نويسنده: گروه نويسندگان

 

معناشناسي لغوي

1. اِتّقاء

«اتقاء» از «وقي» (واو، قاف و ياء) - که بر دفع چيزي از يک شيء دلالت دارد (1) - گرفته شده است. اصل «اتَّقي، يتقي» اوتقي بر وزن افَتَعلَ است و معناي «وَقاه الله وقاية» مي‌شود خدا او را حفظ کرد. (2) از موارد ذکر شده و از ديگر کلمات اهل لغت (3) استفاده مي‌شود که «اتقاء» از ثلاثي مجرد «وقي» (حفظ کردن چيزي از چيزي) گرفته شده است؛ البته انگيزه حفظ کردن معمولاً ترس است و اگر ترس از چيزي نباشد، حفظ کردن معنا پيدا نمي‌کند؛ پس مادّه «اتقاء» به معناي نگه داشتن و حفظ کردن است؛ ولي حفظ کردن گاهي به سبب ترس از چيزي است. برخي صاحب‌نظران هم به اين معنا اشاره کرده‌اند. (4)

2. بأس

معناي اصلي «بأس» (باء، همزه و سين) شدت و معاني مشابه آن است. (5) اهل لغت «بأس) را به معناي شدت و سختي و «بأساء» را بيشتر اسم براي جنگ دانسته‌اند. (6) برخي «بأس» را به خوف معنا کرده (7) و در معناي: «لا بأس» گفته‌اند: خوفي نيست. (8)

3. حَذَر

معناي اصلي «حَذر» (حاء، ذال و راء) دربرگيرنده تحرّز (پرهيز کردن) و تيقظ (9) (بيداري) است. برخي اهل لغت با توجه به بعضي از مشتقات مادّه حذر، خوف و آمادگي را از معاني آن دانسته‌اند؛ مانند: «حاذرون»: مستعدّون (آماده‌ايم)؛ (10) متأهبون: (11) آماده‌ايم؛ «حَذِرون»: خائفون (ترسيده‌ها). (12)

4.«خشية»

«خَشية» از «خشي» (خاء، شين و ياء) گرفته شده است بر خَوف و ذُعر (هراس و دهشت) دلالت دارد. (13) اين مادّه به معناي خوف (14) و شديدتر از آن است؛ چون «خشية» از اين سخن عرب گرفته شده است: «شَجَرةُ خاشِيَةُ»: درخت خشکي که به کلي از بين مي‌رود؛ ولي خوف به معناي نقصان منفعت است. (15) برخي گفته‌اند: امنيت با خشيت حاصل مي‌شود. (16)

5. خَوف

«خوف» (خاء، واو و فاء) داراي يک معناي اصلي است که بر ذُعر (هراس و دهشت) و فزع (ترس) دلالت دارد. (17) برخي اهل لغت «خوف» را به معناي لباس عسل فروش و سقّا (18) يا ضدّ امن (19) دانسته‌اند.

6. ذُعر

«ذُعر» (ذال، عين و راء) (20) به معناي خوف و فزع است؛ (21) ولي در قرآن ذکر نشده است.

7. رُعب

اهل لغت «رعب» را به معناي خوف (22) و فزع (23) (خوف) معنا کرده و برخي گفته‌اند: سيل و آب فراواني که با پرکردن بيابان موجب ترس مي‌شود، (24) «سيل راعب» نام دارد.

8. رَوع

«روع» (راء، واو و عين) (25) به معناي فزع (26) (ترسيدن) است.

9. رَهبة

«رَهبة» از «رهب» (راء، ‌هاء و باء) با دو معناي اصلي خوف و نازکي و سبکي (27) گرفته شده است. «رهبتُ الشيي»: از آن شيء ترسيدم. (28) بيشتر اهل لغت ماده «رهب» را به معناي خوف (29) و رعب (30) (ترس) دانسته يا به گونه‌اي معنا کرده‌اند که ترسيدن را مي‌رساند. (31)

10. شَفَق

«شَفَق» (شين، فاء و قاف) بر دقت و عطوفت در يک شيء دلالت دارد. (32) برخي اهل لغت «شَفَقتُ» و «أشفَقتُ» را به معناى حاذَرتُ (ترسيدم) (33) و «أشفَقتُ مِن...» را به معناي ترسيدم (34) يا دقت پيدا کردم و ترسيدم (35) گرفته‌اند. بعضي هم تنها «مُشفِقين» را در آيه «إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ » (36) به خائفين معنا کرده‌اند. (37) از مطالب يادشده استفاده مي‌شود که مادّه «شفق» به معناي خوف و حذر يا دقت همراه با ترس هم به کار رفته است و «اِشفاق» در صورت متعدّي شدن با «مِن» به معناي ترس است.

11. فَرَق

«فَرَق» به معناي حوف است. (38)

12. فَزع

اهل لغت «فَزَع» را به خوف، (39) و رعب (40) و روع (41) (ترس) معنا کرده‌اند؛ البته آن گاه که اين ماده به هيئت‌هاي مختلف مي‌رود، معاني مربوط به آنها را نيز پيدا مي‌کند؛ گرچه معناي خوف در آنها اشراب شده است.
«فزع الرّجُل»: آن مرد دچار رُعب شد. «افزعُته»: آن فرد را به رعب افکندي، «فَزِعتُ إلي فلانٍ فَاَفزَعَني»: (از ترس) به او پناه بردم و او مرا ياري رساند. (42) «فُزِّعَ عَنه»: ترس از او برداشته شد. (43) «فَزِع أهلُ المدينةِ»: مردم شهر (از ترس) فرياد سر دادند و گمان کردند دشمن آنان را احاطه کرده است. (44) «افزعه»: او را ترساند. «فزع إليه»: به او پناه برد. (45)
از موارد يادشده (با هيئت‌ها و معاني به ظاهر مختلف و متعدد) استفاده مي‌شود که «فزع» به معناي خوف است؛ چون اگر برخي هيئت‌ها به ظاهر معناي خوف را ندارند، معناي خوف در آنها اشراب شده است.

13. وجف

اهل لغت اين معاني را براي مادّه «وجف» بيان کرده‌اند: «وجف»: سرعت سير (46) «وَجَف البعير...»: نوعي از شير (راه پيمودن) شتر؛ (47) «وَجف»: اضطراب؛ (48) «قلب واجفة»: دل ترسان (49) و بسيار مضطرب و آشفته؛ (50) «وَجفَ الشيي»: فلان چيز مضطرب شد؛ «وَجَفَ القَلبُ وَجيفاً»: قلب دچار خفقان شد. (51)
از موارد ذکر شده استفاده مي‌شود که ماده «وجف» به معناي شتاب در حرکت است؛ جز اينکه اين شتاب در حرکت قلب با دچار شدن به خفقان و در حرکت اسب و شتر با سرعت سير و در حرکت چيزهاي ديگر با اضطراب نمودار مي‌شود؛ نيز ممکن است گاهي حرکت تند به سبب خوف باشد.

14. وَجَل

اهل لغت «وجل» را به خوف (52) و فزع (53) (ترس و وحشت) معنا کرده‌اند. (54)

15. وَحشه

«وَحشة» از وحش (واو، حاء و شين) (54) (گرفته شده است) و معناي آن خلاف اُنس است. از بعضي کلمات استفاده مي‌شود که لازمه وحشت ترس است. (55)

16. هَول

يکي از معاني مادّه «هول» (هاء، واو و لام) (56) خوف و فزع است. (57)

معناشناسي تفسيري

1. اِتّقاء

مفسران در ذيل آيه «... اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ...» (58) گفته‌اند: «تقاته» از «وقيت» گرفته شده است و خداوند مي‌فرمايد: در خوف و امن به حق قيام کنيد. (59)
«اتقوا الله» اشاره به ترساندن از عقاب خداست. (60) «اتقاء» از «وقاية» گرفته شده است و چه بسا از باب استعمال مسبب به جاي سبب، (61) به معناي خوف استعمال شود «تقوي» نوعي از احتراز است و در جايي به کار مي‌رود که تجنب و تحرز از عذاب خدا در ميان باشد. (62) «تقاة» اسم مصدر «اتّقي» و اصلش «وُقيَه» و سپس «وُقَاة» بوده است. (63) از موارد يادشده استفاده مي‌شود که «تقوي» و «اتقا» در قرآن به همان معناي لغوي خود (نگهداري و حفظ) است؛ مانند: حفظ نفس از آتش يا پرهيز و دوري از گناه و شرک که لازمه آن ترس از پيامد گناه و شرک (عذاب) است.

2. بَاس

راغب گفته است: «بُؤس، بأس و بأساء» به معناي شدت و مکروه است و کفوي «بأس» را به معناي شدت و سختي دانسته است. (64) مفسران در ذيل آيه «... وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ...وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ...» (65) گفته‌اند: «بأساء» بؤس و فقر و «حين البأس» هنگام جنگ است. (66) برخي براي واژه «بأس» معنا و تفسيري بيان نکرده‌اند؛ ولي از تفسير کلي آنان به دست مي‌آيد که مقصود آنان از «حين البأس» جنگ و جهاد در راه خدا (67) و لازمه آن ترس است.

3. حَذَر

برخي مفسران در ذيل آيه «... مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ..» (68) حذر را به معناي ترسيدن (69) و شدت ترس (70) تفسير کرده‌اند. گروهي ديگر در ذيل آيه «... وَ يُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ...» (71) اظهار داشته‌اند: ممکن است «يحذّر» متضمن معناي «خوف» باشد؛ (72) همچنين نوشته‌اند: «تحذير» (باب تفعيل) از ماده «حذر» (پرهيز از چيز ترسناک) است. (73) برخي هم متعلق تحذير را مخالفت با خدا ذکر کرده و گفته‌اند: آيه در مقام تحذير از مخالفت است؛ (74) يا اصلاً معنا و تفسير اين واژه را بيان نکرده‌اند. (75)
مفسران در ذيل آيه «يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ...» (76) دو قول ذکر کرده‌اند: الف) خدا خبر مي‌دهد آنان (منافقان) از افشاي رازهاي خود مي‌ترسند و از آن پرهيز مي‌کنند. (77) ب) منافقان مي‌ترسند... . (78) برخي ديگر از مفسران در کنار واژه «حذر»، «خوف» را عطف تفسير آورده‌اند. (79) از موارد ياد شده در ذيل دو آيه استفاده مي‌شود که «حذر» در آيات قرآن به معناي پرهيز از چيزي است که بايد از آن ترسيد.

4. خَشية

قرآن‌پژوهان «خشية» را به خوف آميخته با تعظيم معنا کرده و گفته‌اند: در بيشتر موارد که خشيت حاصل مي‌شود، علم وجود دارد. (80) بعضي مفسران در ذيل آيه «... ذلِکَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ...» (81) «واژه «خشي» را به معناي خوف دانسته (82) و برخي براي آن معنا و تفسيري بيان نکرده‌اند. (83) مفسران در ذيل آيه «... يَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً...» (84) واژه «خشية» را به خوف (85) معنا کرده‌اند. گاهي هم معنا و تفسيري در ذيل آن بيان نکرده‌اند؛ گرچه از سياق کلمات اينان نيز فهميده مي‌شود «خشية» به معناي خوف است. (86)

5. خَوف

برخي قرآن‌پژوهان «خوف» را به توقع (انتظار) امر ناخوشايند که مورد گمان يا علم باشد و يا ضدّ امن معنا کرده و موارد کاربرد آن را امور دنيايي و آخرتي دانسته‌اند. (87)
مفسران در ذيل آيه «فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً...» (88) گفته‌اند: خوف براي چيزي است که يا واقع نشده است (89) يا علم، (90) توقع و علم، (91) ظن غالب (92) و ظن و توقع به وقوع آن باشد. (93) برخي هم (گويا به سبب روشن بودن معنا) معنايي براي خصوص اين واژه بيان نکرده‌اند. (94) روشن است توقع، علم و ظن غالب به چيزي از عوامل خوف هستند و در واقع مقصود مفسران از خوف ترسيدن است و به سبب واضح بودن اصل معنا تنها به ذکر عوامل آن بسنده کرده‌اند.
مفسران در ذيل آيه «... فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ...» (95) «خوف» را چنين معنا کرده‌اند: يقين، (96) ظنّ (97) (به اقامه نکردن حدود خدا) يا ترس از. (98)

6. رُعب

قرآن‌پژوهان «رعب» را به انقطاع (بريده شدن) به سبب خوف فراوان (99) معنا کرده‌اند. مفسران در ذيل آيه «سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ کَفَرُوا الرُّعْبَ...» (100) رعب را به خوف (101) و فزع (102) تفسير کرده‌اند و برخي (گويا به سبب واضح بودن معنا) چيزي در خصوص اين واژه بيان نکرده‌اند. (103) در ذيل آيه «...لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً...» (104) نيز رعب به خوف (105) يا خوف و فزع (106) و يا خوف که سينه را پر کند، (107) تفسير شده است.
گاهي هم هيچ معنا و تفسيري براي آن بيان نشده است. (108)

7. رَوع

«رَوع» در آيه «فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ...» (109) به خوف و فزع معنا شده است. (110)

8. رَهبة

راغب گفته است: «رهبة» و «رُهب» به معناي ترسيدن همراه با دوري کردن و اضطراب است. (111) برخي مفسران در ذيل آيه «... وَ إِياي فَارهَبُونِ» (112) گفته‌اند: رهبة، خشية و مخافة نظير هم هستند و ضد آنها رغبت است؛ (113) همچنين رهب را به معناي خوف (114) و خوف همراه با تحرّز (115) (دوري کردن) دانسته‌اند. برخي هم تفسيري براي جمله‌ي «فَارهَبُونِ» بيان نکرده‌اند؛ ولي سياق عبارتشان نشان مي‌دهد آنان نيز «رهب» را به معناي خوف مي‌دانند. (116)

9. شفَق

«اِشفاق» (باب افعال از مادّه‌ي شَفق) در دو آيه بدون «مِن» (117) و در هشت آيه با «من» آمده است. بيشتر مفسران در ذيل آيه « أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاکُمْ صَدَقَاتٍ...» (118) «اشفاق» را پس از ذکر معناي لغوي (خوف و رقت قلب) (119) به ترس تفسير کرده و در معناي آيه گفته‌اند: شما ثروتمندان و توانگران با پرداختن صدقه و انفاق کردن در صورت نجوا کردن از فقر مي‌ترسيد. (120) بعضي مفسران «اشفاق» را خوف از يک امر ناخوشايند دانسته‌اند. (121)

10. فَرَق

مفسران در ذيل آيه «...وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ‌ » (122) مفسران، «يَفرقُون» را از مادّه «فَرَق» شمرده و به خوف معنا کرده‌اند؛ (123) همچنين معناي آن را خوف شديد دانسته‌اند؛ (124) ولي برخي «فرق» را به تفرق و پراکندگي و آشفتگي دل بر اثر ترس معنا کرده‌اند. (125)

11. فَزع

مفسران در ذيل آيه‌هاي «... فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ...» (126) و «... وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» (127) «فزع» را به ضدّ امن، (128) خوف (129) شدت خوف، (130) و رعب و هيبت و خوف، (131) هول و خوف (132) يا هول (133) معنا کرده‌اند. برخي هم چيزي براي خصوص اين واژه بيان نکرده‌اند. (134)

12. وَجف

برخي قرآن‌پژوهان «وجيف» را به سرعت سير معنا کرده و گفته‌اند: «واجفة» در آيه «قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ » (135) به معناي دل‌هاي مضطرب است. (136) مفسران در ذيل آيه «قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ» (137) «وجيف» را به معناى انزعاج و اضطراب، ترس خائف، (138) اضطراب شديد، (139) اضطراب، (140) اضطراب به سبب خوف (141) و خائف و وجل (142) دانسته‌اند. بنابراين قدر متيقن از کلام مفسران اين است که «وجف» و «وجيف» به معناي خوف است و اگر برخي به اضطراب يا اضطراب شديد معنا کرده‌اند به سبب پديدآمدن اضطراب براثر خوف است؛ چنانکه برخي به اين نکته تصريح کرده بودند.

13. وَجَل

برخي قرآن‌پژوهان «وَجَل» را به استشعار (احساس) خوف معنا کرده‌اند. (143) بعضي مفسران در ذيل آيه «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ...» (144) وجل، خوف و فزع را يکي دانسته و گفته‌اند: وجل به سبب خوف از عقاب خدا و با ارتکاب معاصي حاصل مي‌شود. (145) برخي آن را به خوف همراه با تعظيم (146) يا فزع همراه با تعظيم و هيبت (147) يا خوف (148) دانسته يا اظهار داشته‌اند: نخستين چيزي که قلب انسان به سبب آن نورانيت پيدا مي‌کند، ياد خداوند، ترس (149) و وحشت دل (150) از خدا يا انقياد و خوف (151) از اوست. براساس موارد يادشده «وجل» از ديدگاه مفسران به معناي خوف يا چيزي است که از خوف حاصل مي‌شود؛ البته خوف با تعظيم در برابر موجود منشأ ترس همراه است.

14. وَحشة

اين مادّه در يک آيه از قرآن (152) آمده است؛ ولي به معناي خوف نيست.

15. هَول

مادّه «هَول» در قرآن ذکر نشده است.

جمع‌بندي و تحليل نهايي

1. واژگان مذکور در معناي ترس اشتراک دارند.
2. ماده «وقي» و «اتقاء» به معناي نگهداري است و گاهي به معناي ترسيدن (153) آمده است. برخي گفته‌اند: در اتقاء معناي حراست (نگهداري) از عامل ترس وجود دارد و اين معنا در خشيت موجود نيست. (154)
3. «بأس» به معناي خوف آمده است؛ (155) ولي بيشتر اهل نظر آن را به معناي سختي و شدت و جنگ (156) (از عوامل خوف) دانسته‌اند و مي‌توان آن را مجازاً «خوف» ناميد.
4. «حذر» را به معناي تحرّز (دوري کردن) ناشي از خوف دانسته‌اند؛ نه مطلق تحرز و نه مطلق خوف؛ (157) همچنين در فرق بين «خوف»، «حذر»، «خشية» و «فزع» گفته‌اند: خوف توقع ضرر مشکوک را گويند و کسي که به ضرر يقين دارد، خائف نيست. حذر نگهداري از ضرر است؛ چه ضرر از روي ظن باشد يا يقين. حذر ضرر را دفع مي‌کند؛ ولي خوف آن را دفع نمي‌کند. (158) برخي حذر را به معناي پرهيز و دوري کردن دانسته‌اند. (159) گاهي حذر لازمه خوف است؛ از اين جهت مجازاً از باب نامگذاري مسبب به نام سبب مي‌توان آن را خوف معنا کرد.
4 و 5. برخي اهل لغت ميان «خشية» و «خوف» تفاوت نگذاشته‌اند؛ (160) ولي بعضي گفته‌اند: خشية خوف آميخته با تعظيم است و بيشتر از روي علم حاصل مي‌شود؛ (161) همچنين خشية شديدتر از خوف است. (162) بعضي هم خشية را به خوف (163) معنا کرده و در معناي خوف به ذکر لوازم آن (توقع، علم و ظن غالب به چيزي) پرداخته‌اند. (164)
6. «رعب» خوف و فزع است؛ چنان که در بخش معناي لغوي و تفسيري گفته شد.
7. «رَوع» به خوف و فزع معنا شده است؛ چنانکه به آن اشاره شد.
8. اهل لغت «رهب» را به خوف (165) و رعب معنا کرده (166) و مترادف با آن دانسته‌اند؛ (167) ولي رهب در کلام بيشتر مفسران به خوف (168) تفسير شده است.
9. برخي محققان در فرق «شفق» و «خشية» گفته‌اند: در شفقت رقت و نرمي قلب هم نهفته است؛ مثل شفقت مادر به فرزند؛ ولي در خشية و خوف چنين نيست. (169)
10. برخي «فزع» را به معناي خوف دانسته‌اند؛ (170) چنان که در معناي فزع خوف، (171) رعب، (172) خوف و هراس (173) و شدت خوف (174) را آورده‌اند.
11. «وجف» در لغت بر سرعت سير (175) و اضطراب (176) (از عوامل خوف ) دلالت دارد و از باب نامگذاري شيء به اسم مسبب مي‌توان آن را مجازا بر خوف اطلاق کرد.
مفسران هم وَجف را به سرعت سير، (177) يورش بردن همراه با سرعت در سير، (178) اضطراب به سبب خوف (179) يا اضطراب (180) معنا کرده و برخي هم به خائف و وجل (181) تفسير کرده‌اند.
12. اهل لغت «وجل» را به معناي خوف (182) و فزع (183) يا هر دو (184) دانسته‌اند؛ همچنين «رعب» را به خوف (185) و فزع (186) معنا کرده‌اند. مفسران هم وجل را به معناي خوف و فزع، (187) خوف همراه با تعظيم (188) و فزع همراه با تعظيم (189) دانسته‌اند.
13. «فَرَق» - چنان که در معناي تفسيري گفتيم- بر اساس نظر برخي به معناي خوف شديد يا تفرّق قلب است.

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 6، ص 131.
2. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 6، ص 2526. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 669. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 15، ص377.
3. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1978. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج2، ص 611، ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 507. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 9، ص 374.
4. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 881.
5. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 328.
6. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص128. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 1، ص 91. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 13، ص 107. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج65. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 1، ص 301.
7. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق‌اللغويه؛ ص89. ابن منظور؛ لسان العرب ج 1، ص 301.
8. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 1، ص 91. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 1، ص 301.
9. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 37.
10. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 359. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 409. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 4. ص 462. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 77.
11. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 1، ص 373. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج3، ص 92.
12. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 359. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 1، ص 373. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 37. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج4، ص 462.
13. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 184.
14. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص492. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 184. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج6، ص 2327. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 170. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 4، ص 105. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 2، ص 1679.
15. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 428. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 6، ص 2327 (به نقل از ابوعبيد).
16. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 112.
17. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 230.
18. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 538.
19. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 1، ص 579.
20. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 37.
21. همان.
22. ر.ک: خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 685. ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 166. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 230. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ص 367. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 5، ص 240.
23. ر.ک: ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 2، ص 55. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 429. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 5، ص 240.
24. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 166.
25. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 459.
26. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 727. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج2، ص 99. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج3، ص 1223.
27. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 447.
28. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 719. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج6، ص 290.
29. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه: ج2، ص 91. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 181. ابن منظور؛ لسان العربي ج5، ص 337.
30. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 181.
31. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير ص 241.
32. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 3، ص197.
33. ابن دريد؛ جمهرةاللغه: ج2، ص 299.
34. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1501. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 318.
35. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 3، ص197.
36. طور: 26.
37. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 929. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 8، ص 332.
38. اين منظور؛ لسان العرب؛ ج 10، ص247. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4.
ص 1541. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 471.
39. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 472.
40. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج3، ص 39.
41. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 2، ص 147 (از سياق توضيحات ازهري نيز معناي خوف براي فزع استفاده مي‌شود).
42. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 3، ص 39.
43. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 10، ص 258.
44. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 2، ص 147.
45. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 472.
46. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص 1928. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 11، ص 213 (به نقل از ليث). ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 15، ص 222.
47. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 3، ص 565.
48. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 649.
49. ابومنصور بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 11، ص 213 (به نقل از ابن عباس).
50. همان (به نقل از زجاج).
51. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 15، ص 222.
52. ر.ک: خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص 1928. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 649. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 11، ص 190 (به نقل از ليث). ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 15، ص223.
53. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج3، ص 566. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 15، ص223.
54. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج6، ص 91.
55. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 15، ص 237.
56. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج6، ص 20.
57. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1908. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج5، ص 1855. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير: ص 642.
58. آل عمران: 102. واژه «وقي» و مشتقات آن 258 بار در قرآن آمده است.
59. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 543-544. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، صص 803 و 805.
60. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 8، ص 140.
61. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 881.
62. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 367.
63. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج3، ص173.
64. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 209.
65. بقره: 177.
66. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 98. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1-2، صص 473 و 477. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج5، ص 40. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 165. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 174. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 2، ص 163.
67. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 431. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 2، ص 133. ماده «بأس» با همين هيئت در هشت آيه ديگر از قرآن و به شکل‌هاي «بئسما» سه بار، «بأساً» دو بار، «بأسنا» ده بار، «بأسکم» دو بار، «بأسه» يک بار، «بأسهم» يک بار، «بأساء» چهار بار، «بائس» يک بار «بئيس» يک بار آمده است.
68. بقره: 19.
69. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 1، ص 222. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 1، جزء 1، ص 71.
70. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 1، ص 281.
71. آل عمران: 28.
72. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشاف؛ ج 1، ص 351.
73. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 153.
74. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج3، ص 75.
75. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 435. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 730. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 8، ص 13. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 230.
76. توبه: 64.
77. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ 5-6، ص 71.
78. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 10، ص 219.
79. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 16، ص 96-97.
80. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 283.
81. نساء: 25.
82. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 55. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص500. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 338. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج5، ص96-97.
83. ر.ک: محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 171. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 4. ص 280. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 455.
84. نساء: 77.
85. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 262. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 119. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 10، ص 148. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج4، ص 189.
86. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص535-536. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج5، ص 302. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 363. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 488. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج5، ص 181. ماده «خشي» و مشتقات آن در 49 بار در قرآن آمده است.
87. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص303.
88. بقره: 182.
89. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 110. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 485.
90. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 485. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج5، ص57.
91. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 224. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص168.
92. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 224. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 151.
93.ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 2، ص 151.
94. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 439. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 179. «خوف» و مشتقات آن 124 بار در قرآن آمده است.
95. بقره: 229.
96. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 245.
96.فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص577-578. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج1، ص 275. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج6، ص 86.
98. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج6، ص86.
99. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 356.
100. آل عمران: 151.
101. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان: ج 1 - 2، ص 857. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، 425. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 389. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ص 295. أبوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج4، ص 137. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج4، ص 149.
102. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 17. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1-2، ص 857. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 389. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 4، ص 137.
103. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 4. ص 43. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 4. ص 165.
104. کهف: 18.
105. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج13، ص 256.
106. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 704. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 21، ص 86.
107. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج3، ص 11. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 3، ص 275. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 15، ص 328.
108. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص 22. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 15، ص 38. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 10، ص 243.
109. هود: 74.
110. ابوزکريا فرّاء؛ معاني القرآن؛ ج 2، ص 23. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 274.
111. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 366.
112. بقره: 40.
113. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 184.
114. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 208. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج3، ص 38. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 151. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 1، ص 227. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 1، ص 386 (آلوسي قولي را نقل مي‌کند که بر اساس آن، «رهبة» خوف همراه با تحرز است؛ اما رأي خود او خوف مطلق است).
115. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 95.
116. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشاف، ج 1، ص 130. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 1، ص 439. واژه «رهب» با هيئت «يرهبون» در يک آيه و به صورت «فارهبون» در دو آيه و با هر يک از هيئت‌هاي «ترهبون»، «استرهبوهم»، «رهب»، «رهبة»، «راهباً»، «رهبان»، «رهباناً»، «رهبانهم»، «رهبانية» هر کدام در يک آيه آمده است.
117. طور: 26. مجادله: 13.
118. مجادله: 13.
119. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9-10، ص 378.
120. همان، ص 380. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج4، ص 494. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 19، ص 189.
121. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج5، ص 190.
122. توبه: 56.
123. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 8، ص 105.
124. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 10، ص123.
125. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 634.
126. نمل: 87.
127. همان، 89.
128. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 8، ص123.
129. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج3، ص388. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 19، ص 316. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج4، ص 155.
130. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 370.
131. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 24، ص 190.
132. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج3، ص 291-292.
133. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 20، ص 25.
134. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 20، ص 56-57. واژه «فزع» در قران پنج بار با همين هيئت و يک بار با هيئت «فزعوا» و يک بار «فُزِّعَ» آمده است.
135. نازعات: 8.
136. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 857.
137. نازعات: 8.
138. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 253.
139. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 - 10، ص 653. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج4، ص 693. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 31، ص 32. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج4، ص 376.
140. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 20، ص 185. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 30، ص 45.
141. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 30، ص 61.
142. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج19، ص 128. نيز ر.ک: محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 30، ص 43. مادّه‌ي «وجف» تنها در همين آيه ياد شده است و به هيئت «اوجفتم» در آيه 6 سوره حشر آمده است.
143. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 855.
144. انفال: 2.
145. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج5، ص 76.
146. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 798. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 9، ص15.
147. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف، ج2، ص 195. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 2، ص 135. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 9، ص 239.
148. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 15، ص 94. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج4، جزء 7، ص 232.
149. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 9، ص 11.
150. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 2، ص 286.
151. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان: ج9، ص 237 در قرآن، واژه «وجلت» دو بار و هر يک از «توجل»، «وجلون» و «وجلة» يک بار آمده است.
152. تکوير: 5.
153. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 8، ص 140.
154. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه: ص 14.
155. همان، ص89.
156. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 98. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، صص 473 و 477. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج3، جزء 5، ص 40.
157. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 182.
158. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 226-227.
159. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 593.
160. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، 492. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 184. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج6، ص 2327. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 170. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 4، ص 105.
161. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 283.
162. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 428.
163. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 262. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 10، ص 148. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج4، ص 189.
164. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 485. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 224. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج5، ص57. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 168.
165. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ج 2، ص 91. أبوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 181.
166. همان، ص 181.
167. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 262.
168. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 208. محمدبن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 2، جزء 3، ص 38. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 151.
169. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 300.
170. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 4، ص 248. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 230.
171. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص698. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 472.
172. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 3، ص 39.
173. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 388. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 19، ص 316. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 4، ص 155.
174. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 8، ص123. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 370.
175. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1928. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 11، ص 213 (به نقل از ليث). ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 15، ص 222.
176. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 649.
177. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسيرالکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 29، ص 247. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل، ج4، ص 261. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير ج5، ص 197. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 28، ص 64.
178. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 28، ص 71.
179. همان، ج 30، ص 61.
180. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 20، ص 185.
181. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 253. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ص 43.
182. ر.ک: خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1938. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 649. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 11، ص 190 (به نقل از ليث).
183. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج3، ص 566.
184. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 15، ص223.
185. ر.ک: خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 685. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 166. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 230. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 2، ص 367 (به نقل از المظفر). ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 5، ص 240.
186. ر.ک: ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 2، ص 55. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 429. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 166. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج5، ص 240.
187. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج5، ص 76.
188. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 798. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 9، ص15.
189. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 195. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 2، ص 135. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 9، ص 239.

منبع مقاله :
جمعي از محققان؛ (1394)، فرهنگ نامه تحليل واژگان مشابه در قرآن جلد اوّل: اخر - احصاء، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي)، چاپ اول.