زبان، ديپلماسى و برخوردهاى فرهنگى

نويسنده: گيرفليك Geir Flikke*
مترجم: حميد غفارى

برخى از پژوهشگران به تدريج ‏بدين نتيجه رسيده‏اند كه روند جهانى شدن (گلوباليزم) و همگرايى در جهان با مرزها و موانعى رويارو شده است. اين مرزها از جنس تمدنهاى بزرگ بوده، بر ويژگيهاى آن مبتنى مى‏باشد. تمدنهايى كه بر طبق راى و نظر پروفسور ساموئل هانتينگتون بر بنياد فرهنگها و آنچه كه هويت فراگير مذهبى و سياسى ناميده مى‏شود، استوار مى‏باشد.
بنابر نظر «ساموئل هانتينگتون‏» در كتاب «برخورد تمدنها»، ويژگيهاى قرن بعد مبتنى بر دو نوع تعارض مى‏باشد، تعارضات يا تعارضاتى كه در ميان دولتهاى صاحب سلطه در قلمرو تمدنى مشخص وجود دارد و تعارضات Fault line يا تعارضاتى كه در ميان دولتهاى گوناگون در تمدنهاى جداگانه پديد مى‏آيد. بر هر دو نوع از تعارضات، ويژگيها و خصلتهاى فرهنگى مترتب بوده، از گرايشات ايدئولوژيك و يا ملى‏گرايانه مبرا مى‏باشند. در واقع، در اين پهنه، عامل تعيين كننده همان عامل فرهنگى و هويتى است و دقيقا همين عامل است كه پس از افول ايدئولوژيها و خروج آنها از صحنه جهانى، به ميدان دارى به پهنه بين‏الملل پرداخته و حضور پررنگ خود را اعلام داشته است. ساموئل هانتيگتون اظهار مى‏دارد كه تمدنها، واقعياتى فرهنگى محسوب مى‏شوند. وى در اين باب، به نكته قابل تاملى كه از نظر خودش يك آكسيوم (اصل متعارف) مى‏باشد، اشاره مى‏نمايد و مى‏گويد: بر فرهنگها، ويژگى سياسى مترتب نيست، بلكه اين ويژگى بر آنها تحميل مى‏گردد. همچنين از نظر وى، در اين خصوص، تناقض زمانى رخ مى‏نمايد كه مرزهاى سياسى مخدوش و غير قابل تشخيص مى‏شوند. بنابراين، سياسى شدن فرهنگها به صورت امرى مكرر درمى‏آيد. چنين حالتى، سياسى شدن فرهنگ، هنگامى بروز مى‏نمايد كه قدرتهاى محورى، اقدام به تشكيل حكومت مى‏نمايند. در واقع، سياسى شدن فرهنگ كه از وحدت فرهنگى تاثير مى‏پذيرد، زمانى آشكار مى‏شود كه در آن، وحدت سياسى از سوى قدرتهاى برونى و بيگانه مورد تهديد واقع مى‏شوند. بدين لحاظ و بر بنياد چنين تفسيرى، مى‏توان اذعان نمود كه اراده نهفته در پشت‏سياسى شدن فرهنگ، قدرت است و نه خود فرهنگ.
يكى از شاخصه‏هاى اساسى تحول سياسى در روسيه پس از سال 1993، بحثها و گفتارهايى است كه در خصوص «تمدن روسى‏» مى‏شود. نظريه «تمدن روسى‏» به تدريج پيروان بيشترى مى‏يابد و دقيقا در دوره‏اى بروز نموده است كه اين كشور، فاقد وحدت سياسى و هويت ملى است. كمونيستهاى پيشين روى از ايدئولوژى شوروى برتافته‏اند و منحصرا تاكيد و توجه خويش را به منافع ملى فراگير معطوف نموده‏اند. در واقع، در اين خصوص، گرايش موجود صرفا بر منافع ملى يك ملت نيست، بلكه منافع تمدنى چند مليتى را كه تمدن «آسيايى - اروپايى‏» ناميده مى‏شود، دربرمى‏گيرد.
بر طبق نظر كمونيستى «زيوگانف‏» Ziuganov ، تلاش براى احياى سرمايه‏دارى، اثر بخش نخواهد بود; زيرا سرمايه‏دارى شالوده‏هاى مادى و معنوى جامعه را نابود مى‏نمايد و به طور پيوسته، به اين واقعيت اشاره مى‏نمايد كه تمدن غربى - بورژوازى و تمدن روسى، و تمدن متباين و نامتقارن مى‏باشند.
وى - ونيز بسيارى همزبان با وى - بر بنياد همين ديدگاه، مرزى را از شمال به جنوب ترسيم مى‏نمايند كه در دو سوى آن، فرهنگهاى رقيب در مقابل يكديگر صف‏آرايى نموده‏اند. يك سو فردگرايى غربى با خصلتهايى مانند دموكراسى، اقتصاد سرمايه‏دارى و آزادى مطلق قرار گرفته، در سوى ديگر، وحدت جمع‏گرايانه روسى، حكومت هيرارشى، سيستم كشاورزى سوسياليستى و روش ويژه اقتصادى آن قرار دارد.
از جمله محققان روسى كه در خصوص مقوله فرهنگ، بيش از ديگران تلاش و تفكر نموده، يورى لوتمن (1993 - 1922) مى‏باشد. لوتمن قلمرو فرهنگ را «زمينه رمزها» و «علائم رمزى‏» مى‏داند. وى معناى خود را در قلمرو فرهنگ، از زمينه‏اى وام گرفته كه آن را «اروپا و آسياگرايى روسى‏» مى‏نامند. با وجود اين، لوتمن در تضاد با پيروان گرايشات اروپايى - آسيايى (اروپا و آسياگرايان)، در پى اين برنمى‏آيد كه سياستى را مبتنى بر منافع ملى مشتمل بر تاريخ و زبان و بيولوژى تدوين نمايد، بلكه با ايجاد تبادلات ميان ساختارگرايى و نشانه‏شناسى در دهه 1960 در شوروى، مطرح مى‏نمايد كه فرهنگها، جهان‏هايى مخلوق زبان (زبان و ساختار زبانى و ويژگيهاى مترتب بر آن) مى‏باشند بنابراين، به همين خاطر، ويژگى مطلقيت‏بر آنها مترتب نيست. فرهنگ از يك سو سيستمى هماهنگ متشكل از خرده سيستمهاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و مذهبى است كه در اين صورت، بر فرهنگ فهمى درونزا حاكم و بر آن ويژگى «ملى‏» يا «يگانگى‏» مترتب مى‏باشد. از سوى ديگر، فرهنگها سيستمهايى باز مى‏باشند كه در رابطه‏اى گفتمانى با سيستمهاى برونى قرار مى‏گيرند و به وضوح در چنين فضايى است كه فرهنگها در رابطه دو جانبه تاثير و تاثر قرار گرفته و در همين رابطه تعريف مى‏شوند; اما نكته حائز اهميت در تفسير لوتمن، تاكيدى است كه وى بر «روابط‏» فرهنگى دارد.
اكسيرمى كه در اين زمينه در ذهن وى نقش بسته، اين است كه هيچ فرهنگى فى نفسه داراى معنا نمى‏باشد. همچنين فرهنگها مى‏توانند به عنوان معانى سياسى يا بياناتى زبانى از واقعيات قلمداد شوند، اما خاتمه يافته نيستند زيرا فرهنگها از يك سو، در حال خلق و ايجادند و از سوى ديگر، مخلوق «رابطه‏» با ساير فرهنگها مى‏باشند. لوتمن اشاره مى‏نمايد، اينكه بيان مى‏گردد بر فرهنگى ويژگى «والايى‏» و «برترى‏» مترتب است، گفتارى سهل و بى معنى است. لوتمن از طريق نشان دادن اينكه چگونه فرهنگها به روابط مشترك مى‏پردازند، تاكيد بر ويژگيهاى «قطبى‏» و «همانندى‏» در قلمرو فرهنگها دارد. او همچنين اشاره مى‏نمايد كه اين دو مقوله، در ارتباطى مطمئن با يكديگر معنا مى‏يابند. به عبارت ديگر و به زبان خود لوتمن، هرگاه يك فرهنگ تصويرى قطبى (پولاريزه) از مفاهيم «ما» و «آن بيگانگان‏» خلق و ايجاد مى‏نمايد، در واقع، اين گونه است كه زمينه يا متن هنجارى «بيگانگى‏» را با خود «همانند» مى‏سازد.
ساختار نظرى لوتمن، ما را بدين امر دعوت مى‏نمايد كه بتوانيم آنچه كه در متن جامعه روسيه نوشته مى‏شود، بخوانيم. بر اين اساس، مى‏توان بدين باور رسيد كه بروز ويژگيهاى «قطبى‏» شديد و فشرده در اين جامعه بدان معناست كه روسيه در پى رد و تكذيب تجربيات جوامع غربى برآمده است. در اين خصوص، جامعه سرمايه‏دارى همچون «متنى‏» مى‏باشد كه در آن، حكومتهاى گوناگون براساس ويژگى «دستور زبانى‏» خود عمل مى‏نمايند. از سوى ديگر، براساس همين سيستم، مى‏توان گفت، يك سير آموزشى فشرده در روسيه در جريان است. اين جامعه، معطوف به ايده‏هاى جديد، به ساختارى نوين در جامعه، به روابطى جديد ميان حكومت و فرد و ..... مى‏باشد.
صرفنظر از اين موضوع كه روسيه چگونه در اين روند پيش رود، اين مساله‏اى بغرنج‏خواهد بود كه گفته شود، روسيه به ساختار قديم خود بازگشت نمايد و همان‏طور كه گورباچف در اين زمينه مطرح نموده، اين روند غيرقابل بازگشت است. بر اين بنياد، نوعى «غربى شدن‏» روسيه، واقعيتى كتمان‏ناپذير است، گرچه بسيارى از نخبگان سياسى، در اين جامعه تلاش نمايند كه يا گفتمان ميان شرق و غرب با استفاده از واژه‏هايى كه اشاره به سمت و جهت ديگر دارند را مسدود نمايند. لوتمن همچنين ما را دعوت به التفات و توجه به قلمرو ديپلماتيك مى‏نمايد. اگر ما اين ديدگاه و نقطه عزيمت را پذيرا باشيم كه قلمرو فرهنگ، قلمرو مفاهيم و كميتهايى است كه مخلوق زبان مى‏باشند، آنگاه اين مساله برايمان قابل فهم است كه در جهان سياست، ديپلماسى، زبان ويژه خود را دارد كه كمك آن و از اين طريق، سياستمدار تلاش مى‏نمايد كه مرزهاى فرهنگى را تكليف نمايد تا بدين طريق، حكومتها را به هم نزديك نمايد. در وضعيت امروز اروپا، نمونه‏هاى متعددى در اين زمينه وجود دارد. همكارى بارنتز يك چنين ويژگى و ابتكارى در بر دارد، همكارى بالتيك از نمونه‏هاى ديگر است و همانطورى كه نخست‏وزير دانمارك «راسموسن‏» اخيرا اظهار نمود: قلمرو بالتيك، قلمرويى پيشگام و جلودار است و جايى است كه در آن، به گفتمان و گفت‏وگو حرمت نهاده شده است‏».
چه ما تاكيد بر تئورى نخبگان داشته باشيم و اذعان و اعتراف بدين مساله آوريم كه اين منافع سياسى نخبگان است كه تعيين مى‏نمايد چه چيزى مطلوبيت‏سياسى براى منطقه دارد. و چه تاكيد بر عناصر منطقه‏اى، تجارت و روابط مشترك ميان مرزها و يا روابط دوستانه و تاريخى داشته باشيم، اين امرى مسجل و مشخص است كه ما وابستگى تام به تعهد انسانى داريم و تا زمانى كه موضوعى به نام انسان مطرح اس، بايد بپذيريم كه مطلقيت در اين خصوص جايى ندارد.
انسان در عمل و گفتار، باز و آشكار است و از آنجايى كه شعور و فهم پديد مى‏آيد، بايد در پى معنا برآييم، همچنين هرگاه ديپلماسى از پايگاه بعد انسانى، در تمامى سطوح، چه در ميان ملت و چه در ميان نخبگان، از طريق ايجاد و خلق معنا شكل مى‏گيرد.
بدين لحاظ بر اين نظريم كه پايه‏ها و شالوده يك منطقه، حوزه جغرافيايى آن نيست كه مرزهاى فيزيكى را ايجاد مى‏نمايد، بلكه بنياد و اساس يك منطقه «تلطيف و يا تراشكارى‏» در مرزهاى فرهنگى و زبانى است. پس از اين نوع «تراشكارى‏» است كه اقتصاد، سرمايه‏گذارى و روابط مشترك فرهنگى و ..... مى‏تواند در صحنه بروز نمايد. مطالعه در زمينه «تراشكارى زبانى‏» روشى است كه تلاش مى‏نمايد، راهى را در قلمرو علوم سياسى ايجاد نماد.
در قلمرو تئوريهاى سياسى، چگونگى طرح مسائل و اينكه از طريق چه نهادهايى ابراز شود، نكته‏اى بس موردنظر است.
در اين خصوص محققى مانند «جاگر» در مقاله خود، اشاره دارد كه دستورالعمل‏هاى همكارى منطقه‏اى، نوعى «رفتار زبانى‏» قلمداد مى‏شود. وى اظهار مى‏دارد: استدلالى كه براى امنيت‏بالتيك بكار مى‏رود، شيوه گفتارى است كه به سادگى ايجاد گفت‏وگو را مسدود مى‏نمايد و هنگامى كه حكومتها و يا دولتها شروع به ابراز نگرانى براى منطقه خود، براى توانايى دفاعى و مرزهاى خود، براى رويه‏ها و روشهاى خود و براى شهروندان خود بنمايند، مانعى براى ايجاد بحث و گفت‏وگو در سطحى عاليتر ايجاد مى‏نمايند. او در اين زمينه معتقد است كه همكاريهاى نظامى با دولتهاى بالتيك، اقدامى خطاآميز و عملكردى است كه در قلمرو ژئوپلتيك معنا دارد.
گرچه من مطالب مفيدى را در ديدگاههاى «جاگر» ملاحظه مى‏نمايم، اما با نتيجه‏گيرى وى در خصوص مساله همكارى نظامى توافق ندارم. «تراشكارى زبانى‏» در سطوح گوناگون مورد نظر است و مبادله آرا و مكالمه بيان نمايندگان نظامى دولتهاى گوناگون، همچون قوه محركه‏اى در روند اروپا محسوب مى‏گردد. نكته مهم در اين خصوص اين نيست كه چه كسانى با يكديگر گفت‏وگو مى‏نمايند، بلكه اصل اين است كه چه چيزى گفته مى‏شود; زيرا هنگامى كه انسان در خصوص منطقه بحث مى‏نمايد، در خصوص همكاريهاى مرزى نيز بحث مى‏نمايد.
در اين راستا، بحرانها طبيعتا ظاهر مى‏شوند. هنگامى كه ما در پى همكاريهاى منطقه‏اى برمى‏آييم، بايستى روى اين مساله حساب نماييم كه قبل از مرحله همكارى، روند گفتارى پيچيده‏اى وجود دارد و اگر بخواهيم در اين خصوص به زبان لوتمن سخن گوييم، اين گونه است كه ضرورتا بخشى از گفتارها و روابط مورد سوءفهم واقع مى‏شوند. اما همين بد فهمى‏ها است كه قوه محركه روابط مشترك زبانى و فرهنگى قلمداد مى‏شود. البته اين حالت در صورتى بروز مى‏نمايد كه اين‏گونه مسائل، تبديل به حربه‏هاى سياسى نشوند كه در چنين وضعى، زبانها قفل و روابط مسدود مى‏گردد. در حقيقت، تنها از طريق بروز بدفهمى‏ها و اراده منسجم براى فهماندن درست پديده‏هاست كه فرهنگ برايمان رخ مى‏گشايد.
لوتمن مى‏گويد: آن كسى كه بر دو زبان تسلط دارد، در واقع به سه عنصر سلطه دارد. دو زبان و يك همزيستى كه اين عنصر از طريق گفت‏وگو ميان اين دو زبان ايجاد مى‏شود. همين عامل يا عنصر سوم در زبانهاست كه تشكيل بعد انسانى را مى‏دهد و سرنوشت مشترك انسانى را رقم مى‏زند.
* از اعضاى مؤسسه سياست‏خارجى نروژ، (NOPI)
سفارت ج. ا. ا - اسلو، به نقل از روزنامه آفتن پستن، 16/10/77.
http://www.e-resaneh.com