نويسنده: سيما داد

 


در اصطلاح بيان، آدم گونگي (ميرجلال الدين کزازي) آن است که گوينده عناصر بي جان يا امور ذهني را به رفتاري آدمي وار بيارايد. براي نمونه در اين بيت:

بر لشگر زمستان، نوروز نامدار *** کرده ست راي تاختن و قصد کارزار
منوچهري

شاعر در اين بيت با نسبت دادن حالاتي چون «راي تاختن» و «قصد کارزار» به نوروز، آن را همچون موجودي انساني تصوير کرده است.
آدم گونگي يا تشخيص را يکي از گونه‌هاي استعاره ناميده‌اند. آنچه در تعريف استعاره بالکنايه يا استعاره کنائي آمده، آدم گونگي را نيز دربر مي‌گيرد؛ از اين رو آدم گونگي يا تشخيص به عنوان استعاره، با استعاره بالکنايه /کنائي برابر است زيرا اگر چه در کتابهاي بلاغيون قديم ايراني از آن به طور مستقل بحث نشده است، ويژگي‌هاي استعاره کنائي را دارد. اين نوع استعاره حدوداً از قرن چهارم به بعد در اشعار شعراي ايراني ظاهر مي‌شود. منجيک ترمذي شاعر نيمه دوم قرن چهارم ممدوح خود را کسي توصيف مي‌کند که با «دشنه‌ي آزادگي» «گلوي سؤال» را مي‌برد.
اما به عنوان يک ويژگي سبک شناسيک آدم گونگي يا تشخيص در اشعار منوچهري بسامد قابل توجهي دارد. منوچهري اين ترفند را چنان در توصيف طبيعت به کار مي‌برد که اشعارش نوعي بيان روايتي پيدا مي‌کند. براي مثال:

شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسي *** که نه از درد بناليد و نه بَرزَد نفسي
همه را زاد به يک دفعه نه پيشي نه پسي *** نه وراقابله‌اي بود و نه فرياد رسي

پس از او، اسعدي گرگاني آن را در اشعار خود، در حوزه‌اي حسّي و محدودتر به کار مي‌برد مثلاً در بيت زير درباره‌ي شب چنين گويد:

درنگي گشته و ايمن نشسته *** طناب خيمه را برکوه بسته
(صور خيال در شعر فارسي)

نمونه‌هاي ديگر:

مگر بخت رخشنده بيدار نيست *** وگرنه چنين کار دشوار نيست
فردوسي

ميرجلال الدين کزازي در شرح سابقه‌ي آدم گونگي آن را به عنوان استعاره کنائي بازتابي از باورهاي باستاني و جهان بيني اسطوره‌اي مي‌داند زيرا انسان اسطوره‌اي در هر چيز نشاني از خود را مي‌بيند و مي‌يابد. براي مثال در بيتي که نقل شد، خفتگي بخت پنداري شاعرانه نيست بلکه باوري باستاني است چرا که در افسانه‌ها، بخت زنده‌اي آدم گونه «پنداشته مي‌شده است که پهلوان، گاه براي برانگيختن او از خواب و رهانيدن کسي از تيره روزي و نگون بختي، به نهانگاهش مي‌شتافته است».
(صص 129-128 زسپ)
از بين شعراي معاصر ايراني، در اشعار فروغ فرخزاد، احمد شاملو، و سهراب سپهري فراوان به اين نوع استعاره برمي خوريم. براي نمونه:
شايد حقيقت،
آن دو دست جوان بود، آن دو دست سبز جوان
که زير بارش يکريز برف مدفون شد
و سال ديگر وقتي بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه مي‌شود...
فروغ فرخزاد
در زبان انگليسي اصطلاح personification از مصدر personify اخذ شده است که خود نيز از کلمه‌ي person به معني شخص و آدم است. اما در مباحث بلاغي انگليسي اين اصطلاح بر رفتاري هنري اطلاق مي‌شود که گويندگان در توصيفات خود از طبيعت يا اشياء بي جان يا امور ذهني به کار مي‌گيرند. براي نمونه جان ميلتون در منظومه‌ي بهشت گمشده هنگامي که «آدم» به ميوه‌ي ممنوعه گاز مي‌زند چنين گويد:
Sky lowered, and muttering thunder, some sad drops
Wept at completing of the mortal sin.
ترجمه: آسمان فرود آمد، رعدِ نالان، قطره‌هاي غمبار چندي در تکميل آن گناه مهلک گريست.
و جان کينز در شعر براي خزان، پاييز را در هيئت زني تصوير مي‌کند که کار خسته کننده و روزمره‌ي فَصل را انجام مي‌دهد:
Sometimes whoever seeks abroad may find Thee sitting careless on a granary floor, The hair soft-lifted by the winnowing wind; Or on a half reaped furrow sound asleep, Drowsed with the fume of poppies, while the hook
Spares the next swath and all its twined flowers:
ترجمه:
گاه گاه هر آنکس که تو را در بيرون جستجو مي‌کند شايد ترا با بي قيدي نشسته بر کف انبار غلّه بيابد، که موهايت را پريشان باد نرمي برافراشته، يا در خواب سنگيني بر يک شيار نيمه شخم زده، در رخوِت عطر خشخاشها، در حاليکه چنگک تو پراکنده مي‌سازد رديف علوفه‌هاي بعدي و تمام گُلهاي آن را.

منبع مقاله :
داد، سيما (1378)، فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران: مرواريد، چاپ چهارم.