امید و آرزو در شعر شاعران


ما به امید عطای تو چنین بی کاریم
کار ما را به امید دگران نگذاری
از اهل زمان عار می باید داشت
وز صحبتشان کنار می باید داشت
از پیش کسی کار کسی نگشاید
امید ، به کردگار می باید داشت
به هنگام سختی مشو نا امید
که ابر سیه بارد آب سفید
بعد نومیدی بسی امیدهاست
از پس ظلمت، دو صد خورشیدهاست
سرسبز آن درخت که از تیشه ایمن است
فرخنده آن امید که حرمان نمی شود
غمناکم و از کوی تو با غم نروم
جز شاد و امیدوار و خرم ندوم
از درگه همچون تو کریمی هرگز
نومید کسی نرفت و من هم نروم
خوش آن رمزی که عشقی را نوید است!
خوش آن دل کاندر آن نور امید است!
هرچند فراق، پشت امید، شکست
هرچند جفا دو دست آمال ببست
نومید نمی شود دل عاشق مست
هر دم برسد به هر چه همت، دربست
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است
گرچه هیچ نشانه نیست اندر وادی
بسیار امیدهاست در نومیدی
ای دل! مبر امید که در روضه‏ى جان
خرما دهی، ار نیز درخت بیدی
نومید مکن مرا و رخ برمفروز
کاخر به تو جز درد، امیدی دارم
منبع:حدیث زندگی. سال دوم. شماره 5