نويسنده: سيما داد

 


سخره در لغت ريشخند، تمسخر، لاف، فسوس است و سخره حماسه در اصطلاح گونه‌اي تقليد سخره آميز ادبي است به زبان شعر. در سُخره حماسه، شاعر با تقليد از سبک قالب فاخر حماسي، موضوعي کوچک و ناچيز را رنگ حماسه مي‌زند و باعث تشخص و برجستگي آن مي‌شود.
در ادبيات کلاسيک فارسي، نمونه بسيار درخشان چنين تقليدي منظومه موش و گربه / عبيد زاکاني است. عبيد در منظومه مذکور، جنگ ميان موش‌ها و گربه را به شيوه شاهنامه فردوسي و حماسه‌هاي رزمي روايت مي‌کند.
همچنين به سحال اطعمه، از شعراي اوائل قرن نهم هجري در جنگنامه مُزَعفَر و بُغرا به تقليد از شاهنامه، جنگ ميان مُزَعفَر (پلوي زعفران) و بُغرا (آشي خميري) را حکايت مي‌کند:

کنون داستان مزعفر شنو *** که مي‌آورد اشتهائي زنو
چو لوزينه سر تا قدم گوش باش *** چو پالوده يکي لحظه خاموش باش
ببين تا در اول چه محنت کشيد *** که آخر بدين جاه و دولت رسيد
چو شلتوک آمد به دنياي دون *** به چاهي ز کربال شد سرنگون
و الخ...

در اين قسمت شاعر سرگذشت برنج را از زمان کاشتن تا هنگام تبديل به زعفران پلو، باز مي‌گويد. سپس مراحل بر تخت نشستن مزعفر و خراج خواستن از بغرا، آغاز خصومت، مسلح شدن دو طرف، مفاخره و آغاز نبرد را به بياني حماسي يک به يک بازگو مي‌کند و کار را به آنجا مي‌رساند که بغرا در جنگ مغلوب مي‌شود و مزعفر پيروزمندانه و بي رقيب بر تخت سفره قرار مي‌گيرد.
از ديگر نمونه‌هاي درخشان سخره حماسه در ادب فارسي، يکي هم جنگنامه صوف و کمخا اثر مولانا محمود نظام قاري از شعراي نيمه دوم قرن نهم هجري است. دراين منظومه نيز شاعر، جنگ ميان دو نوع لباس يعني صوف (لباس معروف) و کمخا (جامه نفيس و منقش يکرنگ) را به زبان حماسه بيان مي‌کند و به روال شاهنامه مراحل جنگ را از ابتدا تا آنجا که ارمک واسطه صلح و صفا مي‌شود حکايت مي‌کند:

چو ننمود رو هيچ فتح و فلاح *** بشد اُرمَک آنجا ز بهر صلاح
دري چند از دگمه با خود ببرد *** که نتوان شمردن چنين کار خرد
و زانجا خبر شد که ارمک رسيد *** بسي جامه کمخا به پايان کشيد
گرفت او همي دامنش ز انبساط *** کشيد آستين وي اين از نشاط
مقرّر نمودند با يکدگر *** که هر يک به فصلي بود تاج ور
شود آن يکي شاه رخت بهار *** بود در خزان اين يکي شهريار
وليکن لباسات قلب از ميان *** زدندي گره هر دم از ريسمان
که جائي نخواهد رسيد اين سخن *** نخواهد شد اين گفتگوها کهن

در ادبيات انگليسي، نمونه درخشان سخره حماسه، منظومه‌اي است از الکساندر پوپ، شاعر قرن هجدهم که به يغما رفتن جعد گيسو نام دارد. در قسمتي از اين جنگنامه، شاعر از تمام عناصر حماسي چون طلب ياري از موجودات فوق بشري، تشبيهات حماسي، سفر به دنياي سُفلا، کلام فاخر و جنگ‌هاي بزرگ براي توصيف پيروزي قهرمان زن در بازي ورق استفاده مي‌کند و صحنه‌ي اين ورق بازي را در يک بعدازظهر زيبا به مثابه‌ي پيروزي در جنگ‌هاي حماسي چنين تشريح مي‌کند:
An Ace of Hearts steps forth: the King unseen Lurked in her hand, and mourned his captive Queen:
He springs to vengeance with and eager pace,
And falls like thunder on the prostrate Ace,
The nymph exulting fills with shouts the sky;
The walls, the woods, and long canals reply.
Oh thoughtless mortals! Ever bling to fate,
Too soon dejected, and too soon elate,
Sudden, these honors shall be snatchedaway,
And cursed for ever this victorious day.

منبع مقاله :
داد، سيما (1378)، فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران: مرواريد، چاپ چهارم.