نويسنده: ازوپ
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)

 
گوزن نري تشنه به چشمه‌اي رسيد و پس از رفع تشنگي متوجّه تصوير خود در آب شد. گوزن با ديدن شاخ‌هاي بزرگ و باشکوه خود احساس غرور کرد امّا همين‌که چشمش به پاهاي کشيده و ظاهراً ضعيف خود افتاد، دلش گرفت. گوزن در اين فکر و خيال بود که شيري از دور ظاهر شد و سر در پي او گذاشت. از آن‌جا که قدرت شير در دل و جرئت و قدرت گوزن در دست و پاي او نهفته است، گوزش پا به فرار گذاشت و به‌سرعت و سادگي از شير فاصله گرفت. تا زماني که فضاي باز در برابر آن‌ها بود، گوزن فاصله‌ي خود را به‌خوبي حفظ مي‌کرد؛ امّا همين‌که به جنگل رسيدند، شاخ‌هاي او در شاخه‌ي درختي گير کردند و شير خود را به او رساند. گوزن در همان حالي که شير آماده‌ي دريدن او بود، با خود گفت: «افسوس! پاهايي که فکر مي‌کردم نقطه ضعف من هستند، سبب نجات و شاخ‌هايي که فکر مي‌کردم مايه‌ي غرور من هستند، موجب هلاکم شدند.»
به هنگام خطر بارها ديده‌ايم کساني که در وفاداري‌شان ترديد داشته‌ايم، به فرياد ما رسيده‌اند؛‌ ولي کساني که در وفاداري‌شان ترديد نداشتيم، به ما پشت کرده‌اند.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانه‌هاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمه‌ي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.