دکترین مهدویت و فلسفه تاریخ هگل
دکترین مهدویت و فلسفه تاریخ هگل
دکترین مهدویت و فلسفه تاریخ هگل
نويسنده:محمد پزشکی
ایده مهدویت در اندیشه اسلامی
در اندیشه دینی مسلمانان، اعتقاد به مهدویت، از آموزههای بنیادین سرچشمه میگیرد. مسلمانان بهویژه شیعیان دارای فلسفه تاریخی معنادار، توانمند، غایتخواه و آرمانگرا هستند.از این رو، جهانی دیگر هست که از قضا، در همین طبیعت ناسوتی و روی همین کره خاکی صورت میبندد و به مسیر تاریخ و تمدن انسانی شکل متمایز و در خور انسان میبخشد.
براساس آیین اسلام، تاریخ سرانجام و غایتی دارد که در حال حرکت به سوی آن است. از نگرش اسلامی، سرانجام تاریخ بشر، وعده الهی حاکمیت حق و مدینه فاضله اسلامی تحقق خواهد یافت.
تحقق چنین مدینهای، قطعی و سنتی الهی محسوب میشود که وضعیت جدیدی دارد؛ جامعه بشری مبتنی بر فطرت الهی را به وجود میآورد.
عقیده به مهدویت با این نگرش، به تاریخ و سیر آن پیوند میخورد. به اعتقاد شیعه، عصر مهدوی، مقدمه رسیدن به این غایت بشری است.
از این نگاه، اعتقاد به ظهور منجی موعود، اعتقاد به تحقق غایت بشری است که به تدبیر الهی بر جهان حاکم خواهد شد.
به این بیان، گونهای از فلسفه آیندهنگری با عقیده مهدویت پیوند میخورد که براساس آن، کار و کنش انسان، روزی در نیکوترین و به سامانترین قالب و صورت خود جلوه خواهد کرد و جهان، طبیعت، سیاست، حکومت، اقتصاد، رفاه، عدالت، ادراک، آموزش و طعم زندگی، به کمال خواهند رسید. این آرمان انسانی، در مفهوم «انتظار» تجلی تمام مییابد. بدین سبب، منتظران به فردا مینگرند؛ فردایی که همه جنبههای زندگی انسان در آن زیباتر و پرمعناتر است.
این اصل آیندهاندیشیِ معنادار، تنها به مفاهیم سیاسی و اجتماعی باز نمیگردد، بلکه در عرصه فردی زندگی بشر را نیز در برمیگیرد.
فرد مبتنی بر چنین انگاره فرا اندیشانه دینی نیز سامانی متمایز از دیگر گونههای زندگی فردی دارد. در فراسوی افقهای جهان کنونی و در فردایی بس نزدیک، حیات انسانی در اوجِ شکوه و تعالی، همه گرههای بسته پیشین را میگشاید و از همه سختیهای ادوار تاریخ بشری سربلند برمیآید و به مفهوم «زیستن انسانگون»، تجسمی راستین، زمینی و ملموس، میبخشد.
این تصویر از حیات، مدنیّت هویتدار بشر را فارغ از همه زنجیرها و تیرگیها، در افق تاریخ به نمایش میگذارد. تماشای این افق در معنایی ژرف و ناب، در مفهوم «ظهور» صورت میگیرد. ظهور در این معنا، عیان شدن هویت الهی انسان است. در پسِ این فلسفه تاریخ، حضور پایدار «انسان» حس میشود.
آنچه در فرهنگ اسلامی ـ شیعی، «انسان کامل» نام میگیرد، همان تجلی اراده خداوند در تجسم بخشیدن به کمال انسانی در هیئت انسان کامل است. به این ترتیب، غایت و مراد خلقت انسان، در ساحت وجودی انسان کامل شکل میبندد و حضور او در همه ادوار تاریخ بشر، این سر آفرینش را امتداد میدهد که نشانه راستین لاهوت بر روی خاک است و از صدر تاریخِ ازلی تا ذیل ابدی آن، حضور ممتد دارد.
پیامبران و اولیا، همواره امکان تحقق کمال انسانی را در وجود خود تداعی کردهاند، یعنی این فلسفه تاریخ، با چشم گشودن به افق هستی برای ظهور انسان کامل نیز پیوندی تمام دارد. انسان کاملی در عصر خاتمیت که زمان ظهور او فرا نرسیده است.
این بیان، نشاندهنده ارتباط ویژه و نظاممند ایده مهدویت با جهانشناسی، الهیات، فلسفه تاریخ، اخلاقیات و علمالاجتماع است.
هدف این مقاله، ترسیم بررسی یکی از این عناصر در هم تنیده و ترسیم فلسفه تاریخی است که به مثابه ظرف تحقق ایده مهدویت به شمار میرود.
در این شناسایی، با نگاهی به فلسفه تاریخ هگل، به مقایسه این دو فلسفه پرداخته میشود. این مقایسه اقتضا میکند که نگرش شیعی به زبان فلسفی بیان شده باشد تا آن را با فلسفه تاریخ هگل مقایسه کرد. لذا، بیان فلسفی شهید مطهری را از میان انواع تقریرهای این ایده برمیگزینیم.
از آن سو، به فلسفه تاریخ هگل توجه میشود که در فلسفه سیاسی غرب، قله رفیع عقلانیت فلسفه بشری شناخته شده و بررسی افکارش، به مثابه بررسی دستآوردهای نهایی مدرنیته در باب فلسفه تاریخ است.
سرشت تاریخ از دیدگاه شیعی، مادی ـ معنوی است. در این دیدگاه، سرشت تاریخ با فطرت انسان گره میخورد. در واقع انسان، جامعه انسانی و تاریخ او، با جهانشناسی در ارتباط است.
در جهانشناسی اسلامی، هدف از آفرینش، به تبع آفریننده آن، کمال محض است. در این جهانشناسی، حرکت عمومی جهان و مخلوقات به سوی وجود کامل فنا ناپذیر است. این جهانشناسی، برای هر کاری هدفی در نظر میگیرد و این هدف همانا رسیدن به کمال است.
به این ترتیب، وجود قوانین تخلفناپذیر در هستی ضروری مینماید تا تربیت و هدایت عمومی، در پرتو آن قوانین، به سمت کمال هر موجودی ممکن گردد.
از این نظر، لازمه هدایت عمومی، از یک سو وجود روابط حقیقی هر موجودی با دیگران، و از سوی دیگر رابطه میان هر نوع از موجودات با آثار و غایات آن نوع است.
به این تربیت، جهانشناسی اسلامی، جهانی با موجودات فعال و همبستگی کامل میان اجزای هستی را معرفی میکند. هر نوع از موجودات، در این جهانشناسی به ابزار و قوای متناسب با هدف زندگی خود مجهز است.
در این میان، انسان نیز حلقهای از زنجیره هستی تلقی میشود و تافته جدا بافتهای نیست. بر این اساس، ساختمان وجودی آدمی مطابق با کمال وجودی اوست و در صورت خواست او، در مسیر کمال نوعیاش قرار میگیرد.
در جهانشناسی اسلامی، ویژگی مطابقت جسمانی و روانی آدمی با کمال هستیاش فطرت نامیده میشود و به تبع، امر فطری با حرکت عمومی و کمالی جهان به مقتضای دستگاه آفرینش و تربیت تکوینی آن، تضاد و تناقضی ندارد.
بنابراین انسان، در انسانشناسی اسلامی، موجودی با سرشت الهی، به شمار میآید و به فطرتی کمالطلب مجهز است. این انسانشناسی، انسانی را معرفی میکند که ارزشهای انسانی در آن اصالت دارد و به صورت سلسلهای از تقاضاها در سرشت او نهاده شده است.
در این نگرش، انسان به موجب سرشت خود تعالیطلب و حقیقتجوست و میتواند طرحهای فکری خود را با نیروی اراده و عقل، اجرا کند. بر این اساس، انسان محکوم قوانین حاکم بر خود است و متناسب با این قوانین، کمالات مختلفی دارد.
از نظر فلسفه اسلامی، نه تنها انسان بلکه جامعه و تاریخ نیز مشمول قوانین بنیادین هستی است و هر یک، مانند دیگر اجزای هستی، در مسیر رسیدن به کمال خود حرکت میکنند.
بر اساس این نگرش، به فعلیت رسیدن استعدادهای فطری موجود در جامعه و تاریخ، تکامل نامیده میشود. به این بیان، معیار تکامل تاریخ، گام برداشتن در مسیر فطرت آن است. در بینش فلسفی از تاریخ اسلامی، جامعه و تاریخ، سرشت و فطرت واحد و کلی دارند. از این رو، این دیدگاه به جامعه و تاریخ واحد جهانی معتقد است.
انسان در نظریه اسلامی فلسفه تاریخ، پیش از آنکه از عوامل اجتماعی متأثر شود، ویژگیهایی مانند تقاضاها، اقتضائات و مسائل انسانی دارد که از فطرتش برمیخیزد، اما پس از ورود به اجتماع، میتواند فطرت اولیه خود را پرورش دهد و تکمیل کند و یا اینکه آن را مسخ نماید.
این امر، به معنای از بین بردن فطرت نیست؛ زیرا فطرت را به طور کلی نمیتوان از بین برد. مسئله مسخ آدمی و انحراف از مسیر فطرت، نشان میدهد درون انسان، صحنه تضاد میان دو جنبه آدمی است؛ میان غرایز زمینی و خاکی، محدود و موقت و تمایلات آسمانی، اخلاقی و همیشگی او.
این نبرد درونی که مبارزه عقل و نفس نیز خوانده میشود، در سطح جامعه انسانی و تاریخ او نیز نمود مییابد.
اما فلسفه تاریخ هگل، در مقابل فلسفه تاریخ اسلامی، شروعی مادی دارد. شاهکلید فلسفه وی، از جمله فلسفه تاریخ او مفهوم روح است. آشنایی با روح و نقش هدایتگر آن، تمام مقصود و هدف فلسفه او در تاریخ به شمار میرود. روح در فلسفه هگل، عبارت از نفس بشر است که همواره به سوی کمال و رضایت خود گام برمیدارد.
از نظر وی، روح هنگامی به مرتبه رضایت میرسد که کاملاً خودش را بشناسد. این روح یا به عبارت بهتر نفس مادی، علاوه بر خاستگاهی مادی، هدفی مادی نیز دارد.
از نظر هگل، این آرمان همان شناخت مطلق است. شناخت مطلق، شناخت جهان و خود است ـ بدان صورت که هست. این شناخت، در تاریخ به شکل «رسیدن به آزادی» متجلی میشود.
از آنجا که هگل، به صورت تمام و کمال، به عقل و دستآوردهای آن اطمینان دارد، برخلاف دیدگاه اسلامی، عمل به مقتضای فطرت را با خودشناسی عقلی و در نتیجه آزادی موافق نمیداند. لذا اعتقاد دارد فطرت و قوانین آن، مانعی در راه رسیدن انسان به کمال است.
هگل برخلاف دیدگاه اسلامی، قوانین بنیادین راهنمای آدمی را روابط دیالکتیک میان سه مفهوم بودن، نبودن و شدن میداند. در چنین فلسفهای، انسان تنها به یکی از جنبههای وجودی خود، یعنی قوه عاقله، تقلیل مییابد.
تبعاً جامعه و تاریخ برخاسته از چنین انسانشناسی تقلیلگرایانهای نیز تنها پیرامون عنصر عقل (بخشی از واقعیت وجودی انسان و نه تمامی آن) شکل میگیرد. بر این اساس، سرشت تاریخ و روند حرکت آن، فرآیند شناخت کامل روح به خود و رسیدن به خرسندی ناشی از این شناخت است.
از دیدگاه اسلامی، نبرد درونی آدمی در سطح جامعه، به نبرد میان گروهها و انسانهای کمالیافته و انسانهای مسخ شده خواهد انجامید. قدمت این نبرد از منظر قرآنی به هابیل و قابیل میرسد.
بنابراین، در نگرش اسلامی، تعارض میان نیکی و بدی در تحول و تکامل تاریخ، نقشی اساسی دارد. در نگاه اسلامی، این تضاد و کشمکش، مبارزهای مقدس شمرده میشود که در نهایت تاریخ، به قیام حضرت مهدی(عج) ختم میشود.
در بینش اسلامی، از آنجا که مبارزه حق و باطل، مبارزه فطرت پاک و فطرت مسخ شده است، جریان تاریخ همواره رو به پیشرفت نیست، بلکه پیشرفت یا افت (رکود) جریان تاریخ، به نتیجه این مبارزه بستگی کامل دارد. بنابراین، طبق این نگرش، در تاریخ گاهی پیشرفت و گاهی رکود و انحطاط تمدن انسانی رخ میدهد.
سیر تاریخ به سوی پیشرفت یا رکود، به انتخاب و کرنش آدمی در برابر قوانین حاکم بر فطرت خویش و سنن تاریخ است و در واقع، آگاهانه جهت تاریخ خود را تعیین میکند.
در فلسفه تاریخ، چیزی به نام ضرورت تاریخی به معنای سیر قطعی و جبری وقایع زمانی وجود ندارد و نمیتوان مسیر تخلفناپذیری برای گذر زمان در نظر گرفت.
در نتیجه، فلسفه اسلامی برای جهاد و انتظار، هر یک برحسب شرایط ویژه خود، اعتبار و ارزش قائل است. همچنین این امر، نشان میدهد که در این فلسفه، نه تنها قهرمانان، بلکه افراد معمولی نیز میتوانند در سیر تاریخ به سوی کمال خود، مؤثر باشند.
لذا، فلسفه اسلامی، مهدی منتظر(عج) را کاملترین نمونه انسان مؤثر در تاریخ معرفی میکند.
اما در فلسفه هگل، حرکت روح به سوی شناخت خود ضروری است. این حرکت به صورت تکاملی، جلوه میکند و لزوماً هر مرحله آن از مرحله پیشین، متکاملتر و از مرحله پسین، ناقصتر است.
از نظر او، حرکت تکاملی روح در تاریخ، به صورت مراحلی است که هر مرحله آن، به صورتی منطقی، از مرحله پیشین نتیجه میشود. او همچنین معتقد است که جریان تاریخ جهان را نمیتوان تا وصول واقعی فرآیند تکاملی روح به اهدافش توضیح داد.
از این رو، هیچ انسانی نمیتواند به موقعیت تاریخی خود شناخت و نیز در برابر آن مسئولیتی داشته باشد.
از نظر او، مراحل تکامل تاریخ قطعی و خارج از اراده انسان است. لذا مسئله اساسی در این نوع نگاه به تاریخ، نقش آدمی در سیر تحولات تاریخی و مسئولیت آدمی در آن است.
به نظر میرسد، فلسفه هگل، با پذیرش تکامل جبری تاریخ، تنها به نقش محدود قهرمانان در حوادث تاریخی اشاره میکند. (هر چند همین میزان از پذیرش نقش آدمی در تاریخ، با چارچوب کلی دیدگاه او متضاد است)
از نظر وی، مراحل تاریخی با مراحل شناخت روح تناسب دارد. اولین مرحله این سفر، مرحله شناخت احساسی است. روح در این مرحله، تنها در سطح کمی بالاتر از احساس صرف، توان شناخت خود را دارد؛ دومین مرحله، آگاهی است که شامل دو امر ادراک و فهم میشود.
روح در این مرحله، توان تمییز خود از محیط اطرافش و دیگر خودها را مییابد و به تبع مسئله درگیری خودها با یکدیگر برای شناخت خود پیش میآید.
هگل، این تعارض و کشمکش را برای حرکت تکاملی تاریخ ضروری میداند؛ در مرحله سوم، نتیجه کشمکش میان خودها به صورت دو گروه ظاهر میشود: گروهی توانستهاند در این مبارزه پیروز شوند و امر شناسایی خود به وسیله خودهای دیگر را بر آنها تحمیل کنند و دسته دیگری که در این مبارزه، طوق بندگی شناخت خودهای ارباب را به گردن آویختهاند؛ هگل در چهارمین مرحله، از پیدایش نفس از خود بیگانه سخن میگوید.
این نفس، به وضعیتی اشاره دارد که در آن خودهای ارباب و بنده، تصویری درباره چگونگی ذات انسان به مثابه موجود خودآگاه عقلایی دارند. اما این تصور در هیچ یک از دو گروه، تحقق نیافته است.
نتیجه این امر، اذعان آدمی به بیچارگی و بدبختی خود است. انسان در این مرحله درمییابد که آزاد نیست؛ در مرحله پنجم، ذهن خودآگاه به وجود میآید. روح به شکلی بیواسطه و به مثابه امری بدیهی و نه از روی تأمل و شناخت به خودش، آشکار میشود؛ آخرین مرحله، شناخت مطلق است که در آن روح به خودآگاهی کامل دست مییابد.
در این مرحله، تلاش روح برای شناخت متأملانه خود به فرجام میرسد و با شناخت کامل خویش راضی و خرسند میشود. از نظر هگل، این مرحله، مرحله ایدهآل شناخت بشری و به تبع، تاریخ است.
او سیر تکامل روح را بر حوادث تاریخی نیز تطبیق میدهد و عقیده دارد که امپراتورهای هند و چین، دو تمدن بیرون از تاریخ جهان هستند، لذا هنوز وارد اولین مرحله شناخت روح نشدهاند.
اما تاریخ با شاهنشاهی قدیم ایران آغاز میشود و تاسیس این امپراتوری، با پیدایش نخستین مرحله شناخت روح مصادف است. از نگاه هگل، روح پس از امپراتوری ایران، روند تکامل خود را در جهان یونانی دنبال کرد.
از این مرحله، عقل و شناخت (عامل تکامل تاریخ) به مغرب زمین انتقال یافت. با سپری شدن فرآیند تکامل روح در جهان یونان، ضرورت تکامل، آن را به سوی امپراتوری روم سوق داد.
روح تا این مرحله، مراحل دوم و سوم شناخت را پشت سر گذاشته است. جهان رومی که از نظر هگل شامل دوران تاسیس مسیحیت، سقوط امپراتوری روم تا انقلاب فرانسه میشود، با مرحله نفس از خود بیگانه منطبق است.
آخرین مرحله تکامل تاریخ جهان، پیدایش جهان ژرمنی است که به دو دسته از اقوام اروپایی تقسیم میگردد:
1. اقوام ژرمنی خالص: اسکاندیناویاییها، ژرمنها، هلندیها و انگلیسیها؛
2. اقوام رومی: فرانسویان، ایتالیاییها و اسپانیاییها.
با توجه به فلسفه تاریخی هگل، روح در مرحله آخر بازشناسی خود به سعادت نهایی میرسد که با استفاده از تطبیق این مرحله با تحولات تمدنی، تمدن و جوامع غربی پس از انقلاب فرانسه تاکنون را شامل میگردد.
با این بیان، به نظر میرسد نهایت فلسفه تاریخ هگل، چیزی جز تئوریزهکردن تعصبات اروپامحورانه نباشد. نتیجه طبیعی چنین تفسیری از تاریخ، معرفی تمدن غربی به مثابه تنها شکل ممکن و منطقی توسعه جوامع انسانی است که در آن انسان به آزادی کامل خود دست مییابد.
گفتنی است، هگل، نمود آزادی در کره زمین را تبعیت شهروندان از دولت میداند. به این ترتیب، کمال مطلوب وی، سلطه دولت مدرن بر انسان است.
فلسفه تاریخ اسلامی، به هدفمند بودن تاریخ اعتقاد دارد. این فلسفه، به مسیر تاریخ خوشبین است و اعتقاد دارد که جریان آن در نهایت به غلبه حق میانجامد.
قرآن به ایمان، فطرت، حقیقتجویی و عدالتطلبی اصالت میدهد و این امر را از نوامیس زندگی بشری تلقی میکند. درسهایی که فلسفه تاریخ اسلامی میدهد، به طور مختصر بدین شرح است:
یکم. باطل به تبع حق پیدا شده و با نام حق حرکت میکند؛
دوم. باطل زوالپذیر و حق جاودان است؛
سوم. حق در نهایت نمود پیدا میکند و چهره تاریخ را نشان میدهد.
به این ترتیب، هدف حرکت تاریخ، کمال غایی نوع آدمی است که آگاهی از آن به رهایی از اسارت هوای نفس و نیل به فطرت یاد میشود.
دیدگاه اسلامی با این بیان، به آینده بشر خوشبین است و اعتقاد دارد که انسان به صورت فطری در راه تکامل معنوی حرکت میکند و پیروزی نهایی با عدالت و صلح و آزادی است.
در پایان تاریخ، پدیدههایی بروز مییابند؛ تشکیل حکومت واحد جهانی، آبادانی تمام زمین، بلوغ خرد و عقل بشری، امکان بهرهگیری از حداکثر موهبتهای زمین، برقراری برابری کامل میان آدمیان در مکنت و ثروت، از بین رفتن کامل مفاسد و رذایل اخلاقی، اتمام جنگ و برقراری صلح در سطح جهان و سازش میان انسان و طبیعت.
اما هگل، هدف فلسفه خود را شناخت مطلق بیان میکند که با هدف تاریخ (آگاهی از آزادی) رابطه دارد. او واقعیت قصوی را همان ذهن فرض میکند و از این رو، واقعیت را آفریده ذهن میداند.
بنابر نگاه هگل، در وضعیت پایان تاریخ، ذهن پی میبرد آنچه میخواهد بجوید و بشناسد، خود اوست و این از نظر هگل، به معنای شناخت مطلق محسوب میشود.
هگل، جلوه و نماد بیرونی این امر را واژگونی نهادهای مخالف عقل در جوامع انسانی، الغای سلطنت و درجات اشرافی به پیروی از عقلگرایی محض و نشستن کیش عقل به جای دین مسیحیت میداند. بیتردید، مهمترین نماد حاکمیت عقل و بزرگترین علامت شناخت مطلق، پیدایش دولت اخلاقی است که با نهاد خانواده و جامعه مدنی برابری میکند.
شهروندان در این دولت، از خود بودن خویش را احساس میکنند و ثبات، ناشی از همسانی و همذاتی غایات عمومی دولت و اهداف خصوصی شهروندان است.
هگل این دولت را تجسم سایه خداوند در زمین میداند؛ گویا خداوند بر زمین گام برمیدارد، لذا از شهروندان، اطاعت محض را طلب مینماید.
به این ترتیب، آرمان شهر هگل با تاسیس دولت قدرتمندی تحقق مییابد که به لحاظ ساختاری، از نهاد سلطنت و دو قوه مجریه و مقننه تشکیل میشود.
این دولت، به این لحاظ مشروطهگراست که عامل سلطنت در آن، دو قوه دیگر را تعادل میبخشد. پس دنیای آرمانی او در این دنیا شکل میگیرد؛ دنیایی متشکل از دولتهای مدرن مشروطه که دو ویژگی عمده دارند: حق الزام سیاسی اخلاقی و شهروندان مطیع.
مرجع : کمیته علمی همایش بین المللی دکترین مهدویت
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}