زبان، ديپلماسى و برخوردهاى فرهنگى
نويسنده: گيرفليك Geir Flikke*
مترجم: حميد غفارى
مترجم: حميد غفارى
برخى از پژوهشگران به تدريج بدين نتيجه رسيدهاند كه روند جهانى شدن (گلوباليزم) و همگرايى در جهان با مرزها و موانعى رويارو شده است. اين مرزها از جنس تمدنهاى بزرگ بوده، بر ويژگيهاى آن مبتنى مىباشد. تمدنهايى كه بر طبق راى و نظر پروفسور ساموئل هانتينگتون بر بنياد فرهنگها و آنچه كه هويت فراگير مذهبى و سياسى ناميده مىشود، استوار مىباشد.
بنابر نظر «ساموئل هانتينگتون» در كتاب «برخورد تمدنها»، ويژگيهاى قرن بعد مبتنى بر دو نوع تعارض مىباشد، تعارضات يا تعارضاتى كه در ميان دولتهاى صاحب سلطه در قلمرو تمدنى مشخص وجود دارد و تعارضات Fault line يا تعارضاتى كه در ميان دولتهاى گوناگون در تمدنهاى جداگانه پديد مىآيد. بر هر دو نوع از تعارضات، ويژگيها و خصلتهاى فرهنگى مترتب بوده، از گرايشات ايدئولوژيك و يا ملىگرايانه مبرا مىباشند. در واقع، در اين پهنه، عامل تعيين كننده همان عامل فرهنگى و هويتى است و دقيقا همين عامل است كه پس از افول ايدئولوژيها و خروج آنها از صحنه جهانى، به ميدان دارى به پهنه بينالملل پرداخته و حضور پررنگ خود را اعلام داشته است. ساموئل هانتيگتون اظهار مىدارد كه تمدنها، واقعياتى فرهنگى محسوب مىشوند. وى در اين باب، به نكته قابل تاملى كه از نظر خودش يك آكسيوم (اصل متعارف) مىباشد، اشاره مىنمايد و مىگويد: بر فرهنگها، ويژگى سياسى مترتب نيست، بلكه اين ويژگى بر آنها تحميل مىگردد. همچنين از نظر وى، در اين خصوص، تناقض زمانى رخ مىنمايد كه مرزهاى سياسى مخدوش و غير قابل تشخيص مىشوند. بنابراين، سياسى شدن فرهنگها به صورت امرى مكرر درمىآيد. چنين حالتى، سياسى شدن فرهنگ، هنگامى بروز مىنمايد كه قدرتهاى محورى، اقدام به تشكيل حكومت مىنمايند. در واقع، سياسى شدن فرهنگ كه از وحدت فرهنگى تاثير مىپذيرد، زمانى آشكار مىشود كه در آن، وحدت سياسى از سوى قدرتهاى برونى و بيگانه مورد تهديد واقع مىشوند. بدين لحاظ و بر بنياد چنين تفسيرى، مىتوان اذعان نمود كه اراده نهفته در پشتسياسى شدن فرهنگ، قدرت است و نه خود فرهنگ.
يكى از شاخصههاى اساسى تحول سياسى در روسيه پس از سال 1993، بحثها و گفتارهايى است كه در خصوص «تمدن روسى» مىشود. نظريه «تمدن روسى» به تدريج پيروان بيشترى مىيابد و دقيقا در دورهاى بروز نموده است كه اين كشور، فاقد وحدت سياسى و هويت ملى است. كمونيستهاى پيشين روى از ايدئولوژى شوروى برتافتهاند و منحصرا تاكيد و توجه خويش را به منافع ملى فراگير معطوف نمودهاند. در واقع، در اين خصوص، گرايش موجود صرفا بر منافع ملى يك ملت نيست، بلكه منافع تمدنى چند مليتى را كه تمدن «آسيايى - اروپايى» ناميده مىشود، دربرمىگيرد.
بر طبق نظر كمونيستى «زيوگانف» Ziuganov ، تلاش براى احياى سرمايهدارى، اثر بخش نخواهد بود; زيرا سرمايهدارى شالودههاى مادى و معنوى جامعه را نابود مىنمايد و به طور پيوسته، به اين واقعيت اشاره مىنمايد كه تمدن غربى - بورژوازى و تمدن روسى، و تمدن متباين و نامتقارن مىباشند.
وى - ونيز بسيارى همزبان با وى - بر بنياد همين ديدگاه، مرزى را از شمال به جنوب ترسيم مىنمايند كه در دو سوى آن، فرهنگهاى رقيب در مقابل يكديگر صفآرايى نمودهاند. يك سو فردگرايى غربى با خصلتهايى مانند دموكراسى، اقتصاد سرمايهدارى و آزادى مطلق قرار گرفته، در سوى ديگر، وحدت جمعگرايانه روسى، حكومت هيرارشى، سيستم كشاورزى سوسياليستى و روش ويژه اقتصادى آن قرار دارد.
از جمله محققان روسى كه در خصوص مقوله فرهنگ، بيش از ديگران تلاش و تفكر نموده، يورى لوتمن (1993 - 1922) مىباشد. لوتمن قلمرو فرهنگ را «زمينه رمزها» و «علائم رمزى» مىداند. وى معناى خود را در قلمرو فرهنگ، از زمينهاى وام گرفته كه آن را «اروپا و آسياگرايى روسى» مىنامند. با وجود اين، لوتمن در تضاد با پيروان گرايشات اروپايى - آسيايى (اروپا و آسياگرايان)، در پى اين برنمىآيد كه سياستى را مبتنى بر منافع ملى مشتمل بر تاريخ و زبان و بيولوژى تدوين نمايد، بلكه با ايجاد تبادلات ميان ساختارگرايى و نشانهشناسى در دهه 1960 در شوروى، مطرح مىنمايد كه فرهنگها، جهانهايى مخلوق زبان (زبان و ساختار زبانى و ويژگيهاى مترتب بر آن) مىباشند بنابراين، به همين خاطر، ويژگى مطلقيتبر آنها مترتب نيست. فرهنگ از يك سو سيستمى هماهنگ متشكل از خرده سيستمهاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و مذهبى است كه در اين صورت، بر فرهنگ فهمى درونزا حاكم و بر آن ويژگى «ملى» يا «يگانگى» مترتب مىباشد. از سوى ديگر، فرهنگها سيستمهايى باز مىباشند كه در رابطهاى گفتمانى با سيستمهاى برونى قرار مىگيرند و به وضوح در چنين فضايى است كه فرهنگها در رابطه دو جانبه تاثير و تاثر قرار گرفته و در همين رابطه تعريف مىشوند; اما نكته حائز اهميت در تفسير لوتمن، تاكيدى است كه وى بر «روابط» فرهنگى دارد.
اكسيرمى كه در اين زمينه در ذهن وى نقش بسته، اين است كه هيچ فرهنگى فى نفسه داراى معنا نمىباشد. همچنين فرهنگها مىتوانند به عنوان معانى سياسى يا بياناتى زبانى از واقعيات قلمداد شوند، اما خاتمه يافته نيستند زيرا فرهنگها از يك سو، در حال خلق و ايجادند و از سوى ديگر، مخلوق «رابطه» با ساير فرهنگها مىباشند. لوتمن اشاره مىنمايد، اينكه بيان مىگردد بر فرهنگى ويژگى «والايى» و «برترى» مترتب است، گفتارى سهل و بى معنى است. لوتمن از طريق نشان دادن اينكه چگونه فرهنگها به روابط مشترك مىپردازند، تاكيد بر ويژگيهاى «قطبى» و «همانندى» در قلمرو فرهنگها دارد. او همچنين اشاره مىنمايد كه اين دو مقوله، در ارتباطى مطمئن با يكديگر معنا مىيابند. به عبارت ديگر و به زبان خود لوتمن، هرگاه يك فرهنگ تصويرى قطبى (پولاريزه) از مفاهيم «ما» و «آن بيگانگان» خلق و ايجاد مىنمايد، در واقع، اين گونه است كه زمينه يا متن هنجارى «بيگانگى» را با خود «همانند» مىسازد.
ساختار نظرى لوتمن، ما را بدين امر دعوت مىنمايد كه بتوانيم آنچه كه در متن جامعه روسيه نوشته مىشود، بخوانيم. بر اين اساس، مىتوان بدين باور رسيد كه بروز ويژگيهاى «قطبى» شديد و فشرده در اين جامعه بدان معناست كه روسيه در پى رد و تكذيب تجربيات جوامع غربى برآمده است. در اين خصوص، جامعه سرمايهدارى همچون «متنى» مىباشد كه در آن، حكومتهاى گوناگون براساس ويژگى «دستور زبانى» خود عمل مىنمايند. از سوى ديگر، براساس همين سيستم، مىتوان گفت، يك سير آموزشى فشرده در روسيه در جريان است. اين جامعه، معطوف به ايدههاى جديد، به ساختارى نوين در جامعه، به روابطى جديد ميان حكومت و فرد و ..... مىباشد.
صرفنظر از اين موضوع كه روسيه چگونه در اين روند پيش رود، اين مسالهاى بغرنجخواهد بود كه گفته شود، روسيه به ساختار قديم خود بازگشت نمايد و همانطور كه گورباچف در اين زمينه مطرح نموده، اين روند غيرقابل بازگشت است. بر اين بنياد، نوعى «غربى شدن» روسيه، واقعيتى كتمانناپذير است، گرچه بسيارى از نخبگان سياسى، در اين جامعه تلاش نمايند كه يا گفتمان ميان شرق و غرب با استفاده از واژههايى كه اشاره به سمت و جهت ديگر دارند را مسدود نمايند. لوتمن همچنين ما را دعوت به التفات و توجه به قلمرو ديپلماتيك مىنمايد. اگر ما اين ديدگاه و نقطه عزيمت را پذيرا باشيم كه قلمرو فرهنگ، قلمرو مفاهيم و كميتهايى است كه مخلوق زبان مىباشند، آنگاه اين مساله برايمان قابل فهم است كه در جهان سياست، ديپلماسى، زبان ويژه خود را دارد كه كمك آن و از اين طريق، سياستمدار تلاش مىنمايد كه مرزهاى فرهنگى را تكليف نمايد تا بدين طريق، حكومتها را به هم نزديك نمايد. در وضعيت امروز اروپا، نمونههاى متعددى در اين زمينه وجود دارد. همكارى بارنتز يك چنين ويژگى و ابتكارى در بر دارد، همكارى بالتيك از نمونههاى ديگر است و همانطورى كه نخستوزير دانمارك «راسموسن» اخيرا اظهار نمود: قلمرو بالتيك، قلمرويى پيشگام و جلودار است و جايى است كه در آن، به گفتمان و گفتوگو حرمت نهاده شده است».
چه ما تاكيد بر تئورى نخبگان داشته باشيم و اذعان و اعتراف بدين مساله آوريم كه اين منافع سياسى نخبگان است كه تعيين مىنمايد چه چيزى مطلوبيتسياسى براى منطقه دارد. و چه تاكيد بر عناصر منطقهاى، تجارت و روابط مشترك ميان مرزها و يا روابط دوستانه و تاريخى داشته باشيم، اين امرى مسجل و مشخص است كه ما وابستگى تام به تعهد انسانى داريم و تا زمانى كه موضوعى به نام انسان مطرح اس، بايد بپذيريم كه مطلقيت در اين خصوص جايى ندارد.
انسان در عمل و گفتار، باز و آشكار است و از آنجايى كه شعور و فهم پديد مىآيد، بايد در پى معنا برآييم، همچنين هرگاه ديپلماسى از پايگاه بعد انسانى، در تمامى سطوح، چه در ميان ملت و چه در ميان نخبگان، از طريق ايجاد و خلق معنا شكل مىگيرد.
بدين لحاظ بر اين نظريم كه پايهها و شالوده يك منطقه، حوزه جغرافيايى آن نيست كه مرزهاى فيزيكى را ايجاد مىنمايد، بلكه بنياد و اساس يك منطقه «تلطيف و يا تراشكارى» در مرزهاى فرهنگى و زبانى است. پس از اين نوع «تراشكارى» است كه اقتصاد، سرمايهگذارى و روابط مشترك فرهنگى و ..... مىتواند در صحنه بروز نمايد. مطالعه در زمينه «تراشكارى زبانى» روشى است كه تلاش مىنمايد، راهى را در قلمرو علوم سياسى ايجاد نماد.
در قلمرو تئوريهاى سياسى، چگونگى طرح مسائل و اينكه از طريق چه نهادهايى ابراز شود، نكتهاى بس موردنظر است.
در اين خصوص محققى مانند «جاگر» در مقاله خود، اشاره دارد كه دستورالعملهاى همكارى منطقهاى، نوعى «رفتار زبانى» قلمداد مىشود. وى اظهار مىدارد: استدلالى كه براى امنيتبالتيك بكار مىرود، شيوه گفتارى است كه به سادگى ايجاد گفتوگو را مسدود مىنمايد و هنگامى كه حكومتها و يا دولتها شروع به ابراز نگرانى براى منطقه خود، براى توانايى دفاعى و مرزهاى خود، براى رويهها و روشهاى خود و براى شهروندان خود بنمايند، مانعى براى ايجاد بحث و گفتوگو در سطحى عاليتر ايجاد مىنمايند. او در اين زمينه معتقد است كه همكاريهاى نظامى با دولتهاى بالتيك، اقدامى خطاآميز و عملكردى است كه در قلمرو ژئوپلتيك معنا دارد.
گرچه من مطالب مفيدى را در ديدگاههاى «جاگر» ملاحظه مىنمايم، اما با نتيجهگيرى وى در خصوص مساله همكارى نظامى توافق ندارم. «تراشكارى زبانى» در سطوح گوناگون مورد نظر است و مبادله آرا و مكالمه بيان نمايندگان نظامى دولتهاى گوناگون، همچون قوه محركهاى در روند اروپا محسوب مىگردد. نكته مهم در اين خصوص اين نيست كه چه كسانى با يكديگر گفتوگو مىنمايند، بلكه اصل اين است كه چه چيزى گفته مىشود; زيرا هنگامى كه انسان در خصوص منطقه بحث مىنمايد، در خصوص همكاريهاى مرزى نيز بحث مىنمايد.
در اين راستا، بحرانها طبيعتا ظاهر مىشوند. هنگامى كه ما در پى همكاريهاى منطقهاى برمىآييم، بايستى روى اين مساله حساب نماييم كه قبل از مرحله همكارى، روند گفتارى پيچيدهاى وجود دارد و اگر بخواهيم در اين خصوص به زبان لوتمن سخن گوييم، اين گونه است كه ضرورتا بخشى از گفتارها و روابط مورد سوءفهم واقع مىشوند. اما همين بد فهمىها است كه قوه محركه روابط مشترك زبانى و فرهنگى قلمداد مىشود. البته اين حالت در صورتى بروز مىنمايد كه اينگونه مسائل، تبديل به حربههاى سياسى نشوند كه در چنين وضعى، زبانها قفل و روابط مسدود مىگردد. در حقيقت، تنها از طريق بروز بدفهمىها و اراده منسجم براى فهماندن درست پديدههاست كه فرهنگ برايمان رخ مىگشايد.
لوتمن مىگويد: آن كسى كه بر دو زبان تسلط دارد، در واقع به سه عنصر سلطه دارد. دو زبان و يك همزيستى كه اين عنصر از طريق گفتوگو ميان اين دو زبان ايجاد مىشود. همين عامل يا عنصر سوم در زبانهاست كه تشكيل بعد انسانى را مىدهد و سرنوشت مشترك انسانى را رقم مىزند.
* از اعضاى مؤسسه سياستخارجى نروژ، (NOPI)
منبع:
سفارت ج. ا. ا - اسلو، به نقل از روزنامه آفتن پستن، 16/10/77.
http://www.e-resaneh.com
/خ
بنابر نظر «ساموئل هانتينگتون» در كتاب «برخورد تمدنها»، ويژگيهاى قرن بعد مبتنى بر دو نوع تعارض مىباشد، تعارضات يا تعارضاتى كه در ميان دولتهاى صاحب سلطه در قلمرو تمدنى مشخص وجود دارد و تعارضات Fault line يا تعارضاتى كه در ميان دولتهاى گوناگون در تمدنهاى جداگانه پديد مىآيد. بر هر دو نوع از تعارضات، ويژگيها و خصلتهاى فرهنگى مترتب بوده، از گرايشات ايدئولوژيك و يا ملىگرايانه مبرا مىباشند. در واقع، در اين پهنه، عامل تعيين كننده همان عامل فرهنگى و هويتى است و دقيقا همين عامل است كه پس از افول ايدئولوژيها و خروج آنها از صحنه جهانى، به ميدان دارى به پهنه بينالملل پرداخته و حضور پررنگ خود را اعلام داشته است. ساموئل هانتيگتون اظهار مىدارد كه تمدنها، واقعياتى فرهنگى محسوب مىشوند. وى در اين باب، به نكته قابل تاملى كه از نظر خودش يك آكسيوم (اصل متعارف) مىباشد، اشاره مىنمايد و مىگويد: بر فرهنگها، ويژگى سياسى مترتب نيست، بلكه اين ويژگى بر آنها تحميل مىگردد. همچنين از نظر وى، در اين خصوص، تناقض زمانى رخ مىنمايد كه مرزهاى سياسى مخدوش و غير قابل تشخيص مىشوند. بنابراين، سياسى شدن فرهنگها به صورت امرى مكرر درمىآيد. چنين حالتى، سياسى شدن فرهنگ، هنگامى بروز مىنمايد كه قدرتهاى محورى، اقدام به تشكيل حكومت مىنمايند. در واقع، سياسى شدن فرهنگ كه از وحدت فرهنگى تاثير مىپذيرد، زمانى آشكار مىشود كه در آن، وحدت سياسى از سوى قدرتهاى برونى و بيگانه مورد تهديد واقع مىشوند. بدين لحاظ و بر بنياد چنين تفسيرى، مىتوان اذعان نمود كه اراده نهفته در پشتسياسى شدن فرهنگ، قدرت است و نه خود فرهنگ.
يكى از شاخصههاى اساسى تحول سياسى در روسيه پس از سال 1993، بحثها و گفتارهايى است كه در خصوص «تمدن روسى» مىشود. نظريه «تمدن روسى» به تدريج پيروان بيشترى مىيابد و دقيقا در دورهاى بروز نموده است كه اين كشور، فاقد وحدت سياسى و هويت ملى است. كمونيستهاى پيشين روى از ايدئولوژى شوروى برتافتهاند و منحصرا تاكيد و توجه خويش را به منافع ملى فراگير معطوف نمودهاند. در واقع، در اين خصوص، گرايش موجود صرفا بر منافع ملى يك ملت نيست، بلكه منافع تمدنى چند مليتى را كه تمدن «آسيايى - اروپايى» ناميده مىشود، دربرمىگيرد.
بر طبق نظر كمونيستى «زيوگانف» Ziuganov ، تلاش براى احياى سرمايهدارى، اثر بخش نخواهد بود; زيرا سرمايهدارى شالودههاى مادى و معنوى جامعه را نابود مىنمايد و به طور پيوسته، به اين واقعيت اشاره مىنمايد كه تمدن غربى - بورژوازى و تمدن روسى، و تمدن متباين و نامتقارن مىباشند.
وى - ونيز بسيارى همزبان با وى - بر بنياد همين ديدگاه، مرزى را از شمال به جنوب ترسيم مىنمايند كه در دو سوى آن، فرهنگهاى رقيب در مقابل يكديگر صفآرايى نمودهاند. يك سو فردگرايى غربى با خصلتهايى مانند دموكراسى، اقتصاد سرمايهدارى و آزادى مطلق قرار گرفته، در سوى ديگر، وحدت جمعگرايانه روسى، حكومت هيرارشى، سيستم كشاورزى سوسياليستى و روش ويژه اقتصادى آن قرار دارد.
از جمله محققان روسى كه در خصوص مقوله فرهنگ، بيش از ديگران تلاش و تفكر نموده، يورى لوتمن (1993 - 1922) مىباشد. لوتمن قلمرو فرهنگ را «زمينه رمزها» و «علائم رمزى» مىداند. وى معناى خود را در قلمرو فرهنگ، از زمينهاى وام گرفته كه آن را «اروپا و آسياگرايى روسى» مىنامند. با وجود اين، لوتمن در تضاد با پيروان گرايشات اروپايى - آسيايى (اروپا و آسياگرايان)، در پى اين برنمىآيد كه سياستى را مبتنى بر منافع ملى مشتمل بر تاريخ و زبان و بيولوژى تدوين نمايد، بلكه با ايجاد تبادلات ميان ساختارگرايى و نشانهشناسى در دهه 1960 در شوروى، مطرح مىنمايد كه فرهنگها، جهانهايى مخلوق زبان (زبان و ساختار زبانى و ويژگيهاى مترتب بر آن) مىباشند بنابراين، به همين خاطر، ويژگى مطلقيتبر آنها مترتب نيست. فرهنگ از يك سو سيستمى هماهنگ متشكل از خرده سيستمهاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و مذهبى است كه در اين صورت، بر فرهنگ فهمى درونزا حاكم و بر آن ويژگى «ملى» يا «يگانگى» مترتب مىباشد. از سوى ديگر، فرهنگها سيستمهايى باز مىباشند كه در رابطهاى گفتمانى با سيستمهاى برونى قرار مىگيرند و به وضوح در چنين فضايى است كه فرهنگها در رابطه دو جانبه تاثير و تاثر قرار گرفته و در همين رابطه تعريف مىشوند; اما نكته حائز اهميت در تفسير لوتمن، تاكيدى است كه وى بر «روابط» فرهنگى دارد.
اكسيرمى كه در اين زمينه در ذهن وى نقش بسته، اين است كه هيچ فرهنگى فى نفسه داراى معنا نمىباشد. همچنين فرهنگها مىتوانند به عنوان معانى سياسى يا بياناتى زبانى از واقعيات قلمداد شوند، اما خاتمه يافته نيستند زيرا فرهنگها از يك سو، در حال خلق و ايجادند و از سوى ديگر، مخلوق «رابطه» با ساير فرهنگها مىباشند. لوتمن اشاره مىنمايد، اينكه بيان مىگردد بر فرهنگى ويژگى «والايى» و «برترى» مترتب است، گفتارى سهل و بى معنى است. لوتمن از طريق نشان دادن اينكه چگونه فرهنگها به روابط مشترك مىپردازند، تاكيد بر ويژگيهاى «قطبى» و «همانندى» در قلمرو فرهنگها دارد. او همچنين اشاره مىنمايد كه اين دو مقوله، در ارتباطى مطمئن با يكديگر معنا مىيابند. به عبارت ديگر و به زبان خود لوتمن، هرگاه يك فرهنگ تصويرى قطبى (پولاريزه) از مفاهيم «ما» و «آن بيگانگان» خلق و ايجاد مىنمايد، در واقع، اين گونه است كه زمينه يا متن هنجارى «بيگانگى» را با خود «همانند» مىسازد.
ساختار نظرى لوتمن، ما را بدين امر دعوت مىنمايد كه بتوانيم آنچه كه در متن جامعه روسيه نوشته مىشود، بخوانيم. بر اين اساس، مىتوان بدين باور رسيد كه بروز ويژگيهاى «قطبى» شديد و فشرده در اين جامعه بدان معناست كه روسيه در پى رد و تكذيب تجربيات جوامع غربى برآمده است. در اين خصوص، جامعه سرمايهدارى همچون «متنى» مىباشد كه در آن، حكومتهاى گوناگون براساس ويژگى «دستور زبانى» خود عمل مىنمايند. از سوى ديگر، براساس همين سيستم، مىتوان گفت، يك سير آموزشى فشرده در روسيه در جريان است. اين جامعه، معطوف به ايدههاى جديد، به ساختارى نوين در جامعه، به روابطى جديد ميان حكومت و فرد و ..... مىباشد.
صرفنظر از اين موضوع كه روسيه چگونه در اين روند پيش رود، اين مسالهاى بغرنجخواهد بود كه گفته شود، روسيه به ساختار قديم خود بازگشت نمايد و همانطور كه گورباچف در اين زمينه مطرح نموده، اين روند غيرقابل بازگشت است. بر اين بنياد، نوعى «غربى شدن» روسيه، واقعيتى كتمانناپذير است، گرچه بسيارى از نخبگان سياسى، در اين جامعه تلاش نمايند كه يا گفتمان ميان شرق و غرب با استفاده از واژههايى كه اشاره به سمت و جهت ديگر دارند را مسدود نمايند. لوتمن همچنين ما را دعوت به التفات و توجه به قلمرو ديپلماتيك مىنمايد. اگر ما اين ديدگاه و نقطه عزيمت را پذيرا باشيم كه قلمرو فرهنگ، قلمرو مفاهيم و كميتهايى است كه مخلوق زبان مىباشند، آنگاه اين مساله برايمان قابل فهم است كه در جهان سياست، ديپلماسى، زبان ويژه خود را دارد كه كمك آن و از اين طريق، سياستمدار تلاش مىنمايد كه مرزهاى فرهنگى را تكليف نمايد تا بدين طريق، حكومتها را به هم نزديك نمايد. در وضعيت امروز اروپا، نمونههاى متعددى در اين زمينه وجود دارد. همكارى بارنتز يك چنين ويژگى و ابتكارى در بر دارد، همكارى بالتيك از نمونههاى ديگر است و همانطورى كه نخستوزير دانمارك «راسموسن» اخيرا اظهار نمود: قلمرو بالتيك، قلمرويى پيشگام و جلودار است و جايى است كه در آن، به گفتمان و گفتوگو حرمت نهاده شده است».
چه ما تاكيد بر تئورى نخبگان داشته باشيم و اذعان و اعتراف بدين مساله آوريم كه اين منافع سياسى نخبگان است كه تعيين مىنمايد چه چيزى مطلوبيتسياسى براى منطقه دارد. و چه تاكيد بر عناصر منطقهاى، تجارت و روابط مشترك ميان مرزها و يا روابط دوستانه و تاريخى داشته باشيم، اين امرى مسجل و مشخص است كه ما وابستگى تام به تعهد انسانى داريم و تا زمانى كه موضوعى به نام انسان مطرح اس، بايد بپذيريم كه مطلقيت در اين خصوص جايى ندارد.
انسان در عمل و گفتار، باز و آشكار است و از آنجايى كه شعور و فهم پديد مىآيد، بايد در پى معنا برآييم، همچنين هرگاه ديپلماسى از پايگاه بعد انسانى، در تمامى سطوح، چه در ميان ملت و چه در ميان نخبگان، از طريق ايجاد و خلق معنا شكل مىگيرد.
بدين لحاظ بر اين نظريم كه پايهها و شالوده يك منطقه، حوزه جغرافيايى آن نيست كه مرزهاى فيزيكى را ايجاد مىنمايد، بلكه بنياد و اساس يك منطقه «تلطيف و يا تراشكارى» در مرزهاى فرهنگى و زبانى است. پس از اين نوع «تراشكارى» است كه اقتصاد، سرمايهگذارى و روابط مشترك فرهنگى و ..... مىتواند در صحنه بروز نمايد. مطالعه در زمينه «تراشكارى زبانى» روشى است كه تلاش مىنمايد، راهى را در قلمرو علوم سياسى ايجاد نماد.
در قلمرو تئوريهاى سياسى، چگونگى طرح مسائل و اينكه از طريق چه نهادهايى ابراز شود، نكتهاى بس موردنظر است.
در اين خصوص محققى مانند «جاگر» در مقاله خود، اشاره دارد كه دستورالعملهاى همكارى منطقهاى، نوعى «رفتار زبانى» قلمداد مىشود. وى اظهار مىدارد: استدلالى كه براى امنيتبالتيك بكار مىرود، شيوه گفتارى است كه به سادگى ايجاد گفتوگو را مسدود مىنمايد و هنگامى كه حكومتها و يا دولتها شروع به ابراز نگرانى براى منطقه خود، براى توانايى دفاعى و مرزهاى خود، براى رويهها و روشهاى خود و براى شهروندان خود بنمايند، مانعى براى ايجاد بحث و گفتوگو در سطحى عاليتر ايجاد مىنمايند. او در اين زمينه معتقد است كه همكاريهاى نظامى با دولتهاى بالتيك، اقدامى خطاآميز و عملكردى است كه در قلمرو ژئوپلتيك معنا دارد.
گرچه من مطالب مفيدى را در ديدگاههاى «جاگر» ملاحظه مىنمايم، اما با نتيجهگيرى وى در خصوص مساله همكارى نظامى توافق ندارم. «تراشكارى زبانى» در سطوح گوناگون مورد نظر است و مبادله آرا و مكالمه بيان نمايندگان نظامى دولتهاى گوناگون، همچون قوه محركهاى در روند اروپا محسوب مىگردد. نكته مهم در اين خصوص اين نيست كه چه كسانى با يكديگر گفتوگو مىنمايند، بلكه اصل اين است كه چه چيزى گفته مىشود; زيرا هنگامى كه انسان در خصوص منطقه بحث مىنمايد، در خصوص همكاريهاى مرزى نيز بحث مىنمايد.
در اين راستا، بحرانها طبيعتا ظاهر مىشوند. هنگامى كه ما در پى همكاريهاى منطقهاى برمىآييم، بايستى روى اين مساله حساب نماييم كه قبل از مرحله همكارى، روند گفتارى پيچيدهاى وجود دارد و اگر بخواهيم در اين خصوص به زبان لوتمن سخن گوييم، اين گونه است كه ضرورتا بخشى از گفتارها و روابط مورد سوءفهم واقع مىشوند. اما همين بد فهمىها است كه قوه محركه روابط مشترك زبانى و فرهنگى قلمداد مىشود. البته اين حالت در صورتى بروز مىنمايد كه اينگونه مسائل، تبديل به حربههاى سياسى نشوند كه در چنين وضعى، زبانها قفل و روابط مسدود مىگردد. در حقيقت، تنها از طريق بروز بدفهمىها و اراده منسجم براى فهماندن درست پديدههاست كه فرهنگ برايمان رخ مىگشايد.
لوتمن مىگويد: آن كسى كه بر دو زبان تسلط دارد، در واقع به سه عنصر سلطه دارد. دو زبان و يك همزيستى كه اين عنصر از طريق گفتوگو ميان اين دو زبان ايجاد مىشود. همين عامل يا عنصر سوم در زبانهاست كه تشكيل بعد انسانى را مىدهد و سرنوشت مشترك انسانى را رقم مىزند.
* از اعضاى مؤسسه سياستخارجى نروژ، (NOPI)
منبع:
سفارت ج. ا. ا - اسلو، به نقل از روزنامه آفتن پستن، 16/10/77.
http://www.e-resaneh.com
/خ