نویسنده: ازوپ
بازنویسی: اس. ای. هندفورد
برگردان: حسین ابراهیمی (الوند)

 
کشتی‌ای مسافربری با مسافرانی که به همراه داشت به دریا رفت. امّا همین‌که به دریای بیکران رسید، اسیر توفانی غیرمنتظره شد و همه پنداشتند چیزی به غرق شدن آن نمانده است. مسافران کشتی که از سرزمین‌های گوناگون بودند، جامه بر تن دریدند، به درگاه خدایان دیار خود نالیدند و عهد بستند اگر جان سالم به در ببرند، هدایایی نثار آنان کنند.
سرانجام توفان فروکش کرد و دریا دوباره آرام شد. آن‌گاه همه به شکرانه‌ی نجات، به شادی و پایکوبی پرداختند. در این هنگام سکان‌دار کشتی به یاد مسافران دمدمی‌مزاج آورد که: «دوستان من، به هنگام پایکوبی و دست‌افشانی احتمال توفانی ‌شدن دوباره‌ی دریا را از یاد نبرید.»
به هنگام شادی و آرامش بیش از حد مغرور نشوید. به یاد بسپارید که شادی، ای‌بسا در یک آن، به اندوه بدل شود.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِی و دیگران؛ (1392)، افسانه‌های مردم دنیا (جلدهای 9 تا 12)، ترجمه‌ی حسین ابراهیمی (الوند) و دیگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.