اسلام و موسيقى
از آنجا كه دين اسلام هرگونه تعلقاتى را كه موجب حجاب و اشتغال صرف و غافلانهبه لذايذ دنيوى مىشود،نفى مىكند،با ظهورش حكم به تحريم غناء و ساختن آلاتطرب كرد.مسلمين تا زمان خلفاى راشدين كه احكام شرع اسلام باشد هرچه تمامتراجرا مىشد از هرجهتبه دين پايبندى داشتند و در ساعات فراغت جز به امور دينى وزندگى ساده به كار ديگرى نمىپرداختند تا آنجا كه همان آهنگهاى ساده جاهليت را همترك گفتند و تنها چيزى كه از غناء و موسيقى مىدانستند قرآن خواندن و زمزمه اشعاردينى با آواز زيبا بود.پيامبر همواره به قرائت قرآن با صوت جميل دعوت مىكردمسلمانان نخستين موسيقى خود را با ترتيل اكرام آميز و صادقانه كلام الهى آغاز كردند كهدر آن با احساس روشنايى و گرمى و وزن و آهنگ در دل همراه بود.
موسيقى نيز در عصر اسلامى ابتدا با غلبه عشق و شهوترانى به ابتذال گرايش يافت وبيشتر در تفنن و ارضاى هوسهاى اشراف و عوام به كار آمد.اين وضع چنان بود كهمسلمين گويى كمتر نظرى به موسيقى روحانى و دينى نخستين اسلام داشتند. اكثريتمتفكران اهل ايمان نيز از موسيقى متعارف اشراف دورى مىگزيدند،اما به تدريجبانهضت ترجمه و عروج الحان و نغمات دينى و مواجه متفكران اسلامى با حكمت نظرىموسيقى در انديشه فيثاغورثيان اسكندريه و مدارس يونانى به تعالى موسيقى و تامل درمبادى روحانى و آسمانى موسيقى پرداختند.اين نظر در ميان متفكران اسلامى رايجگرديد كه موسيقى نظرى بدور از هوى و هوس و شهوت و لهو و لعب نيز جهت عروجروحانى وجود داشته و بدينسان متفكران و هنرمندان مسلمان ميان موسيقى قرآنى وموسيقى نظرى ملل و نحل قديم جمع كردند و به تجربه معنوى فياض روح اسلامى درموسيقى دستيافتند.
اما اين تحول بسيار بطىء بود و آنچه غلبه داشت همان هنر باطل و كفر آميز اموىبود،بدين ترتيب كه پس از عهد خلفاى راشدين دوران سلطنت اموى فرا رسيد و اين موقععهد عيش و عشرت شد و دوران زهد و تقوى به روزگار فسق تبديل گرديد.آمدنبسيارى از اقوام تحت پرچم امويان فرهنگ ايشان را نيز به خدمت اينان در آورد واز آنجا كه همه خلفاى اموى(به استثناء عمر بن عبد العزيز)بىدين و متجاهر به فسق بودند،آن جهات و وجوهى از فرهنگ مشركين را مورد توجه قرار دادند كه به عياشى و ارضاىشهواتشان مدد مىرساند.از اين رو از تمام صنايع و هنرهاى تجملى كه مىتوانستندوسايل فسق و فجور باشند بهره جستند.سازندگان و نوازندگان ايرانى و رومى از آنگروهى بودند كه مورد حمايت امويان قرار گرفتند و موجب گسترش موسيقى فاسقانه درجامعه اسلامى شدند.
بعضى از اعراب موسيقى ايرانى را با شعر عرب آميختند و آن رامتنوع ساختند. سلاطين اموى عموما در ترويج موسيقى و تشويق موسيقى دانان هم عقيده و يكزباننبودند،بلكه بعضى چون«سليمان بن عبد الملك»ظاهرا مخالف رواج و شيوع موسيقىبود (1) .لكن اكثر سلاطين اموى به جهت اينكه اهل خوشگذرانى بودند به ترويج و تشويقموسيقى پرداختند و همين امر موجب رواج موسيقى(غناء)در عصر امويان شد.نخستينخليفه خوشگذران عياش«يزيد بن معاويه»بود كه در دوران خلافت وى نه تنها موسيقىبلكه همه نوع هنرهاى فسق آميز در حجاز به خصوص مدينه و مكه شيوع يافت،ولى تازمان«وليد بن يزيد بن عبد الملك»موسيقى در حجاز محصور ماند و همين كه وليد خليفهشد سازندگان و نوازندگان را از مدينه به دمشق آورد و از آن به بعد در سراسر ممالكاسلامى موسيقى رواج گرفت.زيرا خليفه وقت ميگسار و عياش بود و با نهايتبىباكىهمه نوع هرزگى مىكرد و هم خود او درباره معايب غناء چنين مىگويد:«از غناءبپرهيزيد،زيرا غناء آبرو و حيا را مىبرد،شهوت را مىافزايد،مروت را نابود مىكند ومانند شراب انسان را مست و از خود بيخود مىكند.ساز و آواز مشوق فسق و فجور است.
من اين را مىگويم اما غناء را از جان بيشتر دوست دارم.غناء براى من بهتر از آب سردگوارا براى تشنه جگر سوخته مىباشد.ولى حق آن است كه حقيقت گفته شود. »وقتىخليفه هرزه خوشگذران اين طور از غناء(موسيقى بزمى)بد بگويد،خلفاى پرهيزگارىچون«عمر بن عبد العزيز»اموى و«مهتدى»عباسى طبعا بايد از شيوع موسيقى جلوگيرىكنند.بعضى نيز به مصالحى مدتى محدود موسيقى را منع مىكردند و سپس آن را موردحمايت قرار مىدادند و حتى بعضى از ايشان آهنگساز بودند.«عمر بن عبد العزيز»قبل ازخلافت موقعى كه فرمانرواى حجاز شد به موسيقى و غناء مشغول گشت آنگاه وليد بنيزيد آهنگهايى ساخت كه به نام وى باقى ماند (2) .
همين قسم در زمان بنى اميه بخصوص در اواخر سلطنت آنان توجه به موسيقى فزونىيافت،به طورى كه دستگاه خلفا هيچ وقتبىساز و آواز نمىماند و در ميدان جنگ همعدهاى آوازخوان و سازنده آلات موسيقى همراه مىبردند.چنانكه«ابن اثير»مىنويسدپس از شكست از عباسيان در نزديكى اصفهان صدها«بربط»و«طنبور»و«مزمار»دراردوگاه امويان يافتشد.گروهى از خلفاى عباسى نيز آهنگساز بودند و مشهورترينافراد اين گروه واثق،منتصر،معتز،و معتضد است و فرزندان خلفا نيز مثل پدرانآهنگسازى،خوانندگى و نوازندگى مىكردند.از اين رو به طريق امويان رفتند.
خلفاى اموى و عباسى و ديگر سلاطين و اميران حاكم در مناطق تمدن اسلامى درترويج و تكميل موسيقى كوشش داشتند و براى رسيدن به آن مقصود همه قسم كمكمىكردند.خليفگان عباسى مقارن نهضت ترجمه سعى داشتند كه موسيقيدانان وخوانندگان اهل ادب و حكمت نيز باشند تا اشعار را درستبخوانند.«ابراهيم بن اسحقموصلى»موسيقيدان مشهور دوره عباسى علاوه بر اطلاع از موسيقى از علم فقه و صرف ونحو و لغت نيز مطلع بود و«زرياب»از هيئت اطلاع كامل داشت.در اين زمان اساستئورى موسيقى عصر اسلامى شكل گرفت.خلفا آهنگسازان را براى مناظره و تحقيقجمع كردند و به بهترين آنان جايزه و مقررى دادند.و اينان نيز در موسيقى بسياركوشيدند،چنانكه آهنگهايى ساختند كه فقط در يك حالتخوانده مىشد.يا آلاتى براىموسيقى ساختند كه حالات مختلف را در انسان ايجاد مىكرد(داستان مشهور فارابى ازهمين باب است)علاوه بر موسيقى بزمى كه با ظهور اسلام تحريم شده و باز بابه قدرت رسيدن امويان رواج يافت،نوع ديگرى از موسيقى نيز در جامعه عرب جاهلىوجود داشت كه آن هم شكل سادهاى داشت ولى بعد از اسلام تنوع بيشترى يافت و كمترمورد تحريم قرار گرفت.اين موسيقى عبارت بود از موسيقى رزمى.
در نهضت ترجمه كه دوره انتقال علمى-قبل از آن هنر ملل و نحل مختلف انتقاليافته بود-فرهنگ يونانى،ايرانى،هندى(ملل و نحل مشرك)بود،كتابهاى موسيقى رانيز از فارسى و هندى به عربى ترجمه كردند.به اين ترتيب علاوه بر ارتباط انضمامى وذوقى با هنر مشركين ارتباط انتزاعى و علمى نيز بر قرار شد.پس از اين چه در جهاتذوقى و چه در جهات علمى بر تنوع موسيقى كوشيدند.آلات موسيقى جديدى اختراع وكتابهاى جديدى در موسيقى تاليف كردند.بدينسان تفكرى در ميان مسلمين تكوينيافت كه ديگر از غناى متعارف و موسيقى تفننى اشرافى و مبتذل عصر بريده صورتىحكمى يافته بود،گرچه مانند شعر ابتدا متاثر از حكمتيونانى بود.حتى در قلمروميتولوژى و قصص اسلامى نيز بنياد فكرى نويى پىافكنده مىشد كه به موسيقى نيز رنگىربانى مىزد.بوركهارت در كتاب هنر مقدس از زبان دو تار زنى سخن مىآورد كه بيانگراين معانى است.
«وقتى از او پرسيديم چرا سازش-دوتار كوچك عربى-كه همراه با نواى آن ترنمو قصه خوانى مىكرد،تنها دو سيم دارد،پاسخ داد:افزودن سيم سومى به ساز،همانانخستين گام در راه بدعت و الحاد است.وقتى خداوند جان حضرت آدم را آفريد،آنجان نخواستبه كالبد در آيد،و چون پرندهاى پيرامون قفس تن پرپر مىزد.آنگاهخداوند به فرشتگان فرمود دوتار را كه يكى«نرينه»نام دارد و آن ديگرى«مادينه»،به صدادرآورند و جان كه مىپنداشت نغمه در ساز-كه همان كالبد است-جاى دارد،در كالبدشد و بندى آن گشت.از اين رو تنها دو سيم كه همواره نر و ماده نام دارند، براىآزاد ساختن جان از بدن كافى است» (3) .
در اين ميت(قصص)وجود در معنايى ابدى و جاويدان تجلى مىكند.بدينسان در هنراسلامى همه امور شبيه آسمان خدا يا الوهيت مىگردد و اين چنين بنياد معنوى موسيقى درعصر اسلامى پىافكنده مىشود.
نظرى به مبانى موسيقى در تفكر و فلسفه اسلامى
در عرفان،فلسفه،شعر و موسيقى عصر اسلامى جلوهاى دينى يافت.آراء فيثاغورثراجع به موسيقى كرات و سيارگان و اجرام آسمانى اجمالش چنين بيان مىشد: «ادواراجرام آسمانى و فواصل آنان از يكديگر بنابر قوانين و مناسبات توازن موسيقى تعيينمىشود،و آدمى نيز به عنوان موجودى در جهان در نسبتبا اين نغمات قرار مىگيرد و باآهنگ جهان آشنا مىشود و نواهاى موسيقى را به پيدايى مىآورد.
فلاسفه اسلامى با آغاز اين احتمال،نظريه فيثاغورث را كمال بخشيدند.قسمتى از ايننظر در رسائل اخوان الصفا آمده است.مطابق عقايد اخوان الصفاى بصره«از آن رو كه كراتسماوى در گردشاند و ستارگان نيز حركتى دارند،نواهاى موسيقى را پديد مىآورند واين چنين است كه به زبان خود،خداوند را تجليل مىكنند و ارواح و فرشتگان را به وجد وشادمانى مىآورند.همان گونه كه روح ما در قالب جسمانى از آهنگهاى شيرين موسيقىمسرور مىگردد و اندوه را فراموش مىكند و از آنجايى كه اين آهنگها انعكاساتى از«موسيقى علوى»است روضه رضوان را به ياد مىآورد كه ارواح با چه حالات وجد وسرور در آنجا زيست مىكنند،و از همين روست كه ارواح ما شيفته آنند كه بدانجا پرگشوده،به اقران خود وصول يابند.بنابر اين نظر، «اصوات»عوارضى هستند كه به وسيله حركت و نفوذ در نفس و در جوهرها به وجود مىآيند. اين فلاسفه معتقدند كه احوال عالماين جهانى،علل متقابل خود را در اولين چيزهايى دارند كه به وجود آمدند(الموجوداتالاولى)،و بدنهاى خاكى،حركات و اصوات هماهنگ كرات را به همان گونه محاكاتمىكنند كه كودكان،حركات و اصوات اولياى خود را.
گفته مىشود كه فيثاغورث علم موسيقى را اختراع كرد.او اين علم را از اصواتهماهنگ سماوى كه طبيعت اصيل و عقل دقيق او باعثشنيدن آنها مىشد به دستمىآورد.اين قياس به تفصيل مطرح شده است.مثلا 12 مقامات،7 اصوات،24 شعب و48 تراكيب،به ترتيب مطابق علائم منطقه البروج،سيارات ساعات شب و روز وهفتههاى سال قمرى مىباشند.» (4) نظريه ابتدايى فيثاغورث و تكميل اسكندرانى آن تحت تاثير روح اسلامىموسيقيدانان مسلمان به تدريج در حكم ماده نظريه موسيقى در وجهه نظر عرفانى درآمد.
از اينجا عرفا در موسيقى نيز چون شعر راه تفكر دينى را گشودند و موسيقى يونانى وايرانى را به موسيقى آنجهانى متحول ساختند.
تفكر دينى نظريه فيثاغورثى را با«عهد الست»و«عالم ذر»پيوند داد.از اين منظرعرفا را عقيده بر آن بود كه پيوستگى تاثير روحانى موسيقى بر روح،امرى ازلى است،وبه هنگام استماع موسيقى،بار ديگر كلام حق را مىشنوند كه جملگى ارواح بشر در ازليتبدان پاسخ دادند (5) ،و به همين طريق با الحان سپاه بهشتى هم آواز گشتند.در نظر عرفادر مقام ازل،تمامى ارواح انسانى در بهشت،جايى كه تنافر اصوات امرى ناشناختهمىباشد،همراه با آدم ابو البشر بوده است.
با اين اوصاف،چنانكه اشاره شد فيثاغورث و افلاطون تاثير موسيقى و نغماتموزون را در انسان از آن جهت مىدانستند كه يادگارهاى خوش موزون حركات آسمانرا كه در عالم ارواح و مثل و عالم قبل از تولد و هبوط مىشنيده و به آن معتاد بودهاند (6) ،در روح بشر بر مىانگيزاند،به اين معنى كه قبل ازآنكه روح آدمى از خداوند جدا شودنغمات آسمانى را مىشنيده و به آن مانوس بوده است و موسيقى به واسطه آنكه آنيادگارهاى گذشته را بيدار مىكند ما را به وجد مىآورد.صوفيه نيز به صورتى بهبهرهگيرى از معانى قرآنى،روح دينى بر اين نظر افكنده و معنويت دينى را جايگزينكاسموسانتريسم(جهان مدارى)يونانى ساختهاند.اين تلقى را در اشعار مولانا مىتوانمشاهده كرد:
پس حكيمان گفتهاند اين لحنها
از دوار چرخ بگرفتيم ما
بانگ گردشهاى چرخ است اينكه خلق
مىسرايندش به طنبور و به حلق
مؤمنان گويند كاثار بهشت
نغز گردانيد هر آواز زشت
ما همه اجزاى آدم بودهايم
در بهشت آن لحنها بشنودهايم
گرچه بر ما ريخت آب و گل شكى
يادمان آيد از آنها اندكى
پس غذاى عاشقان آمد سماع
كه در او باشد خيال اجتماع
قوتى گيرد خيالات ضمير
بلكه صورت گردد از بانگ صفير
آتش عشق از نواها گشت تيز
آن چنانكه آتش آن جوز ريز
در جايى ديگر مولانا مىگويد:
پيش من آوازت آواز خداست
عشق از معشوق حاشا كى جداست
هست رب الناس را با جان ناس
اتصالى بىتكيف بىقياس
حاصل آنكه صوفيه سماع و آواز خوش و ترانه موزون را نشانهاى مىدانند از عالمارواح و پيكى از عالم قدس مژده آسمانى.البته تفاوت است ميان سماع و لهو و لعب درقول صوفيه،چنانكه غزالى در احياء علوم مىنويسد در حال سماع اگر غير از جمال حق درنظر آيد آن سماع حرام و باطل است.در اين نواى موسيقى ديگر آن پيك عالم غيبنيست كه نواى بهشتى را پيش از آمدن به اين عالم خاكى در روح ما طنين اندازد.پس سماعحقيقى همان موسيقى و آواز حقانى است كه بنياد آن در عالم روحانى است.
دانى سماع چبود؟صوت بلى شنيدن
از خويشتن بريدن،با وصل او رسيدن
دانى سماع چبود؟بىخود شدن ز هستى
اندر فناء مطلق،ذوق بقاء چشيدن
دانى سماع چبود؟در پيش ضرب عشقش
سر را چوگوى كردن،بىپا و سر دويدن
جان كلام اينكه در طريقت هنر دينى،موسيقى اين جهانى جلوهاى از موسيقىآن جهانى تلقى گرديد،و هنرمند جان خود را در مقام محاكات نغمات آسمانى مشاهدهكرد،با موسيقى آدمى مىتوانستبه عهد الست تذكر پيدا كند.در حالى كه موسيقى لهو ولعب بذات در مقام غفلت در كار مىآمد.
پي نوشت :
1) وى بسيارى از نوازندگان و خوانندگان خوش صدا را به بهانه تحريك زنان به زنا ناقص العضو واخته كرد.
2) اولين كسى كه با اتخاذ روشهاى موسيقى ايرانى به ابداع موسيقى تاليفى عربى-ايرانى پرداخت«سعيد بن مسجع»بود.وى كه بندهاى زرخريد بود آوازى نيكو داشت و علاقهمند به موسيقى بود.
او تحت تاثير بناهاى ايرانى كه براى ترميم كعبه به كار گماشته شده بودند و موقع كار به عادتمعمول زير لب زمزمه مىكردند قرار گرفت و تصنيفهاى ايرانى را از آنها آموخت و سپس به شام وايران رفت و آهنگهاى رومى و ايرانى را آموخته به حجاز برگشت و آغازگر نحله جديدى شد كه علماى موسيقى در تمدن اسلام به تكميل آن پرداختند.
3) هنر مقدس،تيتوس بوركهارت،ترجمه جلال ستارى،تهران،سروش،1369،ص9.
4) مقدمه رومى و تفسير مثنوى معنوى،رنالد آلن نيكلسن،ترجمه و تحقيق آوانس آوانسيان،تهران،نشر نى،1366،ص 104-105،براى تفصيل مطلب رجوع شود به:رسائل اخوان الصفا وخلان الوفا،جلد اول،تهران،انتشارات دفتر نشر تبليغات اسلامى،1405، «رساله پنجم در موسيقى،ص183-240،و نيز سماع درتصوف تاليف اسماعيل حاكمى،تهران، دانشگاه تهران،1361.
5) اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الستبربكم؟ قالوا بلىشهدنا ان تقولوا يوم القيمة انا كنا عن هذا غافلين.(و چون پروردگار تو از فرزندان،از پشتهاى ايشان،نژادشان را بياورد و آنها را بر خودشان گواه كرد كه آيا من پروردگاه شما نيستم؟گفتند:بلى،گواهىمىدهيم.تا روز قيامت نگوييد كه از اين نكته غافل بودهايم).
6) سماع در تصوف،ص 4.
برگرفته از كتاب تجليات حكمت معنوى در هنر اسلامى ص 156
/س