نويسنده: حسن معلمي (1)

 

چکيده

در قرآن کريم علم از منظرهاي مختلف تقسيم شده است؛ گاهي به لحاظ ابزار مثل علم از طريق حواس و يا غيرحواس و تقسيم حواس نيز به حواس ظاهري و باطني و در مواردي به لحاظ نحوه ادراک مثل شهودي يا حصولي و گاهي به لحاظ متعلق ادراک مثل علم به خالق هستي يا مخلوقات و گاهي به لحاظ نوع ادراک که محدود است يا نامحدود و بر هر کدام از اين اقسام نيز آثار و نتايجي مترتب مي‌گردد.

مقدمه

معرفت به معناي دانستن و دانش و آگاهي معنايي عام و بديهي است و همان‌گونه که فلاسفه گفته‌اند، غيرقابل تعريف است، زيرا مفهومي روشن‌تر از آنکه بتواند آن را تعريف و تبيين کند وجود ندارد. و اين معناي عام و بديهي اقسامي دارد که نمودار اقسام آن بدين شکل است:

1. اقسام معرفت

پيش از پرداختن به اقسام علم و توضيح آنها توجه به يک نکته بسيار راهگشا و مفيد و حتي ضروري است. نکته مورد نظر اين است که معمولاً فلاسفه حقيقت علم را به حضور شيءِ نزد عالم مي‌دانند و يا حضور معلوم ترد عالم مي‌دانند ولي هنگامي که مي‌خواهند علم را وصف قرار دادند آن را وصف عالم قلمداد مي‌کنند، درحالي‌که حضور معلوم وصف معلوم است نه وصف عالم، از اين‌رو اگر علم را به احاطه و اشراف و کشف عالم معنا کنيم و حقيقت علم را اين معنا بدانيم، اين مشکل برطرف مي‌گردد و اتصاف عالم به علم وصف خود عالم خواهد بود؛ يعني اين عالم است که اشراف و احاطه و کشف نسبت به معلوم دارد نه معلوم نسبت به عالم.
پس حقيقت علم عبارت است از احاطه و اشراف و کشف عالم نسبت به معلوم که البته لازمه آن حضور معلوم نزد عالم است، ولي اين حضور لازمه حقيقت علم است؛ آن علمي که قصد داريم آن را وصف عالم قرار دهيم.
البته مي‌توان گفت علم حقيقتي دو طرفي است؛ يک طرف عالم و يک طرف معلوم و در طرف عالم احاطه و کشف است و در طرف معلوم حضور؛ و احاطه و اشراف و کشف صفت عالم است و حضور صفت معلوم (معلمي، 1386، ص 216-217).
با توجه به اين نکته، بايد گفت حضور چيزي نزد عالم و يا احاطه عالم به چيزي از دو حال خارج نيست يا احاطه به خود آن چيز و حضور همان نزد عالم است و يا حضور صورت و يا مفهوم و يا حاکي (2) آن نزد عالم و احاطه عالم بدان است. اگر احاطه عالم به خود شيءِ باشد علم حضوري و حصور خود معلوم است نزد عالم و اگر احاطه عالم به مفهوم حاکي آن شيءِ باشد علم حصولي است.
علم انسان به خودش، به حالات نفساني خود (غم، شادي، درد و...) به افعال (اراده و صورت‌هاي خيالي که در ذهن مي‌سازد) علم حضوري است؛ زيرا در اين موارد، عالم (نفس انسان) به واقعيت معلوم (نفس، حالات نفس و افعال نفس) احاطه و اشراف و علم دارد نه به صورت و يا مفهوم و حاکي آنها است.
انسان مي‌تواند به خداوند متعال در حد و مرتبه و سعه وجودي خودش علم حضور پيدا کند و حتي مي‌توان گفت که انسان يک علم ناخودآگاه و ضعيف حضوري از ابتدا به حضرت حق دارد و با تهذيب نفس آن را برجسته و آگاهانه مي‌کند و همين امر در آيات، روايات و ادعيه مورد قبول واقع شده است که در ادامه مقاله به آنها اشاره مي‌شود.
خداوند متعال به خود و همه معلولات خود علم حضوري دارد و همه عالم در محضر خداي رحمان است.
علم حصول نيز گاهي علم به تصورات بسيط و بدون حکم است، همچون تصور آسمان، زمين، کوه، حسن، حسين، پدر، مادر و... که علم تصوري نام دارد و يا علم به مجموعه تصوراتي است که يک قضيه ساخته‌اند و همراه با حکم هستند و فهم و درک صدق اين قضيه علم تصديقي ناميده شده است مثل علم به اينکه آسمان آبي است، زمين گرد است، کوه مرتفع است، حسن آمد، حسين دانشمند است.
علم تصوري نيز گاهي جزئي است مثل تصور حسن، حسين، کوه دماوند که فقط بر يک مصداق تطبيق مي‌کند و گاهي کلي است که بر مصاديق فراواني قابل صدق است، مثل مفهوم کوه، انسان، واجب‌الوجود. مفهوم واجب‌الوجود هر چند يک مصداق بيشتر ندارد، ولي قابل صدق بر مصاديق متکثر است و مفاهيم کلي نيز گاهي ماهوي مستد مثل مفهوم سياه، سفيد و جسم و چوب و آهن و گاهي معقول ثاني فلسفي‌اند، همچون وجود، عدم، وجوب، امکام علت و معلول و غير آن و گاهي معقول ثاني منطقي هستند همچون کلي و جزئي و جنس، فصل و غير آن. (3)
علوم تصديقي نيز گاهي بديهي هستند، يعني نياز به تفکر و تأمل و تلاش ذهني براي تصديق ندارند و گاهي نيازمند تلاش و تأمل ذهني و تفکر هستند و نظري تام دارند و بديهيات نيز گاهي تصور موضوع و محمول جهت تصديق کافي است، مثل هر کلي از جزء خود بزرگ‌تر است و گاهي علاوه بر تصور موضوع و محمول يک استدلال نيز به همراه خود دارند؛ هر چند استدلال آنها ارتکازي است و نياز به تفکر و تأمل ذهني ندارد همچون قضاياي فطري (قضايا قياساتها معها) يعني قضايايي که قياس و استدلال آنها هميشه همراه آنهاست، مثل علم ما به وجود عالم جسماني و اشيا و اطراف خود. (4) و استدلال ارتکازي آن را بعضي از انديشمندان در کتب خود آورده‌اند (آموزش فلسفه، 1374، ج 1، درس 22).

2. اقسام معرفت در قرآن کريم

قرآن کريم همچون کتب علمي و فلسفي علوم و علم و معرفت را دسته‌بندي نکرده است، ولي مطالبي در آن مطرح شده است که مي‌توان انواعي از علم و معرفت را از آنها استنباط کرد، از اين رو ابتدا مطالب متنوع و قابل استخراج از قرآن کريم مطرح و سپس براي رسيدن به انواع معرفت به تجزيه و تحليل مطال مذکور مي‌پردازيم. مطالب مذکور عبارتند از:
الف) قرآن مجيد، ابزار و راه‌هايي براي علم معرفي کرده که عبارتند از: 1. سمع؛ 2. بصر؛ 3. قلب؛ 4. فؤاد؛ 5. الهام الهي؛ 6. کشف غطاء؛ 7. ديدن برهان رب؛ 8. خواب.
ابتدا آيات مرتبط مطرح و سپس مورد تجزيه و تحليل قرار مي‌گيرند:
1. وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (نحل: 78 / سجده: 9 / اسراء: 36).
و خدا شما را از شکم مادرانتان، درحالي‌که چيزي نمي‌دانستيد، بيرون آورد و براي شما گوش و چشم و دل قرار داد، شايد سپاسگزاري کنيد.
2. وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْينٌ لَا يبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (اعراف: 179)
بي‌شک بسياري از جن و انس را براي جهنم آفريده‌ايم (غايت جهنم است نه هدف خلقت آنها؛ يعني با اعمال بد، خود را جهنمي مي‌کنند) آنان دل‌هايي دارند که با آن نمي‌فهمند و چشم‌هايي دارند که با آنها نمي‌بينند، و گوش‌هايي دارند که با آنها نمي‌شنوند؛ ايشان همچون چهارپايان هستند، بلکه گمراه‌ترند؛ اينان غافل‌اند.
3. مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (نجم: 11) دل [پيامبر] آنچه را ديد، دروغ نگفت.
4. إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ (ق: 37) قطعاً در اين [مطلب] تذکري است براي کسي که او دل [و عقل] دارد، يا گوش فرادهد، درحالي‌که [متوجه] گواهي باشد.
5. وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (شمس: 7-8) سوگند به نفس و آنکه آن را مرتب ساخت، و بدکاري‌هايش و پارسايي‌اش را به او الهام کرد.
6. إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ (صافات: 102 / يوسف: 4) من در خواب مي‌بينم که من تو را سر مي‌برم.
7. لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيوْمَ حَدِيدٌ (ق: 22) [به او گفته مي‌شود] به يقين از اين [رستاخيز] در غفلت بودي، پس پرده را از [چشمان] تو برطرف کرديم، و امروز چشمت تيزبين است.
سمع و بصر نمونه‌هايي از حواس ظاهري و مهم ترين آنها هستند و قلب و فؤاد و الهام و کشف غطاء ناظر به درون و باطن انسان هستند؛ هرچند ممکن است کشف غطاء به قرينه «فَبَصَرُكَ الْيوْمَ حَدِيدٌ» شامل بصر ظاهري نيز باشد، ولي قطعاً شامل درون و علوم دروني نيز مي‌گردد.
پس با اين آيات روشن مي‌شود که دو نوع علم به معناي عام در قرآن کريم مطرح است:
1) علم از طريق حواس ظاهري که در فلسفه علم حصولي نام دارند. (5)
2) علم از طريق قلب و درون که در فلسفه اسلامي به علم حضوري معروف است و قلب مورد نظر نيز مرتبه‌اي از نفس است، زيرا قلب صنوبري ادراک ندارد.
در الميزان، فؤاد مبدأ فکر معرفي شده است (علامه طباطبايي، 1394 ق، ج 12، ص 312)، ولي به نظر مي‌رسد تعيين فؤاد در تفکر مشکل است و بايد گفت فؤاد و قلب درون انسان و نفس است و نفس نيز علاوه بر مرتبه عقل داراي ادراکات حضوري است، مخصوصاً با توجه به اينکه فؤاد در لغت هم به معناي قلب است و هم عقل و مخصوصاً اگر توجه کنيم که حزن و غم را به فؤاد نسبت مي‌دهند.
حاصل آنکه علم بي‌واسطه (صورت، مفوم، حاکي) و با واسطه نيز در قرآن کريم مطرح است و مهم ترين و اولي ترين اقسام علم نيز همين تقسيم است و مبدأ همه تقسيمات ديگر علم مي‌باشد.
ب) در قرآن کريم علم داراي درجاتي است: شک، ظن، يقين و يقين که البته خود اينها نيز درجاتي دارند.
1. قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (ابراهيم: 9)
فرستادگانشان گفتند «آيا در خدايي که شکافنده [و آفريننده] آسمان‌ها و زمين است، شک داريد؟
2. إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيقِنِينَ (جاثيه: 32): چيزي بيش از گمان نداريم و داراي يقين نيستيم.
3. إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْيقِينِ (واقعه: 95) قطعاً فقط اين [مطالب] حق يقيني است.
4. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيقِينِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (تکاثر: 5 و 6) هرگز چنين نيست، اگر با علم يقيني مي‌دانستيد، حتماً دوزخ را مي‌ديديد.
5. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَينَ الْيقِينِ (تکاثر: 7) پس مسلماً با ديده يقين آن را مي‌ديد.
6. وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (انعام: 75). و اين‌گونه، ملکوت آسمان‌ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از يقين کنندگان باشد.
7. قَالَ الَّذِينَ يظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ (بقره: 249). [اما] کساني گمان مي‌کردند که آنان خدا را ملاقات مي‌کنند، گفتند چه‌بسا گروهي اندک به اذن الهي بر گروه انبوه پيروز شدند.
8. قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيطْمَئِنَّ قَلْبِي (بقره: 260). خداوند فرمود: «آيا ايمان نياورده‌اي؟» حضرت ابراهيم عرض کرد: «آري، ولکن مي‌خواهم که دلم آرامش يابد».
9. وَفِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ (ذاريات: 20). و در زمين نشانه‌هايي براي اهل يقين است.
با توجه به مطرح کردن شک و ظن و يقين، روشن شود که معرفت و شناخت به لحاظ درجات قابل انفسام به شک و ظن و يقين و يقين نيز به علم‌اليقين و عين‌اليقين و حق‌اليقين تقسيم مي‌شود.
از آنجايي که علم حضوري يقين‌آور است (البته در هر مرتبه‌اي که حاصل شود، اگر خود آگاه باشد، يقين آن خودآگاه، والا ناخودآگاه خواهد بود که مرتبه ضعيف آن است). پس شک و گمان به علم حصولي مربوط مي‌گردد و يقين دو طريق دارد: علم حصولي و علم حضوري و در علم حصولي نيز بديهيات اوليه و يا آنچه به بديهيات منتهي شود، يقيني خواهند بود.
ج) در قرآن کريم نحوه علم‌يابي و شيوه بحث با ديگران مورد توجه و تأکيد قرار گرفته است، نحوه علم‌يابي در قرآن کريم، تدبر و تفکر و تعقل با سير در آفاق و انفس و در آيات الهي و بصيرت داشتن و تفقه در امور و نيز شيوه بحث نيز حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن مطرح شده است.
آيات مرتبط اين مطلب عبارتند از:
1. قُلْ هَلْ يسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ (انعام: 50)، بگو «آيا نابينا و بينا مساوي‌اند؟! پس چرا تفکرنمي‌کنيد»؟
2. وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ (ذاريات: 21)، و (نيز) در خودتان، پس آيا (حقايق) را نمي‌بينيد؟!
3. لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يفْقَهُونَ بِهَا (اعراف: 179)، برايشان دل‌ها (عقل‌ها) اين است که با آنها فهم عميق نمي‌کنند.
4. كَذَلِكَ يحْيي اللَّهُ الْمَوْتَى وَيرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (بقره: 73)، اين‌گونه خداوند مردگان را زنده مي‌کند و نشانه‌هاي خود را به شما مي‌نماياند، تا شايد شما خردورزي کنيد.
5. مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي ينْعِقُ بِمَا لَا يسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْي فَهُمْ لَا يعْقِلُونَ (بقره: 171)، مثال کساني که کفر ورزيدند، همانند مثال کساني است که [حيواني که] بانگ مي‌زند که جز صدا و ندا [مبهمي] نمي‌شنوند، [اينان] ناشنوا، گنگ و نابينايند؛ از اين رو آنان خردورزي نمي‌کنند.
6. كَذَلِكَ يبَينُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (بقره: 242)، اين‌چنين خداوند آياتش را براي شما روشن بيان مي‌کند، شايد شما خردورزي کنيد.
7. يؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يشَاءُ وَمَنْ يؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِي خَيرًا كَثِيرًا وَمَا يذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ (بقره: 269)، [خدا] به هر کس [شايسته بداند] و بخواهد فرزانگي [حکمت] عطا کند، و به هر کس فرزانگي داده شود، پس به يقين خيري فراوان [به او] داده شده است و جز خردمندان يادآوري نمي‌شوند.
8. أَفَلَمْ يسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يعْقِلُونَ بِهَا (حج: 46)، آيا در زمين گردش نکرده‌اند، تا دل‌ها و [عقل‌ها] پي داشته باشند که با آنها خردورزي کنند.
9. الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللَّهَ قِيامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا (آل عمران: 191)، [همان] کساني که [در حال] ايستاده و نشسته، و بر پهلوهايشان آرميده خدا را ياد مي‌کنند و در آفرينش آسمان‌ها و زمين تفکّر مي‌کنند [درحالي‌که مي‌گويند اي] پرورودگار ما، اين[ها] را بيهوده نيافريدي....
10. إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يتَفَكَّرُونَ (زمر: 13)، قطعاً در آن [خواب و مرگ] نشانه‌هايي است براي گروهي که تفکر مي‌کنند.
11. أَوَلَمْ يتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَينَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمًّى (روم: 8)، آيا در [درون] خودشان فکر نکرده‌اند، که خدا، آسمان‌ها و زمين و آنچه را بين آن دو است، جز به حق و سرآمدي معين نيافريده است.
12. أَفَلَا يتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (محمد: 24)، آيا در قرآن تدبرنمي‌کنند يا بر دل‌هاي [آنان] قفل‌ها نهاده شده است.
13. ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِي أَحْسَنُ (نحل: 125)، با حکمت و پند نيکو به راه پروردگارت فراخوان، و با آنان به آن [شيوه‌اي] به نيکوتر است مناظره کن.
در اين آيات، تدبر به معناي تفکر آمده است و چون متعلق آن قرآن و آيات الهي است، به معناي فهم و درک و شايد فهم و درک عميق باشد. تفقّه و فقه نيز به معناي توسل به علم حاضر براي رسيدن به علم غايب است و شايد بتوان گفت مراد فهم عميق و دقيق است.
تفکر نيز بررسي امور براي رسيدن به حقيقت آنها معنا شده است و در اصطلاح چينش معلومات براي رسيدن به مجهولات است (مظفر، 1408 ق، ص 23-24). تعقل از عقل است و عقل قوه‌اي است که زمينه‌ساز علم است و اگر درست به کار گرفته شود، انسان به حق و صواب رهنمون مي‌شود. حکمت نيز رسيدن به حق است از طريق علم و عقل و يا به معناي علم محکم و با استحکام است. موعظه هم تذکر به خير است، به گونه‌اي که قلب را متأثر کند (عبدالباقي، [بي‌تا]، ص 564). جدال نيز يک نوع معارضه و مبارزه براي اثبات حق است که به نيکو و بد تقسيم مي‌شود و جدال احسن مورد تأييد قرآن کريم است.
با توجه به مدعاي مذکور - اينکه در قرآن تدبير به معناي تفکر و فهم دقيق، تفکر به معناي بررسي امور براي رسيدن به حقيقت، تفقه به معناي فهم عميق و رسيدن به مجهولات از طريق معلومات و تعقل به معناي به کارگيري قوه‌اي است که انسان را به حق و ثواب مي‌رساند - روشن مي‌شود که قرآن گونه‌هاي مختلف براي علم‌آموزي و معرفت داشتن را معرفي کرده است و به همين دليل شايد بتوان علم و معرفت را به لحاظ گونه‌هاي و راه‌هاي مختلف رسيدن به آن به اقسام ذيل تقسيم کرد:
منتهي چون بصيرت و تفقه به قلب و نفس نسبت داده شده است، اعم از علم حصولي و حضوري است و تعقل و تفکر و تدبر بيشتر ناظر به علم حصولي است. از اينجا مي‌توان مؤيدي براي تقسيم علم به حضوري و حصول ارائه داد.
از طرف ديگر، بيان شيوه مذاکره و دعوت در قرآن - که همان حکمت (علم محکم که با دليل تامّ حاصل مي‌شود و دليل تام نيز برهان است که مقدمات آن يقيني است) و موعظه حسنه (تذکر به خير به نحوي که قلب را متأثر کند) و جدال احسن است - نشانگر اين است که علم‌افزايي و هدايت و معرفت‌بخشي شيوه‌هاي مختلفي دارد و مي‌توان علم را به اين لحاظ به سه قسم تقسيم کرد:
1. علم از طريق حکمت و برهان؛ 2. علم از طريق موعظه حسنه؛ 3. علم از طريق جدال احسن. در منطق نيز گفته‌اند از طريق مشهورات و مقبولات و مسلمات مي‌توان بر اموري اختجاج کرد (مظفر، 1408 ق، ص 282-305).
د) در قرآن شهود به صورت‌هاي مختلف مطرح شده است: شهود و شهيد بودن حضرت حق تعالي نسبت به همه چيز، شهود و شهادت اعضاي بدن انسان نسبت به افعال انسان، شهود انسان در عالم نسبت به برخي از حقايق، شهود و شهيد بودن انسان نسبت به يک حقايقي در اين دنيا. همه اين امور نشانگر اين است که‌ يک نوع معرفت خاص ديگري در قرآن مطرح است که يک نوع حضور در آن مطرح است و شايد بتوان گفت اعم از علم حصولي (شهود با چشم) و علم حضوري (شهود با نفس و قلب و بصيرت) است. آيات در اين باب عبارتند از:
1. إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ (ق: 37): قطعاً در اين [مطلب] تذکري است براي کسي که او دل [و عقل] دارد يا گوش فرا دهد، درحالي‌که گواهي (متوجه) باشند.
2. وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ (اعراف: 172-173): و [ياد کن] هنگامي را که پروردگارت از فرزندان آدم، از پشت [و صُلب] شان، نسل آنها را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت و [فرمود] آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند «آري، گواهي مي‌دهيم»، [اين گواهي را گرفت) تا مبادا روز رستاخيز بگويند «به راستي ما از اين [طلب] غافل بوديم».
3. أَوَلَمْ يكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ (فصلت: 53)، آيا کافي نيست که پروردگارت بر هر چيز گواه است؟!
4. إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيءٍ شَهِيدًا (نساء: 33)، به درستي که خداوند بر هر چيزي گواه است.
5. وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَينَا (فصلت: 21)، و هنگامي که گفتند به پوست‌هاي (بدن خود)شان که «چرا به زبان ما گواهي داديد»؟!
البته شاهد و گواه يا به علم حضوري شهود مي‌کند يا به علم حصولي. مهم اين است که يک علم شهودي و غيابي با اين آيات مطرح مي‌گردد؛ يعني علم به علم از طريق شهود و علم به غير شهود (يا از طريق شنيدن يا خواندن و يا غير آن) مطرح مي‌گردد.
ه‍) در قرآن کريم قرب الهي به انسان و احاطه او و حتي نزديک‌تر بودن او از رگ گردن مطرح است و همين امر يک نوع علم را مطرح مي‌سازد، علم علت به معلول يا خالق به مخلوق و يا هستي مطلق به هستي مقيد که گرچه به يک لحاظ حضوري است، ولي حيث ديگر آن نيز مطرح است.
آيات مرتبط عبارتند از:
نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (ق: 16 / واقعه: 85)، ما از رگ گردن به او نزديک‌تريم.
2. وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ (انفال: 24)، و بدانيد که خداوند ميان مرد و قلبش حائل مي‌شود.
اگر قلب همان من حقيقي انسان و يا مرکز آگاهي دروني انسان باشد و خداوند از آن نيز به انسان نزديک‌تر باشد، پس انسان پيش از آنکه حتي به خود علم حضوري داشته باشد، به حضرت حق که هستي مطلق است علم حضوري دارد و طبق حقيقت ربط علّي که همه موجودات عين ربط هستند، هميشه مستقل قبل از ربط، 1) وجود و 2) حضور دارد و به اين دليل وجود رابط قبل از خود، او را که حقيقت هستي است، مي‌يابد؛ پس علم به علم هستي مطلق به هستي مقيد و غير آن قابل تقسيم است.
و) خداوند متعال خود را عالم به هر چيزي معرفي مي‌کند و اين علم اعم از علم حضوري و حصولي پيشين و پسين است. در علم پيشين نيز دو علم مطرح است؛ علم حضوري اجمالي که کمال و حقيقت معاليل طبق قاعده، بسيط الحقيقه در علت حضور دارند که در اين علم تفصيل مخلوقات يافت نمي‌شود، و يک علم حصولي به همه معلول‌ها و حقايق به طور تفصيل منتهي به صورت علم زائد بر ذات نيست، بلکه علم عين ذات است با استفاده از قاعده اتحاد عقل و عاقل و معقول (معلمي، 1387، ص 453).
پس مي‌توان علم را به علم کامل و نامتناهي و علم ناقص و محدود تقسيم کرد.

نتيجه‌گيري

تقسيم علم به حضوري و حصولي يک حصر عقلي است و نيز مصداق آن نيز معلوم به علم حضوري خطاناپذير است و نيز تقسيم علم حصولي به تصوري و تصديقي و تقسيم تصور به کلي و جزئي نيز بديهي و وجداني است، لذا نمودار مربوط به آن غيرقابل ترديد است.
واسطه‌هاي علم‌يابي نيز يا حواس ظاهري‌اند و يا حس باطني و حس باطني نيز اعم از علم حضوري و حصولي است: و حصول باطني، شامل تفکر و تدبر و تعقل نيز مي‌گردد.
قرآن کريم نيز اکثر تقسيماتي را که عقل و عقول بشري به تدريج به آن رسيده است مورد تأييد قرار داده و اموري را نيز بدان افزوده و نسبت به مواردي نيز سکوت کرده است که مي‌توان به طور ضمني به آنها دست يافت.
موارد تصريح شده قرآن کريم - چنان‌که گذشت - عبارتند از:
1. تقسيم علم به علم از طريق حواس ظاهري و از طريق حواس باطني و قلب و فؤاد (به قلب و فؤاد دو نوع علم مي‌توان نسبت داد: به صورت تفکر و تعقل (حصولي) و مستقيم و حضوري).
2. تقسيم علم به لحاظ مراتب علم به علم شکي، ظني، يقيني و يقين نيز به علم‌اليقين و عين‌اليقين و حق‌اليقين:
3. علم غيرحسي به علم از طريق تدبر، تفکر، تعقل، تفقه و بصيرت قابل تقسيم است:
4. علم به لحاظ شيوه پيدايش و تعامل طرفيني به علم با حکمت و علم با موعظه حسنه و علم با جدال احسن قابل تقسيم است.
5. در قرآن کريم علم به علم شهودي و غيرشهودي قابل تقسيم است:
6. علم خالق به حلق و يا هستي مطلق به هستي مقيد و يا علت به معلول نيز علم ديگري است که در قرآن کريم مورد توجه است.
7. علم حضرت حق به همه چيز و علم بي‌حد و حصر و علم مخلوقات به خداوند و به مخلوقات خداوند در حد محدود، و تقسيم ديگر علم در قرآن کريم است.
البته روشن است که هر کدام از اين اقسام، مقاله و يا کتب جداگانه را اقتضا مي‌کند، ولي مطلوب اين مقاله اشاره به اقسام علم در قرآن کريم است.

پي‌نوشت‌ها:

1. استاد حوزه و استاديار دانشگاه باقرالعلوم (عليه‌السلام).
2. تعبير حاکي با توجه به بحث اتحاد و عقل و عاقل و معقول از همه دقيق‌تر است، زيرا اگر علم يعني اشتداد وجود عالم به نحوي که مرأت معلوم خارجي مي‌گردد، آنگاه نفس انسان يا ذات عالم حاکي اشيا خارجي مي‌گردد و صورت و يا مفهومي زائد در کار نيست (براي مطالعه بيشتر، ر.ک به: ضد معلمي؛ حکمت متعاليه؛ بحث اتحاد عقل و عاقل).
3. براي مطالعه بيشتر ر.ک به: ض معلمي؛ پيشينه و نيرنگ معرفت‌شناسي؛ بخش اقسام علم حصولي و کلي و اقسام و مفاهيم کلي.
4. ابن سينا در تعليقات (صص 34، 82، 88، 68) و ملاصدرا در اسفار ج 3، ص 498-499، معتقدند: علم ما به محسوسات و يقين ما به وجود آنها به صرف احساس نيست، بلکه يک تعقل و استدلال عقلي همراه آن است؛ زيرا انسان در خواب، ديوانه، و بعضي از بيماران، چيزهايي را مي‌بينند که واقعيت ندارند و خطاست، و اين عقل است که مي‌فهمند کجا خطا است و کجا سراب والا در همه موارد احساس حضور دارد (براي مطالعه بيشتر ر.ک به: بيشه و نيرنگ معرفت‌شناسي، ص 114. نيز: معرفت‌شناسي در فلسفه اسلامي؛ صص 38 و 127).
5. البته شيخ اشراق ديدن اشيا را با چشم علم حضوري و علم به اشياي غايب را حصولي مي‌داند (شيخ اشراق؛ مجموعه منصفات؛ ج 2، ص 134-135 /معلمي؛ فلسفه اشراق؛ ص 67-70).

کتابنامه :
* قرآن کريم
1. ابن سينا؛ التعليقات؛ تحقيق جعفر آل ياسين؛ چ 1، بيروت: دارالمناهل، 1408 / 1987.
2. شيخ اشراق؛ مجموعه مصنفات؛ ج 2، تصحيح هانري کربن؛ پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چ 1، تهران: 1373.
3. طباطبايي، سيد محمدحسين؛ الميزان؛ چ 2، قم: مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1394.
4. عبدالباقي، محمدفؤاد؛ المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکريم؛ مکتبة دارالکتب المصريّة، قاهره: [بي‌تا].
5. معلمي، حسن؛ فلسفه اشراق؛ تهران: سازمان مطالعه و تدوين (سمت) و قم: مرکز مديريت حوزه‌هاي علميه خواهران، 1387.
6. ____؛ پيشينه و پيرنگ معرفت‌شناسي؛ پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چ 1، تهران: 1386.
7. ____؛ نگاهي به معرفت‌شناسي در فلسفه اسلامي؛ پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چ 2، تهران: 1387.
8. ____؛ حکمت متعاليه؛ قم: حوزه علميه خواهران، 1387.
9. مصباح، محمدتقي؛ آموزش فلسفه؛ معاونت نيروي سازمان تبليغات، تهران: 1374.
10. المظفر، محمدرضا؛ المنطق؛ مکتبة بصيرتي، چ 3، قم: 1408 ق.
11. ملاصدرا؛ الاسفار الاربعه؛ چ 3، بيروت: دار احياء التراث العربي، 1981.

منبع مقاله :
قائمي‌نيا، عليرضا؛ (1392)، قرآن و معرفت‌شناسي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول.