسي؛ بحارالانوار؛ ج 50، ص 6.
12. مائده: 33.
13. محمدحسن نجفي؛ جواهر الکلام؛ ج 41، ص 573.
14. بقره: 79.
15. همان، 237.
16. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 1، ص 234.
17. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 و 2، ص 597.
18. همان.
19. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 286.
20. مائده: 64.
21. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 1، ص 649، ح 277.
22. همان، ح 278.
23. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3 و 4، ص 339.
24. همان، ص 340.
25. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 6، ص 34.
26. اسراء: 29.
27. ص: 75.
28. همان، 17.
29. ذاريات: 47.
30. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 4، ص 472، ح 91.
31. همان، ح 90.
32. يس: 83.
33. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 775.
34. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7 و 8، ص 678.
35. آل عمران: 3.
36. نساء: 46. مائده: 13.
37. بقره: 79.
38. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 3 و 4، ص 8 و 9.
39. عبدالله جوادي آملي؛ تسنيم؛ ج 13، ص 65-66.
40. فصلت: 42.
41. آل عمران: 181-182.
42. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 4، ص 83.
43. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 447.
44. فتح: 10.
45. نساء: 80.
46. انفال: 17.
47. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 335.
48. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 18، ص 274.
49. همان.

منبع مقاله :
کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.