انقلاب ایران و روابط بینالملل
نويسنده: سيد مهدي ترابي
ترجمه: حشمتالسادات نبوي
ترجمه: حشمتالسادات نبوي
ظهور یک انقلاب دینی و به دنبال آن تأسیس و پایداری نظام سیاسی مبتنی بر آن، یک محال عرفی و علمی در دنیای سکولار قرن بیستم به حساب میآمد، امّا این معجزۀ محال رخ داد و نه تنها راه رهایی از سلطه را به مردم و تودههای کشورها آموخت، بلکه نخبگان دلسوز ملتها را نیز با راهی نو آشنا کرد که خارج از تنگنای شمال و جنوب یا شرق و غرب بود.
امّا برای شمردن تأثیرات بینالمللی انقلاب اسلامی هنوز کمی زود است و باید منتظر رویش کامل بذر امید در دل نخبگان و تودههای ملل جهان بود و تنها پس از تناور شدن درخت تأثیرات جهانی انقلاب میتوان به بررسی کامل ابعاد جهانی انقلاب پرداخت. برهم خوردن سیستم سلطۀ جهانی و تولد بلوک قدرتمند اسلامی از یکسو و افول ماتریالیسم از سوی دیگر را میتوان محورهای اصلی این تأثیرات دانست که فروعات و نتایج فراوانی دارد. در نوشتۀ زیر مروری بر تأثیر انقلاب اسلامی بر روابط بینالملل داشته باشید.
مواجهه با اين موضوعات خبري اغلب ما را از توجه به وقايع مهمتر تاريخي، استراتژيكی، و موضوعات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي اساسيتر كه در منطقه و دنيا در حال اتفاق هستند، باز داشته است كه البته وقايع جاري با اين مسائل اساسي ارتباط دارد. يكي از موضوعات مهم، مسألۀ ايران بهويژه انقلاب اسلامي و استقرار جمهوري اسلامي در این کشور است. بنابراين براي درك بهتر وقايع جاري لازم است تأثيرات انقلاب اسلامي بر روابط بينالملل بررسی گردد.
به طور خلاصه، تأثيرات سياسي، انقلاب اسلامي ايران را از يك مهرة كماهميت در روابط بينالملل به بازيگری مهم تبديل نموده و به واسطة اين تأثيرات، پس از نابودي اتحاد جماهير شوروي و پايان یافتن جهان دو قطبي، آغاز يك بلوك اسلامي را شاهدیم.
از دوران امپراتوري عثماني تاكنون تقريباً هيچ كشور مسلماني در صحنة بينالملل به اندازۀ جمهوري اسلامي ايران (در حال حاضر) فعاليت نداشته و اين مسأله تأثيرات مهمي بر روابط بينالملل، بهويژه بر روابط كشورهاي اروپاي غربي و امريكا با جهان اسلام، داشته است.
از جمله تأثيرات اقتصادي ميتوان به اين نكته اشاره كرد كه پس از سالها براي اولينبار، منابع يك كشور خاص در خدمت اسلام و پرورش هويت اسلامي قرار گرفته است. اين مسأله دقيقاً بدين معناست كه الگوي بازگشت سپردههاي دلاري حاصلشدۀ مسلمانان از فروش نفت به چرخة اقتصاد غرب برای خريد تسليحات كشورهاي غربي، قراردادهاي زيربنايي، ابزار مالي و مستغلات كه در زمان شاه و در حال حاضر توسط كشورهاي عربي داراي نفت اعمال ميشود، دگرگون گرديده است. در مقابل، درآمدهاي نفتي به منظور توسعۀ داخلي و پروژههاي اقتصادي و گسترش صنايع بومي و دانش فني به كار ميروند. [1]
همۀ اين تأثيرات بر مبناي تأثيرات اجتماعي و فرهنگي انقلاب اسلامي بر روابط بينالملل است. تأثيرات اجتماعي و فرهنگي به پيدايش نخبگان مسلمان واقعي در برابر روشنفكران وفادار به تفكرات غربي يا شرقي يا اسلام سلطنتي (بعضي از كشورهاي عربي) انجامید. در نتيجه هويت اسلامي سياسي در سراسر جهان اسلام احيا گرديده است.
انقلاب اسلامي در چنين كشوري به تأسيس اولين جمهوري اسلامي در عصر حاضر دست زد؛ جمهوريای كه جانشين حكومت سلطنتي 2500 ساله گرديد. انقلاب اسلامي يا به بيان دقيقتر جنبشهاي اسلامي منجر به جمهوري اسلامي، و نيازهاي بعدي اين جمهوري اسلامي سبب پيدايش بعضي از وقايع اجتماعي بسيار مهم گرديد. در همان ابتدا، پرورش نخبگان اسلامي به معناي نخبگان متعهد به اسلام نه به تفكرات غربي يا شرقي يا اسلام سلطنتي پادشاهان گذشته بود. باید توجه کرد كه انقلاب اسلامي در جهاني كه از لحاظ ايدئولوژيكي دو قطبي بود به وجود آمد. اكثر نخبگان و حكومتها، در بيشتر كشورها، يا طرفدار ايالات متحده امريكا، و متحدان سرمايهداري ليبرال غرب بودند يا طرفدار اتحاد جماهير شوروي و اتحاد شرقي استالينيستی ــ كمونيستي. گستردگي جهان سياسي براي اكثر مردم بدين صورت بود.
در چنين محيطي نخبگان مسلمان تا جايي پيشرفت نمودند كه ساختار فلسفي، ايدئولوژيكي و سياسي ديگري براي مسلمانان ارائه کردند. اين امر تأثير ماندگاری بر مسلمانان جهان به جاي گذاشت، به اين خاطر كه نشان داد آنهايي كه نميخواهند اسلام خود را رها كنند، ميتوانند بدون انتخاب يكي از دو مسلك غير اسلامي فوق، از نظر اجتماعي و سياسي نيز فعال باشند. علاوه بر اين، انقلاب و نخبگان اسلامي نشان دادند كه حكومت يك كشور مهم ميتواند بر پايۀ دستورات و احكام اسلامي استوار گردد و روحانيت اسلام آن را اداره کند.
منظور ما از نخبۀ اسلامي و مسلمان هم افراد روحاني هستند و هم غير روحاني، به اين دليل كه حمايت از اسلام ضرورتاً منوط به بخشي از روحانيت بودن نيست. اين يك انتخاب اخلاقي است كه توسط افراد انجام میشود. بااينحال وجود كشوري كه در رأس آن روحاني مسلمانی باشد حقيقتاً رويدادي انقلابي و گامي عظيم در جهت دوري از حكومت سلطنتي ناعادلانهاي بود كه در بيشتر جهان اسلام ترسيم شده، و همچنين گامي بزرگ بود به سمت تحقق ديدگاه قرآني از سياست، مانند حكومت سياسي حضرت محمد(ص) و امام علي(ع). اين مسأله چه از ديدگاه تاريخچۀ اسلامي بررسي شود و چه از ديدگاه سياست جهاني، در هر حال رويدادي بسيار مهم است.
به ياد آوريد که اين رويداد در جهاني به وقوع پيوست كه از لحاظ فرهنگي و فلسفي، سكولاريسم غربی يا همان جدايي دين از سياست حكمفرما بود. جهان غرب دورهاي را سپري ميكرد كه در آن محافظهكاران مذهبي (براي مثال در ايالات متحده) از لحاظ سياسي اهمیتی نداشتند. در جهاني كه مشخصة آن، سلطة سياسي سكولاريستها (غير دينمدارها) بود، امّتي مدعي شد نه تنها دين از سياست جدا نيست، بلكه جسورانه ادعا كرد مناسبترين شخص براي هدايت يك امت و جامعه در زمان غيبت معصوم(ع)، فقيه مسلمان است.
حاصل عمل چنين نخبگاني، پرورش نخبگان مسلمان و تأسیس حكومت اسلامي بود و به امري منجر شد كه از ديدگاه سياست جهاني و استراتژيك، اهميت فوقالعادهاي داشت. اين امر همان احياي هويت اسلامي يا به بيان خاص، هويت سياسي اسلامي است كه در ميان گسترة مسلمانان از اقيانوس اطلس تا آرام و جمعيتهاي مسلمان در ساير بخشهاي جهان ميباشد.
دقيقاً انقلاب اسلامي و استقرار جمهوري اسلامي به مسلماناني كه هويت خود را در برابر تبليغات جهاني گستردۀ سكولاريستها که از غرب تا شرق را در بر میگرفت و همچنين در برابر اعمال نفوذ روشنفكران سكولاريست و ضد مسلمان حاكم بر كشورهاي مسلمان، حفظ نموده بودند، اين امكان را داد كه ابراز وجود کنند. به ياد داشته باشيد كه در اكثر كشورها و مناطق مسلماننشين (مانند اتحاد جماهير شوروي و مصر)، مسلمانان و جنبشهاي اجتماعي و سياسي اسلامي، به واسطة سياستهاي دولت، با بيرحمي مورد آزار و اذيت قرار ميگرفتند و فقط آن اسلامي پابرجا بود كه حكومت آن را تأیید میکرد؛ اسلام سلطنتي وفادار به حكومت كه به بيعدالتيهاي اساسي داخلي و بينالمللي كه بر قلوب مسلمانان سنگيني ميكرد، توجهی نمیکرد.
در اينجا هدف روابط بينالملل، نظم جهاني است كه از طريق پرورش نخبگاني مهيا شده است كه براي حمايت از اين نظم، در سطح هر منطقه حكومت خواهند کرد. از زمان امپرياليسم غربي و روسي در جهان اسلام و پس از فروپاشي سلطنت فاسد عثماني، امپرياليست، نخبگاني را پرورش داده بود كه از لحاظ سياسي، اقتصادي و از همه مهمتر فرهنگي به آنها وفادار بودند. اسلام، استبدادي تلقي ميشد و حتي در كشورهاي مهمي مانند تركيه، مصر و ايران از دُور كنار گذاشته شده بود. این حکومتها به هويت تعصّبي ملّي اهميت بسياري ميدادند و براي سرگرم نگه داشتن افراد محلي، به تحريك احساسات ملّي دست ميزدند، درحاليكه امپرياليست با همدستي نخبگان بومي غربزده و طرفدار سكولاريسم منابع آن محل را غارت مینمود. در چنين محيط فرهنگي و استراتژيكي، فردي نخبه، حكومتي بهوجود آورد كه هويت اسلامي را در رأس هويت ملّي و وطنپرستي قرار داد و خواستار اتحاد امت اسلام و اخراج غير مسلمانان از جهان اسلام شد.
از لحاظ اجتماعي و فرهنگي، انقلاب اسلامي سبب اهتزاز پرچم اسلام در روابط بينالملل و پرورش نخبگان مسلمان گشته و نشان داده است كه اسلام پايهاي است براي مديريت كليۀ امور مسلمانان. این تأثیر بسیار مهمی بود که انقلاب اسلامی بر روابط بینالملل گذاشت.
روابط اقتصادي كشورهاي منطقه، بهويژه كشورهاي توليدكنندۀ نفت، نشاندهندة وابستگي كامل اقتصاد آنها به امريكا، انگلستان، فرانسه و به ميزان كمتر به ساير كشورهاي غربي بود. الگوي اساسي كار بدين صورت بود كه كشورهاي فروشندۀ نفت پس از فروش نفت به دلار امريكا (كه خود فوايد اقتصادي هنگفتي براي این کشور دربرداشت)، درآمد حاصل شده از اين فروش را صرف واردات انبوه تجهيزات نظامي، ابزارهاي مالي و حتي خريد املاك و مستغلات غربي مينمودند و با اين عمل طي چرخهاي، درآمدهاي نفتي صرف پشتيباني اقتصاد غرب ميشد. اين روش در دورة پهلوي اعمال ميشد و هماكنون نيز در كشورهاي عربي نفتخيز به كار گرفته ميشود.
اين مدل يك شكل توسعۀ كاملاً ناعادلانه است كه به فقر تودههای مردم منجر میشود و مانع پيدايش تجارت ملّي مستقل و وابستگي پیدا نکردن طبقۀ مديريتي به سرمايۀ بيگانه ميگردد. همۀ اين علائم در دورة پهلوي به چشم ميخورد و مابقي آن نيز در بسياري از كشورهاي عربي نفتخيز مشاهده ميشود. در اين كشورها طبقۀ مديران بيشتر غربيها و هنديهاي مهاجر هستند و طبقۀ كارگر، كارگران مستأصلي از حوزۀ شبه قاره هند را شامل میگردد كه با آنها بسيار بد رفتار میشود و هيچگونه حق و حقوقي ندارند.
چرخۀ سرمايههاي دلاري حاصل از فروش نفت عبارت است از فروش نفت به واحد پول رايج امریکا و سپس استفاده از آن پول برای خريد تسليحات امريكايي، زيربناها و كالاهاي مصرفي بادوام. اين چرخه اساس الگوي اقتصادي بسياري از كشورهاي نفتخيز از جمله ايران قبل از دورة انقلاب بود كه منافع كوتاهمدتي عايد مصرفكنندگان مينمود، با وجود این، از هرگونه مهارت و آگاهي مديريتي و فنّي خلاقانه و بومي، كه در بلندمدت به توسعه منجر ميگشت، جلوگيري ميكرد. در ايران، اين سيستم پس از انقلاب و جنگ تحميلي و تحريمهاي اقتصادي امريكا عوض شد و اين وقايع به توسعۀ طبقة مديريتي و فنّي بومي انجاميد.
شرايط اقتصاد كلاني كه از زمان انقلاب به وجود آمده در جهت توسعۀ فنّي و اقتصادي بلندمدت ايران سودمند بوده و موردي استثنایي را در ايران بهوجود آورده و اين امكان را فراهم ساخته است كه ايران از بعضي از جنبههاي منفي جهاني شدن اقتصادي دور بماند. اين امر برخلاف وضع بسياري از كشورهاي در حال توسعه است كه نظامهاي اقتصاديشان (به نام رشد اقتصادي كوتاهمدت و نيازهاي مصرفكننده) چه در شرايط بد و چه در شرايط خوب، در خدمت سرمايۀ بينالمللي است. بدينترتيب ميتوانيم بحث كنيم كه چرا ايران هيچ عجلهاي ندارد براي دستيابي به ويژگي نظام سرمايهداري زيانبار و تحت سلطۀ غرب كه بر اقتصاد بينالملل سلطه يافته است. هيچ نيازي وجود ندارد كه به خاطر توسعۀ اقتصادي و ايدئولوژي منسوخ اقتصاد غرب، به سمت سازمانهاي فرهنگي ــ سياسي مانند سازمان تجارت جهاني (WTO) بشتابيم. متأسفانه اين ايدئولوژيهاي غربي، با وجود اينكه مدتهاست در غرب و بسياري از كشورهاي در حال توسعه نقد و تكذيب شده است، هنوز در جمهوري اسلامي طرفداراني دارد.
البته اين مسأله به پايان وابستگي اساسي اقتصاد ايران به درآمدهاي نفتي نيانجاميده و اين مشكل بلندمدت توسط تمامي دولتها از دولت خاتمي تا احمدينژاد عنوان شده است. اما اين مشكل با اين پرسش تفاوت دارد كه آيا درآمدهاي نفتي مستقيماً براي خريد كالاها و خدمات تمامشدۀ غربي به آنها برگردانده ميشود يا صرف توسعۀ مهارتها و تواناييهاي بومي ميگردد تا از حكومتی ملّيگرا از منظر اقتصادي و تشكيلات ملّي حمایت کند.
ما ميبينيم كه الگوي توسعۀ اقتصادي بهكاررفته در اكثر كشورهاي نفت خيز به نظامی شبهكاستي (شبهطبقاتي) منجر گشته و جامعهای عربي را به وجود آورده كه از لحاظ اقتصادي، سياسي، علمي، فنّي و نظامي ضعيف، ناآگاه و ناتوان است. متأسفانه اين روش گاهي اوقات به عنوان الگوي توسعه به رخ كشيده ميشود، اما انسان شك ميكند كه اين كار بيشتر بر پاية انگيزههاي سياسي براي انتقاد از جمهوري اسلامي است تا تجزيه و تحليل صرف اقتصادي. عدهای به رشد سريع دبي اشاره ميكنند و این سؤال سطحي را مطرح ميكنند كه چرا در ايران نبايد اين اتفاق بيفتد؟ هيچكس نميگويد كه اين رشد پس از انقلاب اسلامي و در طي جنگ ايران و عراق و تحريمهاي مالي ايران به وقوع پيوست كه در آن زمان، ميلياردها دلار از ايران به دبي منتقل گشت. اين سرمايه و پول ايراني بود كه رونق دبي را سبب شد و افراد بومي دبي اين مطلب را بهخوبي ميدانند.
انقلاب اسلامي، به جاي الگوي اقتصادي ناسالم، بينظم، ناعادلانه و غير اسلامي، الگويي بر مبناي توسعۀ اقتصادی و ملّيگرايي اسلامي را آغاز كرد كه اميد و آرزوي نسلهاي متعدد ايرانيان در طي دوران حكومت پهلوي و قاجار بود. جمهوري اسلامي ايران توسعۀ اقتصادي خود را همانند بسياري از كشورهاي آسياي شرقي از چند دهة پيش آغاز كرد، اما بدون آن پول هنگفت امريكا كه متفقين آسياي شرقي با امريكا در طي جنگ سرد به دست آوردند. هماكنون ما پيدايش يك اقتصاد ملّي قوي را شاهدیم كه بدون وابستگي به فرهنگ و سرمايۀ غربي به احداث صنايع، مؤسسات مالي و طبقۀ مديريتي دست زده است. اين مسأله اهميت بسياري دارد.
انقلاب اسلامي اين هدف استراتژيك امپرياليستها را به هدفي دشوار تبدیل نموده و اين مطلب بيانگر آن است كه چرا امريكاييها و اروپاييها نميتوانند ايران را به عنوان مهرهای اساسي و اثرگذار در روابط بينالملل بپذيرند. اين درگيري فقط مسألۀ ساده اقتصادي يا سياسي نيست بلكه يك مسألۀ تاريخي ــ فرهنگي نيز هست؛ چراكه قدرتهاي غربي نميخواهند اين حقيقت جديد، يعني توانمندي استراتژيك ايران در جهان و بهويژه در خاورميانه و جهان اسلام را بپذيرند.
تبدیل شدن ایران به مهرهای اساسی مسائل پيچيدهاي را براي امريكا، اسرائيل، انگلستان و فرانسه در برداشته است. در وضعی كه ديگر اتحاد جماهير شوروي وجود ندارد كه بتواند اتحاد امريكا و غربيها را متعادل كند و روسيه و چين نيز هنوز نتوانستهاند اتحاد غربيها را متعادل كنند و همچنين مردم و ملّتهاي مسلمان تحت سلطۀ حكومتهاي نالايقی قرار گرفتهاند كه قول وفاداري به يك خليفة انگليسي ــ امريكايي غير مسلمان دادهاند (همانند اجدادشان كه قول وفاداري به خلفاي اموي، عباسي و عثماني داده بودند) اين مسأله بسيار مهم است كه جمهوري اسلامي ايران از تواناييهاي استراتژيك برخوردار است و میتواند در مقابل امپرياليستها بايستد.
به همين دليل است كه قدرتهاي غربي اصرار دارند مبارزهای اقتصادي، فرهنگي و تبليغاتي عليه جمهوري اسلامي ايران به راه اندازند؛ چراكه جمهوري اسلامي تنها كشوري است كه جرأت انتقاد از آنها و به چالش كشيدن آرايش جهاني و منطقهاي بينهايت ناعادلانهشان را به خود داده است.
بعد از گذشت تقريباً سيسال از انقلاب اسلامي، تأثيرات اقتصادي این انقلاب بر روابط بينالملل را نيز شاهدیم. در زمان جنگ تحميلي و تحريمها و تبليغات موجود عليه ايران، دشمنان منطقهاي و جهاني اسلام و حكومت اسلامي توانسته بودند تا حدي ايران را به انزوا كشانند و تأثيرات سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي انقلاب اسلامي را محدود نمايند. اين وضعيت در چند سال اخير با سه اتفاق بسيار مهم تغيير يافته است.
اولين اتفاق تنزل قدرت امريكا در خاورميانه و جهان اسلام پس از واقعۀ 11 سپتامبر است. تنزل قدرت این کشور به اين دليل روي داد كه امريكاييها به دنبال وقايع 11 سپتامبر 2001، آگاهانه تصميم گرفتند آرايش انگليسي بهوجودآمده در خاورميانه پس از جنگ جهاني دوم را برچینند. به هر شكل آنها هيچ انتخاب ديگري نداشتند؛ چون آرایش قبلي به اين واقعيت منجر شده بود كه نوزده مرد جوان از متصرفات امپرياليستي امريكا به حمله بر ضد سران نظامي جهانيشان در پنتاگون و قلب اقتصاد آنها در منهتن دست بزنند.
از ديدگاه امريكاييها، تنها عمل صحيح منطقي و اخلاقي، آشکارسازی بدي اعمال امپرياليستي آنها در جهان اسلام بود و اينكه به جاي استفاده از حكام محلي ناعادل (كه آنقدر مردم كشورشان را سركوب ميكنند كه مشتاق ميشوند براي حمله به امريكا خود را به دام مرگ بياندازند) و به جاي دادن نماي دموكراتيك به اعمال امپرياليستي خود، حكومتهاي دموكراسي برپا كنند كه در آن افراد جوان «آزاد» باشند. بگذاريد فراموش نكنيم زماني كه مسلمانان در يك انتخابات آزاد و دموكراتيك شركت كنند، اكثرشان به احزاب مسلمان رأي خواهند داد، اما در شرايط جنونآميز پس از 11 سپتامبر، هيچ كس در امريكا نخواست اين حقيقت را بپذيرد؛ چراكه بيشتر انتخابشوندگان در غرب، سكولاريست هستند و نميتوانند حتي درك بكنند كه چطور انسانها ميتوانند چنين اعتقادات مذهبي عميقي داشته باشند؛ همانگونهكه اكثر مسلمانان دارند.
انگليسيها سيستمي را در خاورميانه برقرار كرده بودند كه سه ركن اساسي را شامل میشد: اولين ركن، استفاده از حكام محلي و ترجيحاً شاهان و اميران براي حكمراني بر كشورها بود. دومين ركن، تعيين مرزها و ايجاد هويتهاي ملّي بود. ميتوان گفت كه كل مفهوم «خاورميانه» ابتكار انگليسيها بود و چنين منطقهاي تا قبل از اين اظهار انگليسيها وجود نداشت. [2] سومين ركن، مورد پيگرد قرار دادن حكومتهاي ضعيف و ناپايدار در بعضي از كشورها، به ويژه ايران، تركيه و مصر بود كه بيشتر احتمال داشت بتوانند فرمانروايي انگليسيها را با مشکل مواجه كنند.
امريكاييها پس از جريان 11 سپتامبر پي بردند كه اين آرایش كهنه ديگر براي آنها كارساز نيست و سبب حملات و جنگهاي جهاني توسط القاعده و وابستگانشان عليه امريكا شده است. به ياد داشته باشيد كه دشمن اصلي القاعده، حكومتهاي محلي عربي حاكم بر عربستان صعودي، مصر و مغرب و بعضي كشورهاي ديگر ميباشند و دليل حملة القاعده به امريكا اين است كه ميخواهند قدرت ارشدي كه از اين كشورها حمايت ميكند را تضعيف نمايند. امريكاييها ميخواستند به طور اساسي به اين اوضاع ناهنجار سر و سامان دهند، ازاینرو تصميم گرفتند كه وابستگي خود را به عربستان صعودي به عنوان تكيهگاهشان در منطقۀ خليج فارس (بعد از خارج شدن ايران از دست آنها در سال 1979) كم كنند و عراق را تكيهگاه خود قرار دهند. عراق ويژگيهاي متعددي داشت كه براي امريكاييها بسيار مناسب بود. عراق كشور عربي مهمی است كه درست در ميان منطقهاي واقع شده است كه اين اجازه را به امريكاييها ميدهد از عراق به عنوان پايگاهي براي گسترش قدرتشان در هر سمت خاورميانه كه بخواهند استفاده كنند و از همه مهمتر بتوانند دسترسي ايران به سوريه، لبنان و فلسطين را قطع نمايند.
عراق كشوري است كه اكثر مردم آن شيعه هستند و بدين ترتيب اين امكان براي امريكا بهوجود ميآيد كه يك نيروي مذهبي از شيعيان عليه ايران تشكيل دهد و البته امريكاييها اين امكان را پيدا ميكنند كه حكومت عربي بزرگتري را تأسيس كنند كه با اسرائيل معاهدة صلح امضا كند. امريكا با تمام اين نيّات (به انضمام قرار دادن پول نفت در اختيار شركتهاي امريكايي) به عراق تجاوز كرد. فاجعۀ امريكا در عراق، حقيقت امپرياليستي (استعمارطلبي) اين کشور را، كه در پس واژگاني مانند آزادي، دموكراسي و اختيار، پنهان گرديده بود، بر همگان آشكار كرد، حتي بعضي از نيروها در ايران كه احتمالاً علاقهمند به مداخلۀ امريكا در ايران بودند، متوجه معناي حقيقي اين امر گرديدند. اين شكست و ناكامي امريكا سبب باز شدن فكر و ذهن بسياري از افراد شد تا گزينههاي استراتژيك ديگري را در پس اعمال امريكاييها جستجو كنند.
دومين واقعهاي كه اتفاق افتاد و هماكنون نيز ادامه دارد، فروپاشي اجتماعي تدريجي صهيونيست است. نتيجۀ ايدئولوژي نژادپرستانۀ بنيادي كه در پس اين اقدام ناموفق قرار دارد عبارت است از ورود اشغال ظالمانة كرانة باختري و نوار غزه به چهارمين دهه و دو شكست نظامي خانمانبرانداز صهيونيستها به دست حزبالله. البته افزايش جمعيت مردم فلسطين در داخل اسرائيل و سرزمينهاي اشغالي را نيز به موارد فوقالذكر اضافه كنيد. نتيجه اين رويدادها فشار مضاعف صهيونيستها به امريكاييها (توسط افراد صاحب نفوذ اسرائيل در امريكا) در جهت گرفتن مواضع افراطيتر بوده است؛ و اين امر، برعكس سبب از بين رفتن مجدد اندك اعتبار باقيماندۀ امريكاييها در ميان مسلمانان گرديد.
سومين رويدادي كه در سالهاي اخير به وقوع پيوست، افزايش قدرت ايران بود. در شرايط استراتژيكي كه در قسمت بالا مطرح گرديد، جمهوري اسلامي ايران به حيات خود ادامه داد و حتي توانست عملاً در مقابل استراتژيها و سياستهاي امريكاييها و اسرائيليها بايستد. بهويژه با ديپلماسي مقتدر دولت احمدينژاد، با توجه به شكست و ناكامي سياست «گفتوگوي تمدنها»ی دولت خاتمي، ايران توانست خلأ ايجادشده توسط امريكاييها را در بسياري مواقع پر كند. تلاش امريكاييها براي به انزوا كشاندن ايران از لحاظ سياسي و تحت فشار قرار دادن اين کشور از لحاظ مالي را ميتوان در اين مطلب ديد. همانطوركه رهبر معظم انقلاب اسلامي بارها اشاره نموده است، اين سياست امريكا نميتواند با قدرت هستهاي، حقوق بشر يا تروريسم كار چنداني انجام دهد. آنها از هر بهانهاي براي تحت فشار قرار دادن ايران استفاده خواهند كرد؛ زيرا امريكاييها و متحدان غربي آنها در اصل با ايراني قدرتمند مواجهاند براي آنها فرق چنداني نميكند كه ايران چه نوع حكومتي داشته باشد، تنها مسأله اين است كه در خدمت تمايلات سياسي و اقتصادي امريكا باشد. در حقيقت، آنها ترجيح ميدهند كه حكومتی با وجهۀ اسلامي به آنها قول وفاداري دهد، در اين صورت آنها ميتوانند بگويند كه حكومت خليفۀ آنها مورد تأييد اسلام است.
به همين دليل از نظر مذهبي بر جمهوري اسلامي ايران واجب است كه هرگز اجازه ندهد در روابط ايران و امريكا اتفاقي رخ دهد كه امريكا بگويد خلافتش از لحاظ مذهبي حلال است. متأسفانه بعضي از مقامهاي ملّي (حتي در ميان روحانيان) ظاهراً به اين مسألۀ حساس مذهبي پی نبردهاند و بايد به آنها خاطرنشان كرد آن زمان كه امام از لغات تندي براي وصف امريكا استفاده ميكرد، با هدفي مذهبي به اين كار دست ميزد نه فقط به عنوان امری احساسي و تبليغاتي.
هماكنون با در نظر گرفتن اين سه اتفاق، تأثير سياسي انقلاب اسلامي بر روابط بينالملل آشكار ميگردد. ناگهان دربارۀ اتحاد اسلامي، پيوستن ايران، عراق و يمن به PGCC، يكپارچگي اقتصادي در خاورميانه و كشورهاي مسلمان صحبتهاي بيشتري مطرح ميشود. يك دفعه پيشنهاد ايجاد سازمانهاي جديد بينالمللي در مناطق مختلف توسط ايران مطرح ميگردد و بعضي از آنها نيز هماكنون تأسيس شدهاند. كشورهاي حوزۀ درياي خزر اعلام ميكنند كه بيگانگان اجازه ندارند از خاك آنها براي حمله به ساير كشورهاي اين حوزه استفاده كنند و ايران به سازمان همكاري شانگهاي دعوت ميگردد. در جايي دورتر مانند ونزوئلا، رئيسجمهور این کشور اظهار ميکند كه در صورت حمله به ايران، ارسال نفت از ونزوئلا به امريكا قطع خواهد شد. (امريكا بيشتر نفت خود را از ونزوئلا خریداری ميكند).
گروهی از افراد احتمالاً به خاطر مشكلاتي كه اين رويدادها در پي داشته است مانند دشواري در گرفتن اعتبار اسنادي از اروپا، گرفتن رویداد تحصيلي و كاهش تجارت با اروپا، اين رويدادها را بيهوده تصور ميكنند. عدهای ديگر ميگويند ماجراي واقعي، دوري ايران از برقراري ارتباط عميق استراتژيكي، اقتصادي، سياسي، و فرهنگي با غرب است. متأسفانه عدهای هنوز قلباً به امريكا و اروپا وابستهاند.
منبع: ماهنامه زمانه
امّا برای شمردن تأثیرات بینالمللی انقلاب اسلامی هنوز کمی زود است و باید منتظر رویش کامل بذر امید در دل نخبگان و تودههای ملل جهان بود و تنها پس از تناور شدن درخت تأثیرات جهانی انقلاب میتوان به بررسی کامل ابعاد جهانی انقلاب پرداخت. برهم خوردن سیستم سلطۀ جهانی و تولد بلوک قدرتمند اسلامی از یکسو و افول ماتریالیسم از سوی دیگر را میتوان محورهای اصلی این تأثیرات دانست که فروعات و نتایج فراوانی دارد. در نوشتۀ زیر مروری بر تأثیر انقلاب اسلامی بر روابط بینالملل داشته باشید.
تأثیر انقلاب اسلامی بر روابط بینالملل
مواجهه با اين موضوعات خبري اغلب ما را از توجه به وقايع مهمتر تاريخي، استراتژيكی، و موضوعات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي اساسيتر كه در منطقه و دنيا در حال اتفاق هستند، باز داشته است كه البته وقايع جاري با اين مسائل اساسي ارتباط دارد. يكي از موضوعات مهم، مسألۀ ايران بهويژه انقلاب اسلامي و استقرار جمهوري اسلامي در این کشور است. بنابراين براي درك بهتر وقايع جاري لازم است تأثيرات انقلاب اسلامي بر روابط بينالملل بررسی گردد.
به طور خلاصه، تأثيرات سياسي، انقلاب اسلامي ايران را از يك مهرة كماهميت در روابط بينالملل به بازيگری مهم تبديل نموده و به واسطة اين تأثيرات، پس از نابودي اتحاد جماهير شوروي و پايان یافتن جهان دو قطبي، آغاز يك بلوك اسلامي را شاهدیم.
از دوران امپراتوري عثماني تاكنون تقريباً هيچ كشور مسلماني در صحنة بينالملل به اندازۀ جمهوري اسلامي ايران (در حال حاضر) فعاليت نداشته و اين مسأله تأثيرات مهمي بر روابط بينالملل، بهويژه بر روابط كشورهاي اروپاي غربي و امريكا با جهان اسلام، داشته است.
از جمله تأثيرات اقتصادي ميتوان به اين نكته اشاره كرد كه پس از سالها براي اولينبار، منابع يك كشور خاص در خدمت اسلام و پرورش هويت اسلامي قرار گرفته است. اين مسأله دقيقاً بدين معناست كه الگوي بازگشت سپردههاي دلاري حاصلشدۀ مسلمانان از فروش نفت به چرخة اقتصاد غرب برای خريد تسليحات كشورهاي غربي، قراردادهاي زيربنايي، ابزار مالي و مستغلات كه در زمان شاه و در حال حاضر توسط كشورهاي عربي داراي نفت اعمال ميشود، دگرگون گرديده است. در مقابل، درآمدهاي نفتي به منظور توسعۀ داخلي و پروژههاي اقتصادي و گسترش صنايع بومي و دانش فني به كار ميروند. [1]
همۀ اين تأثيرات بر مبناي تأثيرات اجتماعي و فرهنگي انقلاب اسلامي بر روابط بينالملل است. تأثيرات اجتماعي و فرهنگي به پيدايش نخبگان مسلمان واقعي در برابر روشنفكران وفادار به تفكرات غربي يا شرقي يا اسلام سلطنتي (بعضي از كشورهاي عربي) انجامید. در نتيجه هويت اسلامي سياسي در سراسر جهان اسلام احيا گرديده است.
تأثيرات اجتماعي و فرهنگي
انقلاب اسلامي در چنين كشوري به تأسيس اولين جمهوري اسلامي در عصر حاضر دست زد؛ جمهوريای كه جانشين حكومت سلطنتي 2500 ساله گرديد. انقلاب اسلامي يا به بيان دقيقتر جنبشهاي اسلامي منجر به جمهوري اسلامي، و نيازهاي بعدي اين جمهوري اسلامي سبب پيدايش بعضي از وقايع اجتماعي بسيار مهم گرديد. در همان ابتدا، پرورش نخبگان اسلامي به معناي نخبگان متعهد به اسلام نه به تفكرات غربي يا شرقي يا اسلام سلطنتي پادشاهان گذشته بود. باید توجه کرد كه انقلاب اسلامي در جهاني كه از لحاظ ايدئولوژيكي دو قطبي بود به وجود آمد. اكثر نخبگان و حكومتها، در بيشتر كشورها، يا طرفدار ايالات متحده امريكا، و متحدان سرمايهداري ليبرال غرب بودند يا طرفدار اتحاد جماهير شوروي و اتحاد شرقي استالينيستی ــ كمونيستي. گستردگي جهان سياسي براي اكثر مردم بدين صورت بود.
در چنين محيطي نخبگان مسلمان تا جايي پيشرفت نمودند كه ساختار فلسفي، ايدئولوژيكي و سياسي ديگري براي مسلمانان ارائه کردند. اين امر تأثير ماندگاری بر مسلمانان جهان به جاي گذاشت، به اين خاطر كه نشان داد آنهايي كه نميخواهند اسلام خود را رها كنند، ميتوانند بدون انتخاب يكي از دو مسلك غير اسلامي فوق، از نظر اجتماعي و سياسي نيز فعال باشند. علاوه بر اين، انقلاب و نخبگان اسلامي نشان دادند كه حكومت يك كشور مهم ميتواند بر پايۀ دستورات و احكام اسلامي استوار گردد و روحانيت اسلام آن را اداره کند.
منظور ما از نخبۀ اسلامي و مسلمان هم افراد روحاني هستند و هم غير روحاني، به اين دليل كه حمايت از اسلام ضرورتاً منوط به بخشي از روحانيت بودن نيست. اين يك انتخاب اخلاقي است كه توسط افراد انجام میشود. بااينحال وجود كشوري كه در رأس آن روحاني مسلمانی باشد حقيقتاً رويدادي انقلابي و گامي عظيم در جهت دوري از حكومت سلطنتي ناعادلانهاي بود كه در بيشتر جهان اسلام ترسيم شده، و همچنين گامي بزرگ بود به سمت تحقق ديدگاه قرآني از سياست، مانند حكومت سياسي حضرت محمد(ص) و امام علي(ع). اين مسأله چه از ديدگاه تاريخچۀ اسلامي بررسي شود و چه از ديدگاه سياست جهاني، در هر حال رويدادي بسيار مهم است.
به ياد آوريد که اين رويداد در جهاني به وقوع پيوست كه از لحاظ فرهنگي و فلسفي، سكولاريسم غربی يا همان جدايي دين از سياست حكمفرما بود. جهان غرب دورهاي را سپري ميكرد كه در آن محافظهكاران مذهبي (براي مثال در ايالات متحده) از لحاظ سياسي اهمیتی نداشتند. در جهاني كه مشخصة آن، سلطة سياسي سكولاريستها (غير دينمدارها) بود، امّتي مدعي شد نه تنها دين از سياست جدا نيست، بلكه جسورانه ادعا كرد مناسبترين شخص براي هدايت يك امت و جامعه در زمان غيبت معصوم(ع)، فقيه مسلمان است.
حاصل عمل چنين نخبگاني، پرورش نخبگان مسلمان و تأسیس حكومت اسلامي بود و به امري منجر شد كه از ديدگاه سياست جهاني و استراتژيك، اهميت فوقالعادهاي داشت. اين امر همان احياي هويت اسلامي يا به بيان خاص، هويت سياسي اسلامي است كه در ميان گسترة مسلمانان از اقيانوس اطلس تا آرام و جمعيتهاي مسلمان در ساير بخشهاي جهان ميباشد.
دقيقاً انقلاب اسلامي و استقرار جمهوري اسلامي به مسلماناني كه هويت خود را در برابر تبليغات جهاني گستردۀ سكولاريستها که از غرب تا شرق را در بر میگرفت و همچنين در برابر اعمال نفوذ روشنفكران سكولاريست و ضد مسلمان حاكم بر كشورهاي مسلمان، حفظ نموده بودند، اين امكان را داد كه ابراز وجود کنند. به ياد داشته باشيد كه در اكثر كشورها و مناطق مسلماننشين (مانند اتحاد جماهير شوروي و مصر)، مسلمانان و جنبشهاي اجتماعي و سياسي اسلامي، به واسطة سياستهاي دولت، با بيرحمي مورد آزار و اذيت قرار ميگرفتند و فقط آن اسلامي پابرجا بود كه حكومت آن را تأیید میکرد؛ اسلام سلطنتي وفادار به حكومت كه به بيعدالتيهاي اساسي داخلي و بينالمللي كه بر قلوب مسلمانان سنگيني ميكرد، توجهی نمیکرد.
در اينجا هدف روابط بينالملل، نظم جهاني است كه از طريق پرورش نخبگاني مهيا شده است كه براي حمايت از اين نظم، در سطح هر منطقه حكومت خواهند کرد. از زمان امپرياليسم غربي و روسي در جهان اسلام و پس از فروپاشي سلطنت فاسد عثماني، امپرياليست، نخبگاني را پرورش داده بود كه از لحاظ سياسي، اقتصادي و از همه مهمتر فرهنگي به آنها وفادار بودند. اسلام، استبدادي تلقي ميشد و حتي در كشورهاي مهمي مانند تركيه، مصر و ايران از دُور كنار گذاشته شده بود. این حکومتها به هويت تعصّبي ملّي اهميت بسياري ميدادند و براي سرگرم نگه داشتن افراد محلي، به تحريك احساسات ملّي دست ميزدند، درحاليكه امپرياليست با همدستي نخبگان بومي غربزده و طرفدار سكولاريسم منابع آن محل را غارت مینمود. در چنين محيط فرهنگي و استراتژيكي، فردي نخبه، حكومتي بهوجود آورد كه هويت اسلامي را در رأس هويت ملّي و وطنپرستي قرار داد و خواستار اتحاد امت اسلام و اخراج غير مسلمانان از جهان اسلام شد.
از لحاظ اجتماعي و فرهنگي، انقلاب اسلامي سبب اهتزاز پرچم اسلام در روابط بينالملل و پرورش نخبگان مسلمان گشته و نشان داده است كه اسلام پايهاي است براي مديريت كليۀ امور مسلمانان. این تأثیر بسیار مهمی بود که انقلاب اسلامی بر روابط بینالملل گذاشت.
تأثيرات اقتصادي
روابط اقتصادي كشورهاي منطقه، بهويژه كشورهاي توليدكنندۀ نفت، نشاندهندة وابستگي كامل اقتصاد آنها به امريكا، انگلستان، فرانسه و به ميزان كمتر به ساير كشورهاي غربي بود. الگوي اساسي كار بدين صورت بود كه كشورهاي فروشندۀ نفت پس از فروش نفت به دلار امريكا (كه خود فوايد اقتصادي هنگفتي براي این کشور دربرداشت)، درآمد حاصل شده از اين فروش را صرف واردات انبوه تجهيزات نظامي، ابزارهاي مالي و حتي خريد املاك و مستغلات غربي مينمودند و با اين عمل طي چرخهاي، درآمدهاي نفتي صرف پشتيباني اقتصاد غرب ميشد. اين روش در دورة پهلوي اعمال ميشد و هماكنون نيز در كشورهاي عربي نفتخيز به كار گرفته ميشود.
اين مدل يك شكل توسعۀ كاملاً ناعادلانه است كه به فقر تودههای مردم منجر میشود و مانع پيدايش تجارت ملّي مستقل و وابستگي پیدا نکردن طبقۀ مديريتي به سرمايۀ بيگانه ميگردد. همۀ اين علائم در دورة پهلوي به چشم ميخورد و مابقي آن نيز در بسياري از كشورهاي عربي نفتخيز مشاهده ميشود. در اين كشورها طبقۀ مديران بيشتر غربيها و هنديهاي مهاجر هستند و طبقۀ كارگر، كارگران مستأصلي از حوزۀ شبه قاره هند را شامل میگردد كه با آنها بسيار بد رفتار میشود و هيچگونه حق و حقوقي ندارند.
چرخۀ سرمايههاي دلاري حاصل از فروش نفت عبارت است از فروش نفت به واحد پول رايج امریکا و سپس استفاده از آن پول برای خريد تسليحات امريكايي، زيربناها و كالاهاي مصرفي بادوام. اين چرخه اساس الگوي اقتصادي بسياري از كشورهاي نفتخيز از جمله ايران قبل از دورة انقلاب بود كه منافع كوتاهمدتي عايد مصرفكنندگان مينمود، با وجود این، از هرگونه مهارت و آگاهي مديريتي و فنّي خلاقانه و بومي، كه در بلندمدت به توسعه منجر ميگشت، جلوگيري ميكرد. در ايران، اين سيستم پس از انقلاب و جنگ تحميلي و تحريمهاي اقتصادي امريكا عوض شد و اين وقايع به توسعۀ طبقة مديريتي و فنّي بومي انجاميد.
شرايط اقتصاد كلاني كه از زمان انقلاب به وجود آمده در جهت توسعۀ فنّي و اقتصادي بلندمدت ايران سودمند بوده و موردي استثنایي را در ايران بهوجود آورده و اين امكان را فراهم ساخته است كه ايران از بعضي از جنبههاي منفي جهاني شدن اقتصادي دور بماند. اين امر برخلاف وضع بسياري از كشورهاي در حال توسعه است كه نظامهاي اقتصاديشان (به نام رشد اقتصادي كوتاهمدت و نيازهاي مصرفكننده) چه در شرايط بد و چه در شرايط خوب، در خدمت سرمايۀ بينالمللي است. بدينترتيب ميتوانيم بحث كنيم كه چرا ايران هيچ عجلهاي ندارد براي دستيابي به ويژگي نظام سرمايهداري زيانبار و تحت سلطۀ غرب كه بر اقتصاد بينالملل سلطه يافته است. هيچ نيازي وجود ندارد كه به خاطر توسعۀ اقتصادي و ايدئولوژي منسوخ اقتصاد غرب، به سمت سازمانهاي فرهنگي ــ سياسي مانند سازمان تجارت جهاني (WTO) بشتابيم. متأسفانه اين ايدئولوژيهاي غربي، با وجود اينكه مدتهاست در غرب و بسياري از كشورهاي در حال توسعه نقد و تكذيب شده است، هنوز در جمهوري اسلامي طرفداراني دارد.
البته اين مسأله به پايان وابستگي اساسي اقتصاد ايران به درآمدهاي نفتي نيانجاميده و اين مشكل بلندمدت توسط تمامي دولتها از دولت خاتمي تا احمدينژاد عنوان شده است. اما اين مشكل با اين پرسش تفاوت دارد كه آيا درآمدهاي نفتي مستقيماً براي خريد كالاها و خدمات تمامشدۀ غربي به آنها برگردانده ميشود يا صرف توسعۀ مهارتها و تواناييهاي بومي ميگردد تا از حكومتی ملّيگرا از منظر اقتصادي و تشكيلات ملّي حمایت کند.
ما ميبينيم كه الگوي توسعۀ اقتصادي بهكاررفته در اكثر كشورهاي نفت خيز به نظامی شبهكاستي (شبهطبقاتي) منجر گشته و جامعهای عربي را به وجود آورده كه از لحاظ اقتصادي، سياسي، علمي، فنّي و نظامي ضعيف، ناآگاه و ناتوان است. متأسفانه اين روش گاهي اوقات به عنوان الگوي توسعه به رخ كشيده ميشود، اما انسان شك ميكند كه اين كار بيشتر بر پاية انگيزههاي سياسي براي انتقاد از جمهوري اسلامي است تا تجزيه و تحليل صرف اقتصادي. عدهای به رشد سريع دبي اشاره ميكنند و این سؤال سطحي را مطرح ميكنند كه چرا در ايران نبايد اين اتفاق بيفتد؟ هيچكس نميگويد كه اين رشد پس از انقلاب اسلامي و در طي جنگ ايران و عراق و تحريمهاي مالي ايران به وقوع پيوست كه در آن زمان، ميلياردها دلار از ايران به دبي منتقل گشت. اين سرمايه و پول ايراني بود كه رونق دبي را سبب شد و افراد بومي دبي اين مطلب را بهخوبي ميدانند.
انقلاب اسلامي، به جاي الگوي اقتصادي ناسالم، بينظم، ناعادلانه و غير اسلامي، الگويي بر مبناي توسعۀ اقتصادی و ملّيگرايي اسلامي را آغاز كرد كه اميد و آرزوي نسلهاي متعدد ايرانيان در طي دوران حكومت پهلوي و قاجار بود. جمهوري اسلامي ايران توسعۀ اقتصادي خود را همانند بسياري از كشورهاي آسياي شرقي از چند دهة پيش آغاز كرد، اما بدون آن پول هنگفت امريكا كه متفقين آسياي شرقي با امريكا در طي جنگ سرد به دست آوردند. هماكنون ما پيدايش يك اقتصاد ملّي قوي را شاهدیم كه بدون وابستگي به فرهنگ و سرمايۀ غربي به احداث صنايع، مؤسسات مالي و طبقۀ مديريتي دست زده است. اين مسأله اهميت بسياري دارد.
تأثيرات سياسي
انقلاب اسلامي اين هدف استراتژيك امپرياليستها را به هدفي دشوار تبدیل نموده و اين مطلب بيانگر آن است كه چرا امريكاييها و اروپاييها نميتوانند ايران را به عنوان مهرهای اساسي و اثرگذار در روابط بينالملل بپذيرند. اين درگيري فقط مسألۀ ساده اقتصادي يا سياسي نيست بلكه يك مسألۀ تاريخي ــ فرهنگي نيز هست؛ چراكه قدرتهاي غربي نميخواهند اين حقيقت جديد، يعني توانمندي استراتژيك ايران در جهان و بهويژه در خاورميانه و جهان اسلام را بپذيرند.
تبدیل شدن ایران به مهرهای اساسی مسائل پيچيدهاي را براي امريكا، اسرائيل، انگلستان و فرانسه در برداشته است. در وضعی كه ديگر اتحاد جماهير شوروي وجود ندارد كه بتواند اتحاد امريكا و غربيها را متعادل كند و روسيه و چين نيز هنوز نتوانستهاند اتحاد غربيها را متعادل كنند و همچنين مردم و ملّتهاي مسلمان تحت سلطۀ حكومتهاي نالايقی قرار گرفتهاند كه قول وفاداري به يك خليفة انگليسي ــ امريكايي غير مسلمان دادهاند (همانند اجدادشان كه قول وفاداري به خلفاي اموي، عباسي و عثماني داده بودند) اين مسأله بسيار مهم است كه جمهوري اسلامي ايران از تواناييهاي استراتژيك برخوردار است و میتواند در مقابل امپرياليستها بايستد.
به همين دليل است كه قدرتهاي غربي اصرار دارند مبارزهای اقتصادي، فرهنگي و تبليغاتي عليه جمهوري اسلامي ايران به راه اندازند؛ چراكه جمهوري اسلامي تنها كشوري است كه جرأت انتقاد از آنها و به چالش كشيدن آرايش جهاني و منطقهاي بينهايت ناعادلانهشان را به خود داده است.
بعد از گذشت تقريباً سيسال از انقلاب اسلامي، تأثيرات اقتصادي این انقلاب بر روابط بينالملل را نيز شاهدیم. در زمان جنگ تحميلي و تحريمها و تبليغات موجود عليه ايران، دشمنان منطقهاي و جهاني اسلام و حكومت اسلامي توانسته بودند تا حدي ايران را به انزوا كشانند و تأثيرات سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي انقلاب اسلامي را محدود نمايند. اين وضعيت در چند سال اخير با سه اتفاق بسيار مهم تغيير يافته است.
اولين اتفاق تنزل قدرت امريكا در خاورميانه و جهان اسلام پس از واقعۀ 11 سپتامبر است. تنزل قدرت این کشور به اين دليل روي داد كه امريكاييها به دنبال وقايع 11 سپتامبر 2001، آگاهانه تصميم گرفتند آرايش انگليسي بهوجودآمده در خاورميانه پس از جنگ جهاني دوم را برچینند. به هر شكل آنها هيچ انتخاب ديگري نداشتند؛ چون آرایش قبلي به اين واقعيت منجر شده بود كه نوزده مرد جوان از متصرفات امپرياليستي امريكا به حمله بر ضد سران نظامي جهانيشان در پنتاگون و قلب اقتصاد آنها در منهتن دست بزنند.
از ديدگاه امريكاييها، تنها عمل صحيح منطقي و اخلاقي، آشکارسازی بدي اعمال امپرياليستي آنها در جهان اسلام بود و اينكه به جاي استفاده از حكام محلي ناعادل (كه آنقدر مردم كشورشان را سركوب ميكنند كه مشتاق ميشوند براي حمله به امريكا خود را به دام مرگ بياندازند) و به جاي دادن نماي دموكراتيك به اعمال امپرياليستي خود، حكومتهاي دموكراسي برپا كنند كه در آن افراد جوان «آزاد» باشند. بگذاريد فراموش نكنيم زماني كه مسلمانان در يك انتخابات آزاد و دموكراتيك شركت كنند، اكثرشان به احزاب مسلمان رأي خواهند داد، اما در شرايط جنونآميز پس از 11 سپتامبر، هيچ كس در امريكا نخواست اين حقيقت را بپذيرد؛ چراكه بيشتر انتخابشوندگان در غرب، سكولاريست هستند و نميتوانند حتي درك بكنند كه چطور انسانها ميتوانند چنين اعتقادات مذهبي عميقي داشته باشند؛ همانگونهكه اكثر مسلمانان دارند.
انگليسيها سيستمي را در خاورميانه برقرار كرده بودند كه سه ركن اساسي را شامل میشد: اولين ركن، استفاده از حكام محلي و ترجيحاً شاهان و اميران براي حكمراني بر كشورها بود. دومين ركن، تعيين مرزها و ايجاد هويتهاي ملّي بود. ميتوان گفت كه كل مفهوم «خاورميانه» ابتكار انگليسيها بود و چنين منطقهاي تا قبل از اين اظهار انگليسيها وجود نداشت. [2] سومين ركن، مورد پيگرد قرار دادن حكومتهاي ضعيف و ناپايدار در بعضي از كشورها، به ويژه ايران، تركيه و مصر بود كه بيشتر احتمال داشت بتوانند فرمانروايي انگليسيها را با مشکل مواجه كنند.
امريكاييها پس از جريان 11 سپتامبر پي بردند كه اين آرایش كهنه ديگر براي آنها كارساز نيست و سبب حملات و جنگهاي جهاني توسط القاعده و وابستگانشان عليه امريكا شده است. به ياد داشته باشيد كه دشمن اصلي القاعده، حكومتهاي محلي عربي حاكم بر عربستان صعودي، مصر و مغرب و بعضي كشورهاي ديگر ميباشند و دليل حملة القاعده به امريكا اين است كه ميخواهند قدرت ارشدي كه از اين كشورها حمايت ميكند را تضعيف نمايند. امريكاييها ميخواستند به طور اساسي به اين اوضاع ناهنجار سر و سامان دهند، ازاینرو تصميم گرفتند كه وابستگي خود را به عربستان صعودي به عنوان تكيهگاهشان در منطقۀ خليج فارس (بعد از خارج شدن ايران از دست آنها در سال 1979) كم كنند و عراق را تكيهگاه خود قرار دهند. عراق ويژگيهاي متعددي داشت كه براي امريكاييها بسيار مناسب بود. عراق كشور عربي مهمی است كه درست در ميان منطقهاي واقع شده است كه اين اجازه را به امريكاييها ميدهد از عراق به عنوان پايگاهي براي گسترش قدرتشان در هر سمت خاورميانه كه بخواهند استفاده كنند و از همه مهمتر بتوانند دسترسي ايران به سوريه، لبنان و فلسطين را قطع نمايند.
عراق كشوري است كه اكثر مردم آن شيعه هستند و بدين ترتيب اين امكان براي امريكا بهوجود ميآيد كه يك نيروي مذهبي از شيعيان عليه ايران تشكيل دهد و البته امريكاييها اين امكان را پيدا ميكنند كه حكومت عربي بزرگتري را تأسيس كنند كه با اسرائيل معاهدة صلح امضا كند. امريكا با تمام اين نيّات (به انضمام قرار دادن پول نفت در اختيار شركتهاي امريكايي) به عراق تجاوز كرد. فاجعۀ امريكا در عراق، حقيقت امپرياليستي (استعمارطلبي) اين کشور را، كه در پس واژگاني مانند آزادي، دموكراسي و اختيار، پنهان گرديده بود، بر همگان آشكار كرد، حتي بعضي از نيروها در ايران كه احتمالاً علاقهمند به مداخلۀ امريكا در ايران بودند، متوجه معناي حقيقي اين امر گرديدند. اين شكست و ناكامي امريكا سبب باز شدن فكر و ذهن بسياري از افراد شد تا گزينههاي استراتژيك ديگري را در پس اعمال امريكاييها جستجو كنند.
دومين واقعهاي كه اتفاق افتاد و هماكنون نيز ادامه دارد، فروپاشي اجتماعي تدريجي صهيونيست است. نتيجۀ ايدئولوژي نژادپرستانۀ بنيادي كه در پس اين اقدام ناموفق قرار دارد عبارت است از ورود اشغال ظالمانة كرانة باختري و نوار غزه به چهارمين دهه و دو شكست نظامي خانمانبرانداز صهيونيستها به دست حزبالله. البته افزايش جمعيت مردم فلسطين در داخل اسرائيل و سرزمينهاي اشغالي را نيز به موارد فوقالذكر اضافه كنيد. نتيجه اين رويدادها فشار مضاعف صهيونيستها به امريكاييها (توسط افراد صاحب نفوذ اسرائيل در امريكا) در جهت گرفتن مواضع افراطيتر بوده است؛ و اين امر، برعكس سبب از بين رفتن مجدد اندك اعتبار باقيماندۀ امريكاييها در ميان مسلمانان گرديد.
سومين رويدادي كه در سالهاي اخير به وقوع پيوست، افزايش قدرت ايران بود. در شرايط استراتژيكي كه در قسمت بالا مطرح گرديد، جمهوري اسلامي ايران به حيات خود ادامه داد و حتي توانست عملاً در مقابل استراتژيها و سياستهاي امريكاييها و اسرائيليها بايستد. بهويژه با ديپلماسي مقتدر دولت احمدينژاد، با توجه به شكست و ناكامي سياست «گفتوگوي تمدنها»ی دولت خاتمي، ايران توانست خلأ ايجادشده توسط امريكاييها را در بسياري مواقع پر كند. تلاش امريكاييها براي به انزوا كشاندن ايران از لحاظ سياسي و تحت فشار قرار دادن اين کشور از لحاظ مالي را ميتوان در اين مطلب ديد. همانطوركه رهبر معظم انقلاب اسلامي بارها اشاره نموده است، اين سياست امريكا نميتواند با قدرت هستهاي، حقوق بشر يا تروريسم كار چنداني انجام دهد. آنها از هر بهانهاي براي تحت فشار قرار دادن ايران استفاده خواهند كرد؛ زيرا امريكاييها و متحدان غربي آنها در اصل با ايراني قدرتمند مواجهاند براي آنها فرق چنداني نميكند كه ايران چه نوع حكومتي داشته باشد، تنها مسأله اين است كه در خدمت تمايلات سياسي و اقتصادي امريكا باشد. در حقيقت، آنها ترجيح ميدهند كه حكومتی با وجهۀ اسلامي به آنها قول وفاداري دهد، در اين صورت آنها ميتوانند بگويند كه حكومت خليفۀ آنها مورد تأييد اسلام است.
به همين دليل از نظر مذهبي بر جمهوري اسلامي ايران واجب است كه هرگز اجازه ندهد در روابط ايران و امريكا اتفاقي رخ دهد كه امريكا بگويد خلافتش از لحاظ مذهبي حلال است. متأسفانه بعضي از مقامهاي ملّي (حتي در ميان روحانيان) ظاهراً به اين مسألۀ حساس مذهبي پی نبردهاند و بايد به آنها خاطرنشان كرد آن زمان كه امام از لغات تندي براي وصف امريكا استفاده ميكرد، با هدفي مذهبي به اين كار دست ميزد نه فقط به عنوان امری احساسي و تبليغاتي.
هماكنون با در نظر گرفتن اين سه اتفاق، تأثير سياسي انقلاب اسلامي بر روابط بينالملل آشكار ميگردد. ناگهان دربارۀ اتحاد اسلامي، پيوستن ايران، عراق و يمن به PGCC، يكپارچگي اقتصادي در خاورميانه و كشورهاي مسلمان صحبتهاي بيشتري مطرح ميشود. يك دفعه پيشنهاد ايجاد سازمانهاي جديد بينالمللي در مناطق مختلف توسط ايران مطرح ميگردد و بعضي از آنها نيز هماكنون تأسيس شدهاند. كشورهاي حوزۀ درياي خزر اعلام ميكنند كه بيگانگان اجازه ندارند از خاك آنها براي حمله به ساير كشورهاي اين حوزه استفاده كنند و ايران به سازمان همكاري شانگهاي دعوت ميگردد. در جايي دورتر مانند ونزوئلا، رئيسجمهور این کشور اظهار ميکند كه در صورت حمله به ايران، ارسال نفت از ونزوئلا به امريكا قطع خواهد شد. (امريكا بيشتر نفت خود را از ونزوئلا خریداری ميكند).
گروهی از افراد احتمالاً به خاطر مشكلاتي كه اين رويدادها در پي داشته است مانند دشواري در گرفتن اعتبار اسنادي از اروپا، گرفتن رویداد تحصيلي و كاهش تجارت با اروپا، اين رويدادها را بيهوده تصور ميكنند. عدهای ديگر ميگويند ماجراي واقعي، دوري ايران از برقراري ارتباط عميق استراتژيكي، اقتصادي، سياسي، و فرهنگي با غرب است. متأسفانه عدهای هنوز قلباً به امريكا و اروپا وابستهاند.
نتیجه
منبع: ماهنامه زمانه