بیزاری از دشمنان امام علی(علیه السلام) و لعن آنان


- ابن‏عباس گوید: علی‏بن ابی‏طالب را در کتاب خدا نامهایی است که مردم نمی‏شناسند. خداوند می‏فرماید: فأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ ( سوره اعراف / 44.) “مؤذنی در میان آنان ندادردهد که...” مراد از مؤذّن و ندادهنده آن حضرت است که می‏گوید: هان! لعنت خدا بر کسانی که ولایت مرا باور نداشتند و حق مرا سبک و ناچیز شمردند.(شواهدالتنزیل 1 / 202.)
- علی‏بن عاصم کوفی اعمی در داستانی دراز گوید: به امام هادی علیه السلام عرض کردم: من از یاری بدنی شما عاجزم و جز دوستی شما و بیزاری از دشمنانتان و لعن آنان در خلوت خود سرمایه‏ای ندارم، سرورا! حال من چگونه است؟ فرمود: پدرم از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من خبر داد که فرموده‏است: هر که از یاری ما خاندان عاجز باشد و دشمنان ما را در خلوت خود لعن کند خداوند صدای او را به همه فرشتگان می‏رساند. پس هرگاه یکی از شما دشمنان ما را لعنت فرستد فرشتگان آن را بالا می‏برند و هر کس را که آنان را لعن نکند لعنت می‏کنند. و چون صدایش به فرشتگان برسد برای او آمرزش می‏طلبند و بر او ثنا می‏فرستند و گویند: خداوندا، درود فرست بر روح بنده‏ات که کوشش خود را در راه یاری اولیای تو به کار برد و اگر بیش از آن هم می‏توانست دریغ نمی‏داشت. از سوی خداوند ندا آید که: ای فرشتگان من، من دعای شما را درباره این بنده‏ام اجابت کردم و ندای شما را شنیدم، و بر روح او به همراه ارواح نیکان درود فرستادم و او را در زمره نیکان برگزیده قرار دادم.( بحارالانوار 50 / 316.)
- عالم عامل عابد زاهد سیدالعارفین رضی‏الدین سیدبن طاووس؛ گوید: محمدبن اسماعیل، و نیز بُکَیر بن صالح از سلیمان‏بن جعفر روایت نموده که گفتند: ما بر حضرت رضا علیه السلام وارد شدیم و آن حضرت در حال سجده شکر بود، سجده را بسیار طول داد، سپس سربرداشت. عرض کردیم: سجده را طول دادید؟ فرمود: هر که این را (که می‏گویم) در سجده شکر بخواند مانند کسی است که در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز بدر تیراندازی کرده‏است.( در مصباح کفعمی (ص 553): در روز بدر و اُحد هزار هزار تیر انداخته است.)گفتیم: آن را بنویسیم؟ فرمود: بنویسید؛ هرگاه به سجده شکر رفتید بگویید: اَللَّهُمَّ الْعَنِ اللَّذَیْنِ بَدَّلا دینَکَ، وَ غَیّرا نِعْمَتَکَ، وَ اتَّهَما رَسُولَکَ صلی الله علیه و آله و سلم، وَ خالَفا مِلَّتَکَ، وَ صَدّا عَن سَبیلِکَ، وَ کَفَرا آلائَکَ، وَ رَدّا عَلَیْکَ کَلامَکَ، وَ اْسْتَهْزَءا بِرَسُولِکَ، وَ قَتَلاَ ابْنَ‏نَبِیِّکَ، و حَرَّفا کِتابَک، وَ جَحَدا آیاتِک، وَ سَخِرا بِایاتک، وَ اسْتَکْبَرا عَنْ عِبادَتِکَ، وَ قَتلا أَولیائَکَ، وَ جَلَسا فی مجْلِسٍ لَمْ‏یَکُن لَهُما بِحَقّ، وَ حَمَلا الناسَ علی أکْتافِ آلِ‏ محمّد صلی الله علیه و آله و سلم. اَللَّهُمَّ الْعَنْهُما یَتْلُو بعضُهم بعضاً، و احْشُرْهُما وَ أتباعَهُما إلی جَهَنَّمَ زُرْقاً. اَللَّهُمَّ اِنَّا نَتَقَرَّبُ اِلیک بِاللَّعْنَةِ لَهُما، وَ الْبَرائَةِ مِنْهُما فِی الدّنیا وَ الآخرة. اَللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أمیرالمؤمنِین، وَ قَتَلَةَ الحسینِ‏بنِ علیّ، و ابنِ‏فاطمةَ بنتِ‏رسولِ‏اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم. اَللَّهُمَّ زِدْهُما عذاباً فوقَ عذابٍ، وَ هَوانا فوقَ هَوانٍ، وَ ذُلاًّ فوقَ ذُلٍّ، وَ خِزْیاً فوقَ خِزْیٍ. اَللَّهُمَّ دُعَّهما فی النّار وَ اَرْکِسْهُما فی‏اَلیمِ عقابِکَ رَکْسا. اَللَّهُمَّ اَحْشُرْهُما وَ اَتْباعَهُما إلی جَهنّمَ زُمَراً. اَللَّهُمَّ فَرِّقَ جَمعَهُم، وَ شَتِّتْ اَمْرَهُم، وَ خالِفْ بَیْنَ کَلِمَتِهِمْ، و بَدِّدْ جَماعَتَهُم، و العَنْ اَئمَّتَهُم، وَ اقْتُلْ قادَتَهُم وَ سادَتَهُم وَ کُبرائَهم، و الْعنْ رُؤَسائَهُم، و اکْسِر رایتَهم، وَ اَلْقِ البَأسَ بینَهُم، وَ لاتُبْقِ منهم دَیّاراً، اَللَّهُمَّ العَنْ اَباجهلٍ وَ الولیدَ لَعناً یَتْلُو بعضُه بعْضاً وَ یَتْبَعُ بَعْضُهُ بَعْضاً. اَللَّهُمَّ العَنْهُما لَعْناً یَلْعَنُهُما بِهِ کُلُّ مَلَکٍ مُقَرَّبٍ وَ کُلُّ نَبی مُرْسَلٍ وَ کُلُّ مُؤْمنٍ امْتَحَنْتَ قَلْبَهُ لِلایمانِ. اَللَّهُمَّ الْعَنْهُما لَعْناً یَتَعَوَّذُ مِنهُ اَهلُ النارِ. اَللَّهُمَّ الْعَنْهُما لَعْناً لَمْ‏یَخْطُرْ لِاَحدٍ بِبالٍ. اَللَّهُمَّ الْعَنْهُما فی مُسْتَسِرِّ سِرِّکَ، وَ ظاهِرِ عَلانِیَتِک، و عَذِّبْهُما عَذاباً فی التقدیر، و شارِکْ مَعَهُما ابْنَتَیْهِما وَ اَشیاعَهُما و مُحِبِّیهما و مَن شایَعَهُما، اِنَّکَ سَمیعُ الدّعاءِ.( سیدبن طاووس: مهج‏الدعوات / باب أدعیه مولانا علیّ‏بن موسی الرضا - علیه السلام -.) “خداوندا، لعنت کن آن دو کس را که دین تو را دگرگون نمودند و نعمت تو را تغییر دادند. و رسول تو صلی الله علیه و آله و سلم را متهم ساختند، و با آیین تو مخالفت کردند، و از راه تو بازداشتند، و بخششهای تو را ناسپاسی نمودند، و سخن تو را رد کردند، و رسول تو را به باد مسخره گرفتند، و فرزند پیامبر تو را کشتند، و کتاب تو را تحریفِ (معنوی) کردند، و آیات تو را انکار نمودند و آنها را به فسوس گرفتند، سر از عبادت تو برتافتند، و دوستان تو را به قتل رساندند، و در جایی نشستند که حق آنها نبود، و مردم را برگُرده آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم سوار کردند. خداوندا، هر دو را لعنت کن و همه را در پی یکدیگر به لعن خود گرفتار ساز، و آندو و پیروانشان را کبود چشم و نابینا به سوی دوزخ بران. خداوندا، ما در دنیا و آخرت با لعن آنها و بیزاری از آنها به سوی تو تقرب می‏جوییم. خداوندا، قاتلان امیرمؤمنین و قاتلان حسین‏بن علی و پسر فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را لعنت فرست. خداوندا، بر عذاب و پستی و خواری و بی‏کسی آندو بیفزا، خداوندا، آندو را به سوی آتش بران و در عقاب دردناک خود سرنگون ساز. خداوندا، آندو و پیروانشان را گروهی به دوزخ فرست. خداوندا، جمعشان را پریشان کن و کارشان را پراکنده ساز، و میان آنان اختلاف افکن، و جماعتشان را از هم جدا ساز، و پیشوایانشان را لعنت فرست، و جلوداران و سروران و بزرگانشان را بکش، و سرانشان را لعنت کن، و پرچمشان را بشکن، و میانشان جنگ و نزاع افکن، و احدی از آنان را باقی مگذار. خداوندا، بر ابوجهل و ولید پی‏درپی لعنت فرست. خداوندا، آندو را لعنتی فرست که همه فرشتگان مقرب و پیامبران مرسل و هر مؤمنی که قلبش را به ایمان آزموده‏ای آنان را همان‏گونه لعنت کنند. خداوندا، آندو را لعنتی فرست که دوزخیان از آن پناه جویند. خداوندا، آندو را لعنتی فرست که به خاطر احدی خطور نکرده‏باشد. خداوندا، آندو را در نهان‏ترین نهان خود و ظاهر آشکارایت لعنت فرست، و در تقدیر خود به عذاب سختشان گرفتار آر، و دو دختر و پیروان و دوستان و دنباله‏روهای آنان را در لعنت شریک آنان ساز، که تو شنونده دعایی. (مهج‏الدعوات، باب ادعیه مولانا علی‏بن موسی‏الرضا - علیه السلام)
- ابوحمزه ثُمالی گوید: امام سجاد علیه السلام فرمود: هر که جِبت و طاغوت را یک بار لعنت کند خداوند هفتاد هزار هزار حسنه برای او بنویسد، و هفتاد هزار هزار گناه را از پرونده عملش پاک سازد، و هفتاد هزار هزار درجه او را بالا برد. و هر که در شب نیز یک بار آندو را لعنت کند همین اندازه ثواب برای او نوشته گردد. امام سجاد علیه السلام از دنیا رفت، من نزد امام باقر علیه السلام رفتم و گفتم: ای مولای من، حدیثی از پدر شما شنیده‏ام، فرمود: ای ثمالی آن را بازگو...( شفاءالصدور فی شرح زیارة العاشور / 371.)
- حسین‏بن ثَور و ابن‏سلمه سرّاج گویند: از امام صادق علیه السلام شنیدیم که در تعقیب هر نماز واجبی چهار تن از مردان و چهار تن از زنان هر کدام را به نام لعنت می‏کرد، و نیز معاویه و آندو زن و هند و امّ‏الحَکَم خواهر معاویه را لعنت می‏فرستاد.( وسائل‏الشیعة 6 / 462.)
- جابر گوید: امام باقر علیه السلام فرمود: هیچ‏گاه از نماز واجب برنخیز و روی مگردان مگر با لعن فرستادن بر بنی‏امیّه.( وسائل‏الشیعة 6 / 462.)
- امام صادق علیه السلام در حدیثی فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در قنوت خود بر گروهی با نام آنها و پدران و اقوامشان نفرین کرد و علی علیه السلام نیز پس از آن حضرت همین‏گونه عمل کرد.(وسائل‏الشیعة 6 / 284.)
- روایت است که علی علیه السلام در قنوت نماز صبح معاویه و عَمْروعاص و ابوموسی و ابواَعْوَر و یاران آنها را لعن کرد. (بحارالانوار، چاپ کمپانی، 8 / 566.)
- در حدیث دیگری آمده‏است که آن حضرت نماز مغرب را با مردم برگزار کرد و در رکعت دوم قنوت خواند و در آن معاویه و عَمْروعاص و ابوموسی اشعری و ابواعورسُلَمی را لعن کرد. (بحارالانوار، چاپ کمپانی، 8 / 566.)
- و نیز روایت است که علی علیه السلام پس از داستان تحکیم، هرگاه نماز صبح و مغرب را می‏خواند و از درود و سلام فارغ می‏شد می‏گفت: خداوندا، معاویه و عَمرو و ابوموسی و حبیب‏بن سَلَمه و عبدالرحمن‏بن خالد و ضحّاک‏بن قیس و ولیدبن عقبه را لعنت کن. (بحارالانوار، چاپ کمپانی، 8 / 591.)
- شیخ کلینی؛ به سندش از محمد بن حکیم روایت کرده که گفت: به امام کاظم علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم، ما در دین دانا شده‏ایم و خداوند ما را به واسطه شما از مردم بی‏نیاز فرموده‏است تا آنجا که جمعی از ما در مجلسی حضور یابند و هیچ مردی از رفیقش سؤالی نمی‏کند چرا که آن مسأله و پاسخش را در خاطر دارد به واسطه منّتی که خدا از برکت شما بر ما نهاده‏است. اما گاهی مطلبی برای ما پیش می‏آید که از شما و پدرانت درباره آن سخنی به ما نرسیده‏است، پس ما به بهترین وجهی که در نظر داریم و چیزی که با اخبار وارده از شما سازگارتر است توجه می‏کنیم و همان را انتخاب می‏کنیم. فرمود: چه دور است، چه دور است این راه از حقیقت! به خدا سوگند که هر که هلاک شد از همین راه به هلاکت رسید ای پسر حکیم. سپس فرمود: خدا لعنت کند ابوحنیفه را که می‏گفت: علی چنان گفت و من چنین می‏گویم...(اصول کافی 1 / 56، حدیث 9.)
- اسحاق‏بن عمّار صیرفی گوید: به امام کاظم علیه السلام گفتم: فدایت شوم، درباره آن دو منافق برایم سخنی گویید که من از پدرتان درباره آنها سخنانی چند شنیده‏ام. فرمود: ای اسحاق، اولی به منزله گوساله و دومی به منزله سامری است. گفتم: فدایت شوم، درباره آنها بیشتر بفرما. فرمود: به خدا سوگند که آن دو بودند که مردم را در نصرانیت و یهودیت و مجوسیت نگاه داشتند (و مانع گرایش آنها به اسلام شدند)؛ خدایشان نیامرزد. گفتم: فدایت شوم، بیشتر بفرما. فرمود: سه دسته‏اند که خداوند به آنان نظر رحمت نمی‏کند و آنان را (از گناهان) پاکیزه نمی‏سازد و عذابی دردناک دارند. گفتم: فدایت شوم، آنها کیانند؟ فرمود: مردی که امامی را که از سوی خدا منصوب نشده به امامت شناسد، و مردی که در امامی که از سوی خدا منصوب شده طعنه زند، و مردی که پندارد این دو کس (یا آن دو تن نامبرده) از اسلام بهره‏ای دارند. گفتم: فدایت شوم، بیشتر بفرما. فرمود: ای اسحاق، برای من فرقی ندارد که آیه محکمی از کتاب خدا را بیندازم، یا نبوت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم را انکار کنم، یا پندارم که خدایی در آسمان نیست، یا آنکه کسی را بر علی‏بن ابی‏طالب علیه السلام مقدم بدارم. گفتم: فدایت شوم، بیشتر بفرما. فرمود: ای اسحاق، در دوزخ وادیی است به نام سَقَر، که از روزی که خدایش آفریده شراره‏ای نکشیده، اگر خداوند به آن اجازه شراره کشیدن به قدر سوراخ سوزنی دهد شعله‏اش همه مردم روی زمین را بسوزاند، و دوزخیان از گرما و بوی گند و تعفن این وادی و عذابهایی که خداوند برای اهل آن فراهم کرده پناه می‏جویند، و در آن وادی کوهی است که همه اهل آن وادی از آن کوه و بوی گند و تعفن آن و عذابهایی که خداوند برای اهل آن فراهم کرده پناه می‏جویند، و در آن کوه دره‏ای است که همه اهل آن کوه از گرما و بوی گند و تعفن آن و عذابهایی که خداوند برای اهل آن فراهم کرده پناه می‏جویند، و در آن دره چاهی است که اهل آن دره از گرما و بوی گند و تعفن آن و عذابهایی که خداوند برای اهل آن فراهم کرده پناه می‏جویند، و در آن چاه اژدهایی است که همه اهل آن چاه از کثافت و بوی گند و تعفن آن اژدها و زهرهایی که خداوند در نیش آن برای اهل آنجا فراهم کرده پناه می‏جویند، و در شکم آن اژدها هفت صندوق است که پنج تن از امتهای گذشته و دو تن از این امت در آن هستند. گفتم: فدایت شوم، آن پنج تن و آن دو تن کیانند؟ فرمود: آن پنج تن عبارتند از: قابیل که هابیل را کشت، و نمرود که با ابراهیم درباره پروردگارش به گفتگو و احتجاج پرداخت، گفت: “من هم زنده می‏کنم و می‏میرانم”( سوره بقره / 258.)، و فرعون که گفت: “من پروردگار برتر شما هستم”( سوره نازعات / 24.) و یهودا که یهودیان را به دین یهود درآورد، و بولس که نصاری را بدان دین کشانید، و از این امت آن دو تن عرب بیابانگرد هستند.(ثواب‏الاعمال / 255 - 256.)

اشکال به لعن برخی از صحابه و پاسخ آن

- بسیار مناسب دیدم که در اینجا مطلبی را که ابن ابی‏الحدید نقل کرده بیاورم، و هر که آن را بخواند و در آن بیندیشد او را کافی است و به حقیقت مطلب دست خواهد یافت. وی گوید: در سال 611 در بغداد به حضور ابوجعفر نقیب، یحیی‏بن محمد علوی بصری رسیدم، جماعتی نزد او بودند و یکی از آنان کتاب “اَغانی” ابوالفرج را می‏خواند، سخن از مغیرةبن شعبه پیش آمد و آن جماعت درباره او به گفتگو پرداختند، برخی او را نکوهش کردند و برخی ستایش؛ گروهی دیگر نیز لب فروبستند و چیزی درباره او نگفتند. یکی از فقهای شیعه ( منظور غیرشیعه امامی است.)که به فراگیری پاره‏ای (منظور غیرشیعه امامی است.) از علم کلام بر اساس رأی اشعری مشغول بود گفت: واجب است که از گفتگو درباره صحابه و اختلافهای آنان زبان نگه‏داشت و چیزی نگفت، زیرا ابوالمعالی جُوَینی گفته که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این کار نهی کرده و فرموده‏است: “از مشاجراتی که میان یاران من درگرفته بپرهیزید و به آنها کار نداشته‏باشید”، و فرموده: “یاران مرا به خودم واگذارید، که اگر یکی از شما به اندازه کوه اُحد طلا انفاق کند به پای یک چارک و نیم چارک انفاق آنان نمی‏رسد”، و فرموده: “یاران من مانند ستارگانند، از هر کدام پیروی کنید هدایت یابید”، و فرموده: “بهترین شما مردم قَرْنی هستند که من در آنم، سپس مردم قرن بعد، سپس مردم قرن بعد، سپس مردم قرن بعد”. و در قرآن نیز مدح و ثنای صحابه و تابعین وارد شده؛ و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: “شما چه دانید، شاید خداوند به اهل بدر نظر کرده و فرموده‏ باشد: (از این به بعد) هرچه خواستید عمل کنید که من شما را آمرزیدم”. و روایت است که نزد حسن بصری سخن از جنگ جمل و صفّین به میان آمد، گفت: آنها خونهایی بوده است که خداوند شمشیرهای ما را از آن پاک ساخت، پس ما زبان خود را بدان نمی‏آلاییم. وانگهی آن احوال از نظر ما پوشیده‏ بوده و اخبار آنها از حقایقش بسیار دور افتاده‏است، از این رو شایسته ما نیست که در آن گفتگو کنیم؛ و اگر یکی از آنان هم به راه خطا رفته لازم است که شأن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را درباره آنها حفظ کرد؛ و شرط مروت آن است که شأن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را درباره همسرش عایشه، و پسر عمه‏اش زبیر ، و نیز طلحه که او را به دست خود محافظت نمود حفظ کرد. تازه چه چیزی ما را ملزم می‏سازد و بر ما واجب می‏کند که احدی از مسلمانان را لعن کنیم یا از او بیزاری بجوییم؟! و چه ثوابی در لعنت و بیزاری نهفته‏است؟! خدای متعال در روز قیامت به هیچ مکلفی نمی‏گوید: چرا لعن نکردی؟ بلکه خواهد گفت: چرا لعن کردی؟ و اگر انسانی در همه عمر ابلیس را لعن نکند نافرمان و گنهکار به حساب نمی‏آید؛ و اگر انسان به جای لعنت “اَستغفراللَّه” بگوید برایش بهتر است. وانگهی چگونه برای عامّه رواست که در امور خاصّه دخالت کند، در صورتی که آنان امیران و سرکردگان این امت بوده‏اند، و ما امروزه جداً در طبقه فروتر از آنان قرار داریم، پس چگونه زیبنده است که از آنان انتقاد کنیم؟! آیا زشت نیست که رعیت در امور باریک شاه و احوال و شئونی که میان او و خانواده و پسرعموها و زنان و کنیزانش می‏گذرد دخالت کند؟! و می‏دانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داماد (یعنی شوهر خواهر) معاویه بود و امّ‏حبیبه خواهر معاویه همسر وی بود، و ادب اقتضا می‏کند که شأن امّ‏حبیبه که امّ‏المؤمنین است درباره برادرش حفظ شود. و چگونه روا باشد لعن کسی که خداوند میان او و رسولش پیوند دوستی برقرار ساخته؟! مگر همه مفسران نگفته‏اند که این آیه درباره ابوسفیان نازل شده: عَسَی اللَّهُ اَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مَوَدَّةً ( سوره ممتحنه / 7.)”امید است که خداوند میان شما و دشمنانتان دوستی برقرار سازد”، و این پیوند همان دامادی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با ابوسفیان است که دختر او را به همسری گرفت. به علاوه، آنچه شیعه از اختلافات و مشاجرات میان صحابه نقل می‏کند ثابت نیست، و یاران آن حضرت همه مانند فرزندان یک مادر هستند و دل هیچ کدام از دیگری مکدّر نبوده و هرگز میان آنان اختلاف و نزاعی صورت نگرفته‏است. سخن که بدین جا کشید ، ابوجعفر؛ گفت: من چندی پیش به خط خود سخن یکی از زیدیه را در این باره به عنوان نقض و ردّ بر ابوالمعالی جوینی در این نظری که برای خود اختیار نموده به صورت تعلیقه نوشته‏ام، و اینک آن را به شما می‏دهم تا با تأمل در آن، از سخن گفتن درباره سخنان این فقیه بی‏نیاز باشم، زیرا من در خود دردی را احساس می‏کنم که مانع از گفتگوی بسیار است به ویژه اگر سخن به جدل و سرسختی دشمن بیانجامد. سپس از میان کتابهای خود جزوه‏ای را بیرون آورد که آن را در آن مجلس خواندیم و حاضران را خوش آمد، و من خلاصه آن را در اینجا می‏آورم: پاسخ ابوجعفر نقیب به مسأله عدالت صحابه و عدم جواز لعن آنان: ابوجعفر گوید: اگر نه این بود که خداوند دشمنی با دشمنان خود را مانند دوستی با دوستانش واجب نموده و در ترک آن بر مسلمانان سخت گرفته، - چرا که عقل بدین کار رهنماست و خبر درست در این مورد رسیده که فرموده: لاتَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْکانُوا آباءَهُمْ اَوْاَبْناءَهُمْ اَوْاِخْوانَهُمْ اَوْعَشیرَتَهُمْ. ( سوره مجادله / 22.)”هرگز قومی را که به خدا و روز قیامت ایمان آورده‏اند نخواهی یافت که با دشمنان خدا و رسول او دوستی کنند گرچه پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشانشان باشند”، و فرموده: وَ لَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ و النَّبِی وَ ما اُنْزِلَ اِلَیْهِ مااتَّخَذُوهُمْ اَوْلیاءَ ( سوره مائده / 81.)”و اگر به خدا و پیامبر و آنچه به او نازل شده ایمان داشتند کافران را دوست نمی‏گرفتند”، و فرموده: لاتَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ( سوره ممتحنه / 13.)”با قومی که خدا بر آنان غضب کرده دوستی مکنید”، و نیز مسلمانان اجماع دارند بر آنکه خدای متعال دشمنی با دشمنانش و دوستی با دوستانش را واجب ساخته -و اگر نه این بود که - دشمنی در راه خدا واجب، و دوستی در راه خدا واجب است هرگز ما در راه دین با کسی دشمنی نمی‏ورزیدیم و از او بیزاری نمی‏جستیم و دشمنی با آنها تکلّفی بیش نبود، و اگر می‏دانستیم که خداوند این عذر را از ما می‏پذیرفت که گوییم: “پروردگارا، کار آنان از نظر ما پوشیده بود و گفتگو در کاری که بر ما پوشیده بود معنا نداشت”، بی‏شک بر این عذر اعتماد می‏کردیم و با آنان طرح دوستی می‏ریختیم، ولی می‏ترسیم که خدای سبحان به ما بگوید: اگر کار آنان از دید شما پنهان بود از دل و گوش شما که پنهان نبود، زیرا اخبار درستی درباره آنان به شما رسید که با همین‏گونه اخبار پی به رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بردید و اقرارِ به او و دوستی کسانی را که او را تصدیق کردند و دشمنی با کسانی را که او را نافرمانی نموده و به انکار او برخاستند بر خود لازم ساختید، و نیز مأمور بودید که در قرآن و آنچه پیامبر آورد بیندیشید؛ و چرا نترسیدید که فردا روز از مشمولان این آیه باشید که عده‏ای گویند: رَبَّنا اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَاَضَلُّونَا السَّبیلا ( سوره احزاب / 67.)”پروردگارا، ما از سران و بزرگان خود فرمان بردیم و آنان ما را به گمراهی کشاندند”؟! اما لفظ لعن چیزی است که خود خداوند بدان دستور داده و آن را واجب نموده‏است؛ نمی‏بینی که فرموده: اُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ‏اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللّاعِنُونَ؟ ( سوره بقره / 159.)”آنان را خدا لعنت می‏کند و لعنت‏کنندگان نیز لعنت می‏کنند”، که این جمله خبری است که معنای امر دارد مانند این آیه: وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِاَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ “( سوره بقره / 228.)و زنان طلاق داده‏شده سه طهر (یا سه حیض) عدّه نگه‏می‏دارند” که معنایش امر است یعنی باید در این مدت عده نگه‏دارند. و نیز خداوند گنهکاران را لعنت کرده که فرموده: لُعِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ بَنی‏اِسْرائیلَ عَلی لَسانِ داوُدَ ( سوره مائده / 78.)”کافران بنی‏اسرائیل بر زبان داود لعنت شدند”. اِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ( سوره احزاب / 57.)”آنان که خدا و رسول او را می‏آزارند خداوند در دنیا و آخرت لعنتشان کرده‏است”. مَلْعُونینَ اَیْنَما ثُقِفُوا اُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتیلاً ( سوره نور / 7.)”ملعونند، هرجا که یافت شدند باید دستگیر شوند و به سختی به قتل رسند”. اِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکافِرینَ وَ اَعَدَّ لَهُمْ سَعیراً ( سوره احزاب / 64.)”خداوند کافران را لعنت کرده و آتشی سوزان برای آنها فراهم کرده‏است”. و به ابلیس فرمود: وَ اِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتی اِلی یَوْمِ الدّینِ ( سوره ص / 78.)”و لعنت من تا روز جزا بر تو باد”. اما این که کسی گوید: “چه ثوابی در لعن نهفته‏است؟ و خدای متعال هیچ‏گاه به مکلف نمی‏گوید: چرا لعنت نکردی؟ بلکه به او خواهدگفت: چرا لعنت کردی؟ و اگر لعن‏کننده به جای آنکه بگوید: “خدا فلانی را لعنت کند” بگوید: “خداوندا ، مرا بیامرز” برای خودش بهتر است؛ و اگر انسانی در تمام عمر خود ابلیس را لعنت نکند بدان سبب مؤاخذه نمی‏گردد”. اینها همه سخن نادان نابخردی است که نمی‏داند چه می‏گوید. زیرا لعنت فرستادن خود نوعی طاعت است و موجب ثواب و پاداش خواهد بود اگر مطابق دستور و آن‏گونه که بایسته‏است، انجام شود و آن چنان است که مستحق لعن برای خدا و در راه خدا مورد لعن قرار گیرد نه به خاطر تعصب و هوای نفس. مگر نمی‏بینی که شرع الهی در مورد انکار فرزند از خود دستور لعن داده و قرآن هم بدان گویاست و آن این است که شوهر در بار پنجم بر خود لعنت فرستد و گوید: اَنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَیْهِ اِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبینَ “لعنت خدا بر او باد اگر دروغگو باشد”. ( سوره نور / 7.) پس اگر خدا نمی‏خواست که بندگانش این لفظ را بر زبان برانند و اگر آنان را از این راه به عبادت فرانمی‏خواند آن را از دستورهای شریعت قرارنمی‏داد و آن را در کتاب عزیز خود بارها تکرار نمی‏کرد، و در حق قاتل نمی‏فرمود: وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ “( سوره نساء / 93.)و خدا بر او خشم گرفته و او را لعن کرده‏است”، و مراد از “لَعَنَهُ” که جمله خبریه است جز این نیست که ما را امر به لعن کردن او فرموده‏است، و اگر امری هم در میان نبود باز می‏توانستیم او را لعن کنیم زیرا خداوند او را لعن نموده‏است. آیا می‏شود خداوند کسی را لعن کند و ما نتوانیم او را لعن کنیم؟ این چیزی است که عقل روا نمی‏دارد چنانکه هرگاه خداوند کسی را بستاید ما هم می‏توانیم او را بستاییم، و هر که را نکوهش کند ما هم می‏توانیم وی را نکوهش نماییم. و نیز خداوند فرموده: هَلْ اُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ؟ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ( سوره مائده / 60.) “بگو: آیا شما را به پاداش بدتر از این در نزد خدا خبر بدهم؟ (پاداش) آن کسی است که خدا او را لعن کرده‏است”. و فرموده: رَبَّنا اتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبیراً ( سوره احزاب / 68.)”پروردگارا، آنان را دو چندان عذاب ده و آنان را سخت لعنت فرست”. و فرموده: وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُاللَّهِ مَغْلُولَةٌ، غُلَّتْ اَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا ( سوره مائده / 64.)”ویهود گفتند: دست خدا بسته است، دست خودشان بسته است و بدین گفتارشان مورد لعنت قرار گرفتند”. با توجه به این آیات چگونه کسی می‏تواند بگوید که خداوند (در روز قیامت) به مکلف نمی‏گوید: چرا لعن نکردی؟ آیا چنین گوینده‏ای نمی‏داند که خداوند امر به دوستی با دوستانش و دشمنی با دشمنانش نموده، و همان‏گونه که از تولّی و دوستی می‏پرسد از تبرّی و دشمنی هم سؤال می‏کند؟! آیا نمی‏بینی که وقتی یک یهودی مسلمان شود از او می‏خواهند و به او گویند که کلمه شهادتین را بر زبان جاری کن، آن‏گاه بگو: از هر دینی مخالف با دین اسلام بیزارم. و او ناگزیر باید بیزاری بجوید، زیرا عمل بدان سبب کامل می‏گردد؟! آیا این گوینده این شعر را نشنیده که گوید: تَوَدُّ عَدُوِّی ثُمَّ تَزْعَمُ اَنَّنی/صَدیقُکَ، اِنَّ الرَّأی عَنْکَ لَعازِبُ/ “با دشمنم دوستی می‏کنی و باز هم مرا دوست پنداری! بی‏شک رأی درست از تو به دور مانده‏است”. بنابراین دوستی با دشمن در واقع بیرون شدن از دوستی با دوست است، و چون دوستی از میان رفت جز دشمنی باقی نخواهد ماند، زیرا انسان نمی‏تواند در حد متوسطی با دشمنان و عاصیان خداوند قرار داشته باشد که نه با آنها دوستی کند و نه از آنها بیزاری جوید، و اجماع مسلمانان بر نفی این واسطه قائم است. اما این که گفت: “اگر به جای لعنت بگوید: استغفراللَّه ، برای او بهتر است”، باید دانست که اگر کسی استغفار کند بدون آنکه (در جای خود) لعنت فرستد و یا اعتقاد به وجوب لعن نداشته‏باشد استغفارش سودی به حال او نخواهد داشت و مقبول نخواهد افتاد. زیرا چنین کسی نسبت به خداوند عاصی بوده و در خودداری از لعن کسی که خداوند بیزاری از او و اظهار بیزاری از او را واجب نموده امر خدا را زیر پا نهاده و با آن مخالفت کرده‏است؛ و آن کس که بر برخی از گناهان اصرار ورزد توبه و استغفارش از برخی گناهان دیگر پذیرفته نخواهدشد. و اما کسی که در تمام عمرش ابلیس را لعن نکند، اگر اعتقاد به وجوب لعن او نداشته‏باشد بی‏شک کافر است، و اگر به وجوب لعن او معتقد باشد و با این حال او را لعن نکند خطاکار به حساب می‏آید. وانگهی میان لعن نکردن ابلیس و لعن نکردن سران گمراهی در این امت مانند معاویه و مغیره و امثال آنها فرق است، زیرا خودداری از لعن ابلیس موجب شبهه‏ای درباره ملعون بودن ابلیس نزد احدی از مسلمانان ایجاد نمی‏کند ، ولی خودداری از لعن کردن این‏گونه افراد در نظر بیشتر مسلمانان در کار آنان شبهه‏انگیز است؛ و پرهیز از موجبات شبهه در دین از واجبات است. از این رو خودداری از لعن ابلیس با خودداری از لعن اینان قابل قیاس نیست. باز به مخالفان باید گفت: اگر کسی بگوید: کار یزیدبن معاویه و حجّاج ‏بن یوسف بر ما پوشیده‏است و ما را نرسد که در داستان آنها سخن به گزاف گوییم و به لعن آنها پردازیم و با آنان دشمنی کنیم و از آنان بیزاری جوییم؛ آیا این سخن جز این است که شما می‏گویید: کار معاویه و مغیرةبن شعبه و امثال اینان بر ما پوشیده بوده و معنا ندارد که در داستان آنها سخن به گزاف گوییم؟! وانگهی، ای گروه عامّه و حَشْویّه و اهل حدیث، چرا شما در کار عثمان مداخله می‏کنید و سخن به گزاف می‏گویید با آنکه داستان او هم بر شما پوشیده بوده‏است! و چرا از قاتلان وی بیزاری می‏جویید و آنها را لعن می‏کنید؟! و چرا شأن ابوبکر را درباره فرزندش محمّد صدّیق حفظ نکردید ، زیرا فرزند وی را لعن می‏کنید و او را فاسق می‏دانید؟! و نیز شأن عایشه را درباره همین محمد که برادر اوست حفظ نکردید، ولی ما را از سخن گفتن و مداخله در کار علی و حسن و حسین و معاویه -که به آنان ستم روا داشته و بر حق آنان چنگ انداخته و غصب نموده‏است- بازمی‏دارید؟! و چگونه لعن ظالم به عثمان به نظر شما از سنّت است ولی لعن ظالم به علی و حسن و حسین تکلف و کاری نابجا؟! و چگونه عامه در کار عایشه دخالت می‏کنند و از کسی که به او نگریست و از آن کس که به او گفت: “ای حمیراء” یا “او حمیراء است” بیزاری می‏جویند و به خاطر آنکه آن کس پرده حرمت وی را درید او مورد لعنت قرار می‏دهند ولی ما را از سخن گفتن درباره فاطمه و ماجراهایی که پس از وفات پدر آن حضرت بر او رفت بازمی‏دارند؟! اگر گویید: از این رو داخل خانه فاطمه شدند و پرده حرمتش دریدند تا نظام اسلام را پاس بدارند و نگذارند مطلب فاش شود و گروهی از مسلمانان گردن از ریسمان طاعت و همراهی جماعت بیرون کشند. در پاسخ گوییم: پرده حرمت عایشه را نیز از آن رو کنار زدند و هودج او را دریدند که وی ریسمان طاعت را وا تابید و شقّ عصای مسلمانان کرد (میان مسلمانان اختلاف افکند) و پیش از رسیدن علی‏بن ابی‏طالب علیه السلام به بصره خون مسلمانان را ریخت و توسط او جنایاتی از قتل و خونریزی بر سر عثمان‏بن حُنَیف و حکیم‏بن جَبَله و مسلمانان صالحی که با آنان بودند رفت که کتابهای تاریخ و سیره گویای آن است. و اگر وارد شدن به خانه فاطمه برای کاری که هنوز واقع نشده‏بود روا باشد بی‏شک کشف ستر عایشه برای کاری که واقع شده و تحقق یافته‏بود نیز روا باشد. و از چه رو هتک ستر عایشه از گناهان بزرگی است که موجب خلود در دوزخ بوده و بیزاری از فاعل آن از محکم‏ترین ریسمانهای دین است، ولی به عکس ‏آن، کشف خانه فاطمه و دخول بر او در منزلش و گردآوردن هیزم بر در خانه‏اش و تهدید او به آتش زدن از محکم‏ترین دستاویزهای دین و استوارترین ستونهای اسلام شمرده‏شده و از جمله چیزهایی به حساب می‏آید که خداوند مایه عزت مسلمانان قرار داده و آتش فتنه را بدان خاموش ساخته‏است؟! در صورتی که حرمت هر دو یکی است و پرده هر دو هم یکی! و دوست نداریم که بگوییم: حرمت فاطمه بزرگتر و مکانش بالاتر و صیانتش به خاطر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اولی‏تر است، چرا که او پاره تن پیامبر و جزئی از گوشت و خون او بود، و مانند همسر نبود که بیگانه به حساب آمده و پیوند نسبی میان او و شوهرش برقرار نیست و تنها پیوندی عاریتی است و مانند اجاره منفعت و ملکیت کنیز است که با خرید و فروش حاصل می‏شود، و از همین رو حسابگران سهم‏الارث گویند: اسباب توارث سه چیز است: سبب، نسب، ولاء. نسب همان خویشاوندی است، سبب پیوند ازدواج، و ولاء ولاء عتق است. با این بیان پیوند نکاح را خارج از پیوند نسبی دانسته‏اند، و اگر همسر دارای پیوند نسبی با شوهر خویش بود اقسام سه‏گانه را باید دوگانه قرار می‏دادند. وانگهی چگونه عایشه و زنان دیگر به پای فاطمه می‏رسند با آنکه همه مسلمانان از دوست و غیردوست اتفاق دارند که آن حضرت سرور زنان بهشتی است! و نیز: چگونه امروزه حفظ شأن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره همسرش و حفظ حرمت امّ‏حبیبه (همسر رسول خدا) درباره برادرش (معاویه) بر ما لازم است، ولی صحابه خود را ملزم ندانسته‏اند که حرمت رسول خدا را درباره خاندانش پاس بدارند و نیز حرمت حضرتش را درباره داماد و پسرعمویش عثمان‏بن عفّان حفظ نکردند و آنها را کشتند و لعن کردند؛ و نیز بسیاری از صحابه عثمان را لعن می‏کردند با آنکه خلیفه بود، از جمله عایشه که می‏گفت: این نَعثَل را بکشید( نعثل نام مردی یهودی است که عایشه عثمان را به وی تشبیه می‏نمود.) ، خدا نعثل را لعنت کند. و از جمله عبداللَّه‏بن مسعود بود. و نیز معاویه علی‏بن ابی‏طالب و دو فرزندش حسن و حسین را بر منابر شام لعن می‏کرد و در قنوت نمازها بر آنان نفرین می‏فرستاد با آنکه آنان زنده بودند و در عراق زندگی می‏کردند. و نیز ابوبکر و عمر سعدبن عُباده را در حال حیات وی لعن کردند و از وی بیزاری جستند و او را از مدینه به شام تبعید کردند. و نیز عمر خالدبن ولید را پس از قتل مالک‏بن نُوَیره لعنت کرد. و پیوسته لعن کردن در میان مسلمانان امر آشکاری بود هرگاه از انسان معصیتی می‏دیدند که موجب لعن و بیزاری بود. و اگر این امر معتبری بود که شأن زید به خاطر عَمرو حفظ شود و مورد لعن قرار نگیرد، می‏بایست شأن صحابه را درباره اولادشان پاس داشت و اولاد آنها را به خاطر پدرانشان لعن نکرد، بنابراین می‏بایست شأن سعدبن ابی‏وقّاص حفظ شود و فرزندش عمربن سعد قاتل حسین علیه السلام لعن نشود، و شأن معاویه حفظ شود و فرزندش یزید حادثه‏آفرین حَرّه ( حرّه محلی است در مدینه که پس از حادثه کربلا، سپاه شام انقلابیون آنجا را سرکوب کردند و همه را قتل‏عام نمودند.)و قاتل حسین علیه السلام و ترساننده اهل مسجدالحرام در مکه لعن نگردد، و شأن عمربن خطّاب درباره فرزندش عبیداللَّه‏ قاتل هرمزان (که بی‏گناه بود) و محارب با علی علیه السلام در صفّین حفظ گردد. باید توجه داشت که اگر خودداری از دشمنی با دشمنان خدا از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حفظ شأن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره اصحاب وی و رعایت عهد و پیمان حضرتش محسوب می‏شد اگر گردن ما را هم می‏زدند باز با آنان دشمنی نمی‏کردیم، ولی دوستی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با اصحاب خود مانند دوستی افراد نادانی نبود که از روی تعصب با یکدیگر دوستی می‏کنند، و بی‏شک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دوستی یاران خود را از آن جهت واجب ساخت که مطیع خدا بودند، و هرگاه که معصیت خدا کنند و مایه وجوب محبتشان را از دست دهند دیگر در نظر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باکی نیست که دست از لزوم محبت آنان برداشت و شگفتی ندارد که از تمسک به موالات آنان چشم پوشید و روی گرداند، زیرا حضرتش دوست می‏داشت که با دشمنان خدا دشمنی کند گرچه خاندانش باشند، چنانکه دوست می‏داشت که با دوستان خدا دوستی نماید گرچه از نظر خویشاوندی بس دور از وی باشند. شاهد بر این، اجماع امت است بر آنکه خداوند دشمنی با مرتد و منافق را واجب ساخته گرچه از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد و خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بدین کار دستور داده و فراخوانده است، زیرا خود حضرتش بریدن دست دزد و تازیانه زدن تهمت زننده و دختر زناکار را واجب ساخت گرچه از مهاجران یا انصار باشد. آیا نمی‏بینی که فرمود: اگر فاطمه دزدی کند دستش را قطع می‏کنم؟! می‏بینیم که درباره دخترش که به منزله جان اوست در دین خدا محاباتی ندارد و در حدود الهی ملاحظه او را نمی‏کند. و نیز اصحاب اِفکْ ( داستان آن در اوایل سوره مبارکه نور آمده است.(م))را از جمله مِسطح ‏بن اَثاثه را که از بدریان بود تازیانه زد. وانگهی اگر جایگاه یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به پایه‏ای است که در صورت معصیت خدا هم نباید با آنان دشمنی ورزید و از آنان بدگویی نمود بلکه واجب است که به خاطر صحابی بودن حرمتشان را پاس داشت و از عیبها و گناهانشان چشم پوشید، بی‏شک باید با یار موسی که ثنای او در قرآن آمده، پس از آنکه پیرو هوای نفس خود شد و به تعبیر قرآن از جامه آیاتی که به او داده شده‏بود بیرون آمد و گمراه شد باز هم چنین معامله کرد؛ و نیز سزاوار بود که گوساله‏پرستان از یاران موسی از چنین شأنی برخوردار باشند، زیرا همه آنان از یاران پیامبری بزرگ از پیامبران خدای سبحان بودند. و نیز: اگر صحابه برای خود چنین منزلتی قائل بودند خود بهتر می‏دانستند، زیرا آنها منزلت خود را بهتر از عوام روزگار ما می‏دانستند؛ و اگر برخورد آنان را با یکدیگر در نظرگیری خواهی دانست که قصه بر خلاف آن چیزی است که امروز در دل مردم جای گرفته‏است. این علی و عمّار و ابوالهَیثم‏بن تیّهان و خُزَیمةبن ثابت و همه یاران علی از مهاجران و انصار هستند که جایز ندیدند از طلحه و زبیر غفلت ورزند تا آنکه با آندو و یارانشان آن کردند که در عصر ما با خوارج می‏کنند. و این طلحه و زبیر و عایشه و یاران و هواداران آنها هستند که روا ندیدند دست از علی بردارند تا آنکه آهنگ او کردند همان‏گونه که آهنگ غاصبان به ناحق در زمان ما می‏کنند. و این معاویه و عَمْرِوعاص هستند که علی را با چشمی که یک نفر عامی، دوست یا همسایه خود را می‏بیند نگاه نکردند و کوتاه نیامدند تا آنکه شمشیر به روی او کشیدند و او و اولاد او و هر زنده‏ای از خاندان او را لعن کردند و یارانش را کشتند؛ و آن حضرت نیز در نمازهای واجب آندو را و ابوالاَعْوَر اسلمی و ابوموسی اشعری را که هر دو از صحابه بودند به همراه آندو لعن می‏کرد و این سعدبن ابی‏وقّاص ، محمدبن مَسلمه ، اُسامةبن زید ، سعیدبن زیدبن عمروبن نُفَیل، عبداللَّه‏بن عمر، حسّان‏بن ثابت و انس‏بن مالک هستند که بر خود لازم ندیدند که از علی در جنگ با طلحه و از طلحه در جنگ با علی تقلید کنند با آنکه به اجماع مسلمانان طلحه و زبیر افضل از این چند تن بوده‏اند؛ زیرا به پندار خودشان بیم از آن داشتند که مبادا علی در جنگ با آندو در اشتباه باشد و نیز آندو در جنگ با علی در اشتباه باشند. و این عثمان است که ابوذر را به ربذه تبعید کرد و با او چنان معامله کرد که با گنهکاران و افراد بی‏ایمان می‏کنند. و این عمّار و ابن‏مسعودند که با عثمان آن‏گونه برخورد کردند چرا که از او چیزها دیدند که موجب شد او را پند دهند و عثمان هم با آنان معامله‏ای کرد که همه می‏دانید و انقلابیون هم با عثمان چنان کردند که شما می‏دانید و همه مردم هم به خوبی می‏دانند. و این عمر است که وقتی زبیر بن عوّام از او اجازه می‏خواهد تا در جنگ شرکت کند به او می‏گوید: من دروازه این ناحیه را می‏بندم تا مبادا یاران محمّد در آن در میان مردم پخش شوند و آنان را به گمراهی کشند! و نیز او و ابوبکر معتقد بودند که علی و عباس در داستان نزاع در میراث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنها را دروغگو و ستمگر و تبهکار می‏دانستند و ندیدیم که علی و عباس هم از این پندار درباره آندو عذر بخواهند و عقب‏نشینی کنند و هیچ یک از اهل حدیث نیز اعتذار آنها را نقل نکرده‏است و ندیدیم که یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز آنچه را عمر از علی و عباس نقل کرد و به آنها نسبت داد بر آنها انکار کنند و آن را ناروا بدانند، و نیز این گفتار عمر درباره یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را که گفت: “آنها می‏خواهند مردم را گمراه کنند” بر عمر رد نکردند ، و نیز بر عثمان اشکال نگرفتند که شکم عمّار را لگدکوب کرد و استخوانهای سینه ابن‏مسعود را شکست ، و نیز بر عمّار و ابن‏مسعود در برخوردی که با عثمان داشتند اشکال نگرفتند آن‏گونه که امروز عامّه گفتگو درباره صحابه را منکَر می‏شمارند. آری صحابه این اعتقادی را که عامّه درباره آنها دارند درباره خود نداشتند؛ جز آنکه باید گفت: گویی عامّه خود را آگاه‏تر به حال صحابه از خود آنان می‏دانند! و این علی و فاطمه و عباس (عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) هستند که پیوسته یک سخن بودند بر این که حدیث: “ما گروه پیامبران ارث نمی‏نهیم” دروغ است و می‏گفتند که آن ساختگی است و می‏گفتند: چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این حکم را به دیگران آموخته و از ما که وارثان او هستیم پنهان داشته با آنکه ما سزاوارتر از همه مردم بودیم که این حکم را به ما ابلاغ کند! و این عمربن خطاب است که در حق اهل شورا گواهی می‏دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حال رضایت از آنها از دنیا رفت آن‏گاه همین عمر دستور می‏دهد که اگر اهل شورا در تعیین خلیفه تأخیر کردند گردن همه را بزنند! تازه این دستور پس از آن بود که از هر کدام نکوهشی به عمل آورد و درباره آنها چیزها گفت که اگر امروزه عامه آن سخنان را از کسی بشنوند جامه‏اش را در گردنش پیچند و برای دادخواهی نزد سلطان کشند و در حضور سلطان به رافضی بودن وی گواهی دهند و خون او را حلال شمارند. در صورتی که اگر ایراد به صحابه رفض می‏بود عمربن خطاب رافضی‏ترین مردم و امام همه رافضی‏ها بوده‏است. و نیز شایع و مشهور است که عمر گفت: “بیعت با ابی‏بکر باشتاب صورت گرفت و خدا شر آن را بازداشت، هر که به مانند آن عمل کند او را بکشید”. و این طعن و ایراد به آن عقد بیعت و نکوهشی از آن بیعت اصلی است. و نیز نقل شده که در نماز از ابوبکر یاد می‏کرد و درباره عبدالرحمن فرزند ابوبکر می‏گفت: “او حیوان بدی است و با این حال از پدرش بهتر است”! و نیز درباره سعدبن عُباده که رئیس و سرکرده انصار بود می‏گفت: “سعد را بکشید، خدا سعد را بکشد. او را بکشید که منافق است”. و نیز ابوهریره را دشنام داد و به روایت او ایراد گرفت ، و خالدبن ولید را دشنام داد و در دینداریش طعنه زد و حکم به فسق و وجوب قتل او نمود. و نیز عمروبن عاص و معاویةبن ابی‏سفیان را خائن خواند و به دزدی از اموال عمومی و زمینخواری نسبت داد. و او خیلی زود به بدی می‏شتافت و بد برخورد و دشنامگوی به همه بود و در میان صحابه کمتر کسی بود که از شر زبان و دست او سالم مانده‏باشد و از همین رو با همه فتوحاتی که در زمان او انجام گرفت او را دشمن داشته و روزگار او را ناخوش می‏داشتند. سؤال این است که چرا عمر احترام صحابه را مانند عامه (زمان ما) پاس نمی‏داشت؟ بالاخره یا عمر خطاکار بود یا عامّه. اگر گویند: عمر تنها گنهکاران و عاصیان را که مستحق ناسزا و کتک بودند ناسزا می‏گفت و کتک می‏زد. در پاسخ گوییم: گویی ما از کسی که مستحق بیزاری و دشمنی نیست بیزاری می‏جوییم و دشمنی می‏کنیم؟! هرگز، نه ما و نه هیچ مسلمان و عاقلی چنین نمی‏گوید. باری، هدف ما از این سخنان آن است که روشن کنیم که صحابه هم قومی از مردم بوده‏اند و محکوم به هر حکمی هستند که بر مردم می‏رود، هر کدام از آنان که بد کرده او را نکوهش می‏کنیم ، و هر کدام که نیکوکار بوده او را می‏ستاییم، و آنها فضیلت چندانی بر مسلمانان دیگر ندارند جز به دیدن رسول خدا و معاصر بودن با آن حضرت؛ بلکه بسا گناهان آنان از گناه دیگران فاحش‏تر باشد، زیرا آنان نشانه‏ها و معجزات را با چشم دیدند و اعتقاد آنها نزدیک به ضرورت بود ولی ما آن معجزات را ندیده‏ایم و عقایدمان تنها از روی اندیشه و فکر بوده و در معرض شک و شبهه قرار دارد، بنابراین گناهان ما سبکتر است زیرا معذورتریم.(شرح نهج‏البلاغة 20 / 10 به‏بعد.)
- درود خدا بر او روزی که دیده به جهان گشود و روزی که دیده از جهان فروبست و روزی که زنده برانگیخته خواهد شد. “در آغاز و انجام خدای را سپاس”
منبع: پایگاه فرهنگی اعتقادی فطرت