نويسنده: گروه نويسندگان

 

معناشناسي لغوي

1. اِبل

«اِبل» (همزه، باء و لام) سه معناي اصلي شتر، بسنده بودن و سنگيني و چيرگي دارد. (1) «ابل» اسم جمعي است که (از لفظ خود) مفرد ندارد. اين اسم مؤنث و جمع آن «آبال» (2) و «أبِيل» بر وزن عَبِيد است. (3) فرّاء وجه نامگذاري شتر به «ابل» را عظمت خلقت آن دانسته و خليل گفته است: «بعير آبل» در جايي گفته مي‌شود که حيوان از آن مکان نگذرد تا آب کافي بردارد؛ (4) بنابراين اگرچه «ابل» نام شتر شده است، معناي ريشه‌اي آن سنگيني و عظمتش از يک سو و جداکردن خود از آب و کفايت از آن براي مدتي طولاني از سوي ديگر بوده است؛ چنانکه خليل شاهدي از شعر و غير شعر بر معناي اجتزا (اکتفا کردن و جداکردن) در ابل آورده و ابن فارس نيز آن را نقل کرده است. (5)

2. انعام

«انعام» جمع «نَعَم» (6) (نون، عين و ميم) است که فروع فراوان دارد و معناي اصلي تمام مشتقات آن رفاه، معيشت خوب و صلاح است. (7) «نَعَم» به معناي شتر، (8) شتران فراوان، (9) شتران نر و ماده (10) يا شتران (11) است.

3. بُدن

«بدن» (باء، دال و نون) ذات و شخص يک شيء، نه اطراف و حواشي است. (12) «بَدَنة» ناقه (شتر ماده) يا بقره (گاو) است که در مکّه نحر و قرباني مي‌شود و علت نامگذاري شتر به اين نام، بزرگي و چاقي آن است. جمع آن «بُدن» است. «بَدن»: چاقي و پرشدن. (13) «بَدُنتَ»: چاق شدي. (14) «بَدَن...»: بدنش بزرگ و گوشتش فراوان شد. (15) برخي گفته‌اند:
«بَدَنة» تنها به معناي شتر است و گاو از جهت حکم به آن ملحق شده است. (16)

الف) بَحيره

«بَحيرة» از «بحر» (باء، حاء و راء) (17) گرفته شده است و علت نامگذاري دريا به «بحر» وسعت و گستردگي آن است. (18) اهل لغت «بَحيره» را چنين معنا کرده‌اند: مادّه شتري که گوش آن را پس از ده بار زاييدن چاک مي‌کردند و ديگر بر آن سوار نمي‌شدند و از آن استفاده نمي‌بردند و آن را آزاد مي‌گذاشتند. (19)

ب) حام

«حام» در مادّه «حما» (ناقص واوي) به شتر نري ترجمه شده است که از صُلب آن ده بچه شتر به وجود آيد؛ سپس آزاد و رها شود و ديگر کسي حق استفاده از آن را نداشته باشد. (20)

ج) سائبه

«سائبه» در مادّه «سيب» هر چهارپاي آزادشده و مادّه شتري دانسته شده است که پس از درک نتايج بچه‌هاي خود (و زاييدن بچه‌هاي بسيار) رها و بي استفاده شود. (21)

4. بَعير

دو معناي اصلي «بعر» (باء، عين و راء) جمال (شتران) و بَعَر (پشکل شتر و حيوانات شکافته سم) است. (22) برخي گفته‌اند: «بَعر» به معناي شتر (23) و پشکل هر حيوان سم‌دار و کفشک‌دار (حيوانات شکافته سم) - جز گاو اهلي (24) - است. به جمل (شتر نر) و ناقه (شتر ماده) «بعير» گفته مي‌شود و جمع آن «اَبعِرَه»، «اَباعِر» و «بِعران» است. (25)
زمخشري نيز «بعير» را ناقه (شتر ماده) (26) دانسته است. خليل مي‌نويسد: عرب تا هنگامي که شتر را نشناسد، مي‌گويد «هذا بعير» و آن گاه که بشناسد به مذکر آن «جمل» و به مؤنث آن «ناقه» مي‌گويد. (27)
از نمونه‌هاي يادشده استفاده مي‌شود که «بَعر» در اصل به معناي پشکل و «بعير» بر وزن فعيل و صفت مشابهه به معناي ذات داراي پشکل و مقصود از آن حيوان پشکل‌اند از جمله شتر است؛ ولي به دليل بيشتر بودن شتر در جزيرةالعرب کاربرد آن در شتر غلبه پيدا کرده است. برخي محققان در اين باره گفته‌اند: به کارگيري «بعير» در شتر نر از باب غلبه است (28) و شافعي در مثال وصيت «اعطوه بعيراً» بعير را با استناد به عرف بر شتر حمل کرده است. (29)

5. جَمل

دو معناي اصلي «جمل» (جيم، ميم و لام) خلقت عظيم و داراي حُسن (زيبايي) است. شايد واژه جمل (شتر نر) به دليل عظمت خلقتش از همين معنا (اول) گرفته شده باشد. (30) در اين راستا شواهدي آورده شده است؛ مانند: «رَجُلٌ جُمالي»: مرد داراي خلقت عظيم؛ (31) «جامل»: گله‌اي از شتر به همراه چوپانان و صاحبان آنها. (32)
فرّاء گفته است: «جَمَل» به معناي زوج ناقه (شتر نر) و جمع آن «جِمال»، «أجمال» و «جمائل» است. (33) اين معنا در برخي ديگر از کتاب اهل لغت نيز آمده است. (34) وجه نامگذاري شتر نر به اين نام را مي‌توان اندام درشت و بزرگ بودن آن يا زيبايي خاص آن دانست.

6. ضامِر

«ضامر» از «ضمر» (ضاد، ميم و راء) گرفته شده است و «ضمر» بر دقت (و اندک شدن يک شيء) و پنهان شدن يک چيز دلالت دارد. (35) اهل لغت «ضُمر» (ريشه ضامر) را به لاغربودن معنا کرده (36) و بعضي از آنان گفته‌اند: کوچک و لاغر شدن اسب و نظير آن به سبب کم بودن گوشت آن و گاهي به دليل لاغر شدن آن است (37) و برخي هم «ضامر» (لاغر) را براي «جَمل» و «ناقه» ذکر کرده‌اند. (38)

7. عِشار

«عشار» از ماده «عشر» (عين، شين و راء) با دو معناي عدد مشخص و آميزش (39) (معاشرت) اشتقاق يافته است و جمع «عُشَراء» به معناي شتر ماده‌‌اي است که از حمل آن ده ماه مي‌گذرد. (40) برخي اهل لغت به آيه «و اذا العشار عطّلت» (41) استشهاد کرده و «عشار» را به شتران باردار معنا کرده‌اند. (42)

8. ناقة

«ناقة» از «نَوقَ» (نون، واو و قاف) به معناي ارتفاع (43) اشتقاق يافته است و جمع آن «نُوق» مي‌شود. (44) برخي اهل لغت آن را شتر ماده دانسته (45) و بعضي هم به معناي آن اشاره‌اي نکرده‌اند؛ چون معنايش روشن بوده است. ابن فارس مي‌گويد: امکان دارد «ناقه» از باب «نوق» به معناي ارتفاع باشد؛ زيرا در خلقت آن ارتفاع وجود دارد. (46)

معناشناسي تفسيري

1. ابل

از عبارت برخي مفسران در ذيل آيه «أَفَلا ينظُرُونَ إِلَي الإِبِلِ کَيفَ خُلِقَت» (47) استفاده مي‌شود که «ابل» به معناي شتر است. (48) بعضي هم گفته‌اند: «ابل» اسم جمع براي «بُعران» (شتران نر يا ماده) (49) است. در وجه نامگذاري شتر به «ابل» گفته‌اند خود را از آب بي نياز مي‌بيند و جدا مي‌کند و در برابر بي آبي صبر و شکيبايي دارد؛ (50) بنابراين مقصود از «ابل» در آيه «وَ مِنَ الإِبلِ اثنَينِ...» (51) شتر است؛ چه نر باشد، چه ماده؛ گرچه مفسران در ذيل آيه يادشده به بيان حکم شتر پرداخته و از شرح واژه آن خودداري کرده‌اند. (52)

2. انعام

مفسران و قرآن‌پژوهان در ذيل آيات «وَ الأَنعَامَ خَلَقَهَا لَکم فِيهَا دِفءٌ...» (53)، «وَ إِنَّ لَکم فِي الأَنعَامِ لَعِبرَة...» (54) و «الله الَّذِى جَعَلَ لَكُم الأَنعامِ...» (55) شتر را از مصاديق اصلى و قطعي انعام دانسته (56) و برخي از آنان کاربرد واژه «انعام» را بدون وجود شتر صحيح ندانسته‌اند. (57) بعضي نيز «نَعَم» را شتر دانسته (58) و برخي در وجه نامگذاري آن گفته‌اند:
شتر نزد آنان بزرگترين نعمت بوده است (59) يا به دليل نعمت راه رفتن آن (60) است.

3. بُدن

مفسران در ذيل آيه «وَ البُدنَ جَعَلنَاهَا لَکم مِّن شَعَائِرِ اللهِ لَکم فِيها خَيرٌ...» (61) گفته‌اند:
«بُدن» جمع «بَدَنة» (62) به معناي شتر، (63) شتر درشت‌اندام (64) و شتر چاق است. (65) وجه نامگذاري آن بزرگي بدن (66) و چاقي (67) آن است و به دليل سنّت، گاو (68) و گوسفند (69) به آن ملحق شده است. برخي مفسران «بدن» را تنها به معناي شتر دانسته‌اند؛ زيرا اعراب در جزيرةالعرب بيشتر با شتر سروکار داشته‌اند و حيوان چاق و بزرگ در ميان آنان تنها شتر بوده است. گواه ادعاي مذکور اين است که ابوحنيفه و اصحاب او «بدنة» را در شريعت شامل هر دو جنس (شتر و گاو) دانسته‌اند (70) و فراهيدي نيز «بدنة» را شامل شتر و گاو - چه نر و چه ماده - دانسته است. (71)

الف) بَحيرة

«بحيرة» در آيه «ما جَعَلَ اللهُ من بحيرة...» (72) ماده شتري معنا شده است که گوش آن در جاهليت پس از پنج بار زاييدن آزار مي‌شده و ديگر از آن استفاده‌اي نمي‌شده است. (73)

ب) حام

در تفسير آيه «ما جعل الله... ولاحامٍِ...» (74) کلمه «حامٍِ» شتر نري معنا شده است که در جاهليت پس از پديدآمدن ده بچه از صلب آن آزاد مي‌شده و کسي حق استفاده از آن را نداشته است. (75)

ج) سائبه

«سائبه» در آيه «ما جَعَلَ الله... ولا سائبة» (76) ماده شتري دانسته شده است که پس از زاييدن ده بچه، آزاد و بدون استفاده مي‌شده است. (77)

4. بَعير

برخي در ذيل آيه «قَالُوا نَفقِدُ صُوَاعَ المَلِک وَ لِمَن جَاء بِهِ حِملُ بَعِيرٍ...» (78) گفته‌اند: «بعير» شتري است که بار (79) حمل مي‌کند. گروهي هم بعير را به حيوان خاصي معنا نکرده‌اند. (80)

5. جَمل

برخي مفسران «جمل» را در ذيل آيه «...وَ لاَ يدخُلُونَ الجَنَّة حَتَّ يلِجَ الجَمَلُ فِي سَمِّ الخِياطِ...» (81) به بعير (82) يا شتر نر (83) معنا کرده و در ذيل آيه «کأَنَّهُ جِمَالَتٌ صُفرٌ» (84) گفته‌اند: جمالة جمع جَمَل به معناي بعير (شتر) است. (85)

6. ضامر

برخي مفسران در ذيل آيه «... وَ عَلي کُلِّ ضامِرٍ يأتينَ مِن کُلّ فَجٍّ عَميقٍ» (86) «ضامر» را به شتر نري که بر اثر حرکت و سير لاغر شده باشد (87) و بعضي به هر مرکب و چهار پاي داراي گوشت اندک (88) معنا کرده‌اند. بعضي از اهل تحقيق هم گفته‌اند: «کلّ ضامر» شامل هر نوع يا فردي از شتر و اسب و غير اين دو مي‌شود. (89) اگر منظور از «ضامر» شتر لاغر باشد، واژه «ضامر» در شمار واژگان مورد بحث ماست و شايد علت آمدن آن در آيه مذکور، لاغر و کم گوشت شدن شتران حاجيان بر اثر حرکت زياد و آمدنشان از راه‌ها و دره‌هاي دور باشد.

7. عِشار

مفسران و محققان در ذيل آيه «اذا العشار عطّلت» گفته‌اند: «عِشار» جمع «عُشَراء» است و «عُشَراء» شتر ماده‌اي است که ده ماه از حمل آن مي‌گذرد. برخي از آنان افزوده‌اند: «عُشراء» از کلمه «عشره» گرفته شده است. (90)

8. ناقَه

مفسران در ذيل آيه «... فَعَقرُوا النّاقَة...» (91) اظهار داشته‌اند: اصل «ناقة» به معناي فراهم و رام ساختن است. «بَعيرٌ مُنوّق» شتر رام و آماده است. (92) بعضي هم به دليل روشن بودن معناي آن به ابعاد اعجازآميزش پرداخته و از ماده و معناي لغوي آن سخني نگفته‌اند. (93)

جمع‌بندي و تحليل نهايي

1. سبب نامگذاري شتر به «اِبل» عظمت آفرينش آن است.
2. «بَدَنة» (مفرد بُدن) در اصل به معناي شتر چاق است؛ ولي در مطلق شتر نيز به کار مي‌رود.
3. «بَعير» در اصل لغت، براي هر حيواني وضع شده است که بار حمل مي‌کند؛ سپس کاربرد آن در شتر غلبه پيدا کرده است. (94) اطلاق «جمل» بر شتر به مناسبت معناي نضج (رسيدن به سرحدّ رشد و کمال) يا زيبايي آن است. (95)
4. «اِبل» و «نَعم» به معناي شتر هستند؛ گرچه «انعام» اعم از شتر است و در صورتي «انعام» بر غير شتر صدق مي‌کند که شتر در ميان آنها وجود داشته باشد.
5. بنابر نظر بعضي مفسران، «ضامِر» شتر نري است که بر اثر حرکت لاغر شده است. «عِشار» جمع «عُشراء» به معناي شتر ماده اي است که از بارداري آن ده ماه گذشته باشد.
6. «ناقَه» به معناي شتر ماده و معناي ماده آن (نوق) ارتفاع يا رام‌بودن است. امکان دارد يکي از دو جهت يادشده سبب نامگذاري آن باشد.
7. ميان واژگان يادشده از جهت معناي ريشه‌اي اشتراک وجود ندارد؛ ولي بيانگر يک مصداق هستند که در فارسي از آن به شتر تعبير مي‌شود. بين دو واژه «بدن» و «جمل» نسبت عام و خاص مطلق حاکم است؛ زيرا «بُدن» شتر و گاو ماده را نيز شامل مي‌شود؛ در حالي که «جمل» تنها بر شتر نر اطلاق مي‌شود و چون «بدنه» غير شتر را نيز در برمي‌گيرد، ميان آن و واژگان ديگر نسبت عام و خاص است.

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 39 (گويا ابن فارس سنگيني و چيرگي را با هم به يک معنا آورده است).
2. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1618. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير: ص 2.
3. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 2. ر.ک: ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 1، ص 50.
4. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 41.
5. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج1، ص61. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 41.
6. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج5، ص 2043. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج5، ص446. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 613. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 14، ص 212. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 12، ص 180.
7. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج5، ص446.
8. همان.
9. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص1816.
10. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج3، ص449. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 613.
11. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج5، ص 2043.
12. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 211.
13. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج5، ص2077. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج1، ص 346.
14. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس‌البلاغه؛ ص 17.
15. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 40.
16. اين قول را فيومي نقل کرده و براي اثبات آن دليلي آورده است؛ در نتيجه گاو به «بدنه» ملحق مي‌شود؛ ولي نه از جهت وضع. ر.ک: احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 39.
17. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 201.
18. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 135. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 201.
19. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 135. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 1، ص 324.
20. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 3، ص 350.
21. همان، ج6، ص450.
22. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص269.
23. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج1، ص176.
24. همان. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج2، ص377.
25. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ص 593. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 53. ابن منظور؛ لسان العرب، ج 1، ص 444.
26. ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 26.
27. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص176.
28. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1 - 2، ص 300.
29. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 53.
30. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 481.
31. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 64.
32. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 314.
33. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 1، ص 315. ر.ک: ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 2، ص 361.
34. ر.ک: احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص110. ابن منظور؛ لسان العرب، ج2، ص361.
35. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج3، ص371.
36. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1052. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 12، ص36 (به نقل از ليث). اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 722.
37. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج3، ص 371.
38. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 8، ص 85.
39. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 4، ص324.
40. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1205. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 1، ص 410. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج2، ص 747.
41. تکوير: 4.
42. ابن دريد؛ جمهرة اللغه: ج2، ص 549.
43. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج5، ص 371.
44. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص 1853. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 3، ص 485. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 9، ص 322. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ص 1561.
45. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 631.
46. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج5، ص 371.
47. غاشيه: 17.
48. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 327. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشاف: ج 2، ص 744. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 20، ص 274.
49. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 30، ص 271.
50. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 60.
51. انعام: 144.
52. واژه «ابل» در قرآن در دو مورد آمده است.
53. نحل: 5.
54. مؤمنون: 21.
55. غافر: 79.
56. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 26. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 376 و ج 5-6، ص 538. ابومحمدبن عاشور ثعلبي؛ الکشف و البيان؛ ج 7، ص 19.
57. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 815، سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 2، ص 422.
58. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 376. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 815.
59. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 815. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 14، ص 370.
60. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 538 واژه «انعام» در قرآن در بيشتر از 32 بار آمده است.
61. حج: 36.
62. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 7 ص 317. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 136. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 157. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 17، ص 190. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج3، ص 144. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج4، ص123.
63. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج3، ص 157. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و أسرارالتأويل؛ ج3، ص 144.
64. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 7، ص 22.
65. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 7 ص 317. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 136. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 14، ص 375.
66. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشاف: ج3، ص 696.
67. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 7 ص 317. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 136.
68. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج3، ص 158. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 17، ص 190.
69. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 17، ص 190.
5. ر.ک: محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج3، ص 158.
71. ر.ک: خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 143. «بدن» در قرآن تنها يک بار آمده است.
72. مائده: 103.
73. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 389. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج6، ص 217. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج5، ص 237.
74. مائده: 103.
75. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 389. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج6، ص 217. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج5، ص 238.
76. مائده: 103.
77. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 389. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج6، ص 217. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج5، ص 237.
78. يوسف: 72. واژه «بعير» در قرآن تنها دو بار آمده است.
79. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 490.
80. ر.ک: محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 165. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج5-6، ص 379، محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج3، ص 522. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 18، ص 143. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 11، ص 216. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 12، ص 96. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 2، ص 318. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ جواهر الحسان؛ ج3، ص 337.
81. اعراف: 40.
82. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 400. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 8، ص 98. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص203.
83. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 646.
84. مرسلات: 33.
85. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج4، ص 680. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 20، ص 154. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 4. ص 366.
86. حج: 27.
87. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص 310.
88. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 17، ص 244.
89. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج7، ص 42.
90. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 281. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 707. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 567. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 30، ص 142.
91. اعراف: 73. در هفت آيه از قرآن واژه «ناقة» آمده است و منظور از آن، ناقه صالح (معجزه آن حضرت) بوده است.
92. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص677.
93. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 120. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 2، ص 120.
94. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 300.
95. همان، ج 2، ص 111.

منبع مقاله :
جمعي از محققان؛ (1394)، فرهنگ نامه تحليل واژگان مشابه در قرآن جلد اوّل: اخر - احصاء، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي)، چاپ اول.