اسلام و موسيقى

نويسنده: محمد مددپور

از آنجا كه دين اسلام هرگونه تعلقاتى را كه موجب حجاب و اشتغال صرف و غافلانه‏به لذايذ دنيوى مى‏شود،نفى مى‏كند،با ظهورش حكم به تحريم غناء و ساختن آلات‏طرب كرد.مسلمين تا زمان خلفاى راشدين كه احكام شرع اسلام باشد هرچه تمامتراجرا مى‏شد از هرجهت‏به دين پايبندى داشتند و در ساعات فراغت جز به امور دينى وزندگى ساده به كار ديگرى نمى‏پرداختند تا آنجا كه همان آهنگهاى ساده جاهليت را هم‏ترك گفتند و تنها چيزى كه از غناء و موسيقى مى‏دانستند قرآن خواندن و زمزمه اشعاردينى با آواز زيبا بود.پيامبر همواره به قرائت قرآن با صوت جميل دعوت مى‏كردمسلمانان نخستين موسيقى خود را با ترتيل اكرام آميز و صادقانه كلام الهى آغاز كردند كه‏در آن با احساس روشنايى و گرمى و وزن و آهنگ در دل همراه بود.
موسيقى نيز در عصر اسلامى ابتدا با غلبه عشق و شهوترانى به ابتذال گرايش يافت وبيشتر در تفنن و ارضاى هوسهاى اشراف و عوام به كار آمد.اين وضع چنان بود كه‏مسلمين گويى كمتر نظرى به موسيقى روحانى و دينى نخستين اسلام داشتند. اكثريت‏متفكران اهل ايمان نيز از موسيقى متعارف اشراف دورى مى‏گزيدند،اما به تدريج‏بانهضت ترجمه و عروج الحان و نغمات دينى و مواجه متفكران اسلامى با حكمت نظرى‏موسيقى در انديشه فيثاغورثيان اسكندريه و مدارس يونانى به تعالى موسيقى و تامل درمبادى روحانى و آسمانى موسيقى پرداختند.اين نظر در ميان متفكران اسلامى رايج‏گرديد كه موسيقى نظرى بدور از هوى و هوس و شهوت و لهو و لعب نيز جهت عروج‏روحانى وجود داشته و بدينسان متفكران و هنرمندان مسلمان ميان موسيقى قرآنى وموسيقى نظرى ملل و نحل قديم جمع كردند و به تجربه معنوى فياض روح اسلامى درموسيقى دست‏يافتند.
اما اين تحول بسيار بطى‏ء بود و آنچه غلبه داشت همان هنر باطل و كفر آميز اموى‏بود،بدين ترتيب كه پس از عهد خلفاى راشدين دوران سلطنت اموى فرا رسيد و اين موقع‏عهد عيش و عشرت شد و دوران زهد و تقوى به روزگار فسق تبديل گرديد.آمدن‏بسيارى از اقوام تحت پرچم امويان فرهنگ ايشان را نيز به خدمت اينان در آورد واز آنجا كه همه خلفاى اموى(به استثناء عمر بن عبد العزيز)بى‏دين و متجاهر به فسق بودند،آن جهات و وجوهى از فرهنگ مشركين را مورد توجه قرار دادند كه به عياشى و ارضاى‏شهواتشان مدد مى‏رساند.از اين رو از تمام صنايع و هنرهاى تجملى كه مى‏توانستندوسايل فسق و فجور باشند بهره جستند.سازندگان و نوازندگان ايرانى و رومى از آن‏گروهى بودند كه مورد حمايت امويان قرار گرفتند و موجب گسترش موسيقى فاسقانه درجامعه اسلامى شدند.
بعضى از اعراب موسيقى ايرانى را با شعر عرب آميختند و آن رامتنوع ساختند. سلاطين اموى عموما در ترويج موسيقى و تشويق موسيقى دانان هم عقيده و يكزبان‏نبودند،بلكه بعضى چون‏«سليمان بن عبد الملك‏»ظاهرا مخالف رواج و شيوع موسيقى‏بود (1) .لكن اكثر سلاطين اموى به جهت اينكه اهل خوشگذرانى بودند به ترويج و تشويق‏موسيقى پرداختند و همين امر موجب رواج موسيقى(غناء)در عصر امويان شد.نخستين‏خليفه خوشگذران عياش‏«يزيد بن معاويه‏»بود كه در دوران خلافت وى نه تنها موسيقى‏بلكه همه نوع هنرهاى فسق آميز در حجاز به خصوص مدينه و مكه شيوع يافت،ولى تازمان‏«وليد بن يزيد بن عبد الملك‏»موسيقى در حجاز محصور ماند و همين كه وليد خليفه‏شد سازندگان و نوازندگان را از مدينه به دمشق آورد و از آن به بعد در سراسر ممالك‏اسلامى موسيقى رواج گرفت.زيرا خليفه وقت ميگسار و عياش بود و با نهايت‏بى‏باكى‏همه نوع هرزگى مى‏كرد و هم خود او درباره معايب غناء چنين مى‏گويد:«از غناءبپرهيزيد،زيرا غناء آبرو و حيا را مى‏برد،شهوت را مى‏افزايد،مروت را نابود مى‏كند ومانند شراب انسان را مست و از خود بيخود مى‏كند.ساز و آواز مشوق فسق و فجور است.
من اين را مى‏گويم اما غناء را از جان بيشتر دوست دارم.غناء براى من بهتر از آب سردگوارا براى تشنه جگر سوخته مى‏باشد.ولى حق آن است كه حقيقت گفته شود. »وقتى‏خليفه هرزه خوشگذران اين طور از غناء(موسيقى بزمى)بد بگويد،خلفاى پرهيزگارى‏چون‏«عمر بن عبد العزيز»اموى و«مهتدى‏»عباسى طبعا بايد از شيوع موسيقى جلوگيرى‏كنند.بعضى نيز به مصالحى مدتى محدود موسيقى را منع مى‏كردند و سپس آن را موردحمايت قرار مى‏دادند و حتى بعضى از ايشان آهنگساز بودند.«عمر بن عبد العزيز»قبل ازخلافت موقعى كه فرمانرواى حجاز شد به موسيقى و غناء مشغول گشت آنگاه وليد بن‏يزيد آهنگهايى ساخت كه به نام وى باقى ماند (2) .
همين قسم در زمان بنى اميه بخصوص در اواخر سلطنت آنان توجه به موسيقى فزونى‏يافت،به طورى كه دستگاه خلفا هيچ وقت‏بى‏ساز و آواز نمى‏ماند و در ميدان جنگ هم‏عده‏اى آوازخوان و سازنده آلات موسيقى همراه مى‏بردند.چنانكه‏«ابن اثير»مى‏نويسدپس از شكست از عباسيان در نزديكى اصفهان صدها«بربط‏»و«طنبور»و«مزمار»دراردوگاه امويان يافت‏شد.گروهى از خلفاى عباسى نيز آهنگساز بودند و مشهورترين‏افراد اين گروه واثق،منتصر،معتز،و معتضد است و فرزندان خلفا نيز مثل پدران‏آهنگسازى،خوانندگى و نوازندگى مى‏كردند.از اين رو به طريق امويان رفتند.
خلفاى اموى و عباسى و ديگر سلاطين و اميران حاكم در مناطق تمدن اسلامى درترويج و تكميل موسيقى كوشش داشتند و براى رسيدن به آن مقصود همه قسم كمك‏مى‏كردند.خليفگان عباسى مقارن نهضت ترجمه سعى داشتند كه موسيقيدانان وخوانندگان اهل ادب و حكمت نيز باشند تا اشعار را درست‏بخوانند.«ابراهيم بن اسحق‏موصلى‏»موسيقيدان مشهور دوره عباسى علاوه بر اطلاع از موسيقى از علم فقه و صرف ونحو و لغت نيز مطلع بود و«زرياب‏»از هيئت اطلاع كامل داشت.در اين زمان اساس‏تئورى موسيقى عصر اسلامى شكل گرفت.خلفا آهنگسازان را براى مناظره و تحقيق‏جمع كردند و به بهترين آنان جايزه و مقررى دادند.و اينان نيز در موسيقى بسياركوشيدند،چنانكه آهنگهايى ساختند كه فقط در يك حالت‏خوانده مى‏شد.يا آلاتى براى‏موسيقى ساختند كه حالات مختلف را در انسان ايجاد مى‏كرد(داستان مشهور فارابى ازهمين باب است)علاوه بر موسيقى بزمى كه با ظهور اسلام تحريم شده و باز بابه قدرت رسيدن امويان رواج يافت،نوع ديگرى از موسيقى نيز در جامعه عرب جاهلى‏وجود داشت كه آن هم شكل ساده‏اى داشت ولى بعد از اسلام تنوع بيشترى يافت و كمترمورد تحريم قرار گرفت.اين موسيقى عبارت بود از موسيقى رزمى.
در نهضت ترجمه كه دوره انتقال علمى-قبل از آن هنر ملل و نحل مختلف انتقال‏يافته بود-فرهنگ يونانى،ايرانى،هندى(ملل و نحل مشرك)بود،كتابهاى موسيقى رانيز از فارسى و هندى به عربى ترجمه كردند.به اين ترتيب علاوه بر ارتباط انضمامى وذوقى با هنر مشركين ارتباط انتزاعى و علمى نيز بر قرار شد.پس از اين چه در جهات‏ذوقى و چه در جهات علمى بر تنوع موسيقى كوشيدند.آلات موسيقى جديدى اختراع وكتابهاى جديدى در موسيقى تاليف كردند.بدينسان تفكرى در ميان مسلمين تكوين‏يافت كه ديگر از غناى متعارف و موسيقى تفننى اشرافى و مبتذل عصر بريده صورتى‏حكمى يافته بود،گرچه مانند شعر ابتدا متاثر از حكمت‏يونانى بود.حتى در قلمروميتولوژى و قصص اسلامى نيز بنياد فكرى نويى پى‏افكنده مى‏شد كه به موسيقى نيز رنگى‏ربانى مى‏زد.بوركهارت در كتاب هنر مقدس از زبان دو تار زنى سخن مى‏آورد كه بيانگراين معانى است.
«وقتى از او پرسيديم چرا سازش-دوتار كوچك عربى-كه همراه با نواى آن ترنم‏و قصه خوانى مى‏كرد،تنها دو سيم دارد،پاسخ داد:افزودن سيم سومى به ساز،همانانخستين گام در راه بدعت و الحاد است.وقتى خداوند جان حضرت آدم را آفريد،آن‏جان نخواست‏به كالبد در آيد،و چون پرنده‏اى پيرامون قفس تن پرپر مى‏زد.آنگاه‏خداوند به فرشتگان فرمود دوتار را كه يكى‏«نرينه‏»نام دارد و آن ديگرى‏«مادينه‏»،به صدادرآورند و جان كه مى‏پنداشت نغمه در ساز-كه همان كالبد است-جاى دارد،در كالبدشد و بندى آن گشت.از اين رو تنها دو سيم كه همواره نر و ماده نام دارند، براى‏آزاد ساختن جان از بدن كافى است‏» (3) .
در اين ميت(قصص)وجود در معنايى ابدى و جاويدان تجلى مى‏كند.بدينسان در هنراسلامى همه امور شبيه آسمان خدا يا الوهيت مى‏گردد و اين چنين بنياد معنوى موسيقى درعصر اسلامى پى‏افكنده مى‏شود.

نظرى به مبانى موسيقى در تفكر و فلسفه اسلامى

با ورود فلسفه يونانى و حضور تفكر متافيزيك و ما قبل متافيزيك يونان در تمدن‏اسلامى، اصول نظرى فيثاغورث كه طى قرون در حوزه‏هاى اسكندرانى كمال يافته بود.
در عرفان،فلسفه،شعر و موسيقى عصر اسلامى جلوه‏اى دينى يافت.آراء فيثاغورث‏راجع به موسيقى كرات و سيارگان و اجرام آسمانى اجمالش چنين بيان مى‏شد: «ادواراجرام آسمانى و فواصل آنان از يكديگر بنابر قوانين و مناسبات توازن موسيقى تعيين‏مى‏شود،و آدمى نيز به عنوان موجودى در جهان در نسبت‏با اين نغمات قرار مى‏گيرد و باآهنگ جهان آشنا مى‏شود و نواهاى موسيقى را به پيدايى مى‏آورد.
فلاسفه اسلامى با آغاز اين احتمال،نظريه فيثاغورث را كمال بخشيدند.قسمتى از اين‏نظر در رسائل اخوان الصفا آمده است.مطابق عقايد اخوان الصفاى بصره‏«از آن رو كه كرات‏سماوى در گردش‏اند و ستارگان نيز حركتى دارند،نواهاى موسيقى را پديد مى‏آورند واين چنين است كه به زبان خود،خداوند را تجليل مى‏كنند و ارواح و فرشتگان را به وجد وشادمانى مى‏آورند.همان گونه كه روح ما در قالب جسمانى از آهنگهاى شيرين موسيقى‏مسرور مى‏گردد و اندوه را فراموش مى‏كند و از آنجايى كه اين آهنگها انعكاساتى از«موسيقى علوى‏»است روضه رضوان را به ياد مى‏آورد كه ارواح با چه حالات وجد وسرور در آنجا زيست مى‏كنند،و از همين روست كه ارواح ما شيفته آنند كه بدانجا پرگشوده،به اقران خود وصول يابند.بنابر اين نظر، «اصوات‏»عوارضى هستند كه به وسيله حركت و نفوذ در نفس و در جوهرها به وجود مى‏آيند. اين فلاسفه معتقدند كه احوال عالم‏اين جهانى،علل متقابل خود را در اولين چيزهايى دارند كه به وجود آمدند(الموجودات‏الاولى)،و بدنهاى خاكى،حركات و اصوات هماهنگ كرات را به همان گونه محاكات‏مى‏كنند كه كودكان،حركات و اصوات اولياى خود را.
گفته مى‏شود كه فيثاغورث علم موسيقى را اختراع كرد.او اين علم را از اصوات‏هماهنگ سماوى كه طبيعت اصيل و عقل دقيق او باعث‏شنيدن آنها مى‏شد به دست‏مى‏آورد.اين قياس به تفصيل مطرح شده است.مثلا 12 مقامات،7 اصوات،24 شعب و48 تراكيب،به ترتيب مطابق علائم منطقه البروج،سيارات ساعات شب و روز وهفته‏هاى سال قمرى مى‏باشند.» (4) نظريه ابتدايى فيثاغورث و تكميل اسكندرانى آن تحت تاثير روح اسلامى‏موسيقيدانان مسلمان به تدريج در حكم ماده نظريه موسيقى در وجهه نظر عرفانى درآمد.
از اينجا عرفا در موسيقى نيز چون شعر راه تفكر دينى را گشودند و موسيقى يونانى وايرانى را به موسيقى آنجهانى متحول ساختند.
تفكر دينى نظريه فيثاغورثى را با«عهد الست‏»و«عالم ذر»پيوند داد.از اين منظرعرفا را عقيده بر آن بود كه پيوستگى تاثير روحانى موسيقى بر روح،امرى ازلى است،وبه هنگام استماع موسيقى،بار ديگر كلام حق را مى‏شنوند كه جملگى ارواح بشر در ازليت‏بدان پاسخ دادند (5) ،و به همين طريق با الحان سپاه بهشتى هم آواز گشتند.در نظر عرفادر مقام ازل،تمامى ارواح انسانى در بهشت،جايى كه تنافر اصوات امرى ناشناخته‏مى‏باشد،همراه با آدم ابو البشر بوده است.
با اين اوصاف،چنانكه اشاره شد فيثاغورث و افلاطون تاثير موسيقى و نغمات‏موزون را در انسان از آن جهت مى‏دانستند كه يادگارهاى خوش موزون حركات آسمان‏را كه در عالم ارواح و مثل و عالم قبل از تولد و هبوط مى‏شنيده و به آن معتاد بوده‏اند (6) ،در روح بشر بر مى‏انگيزاند،به اين معنى كه قبل ازآنكه روح آدمى از خداوند جدا شودنغمات آسمانى را مى‏شنيده و به آن مانوس بوده است و موسيقى به واسطه آنكه آن‏يادگارهاى گذشته را بيدار مى‏كند ما را به وجد مى‏آورد.صوفيه نيز به صورتى به‏بهره‏گيرى از معانى قرآنى،روح دينى بر اين نظر افكنده و معنويت دينى را جايگزين‏كاسموسانتريسم(جهان مدارى)يونانى ساخته‏اند.اين تلقى را در اشعار مولانا مى‏توان‏مشاهده كرد:
پس حكيمان گفته‏اند اين لحنها
از دوار چرخ بگرفتيم ما
بانگ گردشهاى چرخ است اينكه خلق
مى‏سرايندش به طنبور و به حلق
مؤمنان گويند كاثار بهشت
نغز گردانيد هر آواز زشت
ما همه اجزاى آدم بوده‏ايم
در بهشت آن لحنها بشنوده‏ايم
گرچه بر ما ريخت آب و گل شكى
يادمان آيد از آنها اندكى
پس غذاى عاشقان آمد سماع
كه در او باشد خيال اجتماع
قوتى گيرد خيالات ضمير
بلكه صورت گردد از بانگ صفير
آتش عشق از نواها گشت تيز
آن چنانكه آتش آن جوز ريز
در جايى ديگر مولانا مى‏گويد:
پيش من آوازت آواز خداست
عشق از معشوق حاشا كى جداست
هست رب الناس را با جان ناس
اتصالى بى‏تكيف بى‏قياس
حاصل آنكه صوفيه سماع و آواز خوش و ترانه موزون را نشانه‏اى مى‏دانند از عالم‏ارواح و پيكى از عالم قدس مژده آسمانى.البته تفاوت است ميان سماع و لهو و لعب درقول صوفيه،چنانكه غزالى در احياء علوم مى‏نويسد در حال سماع اگر غير از جمال حق درنظر آيد آن سماع حرام و باطل است.در اين نواى موسيقى ديگر آن پيك عالم غيب‏نيست كه نواى بهشتى را پيش از آمدن به اين عالم خاكى در روح ما طنين اندازد.پس سماع‏حقيقى همان موسيقى و آواز حقانى است كه بنياد آن در عالم روحانى است.
دانى سماع چبود؟صوت بلى شنيدن
از خويشتن بريدن،با وصل او رسيدن
دانى سماع چبود؟بى‏خود شدن ز هستى
اندر فناء مطلق،ذوق بقاء چشيدن
دانى سماع چبود؟در پيش ضرب عشقش
سر را چوگوى كردن،بى‏پا و سر دويدن
جان كلام اينكه در طريقت هنر دينى،موسيقى اين جهانى جلوه‏اى از موسيقى‏آن جهانى تلقى گرديد،و هنرمند جان خود را در مقام محاكات نغمات آسمانى مشاهده‏كرد،با موسيقى آدمى مى‏توانست‏به عهد الست تذكر پيدا كند.در حالى كه موسيقى لهو ولعب بذات در مقام غفلت در كار مى‏آمد.

پي نوشت :

1) وى بسيارى از نوازندگان و خوانندگان خوش صدا را به بهانه تحريك زنان به زنا ناقص العضو واخته كرد.
2) اولين كسى كه با اتخاذ روشهاى موسيقى ايرانى به ابداع موسيقى تاليفى عربى-ايرانى پرداخت‏«سعيد بن مسجع‏»بود.وى كه بنده‏اى زرخريد بود آوازى نيكو داشت و علاقه‏مند به موسيقى بود.
او تحت تاثير بناهاى ايرانى كه براى ترميم كعبه به كار گماشته شده بودند و موقع كار به عادت‏معمول زير لب زمزمه مى‏كردند قرار گرفت و تصنيفهاى ايرانى را از آنها آموخت و سپس به شام وايران رفت و آهنگهاى رومى و ايرانى را آموخته به حجاز برگشت و آغازگر نحله جديدى شد كه علماى موسيقى در تمدن اسلام به تكميل آن پرداختند.
3) هنر مقدس،تيتوس بوركهارت،ترجمه جلال ستارى،تهران،سروش،1369،ص‏9.
4) مقدمه رومى و تفسير مثنوى معنوى،رنالد آلن نيكلسن،ترجمه و تحقيق آوانس آوانسيان،تهران،نشر نى،1366،ص 104-105،براى تفصيل مطلب رجوع شود به:رسائل اخوان الصفا وخلان الوفا،جلد اول،تهران،انتشارات دفتر نشر تبليغات اسلامى،1405، «رساله پنجم در موسيقى،ص‏183-240،و نيز سماع درتصوف تاليف اسماعيل حاكمى،تهران، دانشگاه تهران،1361.
5) اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست‏بربكم؟ قالوا بلى‏شهدنا ان تقولوا يوم القيمة انا كنا عن هذا غافلين.(و چون پروردگار تو از فرزندان،از پشتهاى ايشان،نژادشان را بياورد و آنها را بر خودشان گواه كرد كه آيا من پروردگاه شما نيستم؟گفتند:بلى،گواهى‏مى‏دهيم.تا روز قيامت نگوييد كه از اين نكته غافل بوده‏ايم).
6) سماع در تصوف،ص 4.
برگرفته از كتاب تجليات حكمت معنوى در هنر اسلامى ص 156

منبع:www.hawzah.net