نويسنده: گروه نويسندگان

 

معناشناسي لغوي

1. إبداء

«ابداء» از «بُدوّ» (باء، دال و واو) داراي معناي اصلي: ظهور و آشکار شدن يک چيز است. (1) از جمله «بَدَا الشيئُ... بُدُوّاً» و مانند آن - که اهل لغت ذکر کرده‌اند- (2) تنها معناي آشکار شدن و ظهور براي «بدوّ» استفاده مي‌شود. اهل لغت با اندک اختلاف در تعبير، شاهد و جمله‌اي را همچون «بَداَ لَهُ فِي هذا الأمر بَداءٌ» آورده و بعضي از آنان مثل جوهري، ابن فارس و فيوّمي آن را به ظهور رأي و نظري که در آغاز ظاهر نبوده است، معنا کرده‌اند؛ (3) يا شاهدي همانند «بدا الصُّبح و بَدَتِ الشَّمس: (4): صبح و خورشيد ظاهر شد» آورده‌اند که در آن قصد قبلي انسان دخالت ندارد. از اين شواهد استفاده مي‌شود که «بدوّ» به معناي ظهور است و ممکن است در اين ظهور قصد و اختيار شخص دخالت نداشته باشد.

2. اِبراز

«ابراز» از «بَرز» (باء، راء و زاء) (5) به معناي ظهور پس از خفا (6)، خارج شدن (7) و ظهور يک شيء (8) اشتقاق يافته است. از واژه‌هاي هم خانواده با «بروز»، «براز» به معناي زمين باز (فضاي باز) و مکاني دور (خارج از مناطق مسکوني) و وسيع است (9) و برخي اهل لغت هم «تَبَرّز فلانٌ» را به خروج فلاني به سوي بَراز (فضا و زمين باز) (10) معنا کرده‌اند که لازمه آن ظهور و بروز است.
شواهد لغوي مانند «يقال بَرز» در جايي «برز» گفته مي‌شود که شخصي داراي شئون آشکار است) (11) شواهد «کتابٌ مَبروز: کتاب ظاهر و انتشار يافته» (12)، «بَرَّزتُ الشّيئَ: آن شيء را آشکار ساختم» (13) (أبرزتُ...) (14) و «... و تَرَي الارض بارِزَة... : (15) زمين آشکار (در قيامت) و بدون کوه و تپه و شن» (16) بيشتر از معناي ظهور را براي مادّه «ابراز» و «بروز» ثابت نمي کند.

3. إجهار

«اجهار» از «جهر» (جيم، ‌هاء و راء) به معناي اعلان و آشکار کردن يک شيء (17) گرفته شده است. برخي اهل لغت «جهر» را ضد سرّ (18) (آشکار بودن) و ظهور (19) دانسته و بعضي از آنان «اجهار الکلام» را به اعلان و آشکار کردن سخن (20) يا «اجهار» را به اظهار (21) معنا کرده‌اند. بعضي هم جملات و شواهدي آورده‌اند که نشان مي‌دهد «جهر» به معناي آشکار کردن سخن و صداست؛ مانند: «جَهَر بِکَلامِه وَ صَلاتِه وَ قراءَتِه»: صداي خود را در سخن، نماز و قرائت آشکار و بلند کرد؛ «صوت جهير»: صداي بلند و پرجوهر. (22)

4. اِذاعَة

اذاعة از «ذَيعَ» (ذال، ياء و راء) - بر ظهور و انتشار يک چيز دلالت دارد - (23) اشتقاق يافته است و بعضي اهل لغت آن را به معناي اشاعه، (24) افشا (25) يا اظهار (26) دانسته‌اند. برخي ارباب لغت جمله «ذاعَ السرُّ» را به فاش شدن راز (27) معنا کرده‌اند. از مجموع عبارت‌هاي يادشده استفاده مي‌شود که مادّه «اذاعة» به معناي ظهور و «اذاعة» (از باب افعال) به معناي آشکارکردن آمده است.

5. اِشاعَه

«اشاعه» از «شَيَع» (شين، ياء و عين) با دو معناي اصلي گرفته شده است: الف) کمک کردن و تقويت؛ ب) فاش و منتشر ساختن. (28)
اهل لغت مادّه «اشاعه» را در مثل جمله «شاعَ الشّىء»، (29) «شاعَ الخبرُ»، (30)، «أشاع الخبرَ» (31) و «شاعَ الحديثُ» (32) به معناي ظهور و فاش شدن يا آشکارکردن دانسته‌اند.

6. إصداع

«اِصداع» از «صَدع» (صاد، دال و عين) - بر شکاف در يک چيز دلالت دارد- (33) اشتقاق يافته است و اهل لغت مادّه آن را در جمله‌هاي «... يَصدَع بِالحقّ: درباره حق آشکارا سخن مي‌گويد» (34) و «صَدَع الرّجل بالأمر: آن مرد امري را واضح و آشکار ساخت» (35) به معناي سخن گفتن آشکار و مطلق ظاهر ساختن دانسته‌اند.

7. اظهار

«اظهار» از «ظهر» (ظاء، ‌هاء و راء) با معناي اصلي قوت و ظهور (36) گرفته شده است؛ ولي بيشتر اهل لغت براي ظهور دو معنا ذکر کرده‌اند: الف) آشکار شدن يک شيء پنهان؛ (37) ب) پيروزي، اشراف و غلبه بر يک چيز. (38)
«ظَهر» (ريشه ظهور) به معناي خلاف باطن از هر چيز (39) است. بعضي اهل لغت شواهدي را بيان کرده‌اند که از آنها معناي آشکار شدن براي ظهور ثابت مي‌شود؛ مانند: «ظاهرة» يا «ظاهر» به معناي خلاف باطن، (40) زمين مشرف و خشن همانند تپه (41) و قله کوه (42) و «ظواهر» به معناي بلندي‌هاي زمين. (43) برخي هم گفته‌اند: به زمين مشرف و خشن و قله‌ها و بلندي‌ها به دليل آشکار بودن آنها «ظاهرة» گفته مي‌شود. «ظَهرُ الأرض»: ظاهر زمين. «بَطنَ أمرِه و ظَهرِه»: امر پنهان و آشکار او. (44) «سَلَکنا الظَّهرِ»: راه خشکي را پيموديم. مقصود عرب‌ها از اين جمله راه خشکي به دليل آشکار بودن آن است. «ظُهر» را از اين جهت به وقت زوال خورشيد در وسط روز اطلاق کرده‌اند که آشکارترين روشن‌ترين اوقات روز است و ريشه تمام اينها (ظهور، ظَهر و ظُهر) «ظهر» (پشت) انسان است که به معناي خلاف باطن (ظاهر) و در بردارنده بروز و قدرت است. (45)
جملات و شواهد ديگري در کتب لغت با حرف «عَلي» آمده است که از آنها براي ظهور، معناي اشراف و اطلاع و غلبه هم استفاده مي‌شود؛ از قبيل «ظَهَرتُ عَلَي السَّطح او البيت...»: بالاي بام يا... رفتم؛ (46) «ظَهَرتُ عَلي...»: بر فلاني يا دشمن خود پيروز شدم. (47) «اظهار» از باب افعال (با ريشه «ظهور» باز دو معناي بروز و غلبه را دارد؛ گرچه متعدي است؛ مانند: «اَظهَرتُ الشيي»: آن چيز را آشکار کردم؛ (48) «اَظهَرت بِفُلانٍ»: به فلاني آشکار کردم؛ (49) «اَظهَرَه اللهَ علي عدوّه»: (50) خدا او را بر دشمن خود پيروز کرد.

8. اعلان

«عَلانية» بر وزن «کراهيت و فراهيت» (51) از «عَلَن» (52) با حروف اصلي عين، لام و نون (53) اشتقاق يافته است. «علانية» به معناي ظهور امري (54) و خلاف سرّ (55) است. «عَلَن» شيوع و ظهور امري است. (56) «إعلان» (57) از باب افعال و الفاظ هم خانواده با «عَلَن» و «علانية» به معناي آشکار کردن (چيزي) است.

9. بَرح

«بَرَحَ» (باء، راء و حاء) داراي دو معناي اصلي و فروع بسيار است:
الف) زوال و ظهور؛
ب) شدّت و بزرگي. (58)
بيشتر ارباب لغت مادّه مذکور را در جمله: «بَرِحَ الخَفاء» به معناي ظهور و وضوح دانسته‌اند. (59)

10. بَيان

«بيان» از «بَين» (باء، ياء و نون) و يکي از معاني «بين» انکشاف (آشکار شدن) است. (60) برخي اهل لغت دلالت (سخن) و غير آن را - که سبب آشکار شدن يک چيز
مي‌شود - از معاني «بيان» دانسته و «تَبَيّن» را «واضح و ظاهر شد» معنا کرده‌اند. (61)
بعضي «بيان» را اسم از «تَبَيّن...» به معناي وضوح و آشکار شدن گرفته‌اند. (62) برخي هم جمله‌ها و شواهدي آورده‌اند؛ همچون: «بانَ لي الأمر» (63) امر براي من آشکار شد؛ «بان الحق...» (64): حق ظاهر گشت. از اين مثال‌ها استفاده مي‌شود که ماده «بيان» به معناي وضوح و ظهور هم آمده است.

11. حَصحَصَ

«حَصحَصَ» از «حَصّ» (حاء و صاد) سه معناي اصلي؛ از جمله وضوح و آشکار بودن يک چيز. (65) از عبارت‌هاي اهل لغت استفاده مي‌شود که «حَصحَصَ» به معناي آشکار شدن و وضوح است. (66)

12. سَفر

«سفر» (سين، فاء و راء) بر ظهور و انکشاف دلالت دارد و نامگذاري «سَفر» از همين جهت است؛ زيرا مردم با مسافرت از مکان خود بيرون مي‌آيند و آشکار مي‌شوند. (67) ارباب لغت مادّه مذکور را از باب افعال به کار برده‌اند؛ مانند: «اَسفَر الصّبحُ»: صبح درخشيد و تاريکي برطرف شد. (68) لازمه معناي يادشده ظهور است.

13. شُرَّع

«شُرَّع» از «شَرع» (شين، ياء و عين) (69) گرفته شده است. بعضي شواهد و معاني نقل شده از اهل لغت نشان مي‌دهد يکي از معاني ماده «شُرَّع» ظهور است؛ مانند: «حيتانٌ شُرَّع»: ماهي‌هايي که سر خود را بالا آورده (70) (و از آب ظاهر ساخته‌اند)؛ «شَرَع» آشکار ساخت. (71)

14. طُلوع

«طلوع» از «طلع» (طاء، لام و عين) بر بروز و ظهور دلالت دارد. (72) از شواهد و عبارت‌هاي اهل لغت استفاده مي‌شود که «مَطلع» محل طلوع و ظهور خورشيد و ماه... است. (73) برخي هم گفته‌اند: هر چيزي که از بالا براي تو آشکار شود، براي تو طلوع (ظهور) کرده است. (74)

15. کشف

«کشف» (کاف، شين و فاء) (75) برداشتن پوشش از يک چيز (76) و آشکار کردن يک شيء است. (77)

معناشناسي تفسيري

1. ابداء

بعضي مفسران در ذيل آيه «...وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ» (78) نکاتي را درباره «بُدوّ» و «اِبداء» مرقوم داشته‌اند: «اِبداء»، «اِعلان» و «اظهار» به يک معنا هستند؛ همانند «بَدا»، «عَلَنَ» و «ظَهَر» که يک معنا دارند. ضدّ «ابداء»، «کتمان»، ضد «اظهار»، «اِبطان» و ضد «اعلان»، «اِسرار» است. (79) برخي هم فقط گفته‌اند: «ابداء» به معناي اظهار است. (80) از به کارگيري مشتقات «بداء» در آيات قرآن مطالب زير استفاده مي‌شود:
1. در مقابل «ابداء»، «إخفاء»، (81) «کتمان» (82) و «اسرار» (83) آمده است.
2. «بَدا» و «بَدَت» (84) فعل لازم هستند و با همزه باب افعال متعدي مي‌شوند. (85)
3. جمله‌هاى «... بَدَتِ البَغضَاء...»، (86) «... وَبَدَا لَهُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ» (87) و «بَدا لَهُم...» (88) نشان مي‌دهند در «بدا» قصد نيست؛ بنابراين «بُدوَّ» اخصّ از «ظهور» است؛ زيرا امکان دارد «ظهور» با قصد يا بدون قصد باشد.
4. مشتقات «بداء» و «ابداء» تنها درباره انسان به کار مي‌روند؛ برخلاف «بروز» که درباره زمين (89) هم آمده است و برخلاف «ظهور» که در غير انسان همانند زينت (90) و آبادي (91) نيز کاربرد دارد.
5. ابداي خدا (92) در قرآن آمده.
6. «بُدوّ» به معناي «ظهور» است و در آن کيفيت مخصوص مانند «بروز» (ظهور از حالت پوشيده در جهت فضاي باز) نيست.

2. اِبراز

برخي مفسران (93) در ذيل آيه «وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ...» گفته‌اند: «بروز» خروج، ظهور و حرکت به سوي زمين باز و ميدان نبرد (94) است؛ يا در ذيل آيه «وَبَرَزُوا لِلهِ...» (95) اظهار داشته‌اند: خروج يک شيء از پوشش و حالت قبل است؛ به گونه‌اي که محسوس باشد. (96) بعضي هم مرقوم داشته‌اند: «برز» خارج شدن به «بَراز» و فضاي باز (97) است و ذيل آيه «وبُرِّزَتِ الجَحِيمُ...» (98) نوشته‌اند: «تبريز» به معناي اظهار و آشکار کردن (99) است. درباره
«ابراز» و «بروز» نکات زير اهميت دارد:
1. فعلي متعدي از «بُروز» در قرآن تنها از باب تفعيل آمده است (نازعات: 36).
2. «بَراز» به معناي فضا و زمين باز است و «بَرز» چيزي است که در فضا و مکاني باز پديد آيد. (100)
3. «بُروز» خروج يک شيء از پوشش قبل است؛ به گونه‌اي که محسوس و ظاهر باشد. (101)
4. از کاربرد «بروز» در آيات استفاده مي‌شود که مشتقات آن در انسان (102) و غير انسان مانند زمين (103) کاربرد دارد و به صورت متعدي (104) هم آمده است.

3. اِجهار

برخي مفسران معناي اصلي «جهر» را بلندکردن صدا در سخن و نماز دانسته و «جَهرة» را در ذيل آيه «... حَتّي نَرَي اللهَ جَهرَةً...» (105) به علانيه و آشکاربودن معنا کرده‌اند؛ (106) همچنين آن را استعاره براي ظهور کامل دانسته (107) يا اظهار داشته‌اند: معناي «جهر» ظهور و واضح بودن است. (108) تعدادي از مفسران هم در ذيل آيه «...وَأَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ...» (109) اجهار را اظهار و اعلان آن (سخن) دانسته‌اند. (110) راغب مي‌گويد: آشکار بودن يک چيز براي چشم يا گوش جهر است. (111)
جهرم در قرآن بيشتر درباره سخن آمده است؛ (112) ولي در مثل انفاق، (113) عذاب، (114) دعوت (115) و رؤيت (116) هم به کار رفته است و در بعضي آيات، (117) «جهر» مطلق است. «جهر» در برابر «سرّ»، (118) «كتمان» (119) «خفاء» (120) است. در بعضي آيات «اخفاء»، (121) «كتمان» (122) «سرّ» (123) در مقابل «ابداء» و در بعضي ديگر «سرّ»، (124) «اخفاء» (125) و «اکنان» (126) در برابر «اعلان» است. مقايسه آيات فوق از تشابه واژه‌هاي «اجهار»، «ابداء» و «اعلان» در معنا حکايت مي‌کند.

4. اذاعه

مفسران در ذيل آيه «وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ ...» (127) واژه «اذاعه» را به معناي اعلان و افشاي (128) (خبر)، افشا (129) يا افشا و اظهار (130) دانسته‌اند.

5. اذان

برخي مفسران در ذيل آيه « وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ ...» (131) تصريح کرده‌اند در معناي «اذان» علاوه بر اعلام، اعلان هم نهفته است. (132) بعضي محققان هم در ذيل آيه «.... قالوا ءَاذَنَّاک...» (133) واژه «ايذان» (از باب افعال) را به اظهار اعلام معنا کرده‌اند. (134)

6. اشاعه

برخي مفسران در ذيل آيه «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ...» (135) واژه «شُيوع» را به معناي افشا و اظهار (136) (زنا و...) يا فاش شدن (137) دانسته‌اند.

7. اصداع

برخي مفسران در ذيل آيه: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ» (138) «فَاَصدَع» را به معناي «اَجهر» و «اظهر» (آشکارساختن دعوت) دانسته‌اند. (139) بعضي از آنان اظهار داشته‌اند: «صَدع» (در آيه) به معناي «جَهر» و «اعلان» و معناي اصلي آن شکافته شدن «انشقاق» است؛ بنابراين «صَدع» در اين آيه در لازمه «انشقاق» (ظهور امر پنهان) به کار رفته است. (140)

8. اظهار

مفسران در ذيل آيه «و ذروا ظاهر الاِثم...» (141) گفته‌اند: «ظاهِر» موجودي است که درک ان امکان دارد و «باطن» موجودي است که درک آن سخت يا امکان ناپذير است. (142) برخي ديگر در ذيل آيه «... لِيظهِرَهُ عَلَي الدِّينِ...» (143) نوشته‌اند: فعل «اظهار» در صورت متعدي شدن با حرف «على» دربردارنده معناي پيروزي و برتري خواهد بود؛ (144) يا در ذيل آيه «... وَ أَظهَرَهُ اللهُ عَلَيهِ...» (145) اظهار داشته‌اند: «اَظهرَه» از کلمه «ظهور» (غلبه يافتن) مشتق شده است و «اظهار» استعاره از (اطلاع) است؛ زيرا مطلع ساختن پيامبر (ص) از راز فاش شده بين حفصه و عايشه از سوي خدا پيروزي و غلبه پيامبر (ص) بر آن دو همسر است و «اظهار» در اين آيه از «ظهور» به معناي آشکار شدن در برابر خفا نيست؛ زيرا «ظهور» به معناي آشکار شدن با حرف علي متعدي نمي‌شود؛ (146) يا فرموده‌اند: «اظهار» شيء بر شيء (با حرف علي) مسلط ساختن آن شيء بر ديگري است؛ بدين معنا که خدا هيچ کس را از غيب ويژه خود مطلع نمي سازد. (147)
از کاربرد مشتقات «ظهور» در قرآن استفاده مي‌شود:
1. «اظهار» اگر با حرف علي متعدي شود، معناي برتري، غلبه و اطلاع دارد؛ (148) بنابراين «اظهار» از اين جهت با واژگان مشابه ديگر (ابداء، ابراز و اعلان) تفاوت دارد.
2. ظهور گناه، (149) ظهور زينت، (150) ظهور فساد، (151) ظهور قريه، (152) ظهور خدا، (153) ظهور نعمت، (154) ظهور اسلام (155) و ظهور عذاب (156) از مواردي است که در قرآن به آنها اشاره شده است؛ از اين جهت مي‌توان تفاوت آن را با «بُدوّ» فهميد؛ زيرا «بُدوّ» تنها درباره انسان کاربرد دارد و «ظهور» اعم است.
3. «ظهور» با همزه باب افعال (157) متعدي مي‌شود؛ از اين جهت مانند «بُدوّ» و «علانية» است و قهراً اظهار، ابداء و اعلان مشابه يکديگر خواهند بود.
4. ظاهر در برابر باطن (158) و ظَهر در مقابل بطن (159) است.
5. اظهار خدا در قرآن (160) کاربرد دارد.

9. إعلان

برخي مفسران در ذيل آيه «... يُنفِقُونَ... سرًّا وعلانية...» (161) گفته‌اند: «علانية» به معناي جهر و ظهور است (162) و در ذيل «... و مَا يعلِنُونَ» (163) نوشته‌اند: «اعلان» به معناي اظهار (164) است. از کاربرد مشتقات «اعلان» در قرآن نکات زير به دست مي‌آيد:
1. «اِعلان» در مقابل «اِسرار»، (165) «إخفاء» (166) و «اِكنان» (167) است.
2. «علانية» يا «عَلَن» با همزه باب افعال (168) متعدي مي‌شود.
3. «علانية» و مشتقات آن تنها درباره انسان آمده است و موارد آن در قرآن کمتر از موارد مشتقات «ظهور» و «بُدوّ» است.
4. از کاربرد «علانية» و «اعلان» در قرآن استفاده مي‌شود که در آنها بايد قصد باشد.

10. بيان

برخي مفسران در ذيل آيه: «... قد تَبَين الرّشدُ..» (169) «تَبيُّن» را به معناي ظهور و وضوح دانسته (170) و بعضي ديگر در ذيل آيه «... فلمّا تَبيَّنَ له...» (171) همين معنا را براي «تبيّن» گفته‌اند. (172) بعضي محققان «بيان» را به معناي ظهور (کشف از يک چيز) و اعم از نطق دانسته‌اند. (173) برخي ديگر گفته‌اند «بيان» وضوح و ظهور پس از ابهام و اجمال به سبب جداسازي است و در آن هم جهت تفريق (جداساختن) و هم جهت انکشاف و ظهور وجود دارد. (174)

11. حَصحَصَ

مفسران در ذيل آيه «... ألان حَصحَصَ الحقّ...» (175) واژه «حَصحَصَ» را به «آشکار شد» معنا کرده‌اند. (176) برخي پژوهشگران گفته‌اند: معناي اصلي در ماده «حَصّ» جداشدن است؛ به گونه‌اي که قسمت جداشده مشخص و واضح باشد؛ نيز اضافه شدن حاء در «حَصحَصَ» براي الحاق است و بر زيادت معنا و مبالغه در تعين دلالت دارد که لازمه آن، وضوح و ظهور است. «حَصحَصَ الحق»: حق از باطل جدا و آشکار و واضح شد. (177)

12. سفر

محققان گفته‌اند: «سَفر» کنار زدن و برطرف کردن پرده است و «اِسفار» به رنگ اختصاص دارد؛ مثل: «وَ الصُّبح إِذا أَسفَر»: (178) رنگ صبح درخشيد. «سِفر» کتابي است که از حقايق پرده برمي‌دارد و جمع آن «اَسفار» است. (179) مفسران آيه «وَ الصُّبِح إذَا أَسفَر» (180) را به درخشيدن صبح (181) و آيه «وُجُوهٌ يَومَئذٍ مُّسفِرَة» (182) را به چهره‌هاي درخشان (183) معنا کرده و در ذيل هر دو آيه گفته‌اند: (اِسفار) از باب «أسفر الصبُّح» (درخشيدن صبح) است. بعضي از آنان در معناي (أسفر الصُّبح) گفته‌اند: خورشيد در افق فجر آشکار شد. (184) از مطالب يادشده مي‌توان استفاده کرد که در مادّه «سَفر» در بعضي آيات جهت ظهور هم لحاظ شده است.

13. شُرَّع

مفسران در ذيل آيه«... يومَ سَبِتِهم شُرَّعاً...» (185) گفته‌اند: معناي اصلي «شَرَع» ظهور است. (186)

14. طُلوع

بيشتر مفسران در ذيل آيات: «وَ تَرَي الشَّمسَ إِذا طَلَعَت...»، (187) «... بَلَغَ مَطلع الشَّمسِ...»، (188) «طُلُوع الشَّمس...» (189) و «... مَطلَعِ الفَجر» (190) متعرض معناي طلوع نشده‌اند؛ چون معناي آن روشن بوده است؛ ولي برخي از آنان «طلوع» را به معناي ظهور دانسته‌اند. (191) برخي ديگر گفته‌اند: معناي اصلي ماده «طلوع» ظهور و اشراف از بالا بر يک شيء است. (192)

15. کشف

مفسران در ذيل آيه «... و کشَفَت عَن سَاقَيهَا...» (193) «کشف» را ظهور و آشکارساختن پاها از سوي بلقيس دانسته (194) و در ذيل آيه‌هاي «... فَکشَفنَا عَنک غِطَاءک...» (195) و «يومَ يُکشَفُ عَن سَاقٍ...» (196) کشف را به ظهور امور و حقايق در قيامت تفسير کرده‌اند.

جمع‌بندي و تحليل نهايي

1. فرق «ظهور» با «بُروز»، «بدوّ» و «علانية» در اين است که «ظهور» هم به معناي آشکار شدن يک چيز پنهان (197) و هم به معناي پيروزي بر يک چيز (198) و غلبه (199) آمده است؛ ولي آن سه واژه ديگر تنها به معناي آشکار شدن يک شيء است.
2. برخي صاحب نظران تفاوت «ظهور» و «بدوّ» را در اين دانسته‌اند که ظهور با قصد و بدون قصد کاربرد دارد؛ ولي «بدوّ» در صورت نبودن قصد و اختيار قبلي به کار مي‌رود؛ (200) همچنين گفته‌اند: «بُدوّ» به معناي ظهور آشکار است. (201)
3. بعضي ديگر فرق «بروز» با سه واژه ديگر را در اين نکته بيان کرده‌اند که «بروز» به معناي مطلق ظهور نيست؛ بلکه خروج يک شيء از پوشش و حالت قبل است؛ به گونه‌اي که محسوس باشد؛ (202) يا به معناي حالت مخصوص و کيفيتي بدون سابقه است. (203) اين قيد در واژه‌هاي مشابه ديگر نيست.
4. برخي گفته‌اند: «اعلان» در معاني بيشتر کاربرد دارد و در اعيان کمتر به کار مي‌رود. (204) معناي ريشه‌اي آن هم همانند «اظهار» مطلق نيست. (205) اين فرق در مقايسه با ساير واژه‌هاي مشابه هم صدق مي‌کند.
5. محققان در فرق واژه «اذاعه» با واژگان مشابه گفته‌اند: در مادّه «اذاعه» علاوه بر ظهور، انتشار هم نهفته است و لحاظ قيد «انتشار» وجه تمايز با واژگان مشابه زير است:
الف) در «بُدوّ» (ريشه ابداء) ظهور بيّن و بدون قصد است.
ب) معناي ظهور اعمّ است.
ج) «جهر» (ريشه اجهار) اظهار و بلند کردن صداست.
د) اعلان در مقابل کتمان است. (206)
از بيان فوق نتيجه مي‌گيريم قيد ظهور و انتشار در کلمه «اذاعه» وجود دارد و در واژگان مشابه همراه ظهور قيد ديگري لحاظ شده يا مطلق ظهور اراده شده است.
6. اهل لغت و تفسير مادّه «اشاعه» را به ظهور معنا کرده‌اند؛ ولي بعضي محققان معناي آن را انتشار و تقويت دانسته و در تمام مشتقات قرآني آن، دو قيد مزبور را لحاظ کرده‌اند. برخي هم اظهار داشته‌اند: معناي اصلي و جامع اين مادّه در مصاديق گوناگون توسّع است. (207) از آراي گفته شده استفاده مي‌شود که معناي اصلي
مادّه «اشاعه» انتشار و تقويت همراه با توسّع است و ظهور معناي اصلي نيست؛ بلکه لازمه آن است و مي‌توان از عبارت‌هاي اهل لغت و تفسير استنباط کرد که مادّه «اشاعه» در مثل «شاع الخبر» و «تشيع الفاحِشه» به معناي انتشار همراه با ظهور است.
با توجه به مطالب يادشده وجه تمايز واژه «اشاعه» از ديگر واژگان مشابه معلوم مي‌شود؛ زيرا در بيشتر آنها قيد انتشار در معناي اصلي‌شان وجود ندارد و در «اذاعه» هم قيد انتشار همراه با ظهور بود؛ ولي در اين ماده (اشاعه) قيد انتشار و توسّع همراه با تقويت است و ظهور از لوازم آن دو به شمار مي‌آيد.
7. در بخش معناي تفسيري از برخي مفسران نقل شد که معناي اصلي مادّه «اِصداع» انشقاق (شکافته شدن) و کاربرد آن در ظهور کاربرد در لازمه «انشقاق» است. ظاهر کلمات اهل لغت اين نظر را تقويت مي‌کند؛ زيرا آنان معناي اصلي مادّه «صَدع» را شکاف دانسته (در بخش معناي لغوي ذکر شد) و در بعضي از جملات و کاربردها آن مادّه را به ظهور يا آشکارساختن سخن معنا کرده‌اند. برخي محققان اطلاق مادّه «صَدع» بر اجهار و اظهار را به اعتبار قطع خفا و معناي اصلي آن را قطع دانسته‌اند. (208) با توجه به مطالب گفته شده رمز تفاوت مادّه «اصداع» به معناي اظهار با واژگان مشابه روشن مي‌شود؛ زيرا معناي اصلي هيچ يک از آنها شکافتن نيست.
8. چنان که در بخش معناي لغوي گفتيم، مادّه «برح» در بعضي موارد به معناي ظهور و در قرآن هم به معناي زوال است، نه ظهور که امکان دارد از لوازم آن باشد. در اين باره برخي اهل تحقيق اظهار داشته‌اند: معناي اصلي مادّه «برح» زوال و ظهور و وضوح از لوازم آن است؛ (209) بر اين اساس مي‌توان وجه تمايز واژه مذکور با ديگر واژگان مشابه را فهميد؛ زيرا در واژگان ديگر ويژگي فوق وجود ندارد.
9. «حَصحَصَ» سه معنا داشت؛ از جمله ظهور. اين مادّه در معناي مزبور با واژگان يادشده تشابه معنايي دارد و فرق آن با ساير واژه‌ها در همين نکته نهفته است.
10. «بيان» به معناي وضوح و اعم از نطق است (210) و در آن هم جهت جداسازي و هم جهت انکشاف و ظهور وجود دارد؛ (211) در نتيجه «بيان» در سخن آشکار هم کاربرد دارد و در بعضي موارد قيد نطق در آن نهفته است و قيد جداسازي هم در معناي آن وجود دارد و اين دو قيد در واژه‌هاي مشابه آن نيست.
11. محققان در فرق «اعلان» و «جهر» گفته‌اند: «اعلان» اظهار چيزي است که در نفس و ذهن باشد و در آن بلند کردن صدا نيست؛ ولي در «جهر» (و اجهار) آشکارکردن معنا با بلندکردن صدا همراه است. (212) بعضي هم اظهار داشته‌اند: معناي اصلي ماده «جهر» ظهور آشکار و کامل در هر امري است؛ گرچه بيشتر در سخن و گفتار به کار مي‌رود. (213) با توجه به کاربرد ماده «جهر» در قرآن (پيشتر بيان شد)، نظر يادشده (ظهور کامل) تأييد مي‌شود و فرق «اجهار» با «اعلان»، «ابداء»، «اظهار» و... در همين نکته نهفته است. کمال ظهور در معناي ماده «اجهار» مدّ نظر است و چون بيشتر در سخن کاربرد دارد، تحقق کمال ظهور در بلند کردن صداست.
12. چنان که در معناي لغوي و تفسيري بيان شد، معناي اصلي در «سفر» ظهور و انکشاف و کنار زدن پرده است؛ ولي برخي اهل تحقيق گفته‌اند: وضوح و انکشاف از لوازم معناي اصلي و معناي اصلي هم حرکت شيء به محيط خارج از محدوده خود است. (214) در هر حال به يقين مادّه «سفر» در بعضي آيات به معناي ظهور است يا ظهور در معناي آن نهفته است؛ چنانکه در معناي تفسيري اشاره شد و مفسران مادّه «اسفار» را (در بعضي آيات) با استناد به «اَسفَر الصُّبح» (جمله نقل شده از اهل لغت) به درخشيدن و ظهور معنا کرده‌اند؛ ولي معناي اصلي مادّه «سفر» خروج شيء از محدوده خود است. اين موضوع به تحقيق بيشتري نياز دارد.
13. تفاوت «طلوع» با «بدو»، «ظهور»، «علانية» و ديگر واژگان مشابه در اين است که «طلوع» ظهور از بالاست؛ چنان که برخي اهل لغت گفته‌اند: هر چيز از بالا بر تو آشکار شود، بر تو طلوع کرده است. (215) بعضي از محققان هم نوشته‌اند: ماده «طلوع» ظهور از بالاست. (216) از شواهد لغوي و قرآني بيان شده هم ظهور از بالا استفاده مي‌شود؛ زيرا در لغت و قرآن از طلوع خورشيد، ماه و فجر يادشده بود؛ بر اين اساس اگر گفته شود «بَدَتِ الصُّبح: روشنايي صبح آشکار است» يا «ظَهَرتِ الشَّمس: خورشيد آشکار است»، ديگر قيد «از بالا» مد نظر نيست.
14. يکي از معاني ماده «اسفار» ظهور و آشکار شدن است و وجه تفاوت آن با ديگر واژه‌هاي مشابه در اين است که اين مادّه در يک معنا و بعضي موارد با آنها تشابه معنايي دارد.

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 212.
2. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 139. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 1، ص 108. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج14، ص 202. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 6، ص 2278. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 40.
3. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 139. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 1، ص 108. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 14، ص202. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه، ج6، ص 2278. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 212. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 18. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المير؛ ص 40.
4. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص344.
5. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 218.
6. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 151. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 13، ص 201.
7. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج3، ص 864.
8. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 218.
9. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 151. ابن دريد؛ جمهرةاللغه: ج 1، ص 119. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج13، ص 201. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 3، ص 864. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 218. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 44.
10. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 13، ص 201. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج3، ص 864.
11. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 13، ص 201.
12. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 151. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 13، ص 201. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 3، ص 865.
13. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 3، ص 864.
14. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 218.
15. کهف: 47.
16. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 13، ص 201.
17. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه، ج 1، ص487.
18. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 1، ص 325.
19. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 12.
20. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 618.
21. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير: ص 112.
22. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 325. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 1، ص 326. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه، ج6، ص 50. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 487.
23. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 365.
24. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 633. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج3، ص 148 (به نقل از ليث).
25. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 3، ص 1211.
26. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 213.
27. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 1، ص 693.
28. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج3، ص 235.
29. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 96. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير ص 329.
30. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 2، ص 331.
31. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 3، ص 1240.
32. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 3، ص 235.
33. همان، ص 337.
34. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 976. ابومنصور محمدبن احمد از هري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 2، ص 5 (به نقل از ليث). اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج3، ص 1242. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 335 (جمله مذکور در کتاب‌هاي يادشده با ‌اندک تفاوتي آمده است).
35. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 2، ص 347.
36. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 3، ص 471.
37. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1119. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 6، ص 254. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 732. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه: ج 3، ص 471. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 387.
38. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص1119. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 6، ص 254. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 3، ص 471. رز ظهور» به معناي غلبه در گروه واژگان «نصر، غلبه و...» بررسي مي‌شود.
39. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1119. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 6، ص 244. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 730. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 387.
40. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1119.
41. همان.
42. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 6، ص 250.
43. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 733.
44. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ج 2، صر 481.
45. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 3، ص 471.
46. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج6، ص 252. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 732. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 387.
47. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج6، ص 254. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه ص 732. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص387.
48. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 732.
49. همان.
50. همان.
51. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 2، ص 396.
52. ابن دريد؛ جمهرةاللغه: ج2، ص596.
53. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 4، ص 111.
54. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 2، ص395.
55. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج6، ص 2165.
56. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1275. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 2، ص 395. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 329.
57. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1276. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 2، ص 596. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 2، ص 395.
58. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 238.
59. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه ج 1، ص 114. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 5، ص28. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج1، ص355. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج1، ص238. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص47. مادّه يادشده در قران به معناي ظهور نيامده است.
60. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 327.
61. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج5، ص 2083.
62. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 70.
63. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج1، ص 186.
64. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 15، ص 495.
65. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 12.
66. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 390. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 1، ص 408. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج3، ص1033. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 139.
67. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 3، ص 82.
68. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 12، ص 400. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج2، ص 686. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج3، ص 82. احمدبن محمدفيومي؛ المصباح المنير؛ ص 279.
69. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 3، ص 262.
70. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 908.
71. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 1، ص 425.
72. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه ج 3، ص 419.
73. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1089. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 2، ص 458. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 2، ص 168. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 3، ص 1253.
74. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 375.
75. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه، ج5، ص 181.
76. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1578. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 10، ص 26.
77. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج3، ص228.
78. بقره: 33.
79. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 145. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1-2، ص 184 (ذيل بقره: 33) و ص 662 (ذيل بقره: 271).
80. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 397 (ذيل بقره: 271). بعضي مشتقات «بدو» در اين آيات آمده است: بقره: 33 و 271. آل عمران: 29، 154 و 118. نساء: 149. مائده: 99 و 101. انعام: 28 و 91. اعراف: 20. اعراف: 22. هود: 27. يوسف: 35. طه: 121. احزاب: 33. زمر: 47 و 48. جائيه: 33. ممتحنه: 4. يوسف: 77. نور: 29 و 31، قصص، آيه 10. احزاب: 54.
81. بقره: 271.
82. همان، 33.
83. يوسف: 77.
84. آل عمران: 118.
85. نساء: 149.
86. آل عمران: 118.
87. زمر: 47.
88. يوسف: 35.
89. طه: 47.
90. نور: 31.
91. سبأ: 18.
92. احزاب: 37.
93. بقره: 250.
94. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 1، ص 480. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 496 (ذيل ابراهيم: 48).
95. ابراهيم: 21.
96. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 475 (ذيل ابراهيم: 21).
97. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج3، ص 260 (ذيل آل عمران: 154). محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 12، ص 43 (ذيل ابراهيم: 21).
98. نازعات: 36.
99. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 20، ص 191 (ذيل نازعات: 36). ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 30، ص 90. مشتقات «بروز» در اين آيات ذکر شده است: بقره: 250. آل عمران: 154. نساء: 81، ابراهيم: 21 و 48. کهف: 47. شعراء: 91. غافر: 16. نازعات: 36.
100. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 118.
101. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص475.
102. «... لَبَرَزَ الَّذينَ...» (آل عمران: 154).
103. «... وَ تَرَي الأَرضَ بَارِزَةً...» (کهف: 47).
104. «وَ بُرِّزَتِ الجَحِيمُ...» (شعراء: 91).
105. بقره: 55. مشتقات «جهر» در شانزده آيه ذکر شده است.
106. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 240.
107. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 1، ص 415.
108. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 1، ص 490. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 87.
109. ملک: 13.
110. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج. 1، ص 64. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 19، ص 139. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 10، ص 99، محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 20، ص 354.
111. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 208.
112. رعد: 10.
113. نحل: 75.
114. انعام:47.
115. نوح: 8.
116. نساء: 153.
117. اعلي: 7.
118. انعام : 3.
119. انبياء : 110.
120. اعلي: 7.
121. بقره: 271.
122. همان، آيه 33.
123. يوسف: 77.
124. بقره: 77.
125. ابراهيم: 38.
126. نحل: 23.
127. نساء: 83.
128. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 272.
129. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج4، ص 138. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج4، ص 201.
130. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج5، ص 188.
131. توبه: 3. واژه «اذان» و مشتقات آن از باب تفعيل و افعال در شش آيه آمده است.
132. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 10، ص 16.
133. فصلت: 47.
134. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج1، ص64. اهل لغت واژه «اذان» را تنها به معناي اعلام دانسته و قيد اعلان را ذکر نکرده‌اند.
135. نور: 19. مادّه «شاع»، «شيعه» و «اشياع» در يازده آيه آمده است و تنها در آيه يادشده به معناي اظهار، اعلان و افشاست.
136. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 208.
137. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 12، ص 137. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 18، ص 148.
138. حجر: 94. مادّه «صَدع» در نه آيه آمده است و تنها در آيه مذکور به معناي اظهار و آشکارساختن است.
139. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 590. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 533. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 10، ص 41 (به نقل از فرّاء).
140. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج13، ص 70.
141. انعام: 120.
142. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 255. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج4، ص 551.
143. توبه: 33.
144. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 10، ص 74.
145. تحريم: 3.
146. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 28، ص 315.
147. محمدحسن طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 20، ص 53. (ذيل جن: 26). مشتقات «ظهور» به معناي آشکار شدن يا پيروزي و اشراف در اين آيات آمده است: انعام: 120 و 151. اعراف: 33. توبه 8، 33 و 48. رعد: 33. کهف: 20، 22 و 97. نور: 31. روم: 7. لقمان: 20. سبأ: 18. غافر: 26 و 29. زخرف: 33. فتح: 28. حديد: 3 و 13. صف: 9 و 14. جن: 26.
148. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 10، ص 74.
149. انعام: 151.
150. نور: 31.
151. روم: 41.
152. سبأ: 18.
153. حديد: 3.
154. لقمان: 20.
155. توبه: 33.
156. حديد: 13.
157. تحريم: 13.
158. انعام: 120.
159. همان، 151.
160. تحريم : 3.
161. بقره: 274.
162. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 2، ص 546 (ذيل بقره: 274). «علانية» و مشتقات «اعلان» در اين آيات آمده است: بقره: 77 و 274. رعد: 22. ابراهيم: 31، فاطر: 29. نوح: 9. ممتحنه: 1. هود: 5. نحل: 19 و 23. نمل: 25 و 74. قصص: 69. يس: 76. تغابن: 4.
163. نمل: 74.
164. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج19، ص 301.
165. بقره: 77.
166. ابراهيم: 38.
167. نمل: 74.
168. بقره: 77 و... .
169. همان، 256. در قرآن واژه «بيان» سه بار، کلمه «تبيان» (به معناي بيان) يک بار و ساير مشتقات آن 561 بار ذکر شده است.
170. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 631. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 343.
171. بقره: 259.
172. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 325. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج3، ص 37. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج3، ص192.
173. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 157.
174. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 366.
175. يوسف: 51.
176. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج5-6، ص 367. ابومحمد حسين بغوي؛ معالم التنزيل؛ ج 2، ص 362. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 12، ص 390. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 9، ص 136. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 237.
177. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 229.
178. مدثر: 34.
179. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 412. واژه «سفر» و مشتقات آن در دوازده آيه آمده است.
180. مدّثر: 34.
181. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 183. أبوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج19، ص 54.
182. عبس: 38.
183. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4. ص 705.
184. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 30، ص 121 (ذيل عبس: 38).
185. اعراف: 163.
186. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 755.
187. کهف: 17.
188. همان، 90.
189. طه: 130.ق : 39.
190. قدر: 5.
191.ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 30، ص 412 (ذيل قدر: 5).
192. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج7، ص 108.
193. نمل: 44.
194. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 351. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج3، ص 370.
195. ق: 22. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج7-8، ص 219. محمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 18، ص 350. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 26، ص 257.
196. قلم: 42. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص87.
197. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1119. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج6، ص 254.
198. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1119.
199. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج3، ص 471.
200. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 343، ش 1378. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 235.
201. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص113.
202. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 475 (ذيل ابراهيم: 21).
203. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 251.
204. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 582.
205. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 8، ص 212.
206. همان، ج 3، ص328.
207. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 470. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج6، ص 166.
208. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج6، ص210.
209. همان، ج 1، ص 245.
210. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 157.
211. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 229.
212. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 60، ش 233.
213. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 129.
214. همان، ج5، ص138.
215. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 375.
216. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 7، ص 108.

منبع مقاله :
جمعي از محققان؛ (1394)، فرهنگ نامه تحليل واژگان مشابه در قرآن جلد اوّل: آخر - احصاء، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي)، چاپ اول.