سیر تاریخی پیدایش و تکوین مکتب فرانکفورت(مکتب انتقادی) 3
اندیشمندان مطرح مکتب فرانکفورت
ادامه موارد عمده فعالیت های مکتب فرانکفورت در مرحله دوم عبارت اند از: پ) مهاجرت به آمریکا و تأثیرات فکری آن: مهم ترین تأثیراتی که مهاجرت اجباری بر حیات فکری اعضای مؤسسه پژوهش های اجتماعی دانشگاه فرانکفورت
نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
ادامه موارد عمده فعالیت های مکتب فرانکفورت در مرحله دوم عبارت اند از:
پ) مهاجرت به آمریکا و تأثیرات فکری آن: مهم ترین تأثیراتی که مهاجرت اجباری بر حیات فکری اعضای مؤسسه پژوهش های اجتماعی دانشگاه فرانکفورت گذاشته عبارت است از:
1. نقش و موقعیت پرولتاریا در جوامع سرمایهداری که از رسالت تاریخی دورتر میشد (نظریه اولیه هورکهایر و آدورنو در مورد رد اکونومیستی نقش کارگران آلمانی در پیوستن به حزب سوسیال ناسیونال هیتلری) پس تحول فکری در مورد نقش و موقعیت طبقه پرولیتاریا در جوامع سرمایه داری پیشرفته بدین معنی که طبق مشاهده برخی از آنان طبقه پرولتاریادر جوامع سرمایه داری پیشرفته پتانسیل انقلابی خود را از دست داده است و از ایفای وظفیه تاریخی خود عاجز است.
2. ضعیف شدن امکان تحقیق سوسیالیسم در جوامع سرمایهداری صنعتی، تغییر لحن به بدبینی در دانشگاه کلمبیا و اساساً اطلاق لفظ مارکسیسم بدون پرولتاریا یا دانش انقلابی بدون محمل عینی از جمله این رهآوردها بود. این تعلیق و سرگردانی به سوی نوعی گرایش مذهبی که امکان ایجاد جامعه مطلوب و عنصر آرمانی را در خارج از این جهان میدید کشانیده شد. هورکهایمر از «اشتیاق به سوی یک دیگری» سخن میگوید و آدورنو در واپسین مرحله گسترش اندیشهای به سوی تئولوژی و گونهای اندیشه دینی و عرفانی میگراید و «پیوندی مستقیم میان تئولوژی و نظریه انتقادی خود مییابد.» این البته جدا از نوعی اعتقاد کلاسیک به مذاهب است بلکه به گفته هورکهایمر «تأکید هستی یک خدای همه نیک و توانا را باید تبدیل کرد به اشتیاق به سوی هستی یک وجود همه نیک و توانا که در بند آن خواهد بود که آن بیعدالتی که در تاریخ روی میدهد برای همیشه یک چنان بیعدالتی باقی نخواهد ماند.» پس برخی صاحب نظران کلیدی مؤسسه مانند هوریکهایمر و آدورنو، عوامل ایجاد کننده و امکان ایجاد جامعه آرمانی خود را در این جهان از دست دادند، به ناچار عنصر آرمانی را در خارج از این جهان جست وجو کردند. بنابراین حضور در جامعه آمریکا باعث نا امیدی آن ها از امکان تحقق سوسیالیسم در آینده گردید. از این پس آن ها خیال پردازی پیرامون جامعه آرمانی را کنار گذاشتند و بیشتر بر نقد وضعیت موجود تأکید کردند.
3. توجه به رشد طبقه متوسط و تأثیر فرهنگ در نظام سرمایه داری.
4.تأثیر دیگر، اعتقاد به فقدان طبقه پرولتاریا، به مثابه یک طبقه انقلابی، تعدیل یافتن تعریف مکتب فرانکفورت از نظریه انتقادی به مثابه دانشی که هم به ارزیابی کمبودهای جامعه و مناسبات کنونی می نشست و هم به ارائه راه حل برای آن می پرداخت، در حالی که بعداً فعالیتش تنها در وجه اول انتقاد از مناسبات موجود خلاصه می شد. این گفته نهایی آدورنو است «ما در جهانی زندگی میکنیم که امید به دگرگونی برای زمانی پیشبینیناپذیر به تعویق افتاده است.»
هورکهایمر در سال ۱۹۷۱ درباره این تئوری میگوید «این تئوری یعنی اینکه چشم بپوشیم از اینکه جامعه درست یعنی غیرمحض را از لحاظ محتوای آن تصویر کنیم بلکه جامعه کنونی را به انتقاد بکشیم.»
ت) توجه به روانکاوی: در دهههای ۳۰ و ۴۰ مکتب فرانکفورت در پی برخورد نزدیک با جامعه آمریکا و نا امیدی نسبت به انجام رسالت بزرگ تاریخی از سوی طبقه پرولتاریا، توجه خود را به اصالت اقتصاد نیز از دست داد و به جای آن بنا به گفته مارتین جی، انرژی خود را روی چیزی متمرکز ساخت که مارکسیست های سنتی، آن را به یک موقعیت ثانوی تنزل داده بودند و آن روبنای فرهنگی جامعه بود این به معنای تمرکز اولیه بر دو مسئله بود: ساختار و رشد شخصیت و پیدایش و گسترش فرهنگ توده ای. اما برای اینکه چنین تحلیلهای کاملی شوند میبایست شکاف موجود میان مدل مارکسیستی سنتی زیربنا و روبنا پر شود. حلقه گمشده «حلقه روانشناختی بود و نظریه انتخابی نظریه فروید» بحث اصلی اینجاست که در رویکرد مکتب فرانکفورت به روانشناسی چگونه در رابطه میان یک تئوری اجتماعی و یک نگرش روانشناسانه به جای رفتارگرایی پائولوفی که با مارکسیسم سازگاری داشت به سوی روانکاوی فرویدی که با تأکید بر عامل جنسیت عملاً با امیدهای انقلابی یک مارکسیست و امکانهای تغییر اجتماعی ناسازگار بود، کششی به وجود آمد.
پس برای کامل شدن چنین تحلیل های به گونه ای رضایت بخش می باید از نظریه های روان شناختی و شاخه های آن کمک بگیرد. در این زمینه مناسب ترین نظریه، فرویدیسم بود. در واقع بر خلاف جریان مارکسیسم رسمی شوروی، جریان مارکسیسم غربی تلاش متعددی به عمل آورد تا مارکس و فروید را با هم آشتی دهند که بهترین و معروف ترین نمونه های آن ها، کارهای ویلهم راش، اریک فروم و هربرت مارکوزه است.
فروم پس از پیوستن به مؤسسه پژوهش های اجتماعی فرانکفورت در سال 1930 تا پایان همکاری خود در سال 1939 فعالیت وتحقیقات متعددی انجام داد. نخستین بار اریک فروم در پی آشتی مارکس و فروید برآمد و نخست دست به تعدیلها و حداقل تغییرها تأکیدهایی در مارکسیسم زد. او برای آنکه پایه نظریه روان شناختی خود را در مارکسیسم تعبیه کند، می نویسد: «مارکسیسم به غلط متهم شده که دارای یک روانشناسی ساده مبتنی بر اکتساب است.» و «بشر، نزد مارکس، دارای سائقه های اصلی معینی است (گرسنگی، عشق و جنسیت) که به دنبال ارضای آن ها است؛ اکتساب صرفاً محصول شرایط اجتماعی خاص است. » از ویژگی های برجسته کار فروم، تکیه زیاد وی بر نقش "خانواده" بود. اریک فروم در آثاری نظیر "گریز از آزادی" و "جامعه سالم" تلاش کرده است بین نظریات مارکس و فروید تلفیق نماید و به نوعی روانکاوی اجتماعی را با دیدگاه سوسیالیسم را مطرح سازد، بعد از فروم، مارکوزه گرایش به فرویدیسم را ادامه داد. مارکوزه نیز پس از محاکمات مسکو و نارضایتی روبهرشد از مارکسیسم به بررسی موانع روانشناختی موجود در راه تحول اجتماعی معنیدار پرداخت، هر چند هرگز به بدبینی سیاسی هورکهایمر و آدورنو کارهایی را در این باب ارائه کردند گرفتار نشد.
ث) گرایش به کارهای تجربی: در دوره اول بعضی تحقیقات و کارهای تجربی در مؤسسه انجام شد، اما بیشتر تمرکز در تحقیقات تجربی در دوره دوم، یعنی زمان اقامت اعضای مؤسسه در امریکا بود. دلایل متعددی در این باب وجود دارد، از جمله:
1.تأثیر سنت جامعه شناسی تجربی امریکا
2. به هم ریختن اوضاع مالی مؤسسه پس از مهاجرت و اقامت در امریکا و خطر انحلال مؤسسه
3. تحقیق در مورد روحیه ضدسامیگری در جامعه آمریکا و الگوی کمک به قربانیان یهودی هیتلر از سوی آلمانها.
اگرچه کسانی مثل آدورنو و هورکهایمر درگیر کارهای جدی نظری بودند (رد همکاری لازارسفلد از سوی آدورنو در مورد سنجش گرایشهای مردم به انتخابات) مکتب فرانکفورت این نظر را به آلمان نیز بازگرداند و در نهایت هم معتقد بود که «تئوری را نمیتوان به وسیله تأیید تجربی، اثبات یا رد کرد «اما» اندیشههای تئوریک هنگامی که به سؤالات تحقیقاتی ترجمه شوند میتوانند عمیقاً غنی شوند.» طبیعی است که مؤسسه تئوری را مقدم بر جمعآوری فاکت و پراکسیس میدانست.
- مرحله سوم؛ از سال ۱۹۵۰ تا دهه هفتاد است. این مرحله با بازگشت به آلمان آغاز میشود و واژه مکتب فرانکفورت ابتدا توسط منتقدین و بعد توسط خود آنها به کار رفت. در مرحله سوم، از زمان مراجعت مؤسسه به فرانکفورت در سال 1950، آراء و دیدگاه های اصلی نظریه انتقادی به روشنی در شماری از آثار عمده متفکران و نویسندگان عضو مؤسسه تدوین شد، و مکتب فرانکفورت به مرور تأثیر اساسی بر اندیشه اجتماعی آلمان بر جای نهاد و دامنه نفوذ و تأثیر آن بعدها به ویژه بعد از سال 1956 و ظهور جریان چپ نو در سراسر اروپا و نیز در ایالت متحده آمریکا گسترش یافت،که بسیاری از اعضاء مؤسسه (بویژه مارکوزه) در آنجا مانده بود. بنابراین می توان گفت؛ پس از پایان جنگ جهانی دوم برخی از اعضای مؤسسه تحقیقاتی اجتماعی از آمریکا به آلمان باز می گردند و در واقع عنوان مکتب فرانکفورت نیز از همین زمان رایج می شود. از جمله مشخصات این دوره، تأثیر چشمگیر مکتب بر تفکر اجتماعی در آلمان است. پس از جنگ جهانی دوم بر اثر حکومت 12 ساله نازی ها خلأ آکادمیک چشمگیری در این کشور به وجود آمد. پس در این مرحله به دلیل الف) خلأ فکری بعد از جنگ، ب) هراس نازیها از جامعهشناسی که آن را «قدرت پردهبرداری از بسیاری از مسائل اجتماعی میدانستند»، ج) ضعف جامعهشناسی در حلقه مراتب اجتماعی در آلمان؛ این بازگشت تأثیر زیادی بر تفکر اجتماعی در آلمان گذاشت. ضدیت سنتی محافل دانشگاهی آلمان را با تجربهگرایی کم کرد، تسلط فکری آدورنو با دیدگاههای زیباییشناسانه جایگزین دیدگاههای تئولوژیک هورکهایمر شد. این ایام، دوران تأثیرات عظیم فکری و سیاسی مکتب فرانکفورت بود که در اواخر دهه 1960 در پی رشد سریع جنبش های رادیکال دانشجویی به اوج خود رسید. البته در خارج آلمان مارکوزه به عنوان نماینده اصلی جدیدی از اندیشه انتقادی مارکسیستی و معرف مکتب فرانکفورت شناخته شده بود که در آمریکا ماند و با اوجگیری جنبش دانشجویی رادیکال در دهه ۶۰ شهرت و محبوبیت فراوان یافت. همچنین آنچه در تطور فکری مکتب در این دوره بیش از هر چیز دیگری اهمیت داشت فاصله گرفتن از افکار مارکس و نزدیک شدن به دیدگاه های وبر است. بنا به گفته باتومور، دو مورد عمده مشابهت های اساسی میان تفسیر های مکتب فرانکفورت و وبر به شرح زیر است:
1.اعتقاد به وجود عقلانیت فناورانه یا عقلانی شدن، به عنوان نیرو های انتزاعی شکل دهنده جامعه جدید که در ورای کنترل انسان قرار دارند.
2.بدبینی مستتر در تفسیرهای آنان از جامعه صنعتی جدید. به تعبیری اگر بتوان وبر را یک لیبرال مأیوس خواند متفکرین فرانکفورت نیز رادیکالهای مأیوساند.
- مرحله چهارم؛ شامل دهه های هفتاد به بعد است. از اوایل دهه 1970، که تأثیر و نفوذ مکتب فرانکفورت به آرامی رو به افول نهاد و در واقع با مرگ آدورنو در ۱۹۶۹ و هورکهایمر در ۱۹۷۳ حیات علمی این مکتب روبه افول نهاد و نسل دوم با «تئوری نو انتقادی» بیشتر مطرح شدند. در این دوره نسل دوم متفکران این مکتب نظیر یورگن هابرماس (هر چند او خود را وابسته به مکتب فرانکفورت نمی داند)، اشمیت و آفه بیش از دیگران مطرح شدند. در بین این افراد هابرماس برجسته ترین چهره است. نظریات آن ها نیز به عنوان "نظریه نو انتقادی" معروف شد. هابرماس بازسازی تئوری مارکسیستی و نه جایگزین کردن آن را مطرح میکند. تفاوت عمده کار هابرماس با کار متفکران دوره قبل مکتب فرانکفورت آن است که وی توجه چندانی به مفهوم صنعت فرهنگ Culture Industry که مشخصه مکتب فرانکفورت است از خود نشان نداد و در مقابل علاقه بیشتری به تحلیل ساختار های اقتصادی – اجتماعی نشان داد و تئوری انتقادی را بین «فلسفه و علم» و نه در کنار فلسفه قرار میدهد.
مکتب فرانکفورت در سال های آخر حیات خود از مارکسیسم، که زمانی منبع اصلی الهام بخش آن بود فاصله گرفت. بیانیه معروف این مکتب در 1931 به عنوان نظریه سنتی و نظریه انتقادی انتشار یافت. در این بیانیه باید تقسیمات سنتی فلسفه را از میان برداشت و دانش را در پرتو واقعیات تاریخی و مناسبات اجتماعی که به ناروا از آن ها منتزع شده است قرار داد. .
فعال ترین دوره حیات مؤسسه پژوهش های اجتماعی( 1944 - 1930 ) مصادف گردید با سلطه نازیسم و فاشیسم. مؤسسان این مکتب معتقد بودند که یافته های نظری و تحقیقات علمی و تجربی شان نیروی مادی تعیین کننده و مهمی در مبارزه با سلطه تمامی اشکال آن خواهد بود. آنان بر مبنای این تلاش ها جریانی را پی ریختند که به نظریه انتقادی جامعه یا به طور مصطلح به نظریه انتقادی مرسوم گردید. در حالی که مکتب فرانکفورت تعبیری عام و کلی است که بر کل فعالیت های فکری و علمی مؤسسه از 1923 تا اوخر 1950 كه هورکهایمر و پولوک بازنشسته شدند و در واقع بر کل دوران حیات مؤسسه اطلاق می گردید. مکتب فرانکفورت بیانگر یک هویت یا پیکره کلی است که تکامل یافته یا برآمده از دل مؤسسه تحقیقات اجتماعی است، لیکن نظریه انتقادی، همان گونه که خواهیم دید رویکردی نظری و تحلیلی و پارادایم یا چارچوب فکری اعضای این مکتب است که هر کدام علی رغم پای بندی به اصول و سایق های فکری خود در چارچوب مذکور به تحلیل و تبیین پدیده های مورد مطالعه می پرداختند.
اندیشمندان مطرح مکتب فرانکفورت
اندیشههای فیلسوفان این مکتب همگی سازنده دورهای تاریخی برای فلسفه بودهاند. از شخصیتها و اعضای مكتب فرانكفورت، كه اكثراً یهودی بودند، میتوان به این افراد اشاره كرد نامهای بزرگی هم چون مارکس هورکهایمر كه از 1931 تا 1958 مدیریت مؤسسه را بر عهده داشت ، تئودور آدورنو جامعهشناس و فیلسوف و موسیقیشناس ، لوکاچ، هربرت ماركوزه فیلسوف ، والتر بنیامین نقاد ادبی ، اریك فروم فیلسوف و روانكاو و هابرماس، فرید ریش پولوك اقتصاددان، فرانتس نویمان، هنریك گروسمن و ماری یهودا همگی نشان از عظمت این نحله فکری دارد. در این میان آثار چهار شخصیت عمده یعنی: هوركهایمر، ماركوزه، آدورنو و فروم بود كه هسته اصلی نظریه انتقادی را شكل داد.
نوشتههای آدورنو و هورکهایمر در دیالکتیک روشنگری، کتاب انسان تک ساحتی مارکوزه و نظریه کنش ارتباطی هابرماس همگی از نگاهی منتقدانه به دنیای امروزحکایت دارد. بیش تر فیلسوفان این مکتب، از مارکسیستهای توهم زدودهای بودند که از یک سو، از مارکسیسم سازمانی و رسمی استالینی در شوروی و پیامدهای خونین و ضد انسانی آن در وحشت افتاده و از سوی دیگر، از روی کار آمدن توتالیتاریسم نازیستی در کشورشان، شرمنده و سرخورده شده بودند.
محورهای اندیشه مکتب فرانکفورت
محور كانونی اندیشه و آرای مكتب فرانكفورت را باید در مفهوم نظریه انتقادی جستجو كرد؛ كه معطوف به بررسی، مطالعه و تجزیه و تحلیل و تبیین جنبههایی از واقعیت اجتماعی است كه ماركس و پیروان ارتدكس وی، آن ها را نادیده گرفته یا بدانها بیتوجهی كردهاند.
این مفهوم كه مبنای همه تحقیقات فكری و فلسفی و پروژههای مطالعاتی اعضای مؤسسه پژوهش های اجتماعی بوده است، اولین بار در سال 1937 باب شد و اساساً نوعی قالب تئوریك، برای متمایز كردن پیروان و معتقدان خود، از اشكال رایج و غالب ماركسیسم ارتدكس و رسمی محسوب میشد و در عین حال پوششی بود، برای پنهان كردن گرایشهای انقلابی و تعهدات رادیكال آن ها، در محیطی كه با هر نوع گرایش انقلابی خصومت داشت.
این نظریه كه توجه خاصی به نابرابری و ظلم دارد، ماهیت انتقادی داشته و در برخورد با مسائل جوامع معاصر، نوعی رویكرد انتقادی چند رشتهای را برای تحلیل كردن آن ها، ارائه میكند. برخی از حوزهها و رشتههای متعددی كه در این نظریه، برای تجزیه و تحلیل مسائل و مشكلات، به خدمت گرفته شدهاند، عبارتند از: فلسفه، جامعهشناسی، ادبیات، هنر، روانشناسی، اقتصاد و علوم سیاسی. البته لازم به ذكر است جریانات فكری نوین مانند هرمنوتیك، سیبرنتیك، فمینیسم، و زیبائیشناسی نیز در عرصه تحلیلها مورد استفاده قرار میگیرند.
"دنیس مككوایل" در تبیین این نظریه میگوید: «این مفهوم كم و بیش با تحلیلهای ماركسیستی یا چپ نو، انطباق دارد و ویژگیهای اصلی آن عبارتند از: توجه به تقسیم و اعمال قدرت نابرابر در جامعه و برگزیدن زاویه دید طبقات استثمارشده، بجای ادارهكنندگان رسانهها، یا جامعه بطور كلّی.»
نظریه انتقادی، ضمن انتقادات زیربنایی از رویكردهای رایج، در شناخت جامعه به ایرادات روششناختی و متدولوژیكی این رویكردها پرداخته و شیوههای پوزیتیویستی را برای مطالعه جامعه، مورد نقد قرار میدهد و قائل است؛ صرف تجربه و روشهای تجربی كافی نیست و نباید مطالعه جامعه را با مطالعه طبیعت یكسان فرض كرد و مطالعات اجتماعی و انسانی را بصورت علمی درآورد كه درصدد كشف قوانین اجتماعی و انسانی باشد، قوانینی كه اعتبار و اقتدارشان باید همانند اعتبار و اقتدار قوانین فیزیكی و علوم تجربی و طبیعی باشد. یعنی قوانین عام، فراگیر، آزمونپذیر و اثباتپذیر براساس روشهای تجربی و علمی.
اساس این نظریه را همین نقد اعتقادات پوزیتویسم تشكیل میدهد؛ كه معتقد است كاملترین یا تنها شكل شناخت توصیف پدیدههای حسی و تجربی است و هرگونه شناخت مبتنی بر تجربه حسی و هرگونه پژوهش اصیل نیز مبتنی بر توصیف واقعیات تجربی میباشد.
مفاهیم اساسی در مکتب فرانکفورت
مفاهیم اساسی و با اهمیت به کار برده شده توسط اندیشمندان این مکتب عبارتند از: 1.صنعت فرهنگ 2. فردیت 3. سلطه 4. ایدئولوژی 5. مشروعیت بخشی 6. جامعه توده ای و فرهنگ توده ای7. دیالکتیک ماکس هورکهایمر با بکار بردن مفاهیم نقد تحصل گرایی، بازگشت به پراکسیس، نقد اقتصادگرایی، دیالکتیک روشنگری، دولت اقتدار طلب. تئودور آدورنو با بکار بردن مفاهیمی چون دیالکتیک روشنگری، دیالکتیک منفی، سلطه عقل ابزاری و صنعت فرهنگ. هربرت مارکوزه با بکار بردن مفاهیمی چون انسان تک ساحتی، آگاهی کاذب، خواسته های راستین، عقل و آزادی و سلطه و اقتدار، جستجوی خرسندی، دیالکتیک تمدن. هابرماس با بکار بردن مفاهیمی چون شناخت و علائق انسانی، کنش و عمل ارتباطی، عقلانیت ارتباطی، اخلاق گفتگویی، دموکراسی گفتگویی یا مشورتی، حوزه عمومی، جهان زیست و نظام یا سیستم و غیره همگی به انتقاد جزئی و کلی از نظام سرمایه داری سازمان یافته معاصر پرداخته اند.
منابع
- اسولیوان، تام و دیگران، مفاهیم كلیدی ارتباطات، ترجمه میرحسن رئیسزاده، تهران، نشر فصل نو، چاپ اول، 1385.
- لسناف،مایکل ایچ (1999)، فیلسوفان سیاسی قرن بیستم، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران، نشر ماهی، چاپ سوم، 1389.
- لتیلجان، استیفن، نظریههای ارتباطات، ترجمه سیدمرتضی نوربخش و سیداكبر حسنی، تهران، نشر جنگل، چاپ اول،1384.
- نش،کیت (1958)، جامعه شناسی سیاسی معاصر، جهانی شدن، سیاست، قدرت، ترجمه محمد تقی دلفروز با مقدمه دکتر حسین بشیریه، تهران، انتشارات کویر، 1388.
- مككوایل، دنیس، نظریه ارتباطات جمعی، ترجمه پرویز اجلالی، تهران، دفتر مطالعات رسانهها، چاپ دوم، 1385.
- باتومور، تام، مکتب فرانکفورت، ترجمه حسینعلی نوذری، تهران، نشر نی، چاپ اول، 1375.
- ریتزر، جورج، مبانی نظریه جامعه شناسی معاصر و ریشه های کلاسیک آن، تهران، نشر ثالث، چاپ اول، 1389.
- باتومور، تام، مکتب فرانکفورت، ترجمه محمود کتابی، اصفهان، نشر پرستش، ۱۳۷۳.
- کرایب،یان نظریه اجتماعی مدرن (از پارسونز تا هابرماس،) ترجمه عباس مخبر، تهران، نشر آگه، 1387 .
- مارتین، جی، تاریخچه مکتب فرانکفورت، ترجمه چنگیز پهلوان، تهران، نشر کویر، ۱۳۷۲.
- مارتین جی، هاری هوفناگلز، فلسفه انتقادی در راه شناخت مکتب فرانکفورت، ترجمه چنگیز پهلوان، انتشارات نوید.
- اوث ویت، ویلیام، هابر ماس معرفی انتقادی، ترجمه لیلا جدانشانی و حسن چاوشیان، تهران،نشر اختران،چاپ اول،1386.
- نوذری، حسینعلی، نظریه انتقادی مكتب فرانكفورت در علوم اجتماعی و انسانی، تهران، نشر آگه، چاپ دوم، 1386.
- آزاد ارمکی، تقی، نظریه های جامعه شناسی،تهران، نشر سروش، چاپ اول،1376.
- بشیریه،حسین، تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم جلد1 اندیشه های مارکسیستی،تهران، نشر نی، 1387.
- بشریه، حسین، مکتب فرانکفورت: نگرش انتقادی، نقد آیین اثباتی و نقد جامعه نو، سیاست خارجی، سال سوم، شماره ۴، اسفند ۶۸.
- پولادی،کمال، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب قرن بیستم، تهران، نشر مرکز، چاپ چهارم، 1388.
- ابراهیمی مینق،جعفر و امیری،محمد، مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادی(آراء و نظریه ها)، پژوهش نامه علوم اجتماعی، سال اول، شماره چهارم،1386.
- وحیدی علیرضا، درآمدی بر اندیشه انتقادی مکتب فرانکفورت، روزنامه ایران، هفدهم اردیبهشت 1386.
- صلاحی، ملک یحیی، اندیشه های سیاسی غرب در قرن بیستم، تهران، نشر قومس، چاپ سوم، 1386.
- بابای، پرویز، مکتب های فلسفی از دوران باستان تا امروز، تهران، نشر نگاه، 1386.
- قادری، حاتم، اندیشه های سیاسی در قرن بیستم، تهران، انتشارات سمت، چاپ نهم، 1387.
- طلایی، فاطمه، مکتب فرانکفورت، سایت پژوهشکده باقرالعلوم.
- ویکیپدیا، دانشنامه آزاد، مکتب فرانکفورت.
- سایت پژوهشکده باقرالعلوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}