واژه شناسی قرآنی: أَحَد، فَرد، واحِد، وَتر (با فتحه و کسره واو)
معناشناسي لغوي
1. أحد
اصل «أحد» (همزه، حاء و دال) «وحد» (با واو) است. (1) برخي از اهل لغت گفتهاند: أحد به معناي واحد (2) و در وصف خدا و اسما عدد مترادف با واحد (3) است. بعضي هم اظهار داشتهاند: أحد همانند واحد براي بيان اولين عدد به کار ميرود. گفته ميشود «احد، اثنان، ثلاثه»؛ چنانکه گفته ميشود «واحد، اثنان، ثلاثه». (4) ابن دريد اظهار داشته است: أحَد (در اصل معناي وحدت) مثل واحد است؛ ولي (همه جا) در معناي آن به کار نميرود؛ «رأيتُ أحد الرّجلين» گفته ميشود؛ ولي «رأيتُ واحِدَ الرّجلين» کاربرد ندارد. (5) ازهري ميگويد: به کاربردن «واحد» درباره خدا به معناي دوم نداشتن اوست. هر شيء و موجودي (غير از خدا) را ميتوان با واحد توصيف کرد؛ ولي احد تنها صفت خدا قرار ميگيرد. (6)برخي نوشتهاند: أحد در «قُل هُو الله أَحَد» بدل از الله است و جمله «لا أحد في الدّار» (هيچ کس در خانه نيست) درست است؛ ولي (فيها أحدٌ) درست نيست. (7)
2. فرد
«فرد» (فاء، راء و دال) (8) وحدت، (9) بينظير (10) و تک (وِتر) (11) دلالت دارد. جمع «فَرد»، «اَفراد» و «فُرادي» اوست. (12)3. واحد
«واحد» از (وَحَد) (واو، حاء و دال) (13) اشتقاق يافته است. ماده «واحِد» بر انفراد و وحدت دلالت دارد. (14) واحد عدد اول است. (15) بر اساس عبارتهاي بعضي از اهل لغت، وحيد هم به معناي شيء واحد و منفرد است. (16)4. وَتر (با فتحه يا کسره) (17)
«وتر» (واو، تاء و راء) (18) بر فرد (19) و تک در برابر جفت (شَفع) (20) دلالت دارد.معناشناسي تفسيري
1. أَحَد
برخي مفسران ذيل آيه «قل هو الله أحد» (21) در معناي (أحد) گفتهاند: حقيقت «وحدة» در ذات يا صفت تقسيم پذير نيست. اگر أحد موصوفي قبل از خود نداشت در ذات خود يکي است و چنانچه بر موصوفي مترتب شد در صفت خود يکي است. اگر گفته شود جزء تجزيه ناپذير واحد است، منظور يکي بودن در صفت خود (جزء بودن) است و در صورتي که خدا به «أحد» توصيف شد، معناي آن شرکت نداشتن هر موجودي غير از خدا در صفات الهي است. (22) بعضي مفسران هم بيان کردهاند: أحد به معناي واحد است؛ (23) نيز نوشتهاند: أَحَد مثل واحِد از «وَحدَة» گرفته شده است؛ ولي أحد بر چيزي هم که اصلاً کثرت پذير و در شمار اعداد نيست، اطلاق ميشود. (24)راغب ميگويد: أحد بر دو قسم است: 1. در جمله منفي؛ 2. در جمله مثبت. أحد در صورتي که در جمله منفي باشد براي استغراق و جنس است و شامل اندک و زياد به صورت اجتماع و افتراق ميشود؛ مانند: «ما في الدار أحد: در خانه، نه يک نفر و نه بيشتر به صورت گروهي يا پراکنده وجود ندارد»؛ به همين دليل کاربرد آن در جمله مثبت درست نيست و چنانچه در جمله مثبت به کار رود بر سه وجه است:
الف) در عدد يک که به دهگانها اضافه ميشود؛ مانند: أحد عشر (يازده) و أحد و عِشرين (بيست و يک).
ب) مضاف يا مضاف اليه واقع شود؛ مانند: «أَمَّا أَحَدُکُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ ...» (25)
و سخن متداول اهل لغت عرب: (يوم الاحد). ج) به صورت مطلق صفت قرار گيرد و اين مورد تنها درباره خدا صحيح است: «قل هو الله أحد». (26) (27)
2. فرد
مفسران در ذيل آيه «... وَ يَأْتِينَا فَرْداً» (28) «فردا» را به آمدن مشرک در صحنه قيامت بدون مال، فرزند و امکانات و تک و تنها تفسير کرده (29) و در ذيل آيه «وَ کُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً » (30) گفتهاند: هر فرشته، انسان و جني تک و تنها و بدون امکانات دنيوي، مال، فرزند و ياور در عرصه محشر نزد خدا حاضر ميشود. (31) برخي صاحبان تفسير در ذيل آيه «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى...» (32) پس از بيان جمع بودن «فرادي» براي «فرد» گفتهاند: (در صحنه قيامت) تک تک و بدون مال، ياور و امکانات دنيوي نزد ما خواهيد آمد. (33) لغت شناسان اظهار داشتهاند: فرد چيزي است که با شيء ديگر مخلوط نيست و اعم از وتر و أخص از واحد و جمع آن، فُرادي است. فَرد درباره خدا گفته ميشود. (34)3. واحد
برخي مفسران در ذيل آيه «لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ...» (35) گفتهاند: واحد اولين عدد در حساب است و حد و تعريف آن، چيزي است که تقسيم و جزء جزء نميشود. خدا واحد است (در صفات خود تنها و منحصر به فرد) است. (36) مفسران گفتهاند: منظور از «طعام واحد» يکنواخت و يکسان بودن غذاي بني اسرائيل در هر روز است؛ گرچه ماده غذايي آنان من و سَلوي (دو تا) بوده است؛ (37) همچنين در ذيل آيه «وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ...» (38) اظهار داشتهاند: واحد چيزي است که از نظر عدد يا غير آن تقسيم نميشود و بر حکم يا وصف جريان مييابد؛ مثال حکم «جُزءٌ واحِد» است که از جهت جزء بودن تقسيم نميشود و مثال وصف «انسان واحد» است که از جهت انسان بودن تقسيم نميشود. (39) «الهٌ واحدٌ» را ميتوان بر چهار وجه معنا کرد: الف) خدا داراي بعض و جزء نيست. ب) خدا نظير و مانند ندارد. ج) خدا در الوهيت و استحقاق عبادت يکي است. د) خدا در صفات شايسته خود منحصر به فرد است. (40)مفسران در ذيل «إِلهٌ واحِد» (41) تنها گفتهاند: او يکي و واحد است. (42) بعضي محققان هم گفتهاند: واحد لفظ مشترک است و در شش معنا به کار ميرود: 1. واحد در جنس و در نوع؛ مثل انسان و فرس که (در جنس) واحد هستند و زيد و عمرو که در نوع واحدند؛ 2. واحد در اتصال (وحدت اتصالي)؛ مانند شخص واحد که از جهت خلقت اتصال دارد يا از جهت صناعت؛ 3. واحد در نداشتن نظير؛ 4. واحد در تجزيه ناپذير بودن؛ 5. واحد در آغاز عدد يا خط؛ 6. واحد مطلق که فقط صفت خداست. (43)
صاحبان تفسير در ذيل آيه «... وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً » (44) نوشتهاند: اگر وحيد صفت خالق باشد به معناي اين است که خدا در آفرينش انسان تنها و بدون شريک بوده است و چنانچه صفت مخلوق شمرده شود بدين معناست که خدا انسان را آفريد و هيچ چيز با آن انسان نبود. (45)
4. وتر
مفسران «وتر» را در ذيل آيه «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ » (46) به معاني گوناگوني تفسير کردهاند:1. آفريدگار يگانه بيمانند؛ 2. عدد فرد در برابر عدد زوج؛ 3. روز عرفه (روز وقوف)؛ 4. نماز وتر؛ 5. آدم (ع) (47). برخي مفسران 36 قول (48) در تفسير «شفع» و «وتر» نقل کردهاند و بعضي لغت شناسان نوشتهاند: وتر در عدد در مقابل شفع است. (49)
جمع بندي و تحليل نهايي
1. واژگان يادشده در معناي يکي بودن و وحدت اشتراک دارند.2. «اَحَد» به جاي «واحِد» (عدد اول از اعداد) به کار ميرود. (50) واحد صفت خدا و غير خدا قرار ميگيرد و أحَد فقط صفت خداست. «واحِد» در عاقل و غير آن کاربرد دارد؛ ولي أحد تنها در صاحبان خرد به کار ميرود. واحد دومي هم دارد؛ ولي آحد چنين نيست. واحد در حساب و عدد و ضرب و تقسيم کاربرد دارد؛ ولي آحد در آنها کاربرد ندارد. واحد در مؤنث با «ة» ذکر ميشود و أحد در مؤنث و مذکر کاربرد دارد. (51)
3. واژه «فَرد» بر واحد (52) (عدد نخست)، بينظير (53) و وتر (در برابر زوج) دلالت دارد و اعم از وتر و اخص از واحد است. (54) فرد (مثل واحد و أحد) ميتواند صفت خدا قرار گيرد. (55)
4. وتر در برابر شفع (56) است؛ بنابراين اعداد 3، 5 و... وتر (در برابر زوج) هستند.
مادّهي «وَتر» بر انفراد و تنها بودن (در برابر جفت) است دلالت دارد. (57)
5. مادّه «واحد» به معناي انفراد و واحد به معناي عدد اول (58) و اعم از فرد و وتر است. (59)
6. فرق بين فَرد و واحد در اين است که فرد مقابل زوج و در انفراد از مقارنت و همتاداشتن کاربرد دارد و واحد در انفراد از جهت ذات و صفت؛ براي نمونه گفته ميشود فلاني در خانهاش فرد (منحصربه فرد) است و نميتوان گفت او در خانهاش واحد است. (60)
7. دلالت أحد بر انفراد بيشتر از واحد است. «أحد» در جمله منفي «و مَا لِأَحدٍ عِندَه» (61) آمده است و در کلام مثبت تنها درباره خدا (الله احد) کاربرد دارد؛ نيز مؤنث آن (اِحداهُنَّ. اِحدَي ابَنتَي) اضافه شده است. أحد به صورت اضافه، مثل «أَحدکُمُ المَوت» و «يودّ أحدهم» به کار ميرود و تعبير به آحد براي اشاره نکردن به فرد معيني است. (62)
8. فرد در برابر زوج است و واحد در برابر 2، 3 و... ؛ بنابراين فرد معادل و مقارن (همتا) ندارد. (63)
9. فرد در برابر زوج و وتر در برابر شفع (جفت) است. واحد در برابر 2، 3 و... و وتر در برابر شفع (جفت) است.
10. أحد در قرآن بيشتر درباره انسان و به صورت اضافه آمده است و در يک آيه هم مصداق أحد خداوند متعال (64) (الله أحد) است. أحد بودن او به هيچ وجه کثرت بردار نيست و هر چيزي دوم فرض شود، باز همان خداي احد و واحد است. (65)
11. واحد در قرآن بيشتر صفت خدا (66) قرار گرفته است؛ ولي درباره غير خدا مانند انسان، (67) امت، (68) طعام، (69) حيوان، (70) صيحه واحد در قيامت (71) و... هم به کار رفته است.
12. احد مطلق فقط صفت خداست. (72) وحيد چنانکه ذکر شد در يک آيه آمده است و منظور خدا يا انسان است.
13. کلمه فرد در قرآن تنها درباره انسان آمده است؛ خواه مثل «وَ زَکَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لاَ تَذَرْنِي فَرْداً...» (73) در دنيا باشد، خواه مانند «...وَ يَأْتِينَا فَرْداً» (74) (حضور انسان در صحنه قيامت بدون امکانات دنيوي و تنها) در قيامت. (75) فرد درباره خدا هم به کار ميرود؛ (76) گرچه در قرآن نيامده است. وتر يک بار در قرآن آمده (77) و تفسيرهاي گوناگوني براي آن ذکر شده است؛ ازجمله آفريدگاري که مانند ندارد. (78) بر اساس اين معناي تفسيري، وتر در مقابل شفع (جفت) نيست.
14. بررسي آيات يادشده نشان ميدهد واحد اعم از فرد و وتر و کاربرد أحد و واحد بيشتر از آن دو است.
پينوشتها:
1. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 67. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 650.
2. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 1، ص 50. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 440.
3. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 650.
4. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1930.
5. ابن دريد؛ جمهرة اللغه ج2، ص 567.
6. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 5، ص198.
7. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه صحاح العربيه؛ ج2، ص 440.
8. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 4، ص 500.
9. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1382. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 3، ص 25. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ص 98. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 518. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 466.
10. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 3، ص 25.
11. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 518.
12. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1382. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج2، ص 25. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 14، ص 98. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 518. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 466.
13. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج6، ص 90.
14. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1929. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج3، ص 567. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج5، ص 192. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 547. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير: ص 650.
15. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1930. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 3، ص 567. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 5، ص 193. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 548، احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 650.
16. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج5، ص 193. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 548. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 650، ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج15، ص 231.
17. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص647.
18. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج6، ص 83.
19. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1923. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 842. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه: ج6، ص 84. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 647.
20. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 3، ص 560.
21. اخلاص: 1. واژه «احد» 74 بار در قرآن آمده است و تنها يک مورد آن صفت خداست.
22. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 430. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 859.
23. ابومحمد حسين بغوي؛ معالم التنزيل؛ ج 4، ص 514، محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج4، ص 817.
24. اقتباس از: محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 20، ص 387. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 30، ص 537-538.
25. يوسف: 41.
26. اخلاص: 1.
27. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 67.
28. مريم: 80. واژه «فرد» سه بار و جمع آن، فرادي دو بار در قرآن ذکر شده است.
29. اقتباس از: فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 817. ابن کثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 3، ص 143.
30. مريم: 95.
31. اقتباس از: فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 822. ابومحمد حسين بغوي؛ معالم التنزيل؛ ج 3، ص 176. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 16، ص 208. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 14، ص 112. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 16، ص 87.
32. انعام: 94.
33. اقتباس از: محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 207. ابوعبدالله ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 7، ص 29.
34. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 629.
35. بقره: 61. واژه «واحد» در قرآن سي بار، «واحدة» 31 بار و «وحيد» يک بار آمده است.
36. اقتباس از: فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 252.
37. تلخيص از: همان، ص 255. ابوعبدالله ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 1، ص 287.
38. بقره: 163.
39. اقتباس از: فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 445.
40. همان، ص 446، ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 2، ص 44. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج1، ص 393-394.
41. بقره: 163.
42. ابوعبدالله ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 2، ص 128.
43. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 858.
44. مدثر: 11.
45. اقتباس از: محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 175. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9-10، ص 584. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج4، ص 647. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 16، ص 209.
46. الفجر: 3.
47. اقتباس از: محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 342. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9- 10، ص 736.
48. ابوالفضل شهاب الدين الوسي؛ روح المعاني؛ ج 30، ص 217.
49. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص853.
50. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1930. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 440.
51. تلخيص از: ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 566، ش 2279.
52. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص 1383. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج2، ص 25.
53. ابن دريد؛ جمهرة اللغه: ج 3، ص 25.
54. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 629.
55. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1382. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج3، ص 25.
56. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج3، ص 560. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص853.
57. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج13، ص 20.
58. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص 1930. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 857.
59. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 629.
60. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 400، ش 1601. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 13، ص49.
61. ليل: 19.
62. تلخيص از: حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 40-41.
63. همان، ج 9، ص 50.
64. اخلاص: 1.
65. اقتباس از: محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 20، ص 387.
66. بقره: 163.
67. نساء: 11 و 12. قمر : 24.
68. بقره: 213.
69. همان، 61.
70. همان، 23.
71. ص:15.
72. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 857.
73. انبياء: 89.
74 . مريم 80.
75. اقتباس از: فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 817.
76. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص 1382. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 629.
77. فجر: 3.
78. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 341.
جمعي از محققان؛ (1394)، فرهنگ نامه تحليل واژگان مشابه در قرآن جلد اوّل: اخر - احصاء، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي)، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}