نويسنده: گروه نويسندگان

 

معناشناسي لغوي

1. اَبناء

«ابناء» جمع «اِبن» (همزه، باء و نون) و يکي از معاني «ابن» مذکر (فرزند پسر) است. (1) برخي اهل لغت اصل «ابن» را «بنو» (2) و برخي ديگر «بني» (3) دانسته و گروهي ديگر گفته‌اند: تفاوت نمي‌کند آخر آن واو يا ياء باشد و الف در «ابن» الف وصل است. (4) جمع سالم «ابن»، «بنين» و جمع قله‌اش «أبناء» است. (5) از ظاهر کلمات اهل لغت برمي‌آيد که معناي ريشه‌اي «ابن» ساخته شدن چيزي از چيزي است و به کارگيري آن براي پسر و نسل‌هاي پسر بعدي مجاز است؛ (6) زيرا گفته‌اند «بني علي اهله»: بر آن زن بنا کرد؛ بر اين اساس که مرد پس از ازدواج، براي عروس خيمه و خرگاه جديد برپا مي‌کند و آن را با آنچه به آن نياز دارد آباد مي‌سازد؛ (7) يا آن گاه که خانواده به مرد ملحق شد، او برايش خانه ساخت. (8)

2. حَفَدة

«حَفَدة» از «حَفد» (حاء، فاء و دال) (9) و يکي از معاني «حفد» فرزندزادگان (10) (نوه‌ها) است. برخي اهل لغت گفته‌اند: «حفدة» اعوان و خادمان و معناي آن فرزندزادگان و مفردش «حافد» (11) است. فيومي جمع آن را «حَفده» مي‌داند. او مي‌گويد: به اعوان «حفده» گفته مي‌شود فرزندان فرزند (نوادگان) را هم «حفده» مي‌نامند؛ زيرا آنان در خردسالي (در خدمت کردن به پدر و مادر) همانند خادمان هستند؛ (12) بنابراين «حفدة» بر فرزندزادگان اطلاق مي‌شود.

3. ذرية

«ذرية» از (ذال، راء و همزه) (13) و از مادّه «ذَرَأ...» (14) به معناي نسل انسان‌ها و جنيان است. (15) از ليث نقل شده است «ذرية» درباره پدران، پسران، فرزندان و زنان کاربرد دارد. (16) برخي اهل لغت گفته‌اند: «ذرية» از «ذَرّ» (17) اشتقاق يافته است و «ذرَّ» به معناي مورچه‌هاي کوچک و نسل و «ذرية» يعني موجودات کوچک (18) است. در صورتي که «ذرية» از مادّه «ذرأ» باشد، جمعش «ذراري» است (19) و چنانچه از ريشه «ذرّ» اشتقاق يافته باشد هم مفرد و هم جمع است... و جمع آن، هم «ذرّيّات» و «ذراري» مي‌شود. (20)

4. سِبط

«سبط» (سين، باء و طاء) بر امتداد يک شيء دلالت مي‌کند (21) و جمع آن «اسباط» است. (22) اهل لغت گفته‌اند: «سبط» به معناي فرزند فرزند است (23) و اسباط اولاد اسرائيل (عليه السلام) و دوازده نفر بوده‌اند و هر سبطي يک قبيله شمرده مي‌شده است؛ (24) يا اظهار داشته‌اند: اسباط بني اسرائيل مانند قبيله‌هاي عرب است. (25)

5. عَقِب

«عقب » (عين، قاف و باء) داراي دو معناي اصلي است؛ الف) آمدن يک چيز پس از ديگري؛ ب) ارتفاع و شدت و سختي. (26) جمع «عقب»، «اعقاب» (27) است. «عَقِب» به فرزند نيز گفته مي‌شود؛ مانند: «عَقِبُ الرّجل»: فرزندان پس از مرد؛ (28) «رجل لا عَقِب له»: يعني مردي که نسل ندارد. (29)

6. نَسل

«نسل» (نون، سين و لام) در اصل بر بيرون آمدن چيزي از چيزي دلالت دارد و به معناي فرزند است؛ (30) از اين جهت که از مادرش بيرون مي‌آيد. «تناسلوا» را چنين معنا کرده‌اند: بعضي از آنان از بعضي ديگر زاده شده‌اند. (31) برخي اهل لغت گفته‌اند: «نَسل رَجُل» فرزند و فرزند مرد را گويند. مردم از نسل آدم‌اند و فلاني از نسل پاک يا از نسل ناپاک است. «نسل و نُساله» به چيزي گويند که از پشت حيوان بيرون مي‌آيد. (32) از مطالب يادشده استفاده مي‌شود که معناي نسل در اصل بيرون آمدن چيزي از چيزي است و وجه نامگذاري «نسل انسان» نيز بيرون آمدن فرزند از شکم مادر يا از پشت پدر است.

7. ولد

«ولد» (واو، لام و دال) (33) اسم است و بر مفرد و جمع و مذکر و مؤنث اطلاق مي‌شود. (34) جمع آن «أولاد» و «وُلد» (35) است. از آنجا که معناي «ولد» روشن بوده است، اهل لغت معناي آن را با صراحت نگفته‌اند؛ ولي از سياق عبارت‌هاي آنان استفاده مي‌شود که «ولد» به معناي فرزند است؛ زيرا گفته‌اند: وَلَد مرد و وُلد و وِلد او يک معنا دارند و «امرأة ولُود» زن داراي اولاد بسيار است؛ (36) يا اظهار داشته‌اند: «وَلَد» اسمي است که بر واحد و کثير و مذکر و مؤنث اطلاق مي‌شود و ولد رجال و ولد او يک معنا دارد. (37) در معناي «وَلَدتِ المَرأةُ تَلِدُ وِلاداً و وِلادة و اولَدَت» گفته‌اند: هنگام زاييدن آن زن رسيده است؛ (38) ولي برخي از آنان در بيان معناي مادّه «ولد» گفته‌اند: «تَولَّد الشيئ من الشيئ» بدين معناست که يک شيء از چيز ديگري پديد آمد. (39)

معناشناسي تفسيري

1. ابناء

«ابناء» جمع «ابن» (40) است و شايد به دليل واضح بودن معنايش بوده است که مفسران تنها در ذيل بعضي آيات به معناي آن پرداخته و گفته‌اند: «ابناء» پسران دختر را نيز شامل مي‌شود. (41) مفسران در ذيل آيه «يا بَني إِسرائِيلَ اذکرُوا نِعمَتِيَ...» (42) آورده‌اند: «بني» جمع «ابن» است و ابن، ولد، نسل و ذرية در معنا نزديک به هم هستند؛ جز اينکه «ابن» بر
مذکر، «ولد» بر مذکر و مؤنث و «نسل» و «ذرية» بر تمام آنها اطلاق مي‌شود. اصل «ابن» از بناء (گذاشتن چيزي بر چيزي) است؛ چون پسر ساخته شده پدر و مانند بناست. (43) «بني» جمع «ابن» است و به اولاد ذکور اختصاص دارد. آن گاه که بني اضافه شود، ذکور و اناث را در برمي‌گيرد و به معناي اولاد است. مراد از «بني اسرائيل» همين معناست. (44)
برخي هم گفته‌اند: «بني اسرائيل» ذرّيه‌ي يعقوب (45) و يهود (46) است.
از عبارت صاحبان تفسير در ذيل آيه مباهله: «فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ...» (47) استفاده مي‌شود که حسن و حسين (عليهما السلام) دو پسر فاطمه (عليها السلام) و ابناء پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هستند. (48) راغب مي‌گويد: «ابن» در اصل «بَنَوٌ» و جمع آن «ابناء» و مصغرش «بُنَي» است. پسر را «ابن» ناميده‌اند؛ زيرا بناي پدر است و خدا در ايجاد ابن و فرزند، پدر را وسيله بنا (ساختن پسرش) قرار داده است. (49)

2. حفده

مفسران و محققان واژه «حفدة» را در ذيل آيه «... وَ جَعَلَ لَکم مِن أَزوَاجِکم بَنِينَ وَحَفَدَةً...» به خادمان و اعوان، پسران و پسران پسران، پسران زن شوهر از غير آن شوهر و پسران دختر (50) معنا کرده يا گفته‌اند: «حفدة» جمع «حافد»، و «حافد» در اصل به معناي شتاب گيرنده در خدمت است و بر پسر پسر اطلاق مي‌شود؛ زيرا به جدّ خود فراوان خدمت مي‌کند. (51) اهل تفسير و تحقيق «حفده» را خادمان (52). اسباط، (چون خدمتشان صادقانه‌تر است)، (53) پسران و پسر زادگان، (54) اهل، (55) دختران همسر مرد از غير آن مرد (56) و پسران دختران و اعوان معنا کرده‌اند. (57) اصل مادّه «حفده» به معناي شتاب در عمل است. «اعوان» را «حَفَده» مي‌گويند؛ زيرا در پيروي کردن شتاب دارند. (58) «بنون» فرزندان کوچک و «حفده» فرزندان بزرگ است. (59) ريشه اصلي در معناي اين مادّه اعانه خالصانه و با شتاب است و به لحاظ اين معنا بر خادم و اولاد اولاد و اختان (خويشاوندان از راه ازدواج) - اگر کمک کننده باشند - «حفده» اطلاق مي‌شود. (60)

3. ذرية

مفسران و محققان در بيان معناي «ذريه» اظهار داشته‌اند: نسل (61) و نسل مرد (آن کس که از او و از پسران و دخترانش فرزندان پسر يا دختر متولد مي‌شوند) و ذريه، نسل و ولد نظير يکديگرند. (62) برخي هم گفته‌اند: از آباء به «ذريه» تعبير شده است؛ زيرا خداوند فرموده است: «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ‌»؛ (63) منظور پدران، (64)
فرزندان (65) و فرزندان فرزند از مرد (66) و اطفال است. (67) در ذيل آيه «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ » (68) از عبارت مفسران استفاده مي‌شود که «ذرية» به معناي نسل مرد است و هر کس - پسر يا دختر - از او متولد شود. (69) نسل، ولد، (70) اولاد، (71) و اولاد اولاد مرد (72) است. اهل تفسير در ذيل آيه «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَ تُبْ عَلَيْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ‌ » (73) واژه «ذرية»، را به معناى اولاد (74) (فرزندان) (75) گرفته‌اند و پس از ذکر آيه «... وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ...» (76) گفته‌اند: «ذريه» به معناي فرزندان انسان (77) و اولاد کوچک است. (78)

4. سبط

مفسران و محققان در ذيل آيه «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَ مَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ وَ مَا أُوتِيَ » (79) «سبط» را به جماعتى كه به يك پدر برگردند و به کساني که از يک شجره باشند، (80) اولاد (81) و فرزند فرزند (82) معنا کرده و معناي «اسباط» را فرزندزادگان يعقوب (از نسل دوازده فرزندش) (83) دانسته‌اند. مفسران در ذيل آيه «قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَ مَا أُنْزِلَ عَلَى... وَ الأَسبَاطِ...» (84) براي واژه «اسباط» معنا و تفسيري بيان نکرده‌اند (85) و برخي نوشته‌اند: بر اساس آيه مراد از اسباط، انبيا از ذريه يعقوب يا اسباط بني اسرائيل هستند. (86)

5. عقب

برخي محققان در معناي «عقب» گفته‌اند: «عقب» انتهاي پا و اطلاق آن بر فرزند و فرزند فرزند از باب استعاره است. (87) گروهي از مفسران در ذيل آيه «وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ‌ » (88) نوشته‌اند: «عقب» به معناي «خلف» و «عقب انسان» نسل اوست؛ همچنين «عقب» ذريه‌اي است که يک مؤنث و مادر آن را از اصل و پدر نخستين خود جدا نکند. (89) برخي هم گفته‌اند: «عقب» کساني هستند که از ذريه و نسل ابراهيم (عليه السلام) باشند. (90) از ابن شهاب نقل شده است «عقب» به معناي فرزند و فرزند فرزند است و سدّي گفته است: عقب ابراهيم آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است. (91)

6. نسل

مفسران در تفسير آيات «وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ...» (92) و «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ‌ » (93) گفتداند: «نسل» به معناي اولاد (94) است؛ نيز ذريه را «نسل» ناميدند؛ چون از انسان جدا مي‌شود و از صلب او بيرون مي‌آيد. (95)

7. ولد

برخي محققان «ولد» را به معناي «مولود» (زاده شده) دانسته و گفته‌اند: بر مفرد و جمع کوچک و بزرگ اطلاق مي‌شود. از محققي نقل کرده‌اند به پسر و دختر هم «ولد» گفته مي‌شود. اين محقق در معناي مادّه «ولد» مي‌گويد: تولد يک چيز از شيء ديگر به معناي پديدآمدن آن چيز از شيء ديگر از مجراي يک سبب و جمع ولد اولاد است. (96) معناي «ولد» فرزند است؛ به همين دليل مفسران کمتر به معناي لغوي آن پرداخته‌اند؛ ولي از سياق عبارت‌هاي آنان در ذيل آيه «.... لاَ تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا...» (97) استفاده مي‌شود که «ولد» به معناي فرزند و زاده شده از پدر و مادر است؛ زيرا در تفسير آيه گفته‌اند: مادر شيردادن فرزندش را ترک نکند (98) و جايز نيست مادر فرزندش را از خود جدا کند. (99)

جمع‌بندي و تحليل نهايي

1. «ابناء» تنها شامل فرزندان مرد و فرزندان پسر از دختر مي‌شود؛ ولي «ذرية» فرزندان، پسران و دختران را هم در بر مي‌گيرد. (100)
2. «ابناء» تنها پسران و فرزندزادگان پسر (چه از نسل پسر، چه از نسل دختر) را در بر مي‌گيرد؛ ولي «والد» (همانند ذرية) شامل پسر و دختر مي‌شود.
3. «ولد» و «ذرية» در مصداق يکي هستند؛ ولد از جهت زاده شدن و ذريه از جهت کوچک بودن فرزند در آغاز کودکي در مقايسه با پدر و مادر مد نظر هستند.
4. «نسل» و «ذريه»، تشابه معنايي دارند و هر دو در مصداق شامل فرزندان پسر و دختر مي‌شوند. (101)
5. «عقب» وقتي بر فرزند اطلاق مي‌شود که پدر از دنيا رفته باشد؛ ولي «ولد» هم در حال حيات پدر و مادر و هم بر فرزند اطلاق مي‌شود. (102)
6. مادّه «نسل» به معناي خروج و پيدايش چيزي از چيزي است و به فرزند «نسل» گفته مي‌شود؛ زيرا از انسان ديگري (پدر و مادر) پديد مي‌آيد.
7. «سبط» بر نسل پس از فرزندان اطلاق مي‌شود؛ (103) زيرا فرزندزادگان امتداد پدر هستند. اين واژه در مطلق نسل و ذريه هم به کار مي‌رود. (104)
8. «حفدة» به معناي فرزندزادگان، (105) اخص از «ابناء»، «ذرية» و «ولد» است.

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج1، ص 43.
2. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 62. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج1، ص 507. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج1، ص 43. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج6، ص 2286.
3. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج1، ص 507.
4. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج15، ص 491.
5. احمدبن محمدفيومي؛ المصباح المنير؛ ص 62.
6. همان.
7. احمدبن محمدفيومي؛ المصباح المنير؛ ص 63.
8. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه، ج15، ص 493.
9. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج2، ص 84.
10. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 401. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 84.
11. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 466. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 141.
12. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 141.
13. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 352.
14. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 1، ص 675، اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 51.
15. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 51.
16. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 15، ص 4.
17. اقتباس از: همان. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 621. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 207.
18. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 207.
19. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 51.
20. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 207.
21. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 3، ص128.
22. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج2، ص 784.
23. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 3، ص 1129. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 264.
24. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 2، ص 163.
25. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 784. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 3، ص 1129.
26. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 4. ص77.
27. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1242. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 1، ص 275.
28. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1242. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 184. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 419.
29. ابن دريد؛ الاشتقاق؛ ص 80.
30. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1787. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج5، ص 420. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 12، ص 428. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه صحاح العربيه؛ ج5، ص 1829.
31. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج5، ص 420.
32. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ج 1، ص 86.
33. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 6، ص 143.
34. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1982. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 553 و 554. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 671.
35. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 671.
36. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج2، ص 615.
37. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 14، ص 177.
38. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 554.
39. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 6، ص 143.
40. واژه‌هاي «ابن» و «ابناء» و مشتقات ديگر آن در بيشتر از 45 آيه آمده است.
41. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج3، ص 301. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 8، ص 72.
42. بقره: 40.
43. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 180. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 206.
44. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 1، ص 383.
45. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 1، ص 434.
46. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 151.
47. آل عمران: 61.
48. ر.ک: محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 368. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1-2، ص 762. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 485.
49. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 147.
50. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 406-407. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج5-6، ص576.
51. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 13، ص 175.
52. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 243. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 6، ص 406. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5 - 6. ص 576. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج2، ص 250.
53. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 243.
54. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 406. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 576. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 8، ص 191.
55. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 407.
56. همان، ص 406. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص576.
57. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 407.
58. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 575.
59. همان، ص 576.
60. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 4، ص 250.
61. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 1، ص 686. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 447-448. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1، ص 376.
62. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 1، ص 686. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص447.
63. يس: 41.
64. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص447.
65. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف و البيان؛ ج 1، ص 269. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)، ج 4، ص 37. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 393.
66. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 4، ص 37.
67. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 5. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 7، ص 52-53.
68. بقره: 124.
69. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 1، ص 686.
70. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص447. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 376-377. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص139.
71. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 1، ص 269.
72. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 4. ص 37.
73. بقره: 128.
74. ابومحمدبن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 1، ص 275. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج4، ص 56. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص188. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع‌البيان؛ ج 1 - 2، ص 393.
75. ابوالفتوح رازي؛ روض‌الجنان؛ ج 2، ص 172.
76. بقره: 266.
77. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 342.
78. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف و البيان؛ ج 2، ص 265. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 265. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 7، ص 52-53. واژه «ذريه» در اين آيات آمده است: بقره: 266. آل عمران: 34، 36 و 38. نساء: 9. انعام: 84، 87 و 132. اعراف: 172-173. يونس: 83. رعد: 23 و 38. ابراهيم: 37 و 40. اسراء: 3 و 62. کهف: 50. مريم: 58. فرقان: 74. عنکبوت: 27. يس: 41. صافات: 77 و 113. غافر: 8. احقاف: 15. طور: 21. حديد: 26.
79. بقره: 136.
80. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 482.
81. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 404.
82. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 394.
83. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 404-405. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج 1، ص 150.
84. آل عمران: 84.
85. ر.ک: محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 520. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 787. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 3، ص 147.
86. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 336-337.
87. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 575.
88. زخرف: 28.
89. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 25، ص 239.
90. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 9، ص 194. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 -10، ص 69.
91. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 25، ص 82.
92. بقره: 205.
93. سجده: 8.
94. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج3، ص 14 و ج 15، ص28. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 180. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 533-534. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 2، ص 144.
95. محمود بن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 508. ابومحمدبن عاشور ثعلبي؛ الکشف و البيان؛ ج 8، ص 130. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 513.
96. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 883-884.
97. بقره: 233.
98. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 258. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان ج 1- 2ص 587.
99. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 2، ص 413.
100. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 12.
101. همان، ص 13.
102. همان، ص 365.
103. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج5، ص 32.
104. همان.
105. همان، ج2، ص 250.

منبع مقاله :
جمعي از محققان؛ (1394)، فرهنگ نامه تحليل واژگان مشابه در قرآن جلد اوّل: اخر - احصاء، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي)، چاپ اول.