مسلمانان اروپا در هزاره سوم
مسلمانان اروپا در هزاره سوم
مسلمانان اروپا در هزاره سوم
نويسنده: استيون ورتووک- سري پيچ
اين احساس به طور گسترده وجود دارد که در زمان حاضر دوراني شتابان با ابعاد تاريخي را تجربه مي کنيم. فروپاشي کمونيسم و تلاش هاي شتابزده اي که براي حل و فصل تنش هاي ديرپا، همچون اختلاف هاي آفريقاي جنوبي و فلسطين، به عمل آمده، همراه با شيوع انواع ديگري از بحران، نظير آنچه در بوسني و آسياي مرکزي رخ داده است، احساسي از يک نقطه عطف تاريخي به دست مي دهد. ديدگاه هايي درباره پايان تاريخ و دور تازه اي از درگيري تمدن ها درنشريات معتبر دو سوي اقيانوس اطلس درج مي شود. به لحاظ تاريخ همواره گرايشي در جهت ظهور جنبش هاي هزاره گرا و رستاخيز گرا در واپسين سال هاي يک سده وجود داشته است. اما وسوسه اين نوع نگرش ها در افرادي که معمولا متعادل ترند نيز ديده مي شود. در سال هاي پاياني قرن نوزدهم، کليساهاي غربي سخن از مسيحي کردن جهان تا سال 1900 مي گفتند.
ملت هاي نوين تعصب ديني خود را ترک کردند اما به جاي آن ملت يا نوع ديگري از يک گروه مبتني بر تبار مشترک را قرار دادند که معمولا بر پايه زبان مشترک (که به مدد آموزش همگاني تحقق مي يافت)، قانون مشترک و اسطوره هاي قبيله اي مشترک تعريف مي شد. از اين مقطع تا اسطوره شناسي نژادي امثال آلفرد روزنبرگ و هيوستن استيوارت چمبرلين چند گام بيشتر نمانده بود. ايده ملت به عنوان عامل تعيين کننده هويت و عمل سياسي مشترک، به شرق و به امپراتوري عثماني گسترش يافت. ابزار انتقال اين ديدگاه، گسترش آموزش جديد در شهرهاي مستقل از نهادهاي مذهبي بود. سوادآموزي و فعاليت فکري استقلال خود از دستگاه ديني را ظاهر ساخته بودند. در جريان اين تحولات، زبان هاي نوشتاري غير وابسته به دين و تخصص هاي گوناگون به منصه ظهور رسيد و همراه با آن ملت هاي مستقل بالکان سر برآوردند، نخست يوناني ها و از پي آنها صرب ها، بلغاري ها، رومانياني ها و از همه تراژيک تر ارمني ها. ناسيوناليسم به ساير مناطق اروپاي شرقي نيز گسترش يافت، اگر چه در آنجا در برابر ناسيوناليسم روسي قرار گرفت. در روسيه، در سطح خاصي، روابط نزديک با تحولات فکري آلمان شالوده غير ديني يک آگاهي روسي را که جنبه هاي بارز توسعه طلبانه و احساس برتري جويانه داشت، ريخته بود. در عين حال، سنت هاي عارفانه موجود در روح ديني ارتدکس روسي به فرايند شکل گيري اسطوره هاي ملي مدد مي رساند. در اين مجموعه پيچيده از تاريخ اروپاي مرکزي و شرقي، مفاهيم مارکسيستي در مورد سلسله مراتب ملت ها- مفاهيمي که از سوي لنين براي انگيزه هاي گاه مشکوک ابداع شده بود، پيش از آن به دست استالين به نحو وقيحانه اي مورد سوء استفاده قرار بگيرد- مشروعيت ايدئولوژيکي لازم را در اروپاي پس از سال 1945 بر اعمال سياست هايي که هر گونه هويت سياسي و عمل جمعي غير قابل قبول براي رهبري حزب کمونيست شوروي را سرکوب مي کرد، فراهم آورد.
يک تفسير افراطي از کل اين تاريخ مي توان اين باشد که روحيه عدم تساهل مسيحيت قرون وسطايي به طور مستقيم از سوي ايدئولوژي هاي سکولار کشور- ملت و ديکتاتوري هاي ايدئولوژيکي نازي و شوروي به ميراث رسيده است. البته اين تخيلي آزار دهنده براي اغلب ماست. اما سوي ديگري نيز در اين ميراث وجود دارد و آن ميراثي است که مسلمانان برده اند. در نگاه اول و با توجه به يک ديدگاه تاريخي جدي ، ميراث اخير بسيار مثبت تر از آنچه در مورد ميراث مسيحيت اروپايي ذکر کرديم به نظر مي رسد. اسلام از همان ابتداي کار خود به عنوان يک واقعيت تاريخي ديانتي بود که با قدرت سياسي همراه بود. تصويري که معمولا پيش چشم مجسم مي شود تصوير تاسيس دولت اسلامي پس از هجرت پيامبر اکرم به مدينه در سال 622 ميلادي است. توسعه نفوذ عرب ها به بيرون از شبه جزيره عربستان در سال هاي 656-630 بدون ترديد مشحون از شور اسلامي بود، و اسلام موازيني را که بر اساس آن خلافت عرب (از شمال آفريقا تا آسياي مرکزي) خود را سازماندهي مي کرد وبر پايه همان اصول هم مورد انتقاد قرار مي گرفت، عرضه داشت. اما اکثريت مردم سرزمين هاي فتح شده مسلمان نبودند و مسلمان نشدند مگر در جريان يک فرايند کند که چندين قرن طول کشيد. بنابراين، از آغاز، اسلام و نظريه پردازان و کارگزاران آن بايد با چالش اعمال قدرت سياسي بر اجتماعاتي که در مفروضات [ديني] فرمانروايان خود سهيم نبودند در مي افتادند. اين فرض که مي شود در حوزه سياسي کشور براي اجتماعاتي که با گروه غالب متفاوتند جاي داشت در ديدگاه هاي بنيادين اسلام وارد شد و بر اعتبار بيشتر آن دسته از آيات قرآن که تساهل را تجويز مي کرد در مقايسه با برداشت هاي ديگر تاکيد ورزيد. با گذشت زمان و اکثريت يافتن مسلمانان، اين تساهل به نحو فزاينده اي از درون ساختارهاي جامعه در معرض چالش قرار گرفت. اما گسترش بيشتر اسلام به شبه قاره هند و آناتولي و اروپاي جنوب شرقي در فاصله قرون دوازدهم تا پانزدهم بازگشت پياپي به پارادايم بنيادين اسلام درباره تساهل را دوباره ضروري ساخت.
توسعه قدرت اروپا در قرون هجدهم تا بيستم اين سنت تساهل را به نحو فاحشي در معرض آزمون قرار داد. از يک سو، تجربه غالب اجتماع مسلمانان، که به لحاظ تاريخي همواره اجتماع حاکم بود، هيچ عنصر چشمگيري از زندگي تحت سلطه غير مسلمانان را در برنداشت. بدين لحاظ است که پس از سال 1858 که امپراتوري مغول در عمل جاي خود را به سلطه ملکه امپراتور انگلستان داد موجي از نهضت هاي احياگرانه اسلامي در هند به راه افتاد. از سوي ديگر، تاريخ تساهل همواره در ارتباط با اجتماعات بوده نه در ارتباط با افراد: مسيحيان و يهوديان جايگاه خود را در دولت اسلامي از طريق عضويت در اجتماعات رسميت يافته و تحمل شده خويش مي يافتند. فرد تنها به عنوان عضوي از يک اجتماع بخصوص در جامعه مي زيست- مشابه اين وضع در مورد مسلمان مصداق داشت. اوج اين ساختار را در امپراتوري عثماني در نظام ملت ها مي بينيم . از اين رو، هنگامي که در اواسط قرن نوزدهم امپراتوري عثماني در چندين مورد مختلف ناچار از پذيرش اصلاحات قانوني و وضع حقوقي مدني فردي به سبک اروپا شد از حمايت فرانسه و انگليس در برابر توسعه طلبي اتريش و روسيه برخوردار شود، احساس تلخ شکست و سرشکستگي بر آن عارض شد. بنابراين، نبايد اسباب تعجب باشد که مسلمانان در اواخر سده بيستم پارادوکس گونه تساهل در دولت و تاريخ اسلام را مايه تفاخر و در تقابل با نابردباري مذهبي در دولت هاي غربي و جامعه اروپايي مي دانند، در حالي که ظاهرا سوء استفاده از قدرت سياسي در بسياري از دولت هاي خود را ناديده مي گيرند. پارادوکس مذکور بستگي به آن دارد که موضع شما چيست.
در سطح اروپايي روندهاي متضادي را شاهديم. از يک سو، پيشرفت مداوم در فرايند وحدت اروپا بر محور يک بازار واحد شکل مي گيرد و پيمان ماستريخت تاکيد بر ميراث مشترک اروپايي در مقابل اجتماعات مهاجر متشکل از اقليت هاي قومي دارد. از سوي ديگر، نفس وجود يک اروپاي مشترک، تماس گيري وشبکه سازي ميان انواع گروه هاي مسلمان در درون مرزهاي جامعه اروپا را آسان تر مي کند. اما محدوديت هايي که براي جابه جايي مسلمان شده و مسلمانان مقيم انگلستان که در کشورهاي مشترک المنافع به دنيا آمده اند در موقعيت خاصي ( البته نه به طور انحصاري) قرار دارند تا اين شبکه سازي را فعال کنند. گرايش فزاينده به سوي تلاش براي هماهنگي سياست هاي اروپايي، حتي با وجود ناکامي در بسياري زمينه ها، در حوزه اجراي قانون، به ويژه در زمينه امنيت داخلي ، پيشرفت محسوسي داشته است. توجيهاتي که در معرض عموم قرار گرفته معمولا بر نگراني از تروريسم و قاچاق، به ويژه قاچاق مواد مخدر، تاکيد دارد. گر چه بديهي است که مواردي وجود داشته که در اين طبقه بندي بگنجد، به همان اندازه روشن است که مرز بين سوءظن نسبت به افراد و نسبت به گروه ها اغلب از سوي سياستمداران و روزنامه نگاران مخدوش شده است . از پايان دهه 1970، مسلمانان، غالبا در چنين مواردي به عنوان يک گروه هدف قرار گرفته اند. در فرانسه ، اين امر به گونه اي بسيار بارز در سال هاي اخير و پس از سرکوب جبهه نجات اسلامي و ساير جنبش هاي اسلام گرا در الجزاير ديده مي شود. اما حالت هاي شبيه اين روند در سراسر اروپاي غربي در پيامد حملات تروريستي يا بحران هاي موجود در عرصه بين المللي، مثلا در جريان جنگ خليج[فارس] در 1-1990، وجود داشته است . در اروپاي شرقي مشاهده رشد جمعيت هاي مسلمان در شوروي و افزايش آنها در ارتش سرخ از جمله عواملي بود که سبب نگراني برخي محافل شد و در مورد جمهوري هاي بالتيک يکي از بهانه هاي استقلال آنها از مسکو قلمداد شد. ترديدي نيست که نقش جمعيت هاي مسلمان اروپا در سياست گذاري محلي و بين المللي همچنان مهم خواهد بود. با اين همه ، سوال کليدي اين خواهد بود که اين نقش ها تا چه حد اکتسابي و تا چه ميزان انتسابي هستند. به عبارت ديگر، آيا نقش هايي که آنان بر عهده خواهند گرفت برگزيده از سوي خودشان در جريان کنش متقابل با مضامين اجتماعي و سياسي گسترده تر پيراموني و در جهت کسب منافع آگاهانه براي خويش خواهد بود، يا از سوي ديگران و بر پايه درک ها، ترس ها، و سوء برداشت هاي آنان تحميل خواهد شد؟ عرصه بين المللي به طور مستقيم به نکته اخير ربط مي يابد. در طول تاريخ حضورشان در اروپا ، اجتماعات مسلمان در آرا و در واقعيت زندگي خويش گرايش به آن داشته اند که علاوه بر پرداختن به وضع خاص خود[ در کشورهاي ميزباني] ، به مسائل اجتماعي جهاني مسلمين، يعني امت، نيز نظر داشته باشند. ماهيت ارتباطات در جهان نوين به گونه اي بوده است که ابزار عملي محکمي براي همبستگي امت در دسترس باشد، در حالي که در گذشته تنها سفر سالانه حج به مکه چنين امکاني را فراهم مي کرد. سرعت اين ارتباطات بدين معناست که امت اکنون مي تواند در خلال چند ساعت، به عوض چند ماه يا سال که در چند قرن پيش طول مي کيد، خبردار شود. در گذشته تنها رويدادهايي که حقيقتا ابعاد مصيبت باري داشت در دفاتر اجتماع مسلمانان سراسر جهان ثبت مي شد- رويدادهايي نظير غارت پايتخت خلافت، بغداد در سال 1258 که در مقابسه با آن، حملات ايذايي صليبيون در زمان خود تنها تعرض هاي محدود محلي به شمار مي آمد.
امروز، اخبار مربوط به رويدادهاي خليج[فارس]، بوسني، فلسطين،[مسجد بابري] در آيودهياي هند، سومالي، و الجزاير بلافاصله به همه خانه هاي سراسر جهان مخابره مي شود و همدردي يا انزجار ما را بر مي انگيزد. ميزان جا افتادن و اعتماد به نفس اجتماعات مسلمان در اروپا عواملي به شمار مي آيند که بر چگونگي درک آنها از اين تصاوير رسانه اي و نحوه واکنش آنان تاثير مي گذارند. در بريتانيا شگفت آور است که اجتماعات مسلمانان مهاجر از جنوب آسيا چنان تحت تاثير اخبار مربوط به تحولات بوسني درسال 3-1992 قرار گرفتند که به خشم آمده و حاضر به هر نوع اقدامي شدند. چنين واکنش هايي در يک دهه پيش از آن، حتي زماني که اسرائيل در جريان جنگ داخلي لبنان نيرو به لبنان فرستاد ( رويدادي که از لحاظ نوع تحولات و پيچيدگي و نيز از نظر قربانيان مستقيم آن بسيار شبيه به ماجراي بوسني بود) تقريبا اصلا وجود نداشت. شايد سرنوشت سازترين پديده در صحنه بين المللي در اوايل دهه 1990 شيوه اي است که اسلام در برخي محافل، به ويژه در آن سوي اقيانوس اطلس، به عنوان دشمن جديد مطرح مي شود. شرط وجود يک دشمن اورولي به گونه اي خطرناک در حال تحقق است، درست همانطور که اورول خود تصور مي کرد، يعني نخست به عنوان يک مصنوع ذهني و نهايتا به شکل يک پيش بيني واقعيت بخش خويش . در حالي که ضرورت يک دشمن که جايگزين کمونيسم شود در ايالات متحده آمريکا بيش از ساير نقاط احساس مي گردد، زمينه پذيرش اين طرز فکر در اروپا نيز فراهم است.در اينجاست که اقليت هاي مسلمان، به دليل شرايط و علل مهاجرت خود ، بيش از همه در معرض خطر قرار دارند . در اينجاست که جهان اسلام مي تواند به عنوان يک تهديد واقعي، و نه صرفا تخيلي درک شود، زيرا کشورهايي را که به عنوان مهاجر يا پناهنده ترک کرده اند در آن سوي دريايي قرار دارند که به لحاظ تاريخي به همان اندازه که متحد کرده ، سبب نفاق و جدايي بوده است. در اينجاست که فروپاشي امپراتوري کمونيستي مي تواند به سادگي همچون مقدمه موج جديدي از مهاجرت جمعي از شرق، که تهديد نهفته در آن نه زرد يا سرخ بلکه مسلمان است، تلقي شود. اما دقيقا به سبب چنين ملاحظاتي، کشورهاي اروپايي اعم از شرقي و غربي، بايد نفع قابل توجهي در رد تصاوير ساده انديشانه از دشمني که اکنون تبليغ مي گردد داشته باشند. اين تصاوير و شاخ و برگ هاي آن ريشه در برداشت هاي قرون وسطايي دارد، حال آن که ما ديگر در جهان قرون وسطي به سر نمي بريم. عوامل پيوند دهنده و منافع مشترک ميان همه مناطق پيرامون مديترانه هم اکنون بسيار زياد است. اين منافع را تنها مي توان از طريق دستور کارها و پروژه هايي پرورانيد که در صحنه نمايش اصلي بحث و فحص شده اند تا در بلندي هاي دوردست. پرداختن به موضوعات مورد بحث در اين کتاب در آغاز از علائق حاشيه اي و تخصصي تني چند از محققان و ناظران سرچشمه گرفت، و تنها در موارد معدودي توجه سياست گذاران را در سال هاي اخير به خود جلب کرد. ما از يک گوشه خلوت اهل راز و رمز در جامعه شناسي و قوم نگاري شروع کرديم، از جايي که مشتي عالم ديني احتمالا بيش از هر محقق و ديواني خبره و صاحب نظر بودند. من جسارت کرده و هم سخن با ساير همکاران اين کتاب و کتاب هاي شبيه به آن در سال هاي اخير مدعي مي شوم که حوزه اسلام در اروپا و رابطه آن يا علائق گسترده تر در روابط ميان مسلمانان و غرب، و ميان اسلام و مسيحيت، يکي از حوزه هايي است که نه تنها از اهميت آن کاسته نخواهد شد بلکه از جمله موضوعات اصلي دوران گذار به قرن جديد خواهد بود.
منبع: ماهنامه ديني، فرهنگي و اجتماعي مسجد
/س
ميراث
ملت هاي نوين تعصب ديني خود را ترک کردند اما به جاي آن ملت يا نوع ديگري از يک گروه مبتني بر تبار مشترک را قرار دادند که معمولا بر پايه زبان مشترک (که به مدد آموزش همگاني تحقق مي يافت)، قانون مشترک و اسطوره هاي قبيله اي مشترک تعريف مي شد. از اين مقطع تا اسطوره شناسي نژادي امثال آلفرد روزنبرگ و هيوستن استيوارت چمبرلين چند گام بيشتر نمانده بود. ايده ملت به عنوان عامل تعيين کننده هويت و عمل سياسي مشترک، به شرق و به امپراتوري عثماني گسترش يافت. ابزار انتقال اين ديدگاه، گسترش آموزش جديد در شهرهاي مستقل از نهادهاي مذهبي بود. سوادآموزي و فعاليت فکري استقلال خود از دستگاه ديني را ظاهر ساخته بودند. در جريان اين تحولات، زبان هاي نوشتاري غير وابسته به دين و تخصص هاي گوناگون به منصه ظهور رسيد و همراه با آن ملت هاي مستقل بالکان سر برآوردند، نخست يوناني ها و از پي آنها صرب ها، بلغاري ها، رومانياني ها و از همه تراژيک تر ارمني ها. ناسيوناليسم به ساير مناطق اروپاي شرقي نيز گسترش يافت، اگر چه در آنجا در برابر ناسيوناليسم روسي قرار گرفت. در روسيه، در سطح خاصي، روابط نزديک با تحولات فکري آلمان شالوده غير ديني يک آگاهي روسي را که جنبه هاي بارز توسعه طلبانه و احساس برتري جويانه داشت، ريخته بود. در عين حال، سنت هاي عارفانه موجود در روح ديني ارتدکس روسي به فرايند شکل گيري اسطوره هاي ملي مدد مي رساند. در اين مجموعه پيچيده از تاريخ اروپاي مرکزي و شرقي، مفاهيم مارکسيستي در مورد سلسله مراتب ملت ها- مفاهيمي که از سوي لنين براي انگيزه هاي گاه مشکوک ابداع شده بود، پيش از آن به دست استالين به نحو وقيحانه اي مورد سوء استفاده قرار بگيرد- مشروعيت ايدئولوژيکي لازم را در اروپاي پس از سال 1945 بر اعمال سياست هايي که هر گونه هويت سياسي و عمل جمعي غير قابل قبول براي رهبري حزب کمونيست شوروي را سرکوب مي کرد، فراهم آورد.
يک تفسير افراطي از کل اين تاريخ مي توان اين باشد که روحيه عدم تساهل مسيحيت قرون وسطايي به طور مستقيم از سوي ايدئولوژي هاي سکولار کشور- ملت و ديکتاتوري هاي ايدئولوژيکي نازي و شوروي به ميراث رسيده است. البته اين تخيلي آزار دهنده براي اغلب ماست. اما سوي ديگري نيز در اين ميراث وجود دارد و آن ميراثي است که مسلمانان برده اند. در نگاه اول و با توجه به يک ديدگاه تاريخي جدي ، ميراث اخير بسيار مثبت تر از آنچه در مورد ميراث مسيحيت اروپايي ذکر کرديم به نظر مي رسد. اسلام از همان ابتداي کار خود به عنوان يک واقعيت تاريخي ديانتي بود که با قدرت سياسي همراه بود. تصويري که معمولا پيش چشم مجسم مي شود تصوير تاسيس دولت اسلامي پس از هجرت پيامبر اکرم به مدينه در سال 622 ميلادي است. توسعه نفوذ عرب ها به بيرون از شبه جزيره عربستان در سال هاي 656-630 بدون ترديد مشحون از شور اسلامي بود، و اسلام موازيني را که بر اساس آن خلافت عرب (از شمال آفريقا تا آسياي مرکزي) خود را سازماندهي مي کرد وبر پايه همان اصول هم مورد انتقاد قرار مي گرفت، عرضه داشت. اما اکثريت مردم سرزمين هاي فتح شده مسلمان نبودند و مسلمان نشدند مگر در جريان يک فرايند کند که چندين قرن طول کشيد. بنابراين، از آغاز، اسلام و نظريه پردازان و کارگزاران آن بايد با چالش اعمال قدرت سياسي بر اجتماعاتي که در مفروضات [ديني] فرمانروايان خود سهيم نبودند در مي افتادند. اين فرض که مي شود در حوزه سياسي کشور براي اجتماعاتي که با گروه غالب متفاوتند جاي داشت در ديدگاه هاي بنيادين اسلام وارد شد و بر اعتبار بيشتر آن دسته از آيات قرآن که تساهل را تجويز مي کرد در مقايسه با برداشت هاي ديگر تاکيد ورزيد. با گذشت زمان و اکثريت يافتن مسلمانان، اين تساهل به نحو فزاينده اي از درون ساختارهاي جامعه در معرض چالش قرار گرفت. اما گسترش بيشتر اسلام به شبه قاره هند و آناتولي و اروپاي جنوب شرقي در فاصله قرون دوازدهم تا پانزدهم بازگشت پياپي به پارادايم بنيادين اسلام درباره تساهل را دوباره ضروري ساخت.
توسعه قدرت اروپا در قرون هجدهم تا بيستم اين سنت تساهل را به نحو فاحشي در معرض آزمون قرار داد. از يک سو، تجربه غالب اجتماع مسلمانان، که به لحاظ تاريخي همواره اجتماع حاکم بود، هيچ عنصر چشمگيري از زندگي تحت سلطه غير مسلمانان را در برنداشت. بدين لحاظ است که پس از سال 1858 که امپراتوري مغول در عمل جاي خود را به سلطه ملکه امپراتور انگلستان داد موجي از نهضت هاي احياگرانه اسلامي در هند به راه افتاد. از سوي ديگر، تاريخ تساهل همواره در ارتباط با اجتماعات بوده نه در ارتباط با افراد: مسيحيان و يهوديان جايگاه خود را در دولت اسلامي از طريق عضويت در اجتماعات رسميت يافته و تحمل شده خويش مي يافتند. فرد تنها به عنوان عضوي از يک اجتماع بخصوص در جامعه مي زيست- مشابه اين وضع در مورد مسلمان مصداق داشت. اوج اين ساختار را در امپراتوري عثماني در نظام ملت ها مي بينيم . از اين رو، هنگامي که در اواسط قرن نوزدهم امپراتوري عثماني در چندين مورد مختلف ناچار از پذيرش اصلاحات قانوني و وضع حقوقي مدني فردي به سبک اروپا شد از حمايت فرانسه و انگليس در برابر توسعه طلبي اتريش و روسيه برخوردار شود، احساس تلخ شکست و سرشکستگي بر آن عارض شد. بنابراين، نبايد اسباب تعجب باشد که مسلمانان در اواخر سده بيستم پارادوکس گونه تساهل در دولت و تاريخ اسلام را مايه تفاخر و در تقابل با نابردباري مذهبي در دولت هاي غربي و جامعه اروپايي مي دانند، در حالي که ظاهرا سوء استفاده از قدرت سياسي در بسياري از دولت هاي خود را ناديده مي گيرند. پارادوکس مذکور بستگي به آن دارد که موضع شما چيست.
دورنماها
در سطح اروپايي روندهاي متضادي را شاهديم. از يک سو، پيشرفت مداوم در فرايند وحدت اروپا بر محور يک بازار واحد شکل مي گيرد و پيمان ماستريخت تاکيد بر ميراث مشترک اروپايي در مقابل اجتماعات مهاجر متشکل از اقليت هاي قومي دارد. از سوي ديگر، نفس وجود يک اروپاي مشترک، تماس گيري وشبکه سازي ميان انواع گروه هاي مسلمان در درون مرزهاي جامعه اروپا را آسان تر مي کند. اما محدوديت هايي که براي جابه جايي مسلمان شده و مسلمانان مقيم انگلستان که در کشورهاي مشترک المنافع به دنيا آمده اند در موقعيت خاصي ( البته نه به طور انحصاري) قرار دارند تا اين شبکه سازي را فعال کنند. گرايش فزاينده به سوي تلاش براي هماهنگي سياست هاي اروپايي، حتي با وجود ناکامي در بسياري زمينه ها، در حوزه اجراي قانون، به ويژه در زمينه امنيت داخلي ، پيشرفت محسوسي داشته است. توجيهاتي که در معرض عموم قرار گرفته معمولا بر نگراني از تروريسم و قاچاق، به ويژه قاچاق مواد مخدر، تاکيد دارد. گر چه بديهي است که مواردي وجود داشته که در اين طبقه بندي بگنجد، به همان اندازه روشن است که مرز بين سوءظن نسبت به افراد و نسبت به گروه ها اغلب از سوي سياستمداران و روزنامه نگاران مخدوش شده است . از پايان دهه 1970، مسلمانان، غالبا در چنين مواردي به عنوان يک گروه هدف قرار گرفته اند. در فرانسه ، اين امر به گونه اي بسيار بارز در سال هاي اخير و پس از سرکوب جبهه نجات اسلامي و ساير جنبش هاي اسلام گرا در الجزاير ديده مي شود. اما حالت هاي شبيه اين روند در سراسر اروپاي غربي در پيامد حملات تروريستي يا بحران هاي موجود در عرصه بين المللي، مثلا در جريان جنگ خليج[فارس] در 1-1990، وجود داشته است . در اروپاي شرقي مشاهده رشد جمعيت هاي مسلمان در شوروي و افزايش آنها در ارتش سرخ از جمله عواملي بود که سبب نگراني برخي محافل شد و در مورد جمهوري هاي بالتيک يکي از بهانه هاي استقلال آنها از مسکو قلمداد شد. ترديدي نيست که نقش جمعيت هاي مسلمان اروپا در سياست گذاري محلي و بين المللي همچنان مهم خواهد بود. با اين همه ، سوال کليدي اين خواهد بود که اين نقش ها تا چه حد اکتسابي و تا چه ميزان انتسابي هستند. به عبارت ديگر، آيا نقش هايي که آنان بر عهده خواهند گرفت برگزيده از سوي خودشان در جريان کنش متقابل با مضامين اجتماعي و سياسي گسترده تر پيراموني و در جهت کسب منافع آگاهانه براي خويش خواهد بود، يا از سوي ديگران و بر پايه درک ها، ترس ها، و سوء برداشت هاي آنان تحميل خواهد شد؟ عرصه بين المللي به طور مستقيم به نکته اخير ربط مي يابد. در طول تاريخ حضورشان در اروپا ، اجتماعات مسلمان در آرا و در واقعيت زندگي خويش گرايش به آن داشته اند که علاوه بر پرداختن به وضع خاص خود[ در کشورهاي ميزباني] ، به مسائل اجتماعي جهاني مسلمين، يعني امت، نيز نظر داشته باشند. ماهيت ارتباطات در جهان نوين به گونه اي بوده است که ابزار عملي محکمي براي همبستگي امت در دسترس باشد، در حالي که در گذشته تنها سفر سالانه حج به مکه چنين امکاني را فراهم مي کرد. سرعت اين ارتباطات بدين معناست که امت اکنون مي تواند در خلال چند ساعت، به عوض چند ماه يا سال که در چند قرن پيش طول مي کيد، خبردار شود. در گذشته تنها رويدادهايي که حقيقتا ابعاد مصيبت باري داشت در دفاتر اجتماع مسلمانان سراسر جهان ثبت مي شد- رويدادهايي نظير غارت پايتخت خلافت، بغداد در سال 1258 که در مقابسه با آن، حملات ايذايي صليبيون در زمان خود تنها تعرض هاي محدود محلي به شمار مي آمد.
امروز، اخبار مربوط به رويدادهاي خليج[فارس]، بوسني، فلسطين،[مسجد بابري] در آيودهياي هند، سومالي، و الجزاير بلافاصله به همه خانه هاي سراسر جهان مخابره مي شود و همدردي يا انزجار ما را بر مي انگيزد. ميزان جا افتادن و اعتماد به نفس اجتماعات مسلمان در اروپا عواملي به شمار مي آيند که بر چگونگي درک آنها از اين تصاوير رسانه اي و نحوه واکنش آنان تاثير مي گذارند. در بريتانيا شگفت آور است که اجتماعات مسلمانان مهاجر از جنوب آسيا چنان تحت تاثير اخبار مربوط به تحولات بوسني درسال 3-1992 قرار گرفتند که به خشم آمده و حاضر به هر نوع اقدامي شدند. چنين واکنش هايي در يک دهه پيش از آن، حتي زماني که اسرائيل در جريان جنگ داخلي لبنان نيرو به لبنان فرستاد ( رويدادي که از لحاظ نوع تحولات و پيچيدگي و نيز از نظر قربانيان مستقيم آن بسيار شبيه به ماجراي بوسني بود) تقريبا اصلا وجود نداشت. شايد سرنوشت سازترين پديده در صحنه بين المللي در اوايل دهه 1990 شيوه اي است که اسلام در برخي محافل، به ويژه در آن سوي اقيانوس اطلس، به عنوان دشمن جديد مطرح مي شود. شرط وجود يک دشمن اورولي به گونه اي خطرناک در حال تحقق است، درست همانطور که اورول خود تصور مي کرد، يعني نخست به عنوان يک مصنوع ذهني و نهايتا به شکل يک پيش بيني واقعيت بخش خويش . در حالي که ضرورت يک دشمن که جايگزين کمونيسم شود در ايالات متحده آمريکا بيش از ساير نقاط احساس مي گردد، زمينه پذيرش اين طرز فکر در اروپا نيز فراهم است.در اينجاست که اقليت هاي مسلمان، به دليل شرايط و علل مهاجرت خود ، بيش از همه در معرض خطر قرار دارند . در اينجاست که جهان اسلام مي تواند به عنوان يک تهديد واقعي، و نه صرفا تخيلي درک شود، زيرا کشورهايي را که به عنوان مهاجر يا پناهنده ترک کرده اند در آن سوي دريايي قرار دارند که به لحاظ تاريخي به همان اندازه که متحد کرده ، سبب نفاق و جدايي بوده است. در اينجاست که فروپاشي امپراتوري کمونيستي مي تواند به سادگي همچون مقدمه موج جديدي از مهاجرت جمعي از شرق، که تهديد نهفته در آن نه زرد يا سرخ بلکه مسلمان است، تلقي شود. اما دقيقا به سبب چنين ملاحظاتي، کشورهاي اروپايي اعم از شرقي و غربي، بايد نفع قابل توجهي در رد تصاوير ساده انديشانه از دشمني که اکنون تبليغ مي گردد داشته باشند. اين تصاوير و شاخ و برگ هاي آن ريشه در برداشت هاي قرون وسطايي دارد، حال آن که ما ديگر در جهان قرون وسطي به سر نمي بريم. عوامل پيوند دهنده و منافع مشترک ميان همه مناطق پيرامون مديترانه هم اکنون بسيار زياد است. اين منافع را تنها مي توان از طريق دستور کارها و پروژه هايي پرورانيد که در صحنه نمايش اصلي بحث و فحص شده اند تا در بلندي هاي دوردست. پرداختن به موضوعات مورد بحث در اين کتاب در آغاز از علائق حاشيه اي و تخصصي تني چند از محققان و ناظران سرچشمه گرفت، و تنها در موارد معدودي توجه سياست گذاران را در سال هاي اخير به خود جلب کرد. ما از يک گوشه خلوت اهل راز و رمز در جامعه شناسي و قوم نگاري شروع کرديم، از جايي که مشتي عالم ديني احتمالا بيش از هر محقق و ديواني خبره و صاحب نظر بودند. من جسارت کرده و هم سخن با ساير همکاران اين کتاب و کتاب هاي شبيه به آن در سال هاي اخير مدعي مي شوم که حوزه اسلام در اروپا و رابطه آن يا علائق گسترده تر در روابط ميان مسلمانان و غرب، و ميان اسلام و مسيحيت، يکي از حوزه هايي است که نه تنها از اهميت آن کاسته نخواهد شد بلکه از جمله موضوعات اصلي دوران گذار به قرن جديد خواهد بود.
منبع: ماهنامه ديني، فرهنگي و اجتماعي مسجد
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}