خنده هاي زير لب

نويسنده: عليرضا - باونديان

طنز حافظ، طنزي مفهومي است كه مصداقش را مي توان در همه زمان ها و مكان ها باز جست. اين طنز هرگز راكد و متوقف نيست. طنزي است كه با روح فرهنگي يك ملت آميخته است و زنده و پويا بودنش هم جز اين دليلي ندارد.
طنز هاي غايتمند و فرجام گرا كه در ميان مردم به "لطيفه" مشهورند و در موقعيتهاي مناسب از سوي اهالي ذوق براي تشريح مفاهيم مختلفي به كارگرفته مي شود در پهنه فرهنگ مكتوب ما بسيار است. طنزهايي كه مبين احوال و اوضاع برهه هايي از تاريخ كشور ماست. لطافت موضوع و آميختگي آن با حكمت، و در عين حال برندگي و تلخي حقيقتي كه در آن نهفته است ويژگي بارز آنهاست. همين مستوري و در پرده كنايه - اما راست - سخن گفتن نه تنها خصلت زيبايي شناسي طنز فاخر است بلكه گريزگاهي براي رهايي از ضيق بيان مستقيم هم هست. بدين اعتبار كنايه و تعريض مهم ترين ركن صور خيال طنز فاخر است.
البته بيشتر محققان كنايه و تعريض را در كنار هم آورده اند و اين دو را به يك معنا دانسته اند اما برخي نيز كوشيده اند تا تفاوتهاي ظريف ميان اين دو را بيان بدارند. مثلا "ابن رشيق"(9) در كتاب "العمده" معتقد است كه كنايه عبارت از اين است كه چيزي را بدون استعمال لفظ موضوع له آن ياد كنيم ولي تعريض اين است كه چيزي را در كلام بياوريم كه بر چيزي كه در كلام نيامده است دلالت كند.(10)
"تفتازاني" به عنوان يكي از برجسته ترين محققان نام آشناي اين سرزمين در اقوال و آراء خود هميشه بر قابليت هاي بياني كنايه در حُسن تأثير بر مخاطبان تاكيد فراوان دارد. مطالعه آثار او و بزرگاني چون "عبدالقاهر جرجاني" مويد اين حقيقت است كه زيبايي شناسي طنز فاخر مبتني بر كنايه است:
"هنگامي كه كنايه اي در سخن آورده مي شود معني اين نيست كه بر ذات آن چيز افزوده شده است بلكه مقصود اين است كه در اثبات و پايدار كردن آن چيز افزوده شده است. يعني آن مفهوم را رساتر، موكدتر و شديد تربيان كرده ايم."(11) براي همين است كه سخن كنايي اگرچه آشكارا و پوست كنده نيست ولي رساتر، موكدتر و شديد تر از سخن عريان است. طنز هشدارى كنايه‏آميز است، از جانب كسى كه مى‏داند ولى نمى‏تواند، خطاب به كسى كه مى‏تواند، ولى نمى‏داند.
ناگفته پيداست كه "گوشه اي كه به زيركي و نازكي به كسي مي زنند، فزون تر از سخن روشن و آشكار در شنونده كارگر خواهد افتاد و او را زنهار و هشداري خواهد بود."(12)
يكي از سخن آوراني كه در كنايه، تواني فراوان داشت و از قوي ترين شاعران دوره خود به حساب مي آمد منجيك ترمذي بود. آنچنان كه رضا قلي خان هدايت در مورد او چنين مي نويسد: "كسي از تير طعنش نرستي و از كمند هجوش نجستي"(13) از شگردهاي جذاب او جابجايي هنرمندانه اجزاي جمله براي تاثير گذاري عميق بر مخاطب است:
همان طور كه مي دانيم هر تغييري در بافت عادي زبان، جلب توجه مخاطب را در پي خواهد داشت و اگر گوينده بتواند توجه را بر روي واژه هاي كليدي سخنش جلب كند، تأثير آن واژه ها را افزايش داده است. تغيير مكان واژه در جمله، يكي از ابزارهاي كارساز براي اين جلب توجه است. اگر اين واژه به آغاز يا انتهاي جمله برود، بيشتر به چشم خواهد رسيد چون ما به طور طبيعي در اين دو محل بيشتر درنگ مي كنيم. مثلا در اين بيت عنصري، كلمه نارَوان (نا + روان = ساكن) به آخر جمله رفته است. شايد اين جا به جايي از روي اضطرار و براي رعايت قافيه بوده باشد ولي به هر حال تأثير خود را نهاده است:
گفتم هزار قلعه روان است شاه را
گفتا كه صد هزارش بيش است ناروان
ولي جا به جايي آنگاه تأثير شگفت آوري دارد كه خواننده را نخست به يك معني و سپس به معني متضاد آن هدايت كند. اين قطعه از منجيك ترمذي را ببينيد:
اي خواجه! مر مرا به هجا قصد تو نبود
جز طبع خويش را به تو بر، كردم آزمون
چون تيغ نيك كُش به سگي آزمون كنند
و آن سگ بود به قيمت آن تيغ، رهنمون
شاعر نخست پوزش مي طلبد و مي گويد كه قصد بدي از هجو مخاطب نداشته و فقط مي خواسته طبع خويش را امتحان كند؛ چگونه؟ آن گونه كه تيغ تيز را بر بدن سگ امتحان مي كنند! اين جاست كه منظور اصلي آشكار مي شود و ضربه كاري فرود مي آيد. اگر شاعر مضمون بيت دوم را براي آخر نگه نمي داشت، گره كار پيش از موعد گشوده شده و تمام لطف شعر از ميان رفته بود؛ و يا اين نمونه اي زيبا از حافظ:
كرده ام توبه به دست صنم باده فروش
كه دگر مي نخورم، بي رخ بزم آرايي
تا نيمه مصراع دوّم، چنين به نظر مي آيد كه شاعر از مي خوردن توبه كرده است. از اين جا به بعد در مي يابيم كه او علاوه بر مي، رخ بزم آرا را هم طلب مي كند. حافظ خود در بيتي به طنز پردازي خويش اشاره اي لطيف دارد. او معتقد است كه شوخي كردن و طنز آوري بي مدد ساز و كاري بايسته ( صنعت) امكان ناپذير است:
حافظم در مجلسی، دُردی کشم، در محفلی
بنگر این شوخی که با خلق صنعت می کنم
● در پهنه فرهنگ مكتوب ايران اسلامي نمي توان از دو قله بزرگ طنز آوري چشم پوشي كرد يعني حافظ و عبيد زاكاني. اگرچه اين دو در شيوه هاي بياني تفاوتهايي با يكديگر دارند ولي نمي توان از نقش بارز آنها در تبيين و ترسيم واقعيت هاي جاري و حقليق مكتوم صرف نظر كرد يا آن را خرد نگريست. حافظ خود مي گويد:
بسم حكايت دل هست با نسيم سحر
ولي به بخت من امشب سحر نمي آيد
قد بلند تو را تا به بر نمي گيرم
درخت كام و مرادم به بر نمي آيد
عجب مهارتی این طوطی ِشیرین گفتار دارد. او رندانه و با ابزار كنايه، سيماي راستين خود را تعمدأ پنهان مي دارد تا به گونه اي غير مستقيم، مخاطب خود را از نيت خويش آگاه گرداند و جاودانگی او نیز قطعا در پرده جادو بودن و نا شناس ماندن است. اين تعليق فريبا كه با شگردهايي چون جابجايي اجزا جمله اتفاق مي افتد بي شك در جذب هرچه بيشتر مخاطب بسيار موثر است. اما تعليقي كه او به كار مي بندد نه به خاطر به رخ كشيدن مهارتهاي تكنيكي اش در عرصه هنر است بلكه به منظور احضار قواي ذوقي مخاطب و نهادينه سازي پيام مي باشد.
رند هزار هنر شیرازی آن چنان غرق ایهام می شود که مستی و مستوری اش به چشم یکی است و در این پوشش، طنز، جامه هفت رنگی است که برایش هر لحظه صورتی تازه داشته باشد. بيان كنايي در كف با كفايت حافظ چنان سخته و سفته مي شود كه اصلا نمی توان او را پیش بینی کرد. بسياري از غزليات او آكنده به لبخندي مليح است. لبخندي كه بي شك در وراي آن به حقايقي مي رسيم كه بسي گزنده هم هست. تلنگر مدام به ذهن مخاطب و به شيرين ترين گونه ممكن از واقعيتهاي تلخ جامعه سخن گفتن، همان شگردهاي رندانه حافظ است. او خود را در ميان شيخ و مفتي و محتسب مي گذارد و به كنايه اي ترين گونه ممكن از درد بزرگ جامعه اش كه همان ريا كاري است پرده برمي دارد:
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
او آرام و آسوده مخاطبش را به كنار رود مي نشاند تا مفهوم جريانيت و حركت در درون وي تداعي شود. اما اين تداعي از نوع مشابهت است چندان كه بي درنگ جريان آب را به جريان عمر پيوند مي زند و معني پديد آمده از رهگذر مشاهده يك امر محسوس را به امري معقول، ربطي اعتباري مي دهد.
برلب جوي نشين و گذر عمر ببين
كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس
حافظ هرچند به غم اشارتي لطيف دارد اما بي درنگ به ناپايداري آن هم اشاره مي كند. براي همين است كه مي توان گفت شعر حافظ مبتني بر اشارت و بشارت است. بشارت بر كساني كه اشارت مي دانند. جهاني كه او براي مخاطبش مي پردازد سرشار از اشاره ها و علايم است. بي شك خردمند راستين همان كسي است كه نشانه هاي عالم وجود را براي رسيدن به معنايي كه در پس آن است مي كاود. طنز حافظ همه نيشتري آگاه كننده به روح كساني است كه در بند نشانه هاي عالم گرفتار آمده اند و نمي توانند از نشانه ها به معنا برسند.
ديدم به خواب خوش كه به دستم پياله بود
تعبير رفت و كار به دولت حواله بود
ذهن تعبيرگر همان ذهني است كه از نشانه ها عبور مي كند نه اينكه از نشانه ها عدول كند.
حافظ هرگاه كه مي خواهد ساختار ِمتناقض جامعه خود را - كه به ريا آلوده شده است- نشان دهد از ظرفيت هاي زبان طنز مدد مي گيرد:
اين چه شوري است كه در دور قمر مي‌بينم
همه آفاق پر از فتنه و شر مي‌بينم
هر كسي روز بهين مي‌طلبد از ايام
علت آنست كه هر روز بَـتر مي‌بينم
ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است
قوت ِدانا همه از خون جگر مي‌بينم
اسب تازي شده مجروح به زير پالان
طوق زرين همه بر گردن ِخر مي‌بينم
حافظ در کمال آرامش درونی و با چنان جدیتی تیر طنز را در کمان می گذارد که یک بار هم به خطا نمی رود:
شيوه چشمت فريب جنگ داشت
ما غلط كرديم و صلح انگاشتيم
او با آن همه علو طبعي که دارد مانند خیلی از کسانی که به خاک پاي معشوق افتاده اند، اهل بده بستان است و معشوق او نیز که مطمئنا از شهر شیرازه عشق و از صاحب نظران نکته دان، اهل طرب و طنز است. گفت و گوهای حافظ با معشوق از دل انگیز ترین غزلیات خواجه است؛ هم او حاضر جواب است و هم معشوق. و نتیجه، طنز لطیفی است که هر دو به خوبي به رموزش واقفند.
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبروست او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز بوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کاو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سرآمد
گفتا خموش" حافظ" کاین غصه هم سرآید
طنز حافظ؛ نشان از فهم عميق وي نسبت به اصلي ترين عنصر عالم امكان – يعني عشق – دارد. اين طنز كه جان مايه آن را كنايه تشكيل مي دهد اگرچه اسباب سرور است اما نكته هايي باريكتر زمو را هم آشكار مي كند. طنزي كه نسبتي با حقيقت دارد و از قاعده هاي ادب عدول نمي كند و بر غايتي اصيل استوار است:
دلم ز نازکی خود شکست در غم یار
و گرنه از تو نیاید که دلشکن باشی
يا:
سه بوسه كز دو لبت كرده اي وظيفه من
اگر ادا نكني قرض دار من باشي
طنز حافظ، طنزي مفهومي است كه مصداقش را مي توان در همه زمان ها و مكان ها باز جست. اين طنز هرگز راكد و متوقف نيست. طنزي است كه با روح فرهنگي يك ملت آميخته است و زنده و پويا بودنش هم جز اين دليلي ندارد

 


منبع: سایت - باشگاه اندیشه